تابلوی نقاشی عبید زاکانی

عبید زاکانی نظام الدین ، شاعر و طنزپردار

عبید زاکانی (تولد اواخر قرن هفتم ویا اوایل قرن هشتم -در گذشت۷۷۲ ه.ق)

از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی متأسفانه اطلاع مفصلی و مشبعی در دست نیست . اطلاعات ما در این باب تقریباً منحصر است به معلوماتی که حمدالله مستوفی مؤلف تاریخ گزیده (سال تألیف آن ۷۳۰ قمری) همشهری و معاصر عبید در یکی دو سطر راجع به او نوشته و پس از وی دولتشاه سمرقندی در تذکرۀ خود که به سال ۸۹۲ تألیف شده شرحی مخلوط به افسانه در باب او بدست داده و عبدالله افندی مؤلف کتاب نفیس ریاض العلماء (تاریخ تألیف آن ۱۱۰۶) هم اگر چه در باب عصر عبید دچار اشتباه عظیمی شده ، باز معلومات گرانبهای دیگری در باب بعضی از تألیفات او ذکر کرده است .

شاعر فرهیخته عبید زاکانی

شاعر فرهیخته عبید زاکانی

بگفتۀ حمدالله مستوفی عبید از خاندان زاکانیان است و زاکانیان تیره ای هستند از عرب بنی خفاجه که به مهاجرت به قزوین آمده در آنجا ساکن شده بودند . از این خاندان دو شعبه اسم و رسمی داشتند . یک شعبه اهل علم و حدیث و منقول و معقول که حمدالله نام دوتن از ایشان را می برد ، “شعبۀ دیگر ارباب صدور از ایشان صاحب سعید صفی الدین زاکانی خداوند املاک و اسباب و از ایشان صاحب معظم نظام الدین عبیدالله زاکانی اشعار خوب دارد و رسائل بی نظیر- «تاریخ گزیده ، چاپ اوقاف گیب، ۸۴۵ ، ۸۴۶»

از همین مختصرکه مؤلف تاریخ گزیده راجع به عبید نوشته مطالب ذیل استنباط می شود .

اولاً اینکه او از جملۀ صدور و وزرا بوده چه این مؤلف ذکر او را در ردیف شعبۀ صدور خاندان زاکانیان آورده و او را به لقب صاحب معظم یاد کرده . اما اینکه وزارت عبید در کدام دستگاه و پیش کدام یک از امرا و پادشاهان بوده ، مشخص نیست و در هیچ منبعی اشاره ای در این خصوص بدست نیامده است . به هرحال این واقعه یعنی وزارت عبید هر صورتی که داشته از وقایع قبل از سال ۷۳۰ سال تألیف گزیده می باشد و از حوادثی است که دست کم چهل سال پیش ازفوت عبید رخ داده است .

سردیس عبید زاکانی

سردیس عبید زاکانی

ثانیاً : لقب دینی شاعر نظام الدین بوده ، در صورتیکه در مقدمه هایی که بر کلیات او نوشته اند و در ابتدای غالب نسخ آن باقیست او را “صاحب الاعظم افتخار الاکابر فی الامم نجم الدین عبید زاکانی” یاد کرده اند ، چون به شرحی که بعد خواهیم گفت این مقدمه ظاهراً مدتها بعد از زمان عبید انشا شده ، بنابراین اشارۀ حمدالله مستوفی همشهری معاصر عبید در باب لقب او از اقوال متأخرین بمراتب به صحت نزدیکتر است .

ثالثاً : نام شخصی این شاعر عبیدالله و عبید تخلص شعری اوست و خود او نیز در تخلّص یکی از غزلیات می گوید :

گرکنی با دیگران جور و جفا        بـا عبیــدالله  زاکــانی  مکـن

رابعاً : عبید در موقع تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بی نظیر خود شهرت داشته است .

در تذکرۀ دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او بنام شاه شیخ ابواسحق در علم معانی و بیان و غیره هست ولی ما به علت شهرت آن حکایات و عدم اطمینان کامل به تاریخی بودن آنها از نقل روایات مزبور در اینجا صرف نظر می کنیم .

وفات عبید زاکانی را تقی الدین کاشی در تذکرۀ خود سال ۷۷۲ دانسته و صادق اصفهانی در امر مسلم اینکه عبید تا اواخر سال ۷۶۸ هنوز حیات داشته و این تاریخ سه چهار سال قبل از سنواتی است که تذکره نویسان برای سال وفات او بدست داده اند . «کلیات عبید زاکانی ، محمدجعفر محجوب ، صx  تا xi »

 آرامگاه عبید زاکانی

در مورد مقبرۀ عبید در دو شهر دزفول و قزوین تردید و شک است . میرزا عبدالنبی فنائی یکی از فضلا و بزرگان شهر دزفول که هم اکنون در قید حیات نیست گفته است که با یاران خود جهت زیارت مقبره عبید در خانه محقر و کوچکی که در کوچه سراب جنب مسجد “یتیمه” و همچنین حمام موسوم به کنار آب بود و به آقای حاج محمد ضیائی تعلق داشت وارد می شدیم . در گوشه شبستان زیرمین خانه آثاری به شکