تصویر میانسالی فریدالدین عطار

فریدالدین عطار نیشابوری (شاعر)

  عطار  «فریدالدین محمدبن ابراهیم نیشابوری متخلص به عطار»(تولد ۵۴۰ ه.ق – درگذشت ۶۱۸ ه.ق)

در میان بزرگان شعر عرفانی فارسی ، زندگی هیچ شاعری به اندازه بزرگی این شاعر و عالم بزرگوار در اَبرِ ابهام نهفته نمانده است و اطلاعات ما در باب مولانا صد برابر اطلاعاتی است که در بارۀ عطار می دانیم . نه سال تولد او به درستی روشن است و نه سال وفات او . آنقدر می دانیم که او در نیمۀ دوم قرن ششم و ربع اول قرن هفتم می زیسته و اهل نیشابور بوده است و چند کتاب منظوم و یک کتاب به نثر از او باقی است . نه استادان او ، نه معاصرانش و نه سلسلۀ مشایخِ او در تصوف ، هیچ کدام به قطع روشن نیست . از سفرهای احتمالی او هیچ آگاهی نداریم و از زندگی شخصی و فردی او و زن و فرزند و پدر و مادر و خویشان او هم اطلاع قطعی وجود ندارد. در این باب هرچه گفته شده است، غالباً احتمالات و افسانه ها بوده است و شاید همین پوشیده ماندن در ابرِ ابهام ، خود یکی از دلایل تبلورِ شخصیت او باشد که مثل دیگرِ قدیسانِ عالم در فاصلۀ حقیقت و رؤیا و افسانه و واقعیت در نَوَسان باشد . اگر این افسانه گون بودن ، در ” قدیس وارِگی ” عطار تأثیری داشته ، در متهم کردن او و آلودنِ نامش به شعرهایی بسیار سُست و ناتندرست و ذهنیتی بیمارگونه و مالیخولیایی نیز بی تأثیر نبوده است . زیرا در این هفت قرنی که از روزگار حیات او می گذرد ، مجموعۀ گوناگونی از شعرهای سُست و بیمارگونه به نام او ساخته شده است که جدا کردنِ حقیقت وجودی عطار از آن یاوه ها کارِ آسانی نیست . بنابراین ، جویندگان زندگینامۀ عطار همیشه نسبت به این مشکلِ اساسی باید آگاهی داشته باشند و در داوری های خود جانب احتیاط را همواره رعایت کنند .

تصویر بقعۀ عطار نیشابوری ، عکس از محمدرضا پهلوان

تصویر بقعۀ عطار نیشابوری ، عکس از محمدرضا پهلوان

نیشابور تا قرن ها پس از عطار با همۀ ویرانی ها ، دارای بخش ها و تقسیمات وسیعی بوده است که در کتابهای جغرافیایی قدیم همواره از آنها یاد کرده اند . این تقسیمات بقایای تقسیمات عصر ساسانی و شاید هم پارتی بوده است . ابو عبدالله حاکم نیشابوری (۳۲۱-۴۰۵ه.ق) که دو قرن قبل از عطار، مفصل ترین کتاب را در باب نیشابور نوشته و امروز مختصری از کارِ او باقی است ، نیشابور را به چهار ربع و دوازده ولایت تقسیم می کند و ربع شاماتِ نیشابور را از حدود بیهق “جلگۀ رخ” می داند . مورخین قدیم و تذکره نویسان کهن ، عطار را اهل «کدکن»نوشته اند و این کدکن در ربع شاماتِ نیشابور کهن قرار دارد و در جلگۀ رخ . و رخ از ولایات قدیم نیشابور کهن بوده است که در کتاب تاریخ نیشابورالحاکم به عنوان هفتمین ولایت از ولایات نیشابور از آن نام برده شده است . در تقسیمات متأخر و عصر قاجار ، وقتی خواستند تربت حیدریه را که خود رُستاقی از رُستاق های نیشابور کهن بود ، به نام زاوه خوانند . دولتشاه سمرقندی می گوید “اصل شیخ عطار از قریه کدکن است .

در همین ده کدکن که در مرکز جلگۀ رخ قرار دارد ، زیارتگاهی است به نام « پیرِ زَروَند » که بنابر اغتقادات و اطلاعات کهن باقی مانده در نزدِ اهالی مزار پدر عطار می باشد. و به نام «مزار شیخ ابراهیم» مورد احترام و تقدیس اهالی است . تذکره نویسان نام پدر عطار را ابراهیم نوشته اند و از او به نام «محمد بن ابراهیم بن اسحاق» یاد کرده اند .    «منطق الطیر، محمد رضا شفیعی کدکنی ، ص ۳۰الی ۳۲»

کنیه ، تاریخ ولادت و مدت زندگانی عطار

نام پدرشیخ عطار بنابر قول تذکره نویسان ابراهیم و کنیه اش ابوبکر بوده است ابن الفوطی مورخ بنام نام او را یوسف نوشته و در پایان نسخۀ خطی دیوان عطّار (نگهداری شده در مجلس شورای ملی اسبق) بنام محمود یاد شده و چنان که گفته شد سخن ابن الفوطی در نام و نسبت عطار سهو محض است ولی ضبط نسخۀ خطی دیوان به سبب قدم و قرب عهد به زمان شیخ که تنها شصت و پنج سال با زمان شهادتش فاصله دارد خالی از قوت نتوان بود هرچند که تعدد روایت جانب قول مشهور را تأیید و تقویت می نماید . چنین به نظر می رسد که پدر شیخ مدتی دراز زیسته و ظاهراً تا هنگامی که عطار اسرار نامه را به نظم آورده در قید حیات بوده است .

ابن الفوطی و عوفی و مؤلف تاریخ گزیده دربارۀ سال ولادت شیخ چیزی نگفته اند . جامی نیز در نفحات الانس بدین نکته اشارتی نکرده است ولی دولتشاه که معاصر جامی بوده ، تاریخ ولادت شیخ را در ششم شعبان سال پانصد و سیزده و به روزگار سنجربن ملکشاه (۵۱۱تا۵۵۲) شمرده است و پس از او دیگران این روایت را پذیرفته و نقل کرده اند و مؤلف مجمع الفصحا و ریاض العارفین سال پانصد و دوازده را را قید کرده و ظاهراً او نیز مأخذی جز تذکره دولتشاه نداشته و بنابراین یا نسخۀ او غلط بوده و یا در طبع ، تحریفی روی داده است و بی هیچ شک گفتۀ دولتشاه صحّت ندارد و غلط است .

عطار چنانکه خواهیم گفت عمر خود را از “هفتاد و اند” سال بالاتر نبرده است و این دو نکته مستفاد است از مقدمۀ علامۀ فقید محمد قزوینی بر تذکره الاولیاء عطار و گمان می رود که ولادت شیخ در حدود پانصد و چهل اتفاق افتاده و وفات او به سال ششصد و هیجده و در قتل عام نیشابور به دست مغول واقع شده و او نزدیک به هشتاد سال و علی التحقیق هفتاد و اند سال زندگانی کرده است و این نظر مبتنی است براینکه شیخ سنین عمر خود را از سی سالگی تا هفتاد و اند سالگی در اشعار خود قید نموده است :

«انتشارات انجمن آثارملی ، بدیع الزمان فروزانفر، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار ص ۳تا ۷»

فریدالدین عطار- عکس از خبرکزاری تسنیم

فریدالدین عطار- عکس از خبرگزاری تسنیم

بدایت کار و ورود عطّار به حلقۀ صوفیان

بنا بر روایت جامی سبب گرایش عطار به تصّوف آن بود که : روزی در دکان عطاری مشغول و مشعوف معامله بود، درویشی آنجا رسید و چند بار شیء الله گفت ، وی به درویش نپرداخت ؛ درویش گفت ای خواجه تو چگونه خواهی مُرد ، عطّار گفت چنانکه تو خواهی مُرد درویش گفت تو همچون من می توانی مُرد ؟ عطار گفت بلی ، درویش کاسۀ چوبین داشت که زیر سر نهاد و گفت الله و جان بداد عطار را حال متغیّر شد و دکان برهم زد و به این طریق درآمد ( نفحات الانس)

و این سخن به دلایل ذیل درخور قبول نیست ، نخست آنکه شیخ عطار از آغاز عمر و زمان کودکی به صوفیان متمایل بوده و ایشان را دوست می داشته است چنانکه در تذکره الاولیاء گوید ” دیگر باعث آن بود که بی سببی از کودکی باد دوستی این طایفه در دلم موج می زد و همه وقت مفرّح دل من سخن ایشان بود ” پس به موجب این سخن عطار از کودکی به کلمات این طایفه مشعوف بود و این امر به موجب فطرت حاصل شده و سبب دیگر نداشته است و بنابراین فرض گرایش او به تصوف برمبنای ملاقات با درویش باطل است و حقیقت ندارد و مؤید آن هم گفتۀ عطار است در تذکره الاولیاء صفحۀ ۵ “دیگر باعث آن بود که دلی داشتم که جز این سخن نمی توانستم گفت و شنید مگر بکره و ضرورت و مالابّد .

دوم آنکه وی بنا به اظهار خود مصیبت نامه و الهی نامه را در دکان عطاری و داروخانه به نظم آورده است چنانکه در خسرو نامه فرماید :

مصیبت نامه  کاندوه جهان است        الهی  نامه   کاسرار  عیان  است

به  داروخانه  کــردم هر دو آغـاز       چه گویـم زود رَستم زان و این باز

عطار و طریقۀ کبراویّه

بنا به گفتۀ جامی و دیگران که از پی او قدم برداشته اند ، عطار مرید مجدالدین شرف بن المؤید بغدادی بود ( مقتول ۶۱۳ یا ۶۱۶) به قرینۀ آنکه در آغاز کتاب تذکره الاولیاء از ملاقات خود با وی سخن رانده است و چون مجدالدین بغدادی از خلفا و مشایخ نجم الدین ابوالجنّاب احمدبن عمربن محمدبن عبدالله خیوقی معروف به کبری است چنین نتیجه گرفته اند که عطار بر طریقۀ کبراوّیه که صوفیّۀ ذهبی در عهد حاضر منتسب بدان شناخته می شوند ، سلوک می کرده است .

قرینۀ دیگر آنکه شیخ سلیمان بن شیخ ابراهیم در کتاب ینابیع المودّه که آنرا در روز دوشنبه نهم رمضان ۱۲۹۱ مورد فوق را تأیید نموده است و در موضع دیگر قریب به همین مضمون از قول عطار نقل کرده است ؛ پس به موجب این سند عطار از پیروان نجم الدین کبری شمرده می شود .

«انتشارات انجمن آثار ملی ، بدیع الزمان فروزانفر ، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار ص ۱۷ تا۲۰»

چند نکته راجع بزندگانی عطار

آنچه مسلم است عطار دارای ثروت و مکنت شخصی بوده و احتیاج به خلق نداشته است .  داشتن داروخانه ای که همه روز عده ای کثیر و بقول خودش ” پانصد شخص ” بدان مراجعه کرده و دارو می خریده اند محتاج به چند تن شاگرد است و دلیل تمکّن و وسعت مالیِ صاحب آن نیز هست ، خود عطار نیز اعتراف دارد که متمکّن است ومحتاج کس نیست .

هر چند ممکن است مقصودش  قریۀ کدکن باشد که بگفتۀ  “دولتشاه” اصل شیخ از آنجا بوده است . « تذکرۀ دولتشاه ، ص۱۸۷»

به روایت ابن اثیر ( حوادث سنۀ ۵۳۳) در آن سال نقیب علویان سوق و بازار عطاران شهر نیشابور را طعمۀ حریق گردانید ولی معلوم نیست که شیخ یا پدرش در این حادثه متضرر شده باشند ، زیرا هیچ اشاره ای در آثار او راجع بدین مطلب وجود ندارد چنانکه عدم اشاره اش هم دلیل خلاف و عکس قضیه نتواند به قرینۀ آنکه در روزگار شیخ ما حوادث مهم ( ازقبیل تجاوز غزان چند نوبت به نیشابور و فتنه و آشوب آنها در خراسان و جنگهای محمودبن محمدخاقان سمرقند و مؤید آی ابه با آن گروه و تاخت و تاز خوارزمشاهیان و جنگهای سلاطین غور و زلزلۀ عظیم نیشابور ابن اثیر حوادث ۶۰۵) اتفاق افتاده که شیخ ما به سبب استغراق به احوال خود و بی اعتنایی به جهان غرور و سرای فریب و توجه به عالم پاک و نَشئۀ روح آنها را نادیده گرفته چنانکه گویی آن واقعات و فتنه های بزرگ درعهد وی واقع نشده و چنین مطلبی به گوش او نخورده و تنها در ضمن دو حکایت اشارت گونه ای به فتنۀ غزان کرده است (مصیبت نامه ۱۴۳، ۲۵۱)

این تمکن مالی و عدم احتیاج در زندگانی عطار اثر مهم برجا گذاشته و ما تصور می کنیم که همین بی نیازی سبب شده است که مناعت نفس او محفوظ بماند و برای طلب روزی مدح این و آن نکند و قریحۀ خود را در راه هدایت و ارشاد خلق و نشر فضیلت و دعوت مردم بسوی خدا و کمالات معنوی بکار ببرد . «انتشارات انجمن آثار ملی ، بدیع الزمان فروزانفر ، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار ص ۶۵ و ۶۶»

محمد در سفری که به هندوستان داشت ، با حکیم ایرانی الاصل ساکن هند که به پیران رازی معروف بود آشنا شد و پس از چندی عاشق و دلباختۀ دخترعالمشاه رازی (بنام عهد جهان) که عموی بزرگ پیران رازی بود گردید و با رضایت عالمشاه مراسم ازدواج آنها درهند انجام شد و او بنا به رسم هندیان ملقب به فریدالدین گردید و پس از مراسم ازدواج با عروس خود راهی نیشابور شد و در عطاری پدر مشغول بکار گردید . و زندگانی با شور و عاشقانۀ خود را آغاز نمود . «زندگی عطار ، مصطفی بادکوبه ای هزاوه ای ، ص ۷۸ تا ۹۳»

پنج سال از کامیابی و زندگی پر رونق ابوحامد محمد فریدالدین با عهد جهان گذشته بود و آنها صاحب پسری بنام حامد و دختری شدند اما در همین اوان عهد جهان دچار بیماری ناشناخته ای شد و هرچه فریدالدین و پدرش کردن نتوانستند در بهبود وی عمل مؤثری انجام دهند و پس از چندین ماه عهدجان دار فانی را وداع گفت و این غم شیخ ما را بسیار پریشان و افسرده کرد اما مرگ عزیز خود را بدست تقدیر داد و به زندگانی ادامه داد تا اینکه شبی پسرش حامد در سن سی و دو سالگی در اثر حادثه ای جان باخت و شیخ ما را بیش از پیش در غم ازدست دادن جان عزیزان مغموم ساخت  «زندگی عطار ، مصطفی بادکوبه ای هزاوه ای ، خلاصۀ مطلب ، ص ۱۰۲ تا ۱۱۷ و ص ۱۶۸ تا ۱۷۵»

آثار عطار

علاوه بردیوان و مجموعه رباعیات (= مختارنامه) او دارای چهار منظومه بوده است که از آنها با عنوان اسرارنامه و مقامات طیور (= منطق الطیر) و خسرو نامه (= الهی نامه) و مصیبت نامه یاد می کنند . «منطق الطیر، محمد رضا شفیعی کدکنی ، ص ۳۳»

کنگره بزرگداشت عطار نیشابوری

کنگره بزرگداشت عطار نیشابوری

دیدگاه عطار نسبیت به عظمت افلاک

عطار مردی است از سدۀ ششم هجری لیکن افکار و دیدگاه او برتر از زمانه اش است  . او در اسرارنامه از افلاک و کهکشان ها صحبت به میان آورده (الحکایه التمثیل) و در ارتباط با عظمت جهان صحبت به میان آورده ، در صورتی که در عصر حاضر یعنی قرن بیست و یکم با استفاده از تلسکوپ های بسیار قوی و سفاین متعدد تا کنون به اندکی از این فضای بی انتها دست یافته اند . بنابراین می توان وی نه تنها یک گام بلکـه چندین گام قوی و طویـل از عصـرخود پیشـروتر دانست .

او به عظمت جهان و اندک بودن زمین در برابر آن اشاره کرده و می گوید که آدمی در مقایسه با عظمت ذکر شده همانند خشخاشی بر سطح دریاست و بشر پس از تفکر بر این موضوع و هیچ بودن خود بی اختیار بر بروت و اصل خود به لب به خنده می گشاید . از سوی دیگر عطار در حال تذکر ، پند و اندرز به بشریت است که کبر و غرور و خودستایی را دورافکَنَد ، زیرا که انسانِ غافل بدون آنکه تصور کند ، بیش ازحد فانی است . «مهدی صبور صادقزاده ، تقویم تاریخ صبور»

قسمتی از عظمت جهان و کهکشانها

قسمتی از عظمت جهان و کهکشان باور نکردنی

غزل عطار

غزل در ادب فارسی به قالبی از شعر سنتی فارسی می گویند . درقالب غزل که معمولاً بین ۵ تا ۱۴ مصرع بیت دارد ، مصراع بیت نخست با مصراع های زوج هم قافیه است . موضوع اصلی غزل بیان عواطف و احساسات ، ذکر زیبایی و کمال معشوق و شِکوِه از روزگار است . بیت های غزل فارسی از لحاظ مضمون دارای استقلال اند . در آخرین بیت غزل ، شاعر نام شعری با تخلص خود را می آورد . بهترین غزل را شاه بیت یا بیت الغزل می گویند . . قدیمی ترین نمونۀ غزل مستقل و کامل را می توان در آثار شهید بلخی ،  رودکی سمرقندی ، دقیقی طوسی یافت . در اوایل قرن ششم قصیده از رونق افتاد و جای خود را به غزل داد . غزل در لغت به معنای عشق بازی و مغازلت است .

غزل عطار یکی از مهمترین مراحل تکاملِ غزلِ فارسی است ، یعنی اگر دیوان شمس تبریزی را نادیده بگیریم ، غزلیات عطار مهم ترین نمونه های غزل عرفانی فارسی است و این نکته را یاد آور می شوم که آن بخش از غزل فارسی که تحت تأثیر عرفان ابن عربی شکل گرفته است (از قبیل غزل های فخرالدین عراقی و شمس مغربی و حتی بعضی جوانب کار خواجه حافظ) به هیچ روی مورد نظر کار ما نیست . منظور ما آن شیوه از غزل عرفانی است که اوج آن را باید در دیوان شمس جلال الدین مولوی جُست . «منطق الطیر، محمد رضا شفیعی کدکنی ، ص ۴۷»

عطار و منطق الطیر

تا آنجا که ضرورت داشت ، تمام اشارات قدما را که قبل از عطار بوده اند و احتمال تأثیر سخن ایشان در سرودۀ عطار امری منطقی بوده است . ذکر کردیم وقتی به کلان پیرنگِ منطق الطیر عطار و ساختار پیچیده و شِگرفِ آن می اندیشیم ، می بینیم که تخیّل شگفت آور او از این ذرات پراکنده و از این قطرات ناچیز چه شاهکار عظیمی آفریده است ؛ اثری که هیچگاه جامعۀ بشری و فرهنگِ انسانی از آن نمی تواند بی نیاز باشد . آنچه از ظرایفِ آموزش های عرفانی در حوزۀ معرفت شناسی و شناختِ وجود و تأمل در اسرارِ خلقت و پست و باند مدارج روحی انسان در این کتاب آمده است از نوع حرفهایی نیست که روزی به پایان رسد . تا انسان بر روی زمین زندگی می کند و تا هنر و تجربۀ هنری در حیاتِ انسانی حضور دارد ، این اندیشه ها با روح انسان آمیخته است و تردیدی ندارم که در آیندۀ حیاتِ فرهنگی انسان ، اینگونه آثار ارزش و اعتباری بیش از آن خواهند داشت که تاکنون داشته اند.

منطق الطیر درست به مانند شعر حافظ است : هر جزء آن را که دنبال کنید در آثار متفکران و شاعران و نویسندگان قبل از عطار می توانید پیدا کنید . عطار خود بسیاری از این سخنان را در تذکره الاولیاء از زبان مشایخ قبل از خود نقل کرده است . تمام این تمثیل ها و حکایات را می توان در اسناد قبل از عطار جستجو کرد ، اما این ساختار هنری و این چشم انداز فراگیر و گسترده و این نتیجه گیری شگفت آور چیزی است که ابداع اوست ، مثل تمام شاهکارهای بزرگ ادبیات جهان . هم اجرای کمدی الهی را می توان به گونۀ پراکنده در آثار قبل از دانته یافت و هم مادۀ خام هملت و اتللو را در اسناد قبل از شکسپیر و هم تمام اندیشه ها و تصویرهای شعر حافظ را در اسناد قبل از او میتوان دنبال کرد . آنچه هنر دانته و شکسپیر و حافظ است ، آن نیروی خلّاق هنری ایشان است که این اجزای پراکنده و ساده را چنین ساختاری جاودانه بخشیده است .

یکی از شاعران برجستۀ قرن دوازدهم در هند خواسته است منطق الطیر را در یک رباعی شکل دهد و چنین گفته است : فقیر {سرخوش} تمام خلاصۀ مطلب کتاب منطق الطیر شیخ فریدالدین عطار در رباعیِ بسته …

اگر بخواهیم پیرنگِ منطق الطیر را به کمترین حجم ممکن درآوریم این رباعی محمد افضلِ سرخوش ( متوفی۱۱۲۶) شکلِ منظومِ آن خواهد بود . در فاصلۀ رباعیِ سرخوش تا متنِ سخنِ عطار ، هزاران گونه تقریر و تحریر از منطق الطیر بالفعل یا بالقوه موجود است ، اما هیچکدام منطق الطیر عطار نخواهد بود . منطق الطیرعطار متنی است که از “مجمعی کردند مرغان جهان” آغاز می شود و به داستان ابوسعید ابوالخیر و قائمِ حمام و پرسیدن او از ماهیتِ جوانمردی و پاسخ بوسعید تمام می شود .

عطار میراث تصوف خراسان و میراث شعرِ قبل از خود را در منظومۀ فکری و هنری خویش ذوب کرده و به صورت چند مثنوی و یک دیوان به آنها شکل بخشیده است .

منظومۀ منطق الطیر عطار نمایشگاه ذوق و هنرِ قوم ایرانی است  که در خلال آن نبوغ و نگاهِ شگرف صدها هنرمند قبل از عطار نیز حضور دارد . هر داستان کوچکی از داستانهای منطق الطیر حاصل ذوق روایت کنندگان این حکایتهاست .که در طول قرون و اعصار بدان پرداخته اند و هر ذوقی ، با شیوۀ روایتِ خویش ، آن حکایت کوتاه و ساده را ژرفی و جلای بیشتری بخشیده است . تا آنگاه که به دست هنرمند بزرگی چون عطار رسیده و در ترکیبِ نهایی خویش به صورت یکی از شاهکارهای ادبیات جهان درآمده است . اگر منطق الطیر را که یک مجموعۀ “فکری” و “هنری” است به کوچکترین اجزای سازندۀ آن بازگردانیم خواهیم دید که چه در عرصۀ “حکایت” ها و چه در عرصۀ “اندیشه” ها و چه در میدان “تصاویر شعری” هیچ کدامش محصول کوشش فردیِ عطار نیست . اجزای این تشبیهات و استعاره ها و کنایات را می توان در آثار قبل از او یافت و تک تکِ این حکایتها را در متون منظوم و منثورِ قبل از او می توان جستجو کرد و تمامی این اندیشه های عرفانی در میراثِ روحیِ عارفانِ قبل از عطار ، از بایزید تا احمد غزالی ، پراکنده است و دارای پیشینه . با این همه هفت قرن است که جهان مسحورِ شیوایی منطق الطیر عطار و خلاقیتِ ذهنِ اوست .

مسألۀ زبان مرغان و منطق طیر در نظر مولانا نیز امری است مرتبط با جهان وحی و الهام . در مثنوی فرموده است :

سفر مرغان به سوی سیمرغ

پژوهشگرانی که در قرن حاضر پیرامون منابع اندیشه ها و تمثیل های عطار سخن گفته اند ، تقریباً اجماع دارند بر این که عطار در پیرنگِ (Plot)منظومۀ منطق الطیر به دو اثر از محمد غزالی و احمد غزالی و احتمالاً رساله ای از ابن سینا نظر داشته است . در حاشیۀ این سه اثر از بعضی اشارات در باب سفرِ مرغان که در کلیله و دمنه و شعر خاقانی از آن سخن رفته است نیز یاد کرده اند . ما در این یادداشت مجموعۀ آن متونِ موردِ اشاره را به ضمیمۀ یک سند بسیار مهم کهن از ابوالرجاء چاچی که تا کنون بدان توجه نشده است خواهیم آورد تا میزان خلاقیت عطار و تخیلِ شگرفِ او و نیروی ذهنِ او در داستانسرایی و خلق فضاهای مناسب برای القاءِ اندیشۀ مورد نظرش روشن شود و خوانندگان از مراجعه به کتابهای دیگر بی نیاز باشند . «منطق الطیر، محمد رضا شفیعی کدکنی ، ص ۱۰۸ تا ۱۱۳»

تصویر سیمرغ

تصویر سیمرغ

  مصیبت نامه

منظومه ای است مشتمل بر ۷۵۳۹ بیت به وزن رمل مسدّس مقصور که شیخ آنرا در بیان سیر آفاقی و سفر فی الخلق گفته است .

پس از حمد و نعمت و ذکر معراج و منقبت چهار یار و حسنین شیخ مقدمه ای ترتیب می دهد مشتمل بر ردّ کسانی که شعر رامذموم شمرده و مکروه می داشته اند . دلایل شیخ در ردّ اقوال مخالفان شعر مبتنی است بر احادیث و روایاتی که در مدح شعر از پیغمبر(ص) و صحابه نقل شده و قصصی که دال بر این است که پیغمبر و صحابه شعر شعرا را شنیده و پسندیده و آنکه بعضی از یاران نبی (ص) خود شعر می سروده اند و این مقدمه شباهت تمام دارد بدانچه عبدالقاهر جرجانی (متوفی ۴۷۱) در آغاز کتاب معروف خود دلائل اعجاز (طبع مصر ، ص ۹تا۲۲) در دفاع از شعر و شاعری آورده و بعضی از مضامین قصیدۀ منوچهری به مطلع ذیل :

نیز در آن مؤثر افتاده است و چنان بنظر می رسد که شیخ می خواسته است جواب کسانی را بدهد که او را به سبب شعر گفتن مذمّت می کرده اند و شاید این کار را با مقام شیوخت و مرتبۀ دینی او مباین می پنداشته اند و بدین جهت پس از تمهید مقدّمه به وصف شعر خود که نوعی از حکمت است پرداخته و خویش را از شعرای مدح گوی و هجو پرداز جدا شمرده است .

آنگاه اساس و طرح کتاب را وصف می کند و خواننده را اندرز می دهد که فریفتۀ ظاهر قصّه نگردد و بر باطن و سِرّ مطلب نظر افکَنَد و حقیقت را دریابد و برای روشن شدن مقصود خود ، کیفیت خلقت انسان را از نطفه و از ماء مهین تا حالت جنینی و زادن و بالیدن و برآمدن شرح می دهد و دقایقی که در وصف خلقت انسان بکار برده ، دلالت دارد برآنکه شیخ ازعقاید حکماء طبیعی و اطبّاء با خبر و مطلع بوده است .

پس از آنکه آدمی به رشد و بلوغ  می رسد و به چشم خِرَد در اشیاء و حوادث جهان و اختلاف احوال مردم در امور معاش و معاد می نگرد (که شیخ این مطلب را به تفضیل بیان کرده است) قوّت ادراک و تمیز و مقایسۀ احوال مختلف ، او را به طلب حقیقت بر می انگیزد و امور عالم را به معیار عقل می سنجد و یا به اصطلاح شیخ خاک عالم را غربال می کند و در نتیجۀ این طلب و کوشش عنایت وهّاب لم یزل دستگیر وی می شود و از این میان پیری با سر غربال می آید که تا آخرین مراحل سلوک دستگیر و راهنمای او بوده است ، صفاتی که شیخ از برای این پیر ذکر می کند نتیجه می دهد که پیر بعقیدۀ شیخ وجودی است متصّف به صفات الهی و برتر از مقام بشری (مصیبت نامه ، ص۶۲) همچنانکه وصیت پیربه سالک و اندرزهای وی نمونه ای است از آنچه شیخ معتقد بوده که سالک باید در سلوک رعایت کند و به راستی بیان شرایط ارادت و طلب است در نظر او (مصیبت نامه ، ص۶۴) گفتگوی سالک و پیر بسیار جذّاب و مهیّج است و دل را از جا می کند .

سالک به هدایت پیرسلوک خود را آغاز می کند ، این سالک فکر انسانی است ولی فکری که از ذکر حاصل گردد ، زیرا به عقیدۀ شیخ فکر دو گونه است : فکرت عقلی ، فکرت قلبی ،، که دومی معتبر است و اولی از وهم مایه دارد و از نقل سرچشمه می گیرد .

پس سالک و رونده ای که بر مراتب و اطوار خلقت می گذرد ، فکرت قلبی است که شیخ در این کتاب مدارج سیر و سلوک او را در مقامات مختلف و شئون تجلّی حق تعالی از عالم غیب و شهادت شرح می دهد .

رهرو یا سالک فکرت (به تعبیر شیخ) از عالم علوی و ملائکه مقربین و نخست از جبرئیل سیر خود را آغاز می کند و قصّۀ درد و طلب خود را بر او می خواند و به اندیشۀ آنکه وی حامل وحی و روح پاک است ، شاید از کُنهِ کار و رموز معرفت باخبر باشد به راهنمایی می طلبد ولی جبرئیل با بیانی سوزناک و آتشین می گوید که او نیز در همین ورطه گرفتار است و راه بجایی نمی برد و سالک نزد پیر خود می رود و قصّۀ خود را باز می گوید و پیر مرتبۀ جبرئیل و جهت امتیاز او را باز می گوید و آن صفتی است که جبرئیل بدان مشخص و ممتاز است و هر که بدان معنی متحقّق و متلّبس گردد جبرئیل تواند بود .

ولی سیر سالک در اینجا متوقف نمی گردد و به یاران جبرئیل (میکائیل ، اسرافیل ، عزرائیل) و حملۀ عرش و آسمانها و عناصر و انواع و اصناف موالید از جماد و نبات و حیوان رجوع می کند و با هریک راز خود را در میان می گذارد و ماجرای طلب خویش را در بیان می آورد و هریک به زبانی مناسب سالک را باز می گردانند به آنکه گره ای از کار وی بگشایند و سالک بیست و هشت مرحله از جبرئیل تا نوع انسان طی می کند و در هر مرتبه ناامید به پیر خود باز می گردد و پیر صفت خاص آنرا برایش روشن می سازد و بر آن مرتبه می گذراند .

از مقالۀ بیست و نهم سالک سیر خود را در مراتب انبیا آغاز می کند و یا به حسب ظاهر کتاب ، مشکل خود را نزد ایشان می برد . آن پیغمبران که سالک فطرت ، دستِ طلب در دامنشان استوار ساخته عبارتند از : حضرات آدم ، نوح ،    ابراهیم ، موسی ، داوود ، عیسی ، محمد (ص)

در هریک از این مقالات که مجموعاً سی و پنج مقاله است ، شیخ عطار خطاب سالک را با مضامینی که مناسب مرتبۀ آن موجود است ، که طرف خطاب سالک واقع گردیده آرایش می دهد . «انتشارات انجمن آثار ملی ، بدیع الزمان فروزانفر ، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار ص ۳۹۷ تا۴۰۰»

سردیس عطار مقابل ورودی آرامگاه وی

سردیس عطار مقابل ورودی آرامگاه وی

نقد و تحلیل الهی نامه

الهی نامه مثنوی ای است به وزن بحر حزج مسدّس محذوف مشتمل بر ۶۵۱۱ بیت که  آغاز می شود با بحمد خدا و نعمت رسول (ص) و مناقب یاران وی و مضامین این قسمت مبتنی است بر عقاید دینی و روایات و قصص مذهبی و عقاید و افکار حکما ( ازروی ندرت ) وبعد از نعمت رسول (ص) وصفی مشبع دارد شبیه بدانچه در سایر مثنویات وی می بینیم .

موضوع اصلی کتاب عبارت است از مناظرۀ پدری با پسران شش گانۀ خود که هر کدام از وی چیزی و مرادی به صورت زیر درخواست کرده اند :

پسر اول : دختر شاه پریان  .  پسر دوم : جادویی  .  پسر سوم :  جام جم . پسر چهارم : آب حیات . پسر پنجم : انگشتری سلیمان . پسر ششم : کیمیا

پدر در جواب هریک علت و سببی را که موجب این طلب شده و خواهش درونی فرزند را برانگیخته بیان می کند و پسر جواب می دهد و میان پدر و پسر بحث اخلاقی و دینی و اجتماعی در می گیرد و سرانجام پدر از میدان بحث چیره و پیروز بیرون می آید و پسر را قانع می کند . آنگاه پسر حقیقت امر را از پدر جویا می شود و پدر آن امر را که مطلوب پسر بوده ، توجیه و تأویل می کند ، سپس نوبت به پسر دیگر می رسد و او نیز بر همان منوال با پدر بحث و جدل می آغازد ، تا آنکه پدر او را به تسلیم نظر و قبول دلایل خود وا می دارد و مطلوب را تأویل و تفسیر می نماید .

گفت و گوی پدر و هریک از پسران چهار مقاله را فرا می گیرد ، مگر بحث او با پسر چهارم ، که گویا سریع القبول بوده و یا قدرت جدل نداشته و بدین جهت در قدم اول از بحث سپر تسلیم فرا روی کشیده و گفتار پدر را پذیرفته و تمام سئوال و جواب در دو مقاله به پایان رسیده است .

آرزو و خواهشهای پسران از اموری است که شهرت دارد ، ولی از صحّت و واقعیت عاری است و در اعداد اوهام بشری شمرده می شود و پدر نخست بجای آنکه در اصل بحث وارد شود ، علت خواهش و انگیزۀ طلب را مورد بحث قرار می دهد و به نقد و نکوهش آن می پردازد و این مسئله کتاب را از جهت اطلاع بر نظر عطار در چند مطلب مهم اخلاقی و اجتماعی اهمیت بسیار می بخشد .

نظر عطار دربارۀ ازدواج (سئوال پسر اول) و غلبۀ وهم و پندار (سئوال پسر دوم)  و عجب و طلب جاه از طریق علم و معرفت (سئوال پسر سوم) و طول امل (سئوال پسر چهارم) و جاه طلبی از راه فرمانروایی (سئوال پسر پنجم) و حرص بر طلب و جمع مال ( سئوال پسر ششم ) از مقالات بیست و دوگانه بخوبی روشن می گردد و چنانکه خوانندگان به وضوح در می یابند در غالب این مسائل شیخ راه افراط پیموده و بطور کلی نفی کرده است و خاصه نظر او در امر زناشویی و داشتن فرزند و کسب مال و جمع ثروت با فقر محمدی و طریق عده ای از مشاهیر صوفیه سازگار نمی آید .

دیگر از جهات اهمیت الهی نامه مبارزه ای است که شیخ در این کتاب با اوهام و خرافات رایج در میان عوام و شاید خواص شروع نموده و به دلائل استوار و استناد به قصص و امثال بنیان آنها را در هم ریخته و واژگون ساخته است ، نباید فراموش کنیم که هوس ازدواج با دختر شاه پریان و تحصیل ثروت از راه کیمیا و رسیدن به آمال و آرزوها به وسیلۀ سحر و جادویی در طول قرون و اعصار چه مایه عمر و وقت و مال و جان مردم ساده دل و زودباور محال اندیش را برباد داده و از حقائق زندگی منحرف و دور داشته است ، در روزگاری که اکابر علما در تسخیر و عزائم کتاب نوشته اند (مانند فخرالدین رازی که کتابی در این باره دارد و در کتابخانۀ آستان قدس موجود است) و گاهی نیز درصدد معالجۀ امراض بدان وسیله برمی آمده اند (ابن ربّن طبری تقریباً چهار قرن پیش از عطار در فردوس الحکمه باب مخصوصی در این نوع معالجه نوشته است) و داستان خضر و اسکندر ورد زبانها بوده و حکیم نظامی از معاصرین عطار به تفضیل تمام در اسکندر نامه آن قصه را آورده است . اقدام دلیرانۀ شیخ که خود از اکابر صوفیان است ، به آنکه عوام و بعضی از خواص این طبق نیز در نشر این روایت تأثیر عجیب داشته اند، بی گمان روشن بینی وحق پرستی او در نظر ما مؤکدتر جلوه می دهد و بر احترام و بلندی مقامش می افزاید .

روش عطار در ترتیب مقامات الهی نامه این است که در آغاز هرمقاله سؤال  پسر و جواب پدر را طرح می کند و پس از آن گفتۀ پدر به مناسبت جواب حکایتی می آورد و غالباً بلکه بطور کلی پس از این قسمت مطلب عوض می شود و شیخ امور دیگر را در نظم می کشد و به اقتضاء سخن حکایتی نقل می کند که گاه نتیجۀ آن با مطلبی که حکایت را به تناسب آن آورده است ، ربط جلی و پیوند روشنی ندارد و گاه ترتیب مطالب و حکایات بصورتی است که خواننده تصور می کند یا به یقین می بیند که شیخ حکایتها را پیش تر ساخته و سپس برای پیوستن آنها به یکدیگر ابیاتی که (مانند تخلص است در قصائد مدح) گنجانیده و بصورت آنها را به شکل یک مقاله و در سیاق گفتار واحد درآورده است و به همین سبب جهات انتقال شیخ را از مضمونی به مضمون دیگر با تأمُل بسیار و به دشواری می توان توجیه نمود و به راستی ترتیب کتاب بدانگونه است که اگر در هر مقاله سئوال و جواب پسر و پدر و حکایت نخستین را جدا کنند و بصورت مستقل درآورند به اساس مطلب و بنیاد اصلی الهی نامه ضرری متوجه نمی گردد و نقصانی در طرح اساسی آن مشهود نمی شود و در فهم و تصویر داستان پدر و پسران ششگانۀ وی به سایر ابیات حاجتی صورت نمی بندد و در نتیجه می توان گفت که از جهت نظم و ترتیب منطقی و تسلسل مطالب وحکایات ، الهی نامه به پایۀ منطق الطیر و مصیبت نامه نمی رسد و در اعداد آثار بی نظیر عطار قرار نمی گیرد .

رویهم رفته شیخ در الهی نامه دویست و هشتاد و دو حکایت به رشتۀ نظم کشیده که در میانۀ آنها حکایتی دربارۀ مهستی (ص۲۲) و قصه ای از فخرالدین گرگانی (ص۱۰۳) و داستانی مفصل از رابعه دختر کعب (ص۳۳۰) می خوانیم که برای اطلاع از احوال آن سه تن که از شعراء بنام زبان پارسی محسوب می شوند بی اندازه مفید است .

شیخ حکایات را مطابق اسلوب خود با زبان ساده و دور از تکلف به نظم آورده مگر در وصف جمال و حُسن دلبران که از این قاعده عدول کرده و صنایع بیعی بکار برده (ص ۳۱، ۴۸ ، ۸۰ ، ۲۹۵) و در صفحۀ (۳۴۵) در دوازده بیت از روی التزام پنجاه و هفت بار لفظ  “سر” را استعمال نموده و بالطبع شعر او در این موارد چندان لطیف و دلکش نیقتاده است .

حکایات الهی نامه بطور کلی مفصل تر و درازتر از حکایات سایر آثار عطار است و بخصوص حکایت زن پاکدامن (ص۳۱-۴۷) و قصۀ امیر بلخ و عاشق شدن دختر او (۳۳۰-۳۵۲) و داستان پسر هارون الرشید (ص۲۵۸- ۲۶۴) طول و تفصیل تمام دارد .

روایات و قصص دینی بالنسبه به محتوای مثنویات صوفیانۀ عطار در الهی نامه بیشتر است و ظاهراً علت آن باشد که روش و طریقۀ شیخ در این منظومه متمایل به زهد و ترک دنیا و خوف از مرگ و بیم عاقبت است و به ناچار مضامین اشعار متأثر است از افکار دینی و حکایات نیز به اقتضای آنها از مآخذ دینی گرفته شده و شیخ آنها را در بسیاری از مواضع به مضامین آیات و احادیث تأیید نموده است .

قوت ایمان و شدّت اخلاص شیخ را از مقدمۀ کتاب (ص۷-۱۱) و خاتمۀ آن بخوبی می توان استنباط نمود و هیچ شک نیست که عطار (در الهی نامه)مردی است صاحب ایمان قوی و تا حدی متمایل به عقاید عامیانه ، در صورتی که این نظر از مطالعۀ منطق الطیر و مصیبت نامه کمتر به خاطر می گذرد .

با همۀ آنچه گفتیم شیخ ما در الهی نامه به داستانهای ملی بیشتر عنایت ورزیده و در مواضع مختلف از آنها یاد کرده چنانکه در (ص۹۴) داستان بیژن و قصّۀ اکوان دیو و جام کیخسرو و در (ص۲۴۵) داستان رستم و سهراب و درفش کاویان و در (ص۲۴۸) داستان یزدگرد و در (ص۲۶۶) قصّۀ خون سیاوش و در (ص۳۲۸) داستان رستم و اسفندیار و در (ص۳۴۴) اشارتی به افراسیاب و آب زره مشاهده می کنیم .

در میانۀ حکایات الهی نامه قصّۀ امیربلخ و عاشق شدن دختر او (رابعۀ بنت کعب) امتیاز دارد زیرا شیخ در این داستان مناظر مختلف را از قبیل جمال معشوق ، باغ ، میدان جنگ ، عاشق و معشوق وصف می کند و مانند شاعران منظره ساز نکته ها و خرده ها در وصف کار می بندد و قدرت خویش را در صنعت و شعر غیر عرفانی نشان می دهد و در نامۀ دختر کعب و شرح مرگ غم انگیز او سخت مؤثر و سوزناک سخن می گوید چنانکه استادیش در شعر سادۀ لطیف و سبک صنعت آمیز و متکلفانه در خور انکار نتوان بود .

چون در ضمن تلخیص و نقد کتاب نظر خود را در هر مورد باز گفته ایم ، بیش از این در تفصیل نمی کوشیم و قضاوت را به خوانندگان نکته دان خرده بین باز می گذاریم و به ذکر این مطلب اکتفا می کنیم که نام این منظومه را خود شیخ “الهی نامه” نهاده است . چنانکه گوید:

«انتشارات انجمن آثار ملی ، بدیع الزمان فروزانفر ، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار ص ۹۵ تا ۱۰۰»

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

تذکره الاولیاء

تذکره الاولیاء کتابی در شرح احوال ۹۷ عارف و در دوبخش است . این اثر با ذکر شرح حال امام صادق (ع) ششمین امام شیعیان آغاز  و باشرح زندگانی امام محمد باقرپدر امام ششم پایان می یابد . از دید شفیعی در بارۀ هرسطر از تذکره الاولیاء می توان مدت بسیاری اندیشه کرد . شفیعی کدکنی می گوید عطار با آفرینش این کتاب در قلمرو زندگینامه های عارفان ، شاهکاری بوجود آورده است که در تمدن اسلامی بی همتا است .

شفیعی کدکنی محقق و نویسندۀ نامی ابران اظهار می کند در کار تصحیح تذکره الاولیاء  چندین ترجمه در جهان کار شده است . نسخۀ سلیمانیه فاتح شماره ۴۲۶۱ ، سلیمانیه فاتح ، شماره ۴۲۶۲ (به خط فارسی وعربی ۴۲۰۲) و سلیمانیه فاتح شماره چهل ودو شصت ، از جمله ترجمه ها و نسخه های کهن ترکی بوده است . وی همچنین به چند ترجمه در زبان اردو نیز اشاره کرده است . وی قدیمی ترین ترجمۀ تذکره الاولیاء را ترجمه پاوه دُکورتی می داند که از روی ترجمه تُرکی اویغوری در قرن نوزدهم در پاریس منتشر شده است . اما در حال حاضر ترجمه هایی نه کامل به صورت برگزیده از “تذکره الاولیاء ” به زبان های اروپایی انجام شده است . او به ترجمۀ این اثر به زبان انگلیسی نیز پرداخته است و مشهورترین ترجمۀ “تذکره الاولیاء” را ترجمۀ پروفسور آریری می داند . «میراث مکتوب»

مقبره عطار نیشابوری قدمت بنا تیموری

مقبره عطار نیشابوری قدمت بنا تیموری

کتاب تذکره الاولیاء اثر معروفی با نثر ساده و در قسمتهایی مسجع از عطار نیشابوری است . عطار شرح ۷۲تن از اولیاء عارفان و مشایخ تصوف را با ذکر مکارم اخلاق ، مواعظ و سخنان حکمت آمیز آنها در این کتاب تحریر نموده است .در قسمتی از این کتاب به قصۀ زیر برمی خوریم که :

گفت اینک نهادم و گفت : اشهدان لا الاه الی الله و اشهد ان محمداً رسول الله . پس گفت شیخ گفته است که بگوی که این پیر شما بود و استاد شما بود نصیحت کرد و نصیحت استاد خود پذیرفتن شرط است . اینک شاد دل زنار ظاهر ببرید اگر خواهید که ما را به قیامت ببینید ، به جوانمردی بر شما که همه زنارهای باطن را ببرید . این بگفت قیامتی از آن قوم برآمد و حالاتی عجب ظاهر شد . نقل است آن روز که جنازۀ شیخ برداشتند ، خلق بسیار زحمت می کردند . جهودی بود هفتاد ساله ، چون بانگ شنید ، بیرون آمد تابداند چیست . چون جنازه برسید ، او بانگ برآورد که ای مردمان آنچه من می بینم آیا شما هم می بینید ؟ فرشتگان از آسمان فرو می آیند و خویشتن برجنازه وی می نالند ، در حال شهادتین بگفت و مسلمان گردید . ابوطلحه بن مالک گفت که سهل آنروز که در وجود آمده روزه دار بود و آن روز که برفت نیز بازهم روزه داشت و روزه ناگشوده به حق رسید . نقل است که سهل روزی نشسته بود با یاران مردی آنجا بگذشت ، سهل بگفت این مرد سرّی دارد ، تا بنگریستند آن مرد رفته بود .

عطار تذکره الاولیاء را با ذکر نام امام جعفر صادق اینچنین آغاز می کند :

آن سلطان ملت مصطفوی ، آن برهان حجت نبوی ، آن عامل صدیق ، آن عالم تحقیق ، آن میوۀ دل اولیاء ، آن جگر گوشۀ انبیاء ، آن ناقد علی ، آن وارث نبی ، آن عارف عشق : جعفرالصادق رضی الله عَنهُ .

گفته بودیم که اگر ذکر انبیاء و صحابه و اهل بیت کنیم ، کتابی جداگانه باید ساخت این کتاب شرح اولیاست که پس از ایشان بوده اند اما به سبب تبرک به صادق ابتدا کنیم که او نیز بعد از ایشان بوده است . و چون از اهل بیت بود و سخن طریقت او بیشتر گفته است و روایت از وی بیشتر آمده است ، کلمه ای چند از او بیاوریم که ایشان همه یکی اند . و چون ذکر او کرده شود از آنِ همه بود . نه بینی که قومی که مذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . یعنی یکی دوازده است و دوازده یکی .

اسرارنامه

اسرار نامه از مثنوی های دلنشین و تا حدی کوتاه صاحبدل ، فریدالدین عطار است

عطار اسرار نامه را در ۳۳۰۵ بیت ، ۲۲مقاله و ۹۸ حکایت سروده وکتابت کرده است این منظومه بر خلاف مثنوی های دیگر [شیخ مصیبت نامه ، منطق الطیر و الهی نامه] پی رنگ سراسری و کلان ندارد . بلکه مانند بسیاری دیگر از منظومه های ادب فارسی روی مضامینِ عرفانی و حال و هوای فصول تدوین شده است . اسرار نامه شاید بعد از منطق الطیر مشهورترین اثرِ عطار در میان عامِّۀ خوانندگان باشد .

از همان روزگار حیاتِ عطّار و از طریق حضرت مولانا ، بهره وری عارفان ایران و اسلام از اسرارنامه آغازشده و شخصیت های عرفانیِ بزرگی همچون عارف شبستری (متوفی در حدود ۷۲۰ ه.ق) در گلشنِ راز از آن بهره ها برده اند . اگر بخواهیم آخرین چهرۀ برجسته ای را که سخت شیفتۀ اسرارنامه بوده است ، یاد کنیم باید از حکیمِ سبزواری ، حاج ملاهادی (۱۲۱۲- ۱۲۸۹ ه.ق یاد کنیم که در شعرهای دو منظومۀ منطقی و فلسفی اش و نیز در دیوان غزلیاتش و حتی در انتخاب تخلص شعری اش ، اسرار ، خاطر او متوجه این منظومه بوده است .

در شرح و تفسیر اسرارنامه نیز مانند شرح و تفسیر منطق الطیر و مصیبت نامه و الهی نامه از زبان مجموعۀ آثار عطار بیشترین بهره ها را برده ام .  «اسرارنامه ، مقدمه محمد رضا شفیعی کدکنی»

عطار در اسرار نامه در باره شماری از اصطلاحات صوفیه مانند شوق و نکات صوفیانه مانند سر ، جان ،تن و نکوهش نفس اماره سخن می گوید ؛ او در این مثنوی فلسفه مشایی و عقل استدلالی را نکوهش می کند و در عین حال در مقاله هشتم ، نکات فلسفی متعددی را از دیدگاه عرفانی بیان می کند . در این مقاله وی از مراتب موجودات سخن می گوید که به ترتیب عبارتند از : ۱- ارکان ۲- معادن ۳- نبات ۴- حیوان ۵- انسان ۶- انبیا ۷- محمد

عطار معتقد است جهانی که ما با حواس خود ادراک می کنیم موهوم است . به عبارت دیگر ما فقط ظاهر اشیاء را می بینیم  و درک می کنیم ، نه حقیقت و باطن آنها را و اگر حقیقت اشیاء را می دیدیم ، در می یافتیم که اصل همه آنها یک چیز است . عطاردر مقالۀ نهم اسرار نامه به بعد در مورد معاد و آخرت صحبت به میان می آورد و و سعی در این دارد که مرگ و از دنیا رفتن را در خواننده زنده نگاه دارد و از این لحاظ ( اقای مرگ) این کتاب در میان کتابهای صوفیانه منحصر به فرد است . «اسرار نامه ، صادق گوهرین ، ۱۳۳۸»

مناجات عطار با آفریدگار 

مناجات عطار با آفریدگار

پادشاها جرم ما را در گذار  /ما گنه کاریم و تو آمرزگار

تو نکوکاری و ما بد کرده‌ایم   /جرم بی‌پایان و بیحد کرده‌ایم

سالها در فسق و عصیان گشته‌ایم  /آخر از کرده پشیمان گشته‌ایم

روز و شب اندر معاصی بوده‌ایم  /غافل از یؤخذ نواصی بوده‌ایم

دایما در بند عصیان بوده‌ایم  /هم قرین نفس و شیطان بوده‌ایم

بی گنه نگذشته بر ما ساعتی  /با حضور دل نکرده طاعتی

بر درآمد بندهٔ بگریخته  /آب روی خود بعصیان ریخته

مغفرت دارد امید از لطف تو  /زانکه خود فرمودهٔ لاتقنطوا

بحر الطاف تو بی پایان بود  /ناامید از رحمتت شیطان بود

نفس و شیطان زد کریما راه من  /رحمتت باشد شفاعت خواه من

چشم دارم کز گنه پاکم کنی  /پیش از آن کاندر جهان خاکم کنی

اندر آن دم کز بدن جانم بری  /از جهان با نور ایمانم بری

خسرو نامه

پس از مدت ها که شیخ برای دومین بار زبان در کام کشیده و به گوشۀ عزلت خزیده بود ، سخنان “حاجی داعی” و تشویق های مکررش ، وی را دوباره به حالت نسبتاً طبیعی باز گردانید . اما شیخ دیگر در نظر نداشت که پس از تحمل آن همه نگرانی ها ، و از بین بردن کتاب “جواهرنامه” و “شرح القلب” دوباره عنان شعر را رها کرده و اسب طبع را در میدان آموزش های عرفانی و دینی به جولان در آرد . او می خواست که فقط شغل طبابت و عطاری خود را ادامه دهد و با معالجۀ بیماران و ارائۀ خدمت به آنان ، استعداد و توانایی ذاتی اش را بروز دهد . به همین جهت مجدداً شیخ به داروخانه رفت و ادارۀ امور را شخصاً بعهده گرفت . مردم نیز ظاهراً پس از گذشت چندین ماه و سال ، آن شدّت وحدت گذشته را از دست داده بودند و کم کم با شیخ به مهربانی برخورد می کردند . این وضع ادامه داشت تا آن که روزی دوست شیخ به دیدارش شتافت و مطابق معمول با یکدیگر به صحبت مشغول شدند :

حاجی گفت ای شیخ تورا مژده ای دهم و آن اینکه داستانی شیوا ، شیرین و عشقی از نوشته های “بدراهوازی” به دست آورده ام که سخت خواندنی است . شیخ بگفت اسم بدراهوازی را تا کنون نشنیده ام  . حاجی جواب داد : من هم به درستی او را نمی شناسم ؛ فقط می دانم که بدرالدین اهوازی ، داستانسرایی نام آور است و گویند که قصه های شیرین فراوانی ساخته است و من نسخه ای از آن داستانها را برای مطالعۀ شما گرفته ام تا چند روزی شما را سرگرم کند . شیخ اظهار کرد که از من دیگر گذشته است ؛ نمی دانم چگونه توقع داری که من داستانی عشقی بخوانم ، آیا ریش سفید مرا نمی بینی ؟ حاجی در جواب گفت هر داستان عشقی را که نمی شود فوراً محکوم کرد . شیخ بگفت که مسئله محکومیت نیست ، شاید برای جوانان آموزنده باشد اما برای من ….. بلافاصله حاجی در پاسخ بگفت لطفاً شما آن را مطالعه بفرمایید ، بعداً راجع به آن با همدیگر صحبت خواهیم کرد . شیخ بگفت گرچه علاقه ای ندارم اما شاید با یکبار خواندنش گناه بزرگی مرتکب نشوم و انشاءالله از یاد حضرت حق غافل نشوم .

خسرو نامه عطار

خسرو نامه عطار

سپس شیخ متن نثری داستان را که با خطی متوسط توسط یکی از نسخه برداران حرفه ای از روی نسخه های کهنه تر باز نویسی و استنساخ شده بود ، از حاجی گرفت و با اکراه از همان روز به بعد ، طی دو سه روز آن را مطالعه کرد . چند روز بعد دوباره حاجی دوباره برای دیدن شیخ به منزلش آمد . او آنروز از همیشه شادمان تر می نمود و به خواندن بخشهایی از شعرهای گذشتۀ شیخ پرداخت . آنگاه در فرصتی مناسب از شیخ پرسید غزل یا قصیدۀ تازه چه دارید؟ شیخ اظهار کرد تازه ندارم . گفتنی هایم را گفته ام . حاجی پرسید که آیا داستان گل و هرمز را که تقدیم کرده بودم خواندید ؟ شیخ پاسخ داد بلی داستانی دلکش بود . حاجی عرض کرد که چرا آن را به نظم نمی کشید ؟ شیخ با حالت خنده گفت فقط همین را کم داشتم که پس از مصیبت نامه ، منطق الطیرو الهی نامه حالا قصه های عشقی را به نظم بکشم ؛ سپس خنده ای پرمعنی سر داد .

حاجی عرض کرد که فکر نمی کنم اشکالی داشته باشد . با آن ذوق سلیم و طبع روان و ذهن نکته دان شما قطعاً به صورت داستانی زیبا و آموزنده در خواهد آمد . شما چرا اینقدر تردید می ورزید . مگر خداوند خود در قرآن کریم قصۀ یوسف و زلیخا را برای مردم بیان نفرموده است ؛ و آن را “احسن القصص” نام ننهاده است ؟  و مگر انسان خلیفه الله نیست ؛ آن هم مردی چون شما که به حق زبانی الهی دارید . لطفاً این درخواست مرا رد نکنید ؛ همتی بفرمائید و این داستان زیبا را جاودانی کنید .

شیخ که خود نیز ، پس از سالها سکوت ، ناخودآگاه برای سرودن اشعاری دیگر ، احساس آمادگی می کرد ، قول داد که این درخواست را انجام دهد .

آن شب پس از انجام مراسم عبادت ، شیخ با نگاهی به آسمان ، از خداوند مدد خواست تا او را یاری کند و به سرودن اشعاری نغز توفیق دهد . لحظاتی از شب گذشته بود که قلم ، دوات پر مرکب و چندین ورق کاغذ در برابر شیخ قرار گرفت و او اینچنین آغاز داستان را سرود :

مدح خداوند ، ستایش او و مناجات شیخ با پروردگار ، در قالب اشعاری پرسوز ادامه یافته و بیش از دویست بیت سروده شد. آن شب کم کم به پایان رسید و شبها و روزهای دیگر ، این طرح زیبا ادامه یافت . نعمت و مدح حضرت رسول (ص) ابوبکر صدیق ، عمرفاروق ، عثمان بن عفان ، و بالاخره امیرالمؤمنین علی بن ابطالب (ع) نیز به شعر درآمد و ناگهان شیخ با سرودن این ابیات که :

در جانش شعله ای دوباره سرکشید و درد عشق آن مولا را به یاد آورد ، و تهمت رفض را که قاضی سمرقند به او زده بود از خاطر گذراند و در نتیجه به خود گفت اکنون که من را شیعه می خوانند و همسرم را نجس و دخترم را “گبرزده” می نامند ، پس چرا در مدح دو فرزند رسول خدا سخن نگویم و عشقم را به آنان اعلام نکنم به همین جهت پس از سرودن چند بیت دیگر در مدح مولا امیرالمؤمنین علی (ع) به مدح فرزندانش پرداخت .

خلاصۀ داستان گل و هرمز یا “خسرو نامه”

قیصر پادشاه روم زنی داشت که فرزندش نمی شد ؛ در ضمن کنیزی بسیار زیبا داشت ، شبی قیصر با کنیز از راه مهر و محبت نزدیک شد ؛ یکی از دشمنان قیصر عزم تسخیر روم داشت ؛ به قیصر خبر آوردند ، وی سپاه گرد آورد و به قصد جنگ با دشمنان از روم بیرون شد . زن قیصر که از کار کنیز آگاهی داشت ، از روی رشک پیوسته در اندیشه بود که مبادا وی را از قیصر فرزندی پدید آید و به سبب فرزند مهر کنیز در دل قیصر افزون گردد و او را از نظر دور دارد ؛ از کنیزان خویش یکی را که محرم بود برگزید و او را نیز از راز کنیز آگاه کرده برآن داشت که دارویی در حلوا کند و به کنیز دهد تا بچۀ وی تباه گردد . کنیزک از پیش بانو بدین قصد روان شد اما از بیم غضب پادشاه این اندیشۀ شوم را به کار نبست و از خیال سوء قصد همسر قیصر ، کنیز را آگاه ساخت و پنهان از خاتون ، وی را به خانۀ خویش برد و او را پرستار گشت و برای آنکه از بازخواست خاتون برهد ، طاسی پر خون پیش وی برد و گفت آنچه باید کردم و به یک دارو کار کودک را ساختم . اما در پرده کنیز باردار را از جان خدمت می کرد و به شیر و شکر پرورش می داد تا کنیز را نوبت زادن فرا رسید و پسری زیبا بیاورد .

دایه از بهر آن که نوزاد از حیله و دشمنی زن قیصر در امان بماند ، او را از مادر جدا ساخت تا به شهر خویش ببرد ؛ زر و مال فراوان برداشت و با کاردانی به همراه دو خادم با کشتی راه دریا پیمود ؛ به جزیرۀ آبسکون آمد و از آن جا به سمت اهواز منزل طی راه می کردند ، اتفاقاً گروهی راهزن بر کاروانیان تاخته همه را بکشتند و مال ایشان به تاراج ببردند ، چون دایه را نیز خواستند بکشند ، وی سخت بگریست ، دزدان را دل بر طفل بسوخت و او را بخشیدند و با خود ببردند ، دایه بیمار گشت ، ناگزیر او را نزدیک خوزستان با بچۀ کوچک رها کردند ؛ او راه صحرا در پیش گرفت و پس از شش شبانه روز تحمل سختی ، گرسنه و تشنه به خوزستان رسید . پادشاه خوزستان باغی در بیرون شهر داشت خرم وخوش که آن را به ” مِه مرد” باغبان سپرده بود و او با همسر خویش در آن باغ بسر می برد ؛ مه مرد در آن روز ها به دلیل مرگ کودک خود داغدار بود دایه چون بدانجا رسید ، از خستگی بر در آن باغ بی هوش افتاد و چون مه مرد دایه را با کودکش با چنین حالی بر در باغ بدید ، به حالشان دل سوخت و آنان را به درون برد و همراه همسرش حال دایه بپرسیدند ؛ چون او از گرسنگی تاب گفت و گو نداشت ، نان و حلوایی که در خانه داشتند ، در پیش وی نهادند ، دایۀ گرسنه نان و حلوای فراوان خورد و بیمار گشت آنجنان که خودش فهمید که دیگر خوب شدنی نیست ؛ به همین جهت خسرو را به همسر مه مرد سپرد و گفت که او شاهزاده و فرزند قیصر پادشاه روم است و سفارش کرد که او را پنهان از مردم با شیر خویش بزرگ کند و چون بزرگ شود او را در نهان به قیصر رساند ؛ شاید که پاداشی چشمگیر یابد ؛ کنیزک مُرد و زن مه مرد پس از مرگ کنیز نام کودک را هرمز و دل در تربیت او بست ؛ هرمز پس از چند سال طفلی بسیار زیبا گشت . درپنج سالگی به مدرسه رفت و نزد استاد علم و دانش آموخت و در اندک مدتی در دانش سرآمد اقران گشت ؛ پس از کسب دانش هرمز در هر علمی استاد بود ؛ به فارسی ، عربی ، ترکی ، عبری و رومی سخن می راند و به ورزش کشتی ، تیراندازی ، سواری ، تیغ زنی ، چوگان بازی و شکار پرداخت و چنان شد که در شانزده سالگی در کلیۀ فنون استادی ماهر گشت و نام وی بر سر زبانها جاری بود .

پادشاه خوزستان پسری داشت بنام بهرام که با هرمز دوست و هم سال بود ؛ و هردو پیش یک استادکسب علم و دانش می کردند و چون بزرگ شدند با هم رفیقی شفیق گشتند بهرام خواهری داشت بنام “گلرخ” که هرمز دلباختۀ وی گردید و پس ازچندی با یگدیگر ازدواج نمودند و مدتی بعد همسر مه مرد هرمز را از هویت حقیقی اش آگاه ساخت بنابراین او به همراه همسرش گلرخ به روم رفته و خود را به قیصر معرفی نمود ودر خدمت قیصر زندگانی را ادامه داد و سی سال با گلرخ همسر خود زندگی کرد و پسری بنام جهانگیر یافتند . پس از سالها ، خسرو (هرمزد) بر لب چشمه ای خفته بود که افعی او را گزید و در دم وی را بکشت . پس از دفن خسرو ، گل (گلرخ) نیز آنقدر زاری کرد تا از غصه بر سر قبر خسرو جان داد ؛ چندی بعد نیز قیصر روم در نهایت پیری از غصه جان سپرد و جهانگیر پسر خسرو به جای او بر اریکۀ قدرت روم تکیه زد . « زندگی عطار ، مصطفی بادکوبه ای ، ص ۲۷۷ تا ۳۰۱»

البته داستان گل و خسرو نوشتۀ بدر اهوازی که توسط شیخ عطار به نظم در آمد ؛ شباهت بسیاری به زندگانی کوروش که توسط هرودوت نگاشته شده است و نیز سرگذشت کودکی حضرت موسی و همچنین سرگذشت اردشیر بابکان دارد .

مولوی در محضر عطار

شیخ تصمیم به تکمیل کردن تذکره الاولیاء گرفت و برآن شد . در همین ایام به شیخ خبر رسید که مولانا، بهاء الدین ولد از بلخ عازم حج شده و با گروهی کثیر از ارادتمندانش تا نزدیکی نیشابور رسیده است . شیخ که آوازۀ مولانا را شنیده بود ، و می دانست او عالمی زاهد ، و پارسایی وارسته است و نژادش به ابوبکر صدیق می رسد و سالیان دراز در شهر بلخ از علمای درجه اول آن سامان بوده است ، بنابراین سفارش کرد که به محض رسیدن قافلۀ آنها او را باخبر سازند .

از سوی دیگر ، مولانا بهاءالدین نیز که آوازۀ کمال و فضل و عرفان شیخ عطار را شنیده بود و می دانست که شیخ در نیشابور زندگی می کند ، سخت مشتاق دیدار او بود و با چنین حالی کاروان بسوی نیشابور پیش می رفت . شخصی که عطار مأمور رساندن خبر ورود مولانا کرده بود حضور یافت و رسیدن وی را به عطار اطلاع داد . شیخ اطلاع یافت که علت سفر مولانا ، کدورتی است که میان او و سلطان محمد خوارزمشاه ایجاد شده است . زیرا که سلطان به قدرت معنوی و نفوذ مولانا حسد برده ، به دشمنی و بی احترامی نسبت به ایشان مشغول شده و مولانا سوگند یاد کرده است که تا سلطان محمد خوارزمشاه پادشاه باشد ، در بلخ و خراسان نماند و به همین جهت با اصحاب ، فرزندان و متعلقان خود عازم حج شده اند .

عادت برآن بود که چون بزرگی بعنوان سفر از محلی می گذشت ، اهال شهر و علمای آن دیار به دیدارش می شتافتند ؛ و لذا شیخ عطار نیز ، با آن که شخصیتی عظیم داشت ، و بیش از هفتاد و چند سال از سنش می گذشت ، در کمال خضوع به کاروانسرایی که مولانا بهاءالدین ولد در آنجا رحل اقامت و استراحت افکنده بود ، رفت .

جلال الدین مولوی

جلال الدین مولوی

دیدار دو بزرگ صحنه ای روحانی و ارزشمند بود ؛ سخنانی مناسب حال و روز رد و بدل شد و مولانا که از حضور شیخ فوق العاده خرسند ، و در عین حال رهین منت شده بود ، مطالبی دربارۀ شرایط سخت آنزمان ، حملات سلاطین و جنگ و جدال ها و بی ثباتی همه چیز بیان کرد و شیخ با تأیید آن مطالب مولانا را بیشتر به عالم روحانی و ملکوتی دعوت می نمود ، تا آنکه سخن به کتاب منطق الطیر شیخ رسید و مولانا گفت من آوازۀ آنرا بسیار شنیده لیکن هنوز آن را ندیده ام . امید است که توفیق مطالعه دست دهد .

در این موقع جوانی که حدود دوازده سال از سنش می گذشت ، در نهایت ادب ، و با گفتن سلامی بلند و آهنگین به مجلس وارد شد ؛ مولانا جواب سلام داد و به شیخ رو کرده ، گفت جناب عطار این فرزندم محمد است .

شیخ نگاهی به محمد انداخت ؛ محمد سر به زیر انداخته بود و شیخ گفت به من بنگر فرزندم .

محمد سربرداشت ، دو نگاه به یکدیگر تلاقی کردند ؛ شوری خاص در دل هر دو پدید آمد ؛ اشک در چشمان شیخ حلقه زد . محمد در قلبش عشقی عمیق همراه با احترامی وافر نسبت به این پیرمرد احساس کرد بطوری که بی اراده بطرف شیخ آمد و دستهای او را بوسه زد و شیخ نیز صورت او را بوسید ؛ آنگاه بهاءالدین به محمد گفت : بنشین پسرم و از محضر شیخ الشیوخ ، فریدالدین عطار استفاده کن .

عطارگفت من برای فیض به حضور شما رسیده ام ، پسری که پدری چون شما دارد، به همچون منی چه حاجت دارد ؟

عطار به محمد گفت پسرم آیا از سخنان بزرگان چیزی از حفظ داری تا برایم بخوانی ؟

محمد با حرکت سر پاسخ مثبت داد ؛ چند لحظه مجلس به سکوت گذشت ، آنگاه محمد گفت :

عطار لبخندی زد و از حسن انتخاب محمد متعجب شد ؛ و پس از تکان دادن سر به علامت استنکاف ، گفت فرزندم از تو خواستم که سخنی از بزرگان برایم بگویی ، نه از عطار بی مقدار

بهاءالدین که متوجه شد شعر مزبور از عطار است ، با خوشحالی گفت پسرم ، آیا شعر دیگری نیز شیخ شنیده ای و حاضر داری ؟ محمد سری تکان داد و دو زانو نشست و چنین خواند :

این حسن انتخاب محمد که غزلی پر آب ، کوتاه ، زیبا و متناسب با عوالم جوانی بود ، آنچنان در پدرش بهاءالدین ولد و شیخ عطار تأثیر گذاشت که هر دو را به تعجب وا داشت ؛ شیخ او را نزد خود خوانده و بر وی بوسه زد و به بهاءالدین گفت “زود باشد که این پسر تو ، آتش در سوختگان عالم زند .” «تذکره دولتشاه ، ص ۱۴۵»

این جلسه و جلسۀ دیگر که بهاءالدین بعنوان بازدید شیخ به منزلش رفت ، با حضور محمد پایان یافت و سخنانی پرشور و عالی رد و بدل شد ، و شیخ به عنوان تشویق محمد ، نسخه ای از کتاب اسرارنامۀ خود را به وی هدیه کرد .

کاروان بهاء الدین ولد ، چند روز بعد بسوی بیت الله براه افتاد . اما آنچه محمد شنیده و دیده بود ؛ چنان عشقی در دل او نسبت به شیخ ایجاد کرد که دیوان اشعار و سایر آثار شیخ را نیز به هر زحمتی بود تهیه کرد و همیشه علاوه بر تذکره الاولیاء سایر آثار شیخ را می خواند و از محتوای آنها بهره مند می شد .

این محمد همان شخصیتی است که بعد ها به “مولوی” یا در اصطلاح عوام به “مثنوی” مشهور شد . او فیلسوف بلخ ، مولانا ، محمدبن الحسن البلخی البکری – صاحب مثنوی شریف است که سخنش در میان عامۀ اهل عرفان پس از سخن خداوند و معصومین بالاترین بها را دارد . هم او بعد ها دربارۀ شیخ عطار گفت :

ماجرای شیخ صنعان در منطق الطیر

شیخ صنعان پارسا و زاهدی بود که رهرو و پیشوای مردم عصر خویش قرار داشت . وی قریب به پنجاه سال ساکن کعبه بود و هرکه به وی ارادت داشت ، ریاضت و عبادات او قطع نمی گشت . شیخ صنعان بسیار مقید به جا آوردن نماز و روزه بر سر وقت بود . وی پنجاه بار به حج رفته و در کشف اسرار معنوی به مقام رسیده بود . او چندین شب پیاپی در خواب دید که مقیم روم گشته و بر بُتی سجده می کند . این خواب وی را آشفته گردانید و دانست که راه روم را بایستی پیمود تا دانستنی هایی در این ارتباط معلوم گردد بنابراین با تعدادی از مریدان راه روم در پیش گرفت و به آنجا رسید و به اتفاق مریدان در آن دیار بسیار راه پیمودند ، تا ناگهان در ایوانی دختر ترسایی(مسیحی) بسیار زیبا چون آفتاب خورشید بدیدند که شیخ بر او عاشق گشت و این دلداگی چنان هوش از وی ببرد که تمام هست و نیست خویش بداد . مریدان شیخ بر حال و زار او نگران شدند ، پس از در چاره بر آمدند ، لیکن این عشق جانسوز کار خود را کرده بود و دیدگان شیخ بجز رسیدن به جز وصال دختر ترسا بینای مورد دیگری نبود .

تصویر شیخ صنعان و دختر ترسا.

تصویر شیخ صنعان و دختر ترسا.

شبها  بر نظر او بلند می آمدند و روزها سریع از پس یکدیگر طلوع می کردند . دختر ترسا برای رسیدن شیخ به وصال او اظهار داشت که می بایستی در ابتدا دست از اسلام بشوید ، که شیخ گردن نهاد و سپس چهار شرط دیگر در پیش روی او نهاد . آنکه پیش بت سجده نماید و قرآن بسوزاند و خَمر خورد و چشم بر ایمان ببندد. لیکن شیخ یکی از آن سه برگزید و از پذیرفتن آن سه شرط دیگر امتناع نمود . دختر ترسا او را به دیر ببرد و جام می به دست وی بداد . آنگاه شیخ بدو گفت :

شیخ بگفتا که من پنجاه سال زعد و عبادت خود را به عشق تو بر زیر پا نهادم و تو کی به کنارم خواهی آمد ؟

تصویر شیخ صنعان و دختر ترسا

تصویر شیخ صنعان و دختر ترسا

دختر پاسخ داد : آنچه گفتی راست باشد . اما ای پیر عاشق ، آیا می دانی که کابین بسیار گران است و اگر بخواهی به وصالم برسی بایستی که سیم و زر فراوان بدهی و چون تو پیری فقیرهستی ، درعوض یکسال خوک بانی مرا بعهده بگیر؛ شیخ این شرط جدید نیز پذیرفت ؛ یاران و مریدان در پیش شیخ شدند و با وی اتمام حجت کردند اما شیخ بگفتا که تا جان در بدن دارم از دختر ترسا چشم نپوشم ، آن مردان چون از او ناامید گشتند ،  سر بتافتند و بسوی کعبه روانه شدند . شیخ به پیش دختر بیامد و بگفت که در راه عشقت چه رنجها کشیدم و دوستان و یارانم از من سر بتافتند . پس آن قولها چه شد .

یکی از یاران شیخ که در این سفر با او همراه نبود پس از مراجعت یاران چون شیخ را همراه آنان ندید ، علت را جویا شد و چون سبب را دریافت ، به همراه برخی از آنها عازم روم گشت و به محض رسیدن به آنجا ۴۰ روز معتکف گشتند و به دعا ،گریه و التماس در پیشگاه حق نشستند و ناگاه در خواب آن مرید از فلک فرمان بیامد که شیخ از بند رهایی جُسته و جهان حقیقی بر او آشکار گشته است . بلی شیخ از بند آن عشق جادویی خلاص شده بود و دست از دخترترسا بشست و همراه مریدان عازم کعبه بشد . ازسوی دیگر دختر ترسا در خوابی متحول شد و دلباختۀ شیخ صنعان گشته و با او به سرزمین کعبه آمده و به دین مبین اسلام گروید . «شیخ فرید الدین عطار ، منطق الطیر، داستان شیخ صنعان»

شیخ-صنعان-در-حال-استغاثه-به-پیشگاه-خداوند

شیخ-صنعان-در-حال-استغاثه-به-پیشگاه-خداوند

پرواز عشق  (درگذشت عطار)

در سال ۶۱۷ ه.ق ، بدنبال فتنۀ سراسری چنگیز ، یکی از سرداران او بنام “ثغاجار” به قصد تصرف نیشابور ، به آنجا حمله برد ، مقاومت اندکی صورت گرفت و ثغاجار مشغول شکستن مقاومت مردم بود که ناگهان تیری از گوشه ای زوزه کنان بر قلب او نشست و آن سردار خونخوار مغولی از اسب در غلتید . غریو شادی از نیشابوریان برخاست و مغولان که از مرگ امیرشان سخت متأثر شده بودند ، موقتاً عقب نشینی کردند . اگر این اتفاق در جای دیگر روی می داد ، قطعاً نشانۀ پیروزی مردم بر چنگیزیان بود و می بایست آن را حادثه ای شیرین تلقی کرد ؛ اما از بخت بد مردم نیشابور ، این سردار خونخوار مغولی ، داماد چنگیزخان بود ؛ همسرش نزد چنگیزخان آنچنان غوغایی برپا کرد که “تولی خان ” سردار دیگر مغولی از سوی چنگیزخان دستور یافت تا شهر را چنان خراب کند که قابل زراعت شود . آنان دستور یافتند که حتی سگ ها و گربه ها را نیز زنده نگذارند ؛ هرکس توانست از نیشابور گریخت و به قصبات ، قلعه ها و شهرهای دیگر پناهنده شد. اما وقتی سپاه تولی خان به نیشابور رسید ، اهالی شهر را از زن و مرد ، پیر و جوان ، سالم و بیمار ، عالم و عامی ، همه را به صحرا بردند و برخی را از دم تیغ گذراندند و بقیه را اسیر کردند و یقین یافتند که دیگر جنبنده ای درآن میان نیست که تاب مقاومت داشته باشد ، به همسر ثغاجار دختر چنگیز خبر دادند که نیشابور قتل عام گردید ؛ او نیز با کمال تبختر و غرور ، آمیخته ای با انتقام و خونخواری با لشکر و خدم و حشم به نیشابور وارد شد و هفت شبانه روز آب در نیشابور بستند و بر خرابه های خانۀ مردم جو کاشتند .

تصویرحمله-مغولها-به-ایران-از-سایت-جام-جم-آنلاین

تصویرحمله-مغولها-به-ایران-از-سایت-جام-جم-آنلاین

وقتی دختر چنگیز اسیران را می دید فریاد برمی آورد که بکشید …همه را بکشید ؛ اما ظاهراً شخصی در میان آن جمع بوده است که به هنرمندان علاقه داشته است ، زیرا او به همسر ثغاجار گفت که در میان اینان هنرمندانی هستند که اگر به اسارت به ترکستان (مغولستان کنونی) اعزام شوند ، جناب چنگیز از هنرشان بیشتر از جسدشان بهره خواهد برد . شاید که بوی خون و آتش به اندازۀ کافی به مشام آن زن خونخوار ، رسیده بود ، زیرا پس از چند روز دستور داد فقط چهل نفر از هنرمندان مختلف (شامل معمار ، موسیقیدان ، نقشه کش قالی ، منجم ، رنگرز ، جواهر ساز و غیره) را از میان اسیران انتخاب کنید و بقیه را گردن بزنید . و چنین شد که از تمام جمعیت چندهزار اندر هزار نفری آن زمان نیشابور ، فقط همین چهل تن زنده ماندند و به سوی ترکستان در غل و زنجیر اسارت بسته ، رهسپار شدند .

نقاشی-چنگیز-خان-مغول

نقاشی-چنگیز-خان-مغول

یکی از اسیرانی که چند روزی در اسارت بود شیخ ما ، محمد فریدالدین عطار بود . مغولان او را دیده بودند که علی رغم تن ضعیف و ریش سفیدش ، در برابر مغولان مهاجم ایستاده و جوانان را به مقابلۀ با آنها فرا می خواند ؛ مغولی کمند انداخته ، شیخ را بسته بطرف خود کشید . آن قامت رعنای عشق و عبادت برخاک کشیده می شد ؛ آن پیشانی درخشانی که سالها برسجدۀ عشق عبادت کرده بود به سنگ و کلوخ بر می خورد ؛ خون از سراپای شیخ می ریخت و او به یاد آن آرزوی خویش افتاد که گفته بود :

او را به سبب پیری و زخم های عمیقش به گروه اسیران افزوده بودند و دیری نگذشت که دستور قتل اسرا صادر گردید . مغول خونخواری شمشیری بر گردن شیخ بزد ، لیکن چون شیخ سخت پیر بود ، مغول آنچنان که باید ضربه را کاری نزد . مغول بدن زخمی و در حال فوت شیخ را به کناری افکند ، از زخم او خون جاری بود ، شیخ با انگشتش به خون زده این دو بیت را پیش از مرگش نوشت :

بیتهای فوق در کتاب کشکول شیخ بهایی در دسترس است . « زندگی عطار ، مصطفی بادکوبه ای ، ص ۳۰۸ تا ۳۱۱)

سنگ قبر عمودی مقبره عطار

سنگ قبر عمودی مقبره عطار

دیوانه در سفر به نیشابور

دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از گاو دید ، پرسید: « این ها از کیست؟»گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت . صحرایی پر از اسب دید.
گفت: « این اسب ها از کیست؟»گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار.
پرسید: «این همه رمه از کیست؟»گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید،
پرسید : «این غلامان از کیست؟»گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند.
پرسید : «این سرای کیست؟»گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟»
دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.» «الهی نامه عطار»

   منابع :

«انتشارات انجمن آثار ملی ، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری ، تألیف بدیع الزمان فروزانفرچاپ دانشگاه تهران سال ۱۳۳۹ – ۱۳۴۰»

منطق الطیرعطار نیشابوری ، مقدمه ، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی ، تهران ، سخن ، ۱۳۸۴ شمسی

زندگی عطار ، مصطفی بادکوبه ای هزاوه ای ، چاپخانه فراین ، تابستان ۱۳۸۶ شمسی

تذکره الشعرا ، دولتشاه سمرقندی ، تهران

مجمع الفصحا ، طبع تهران ، جلد اول ، ص۳۶۷ ، ریاض العارفین ، طبع تهران

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *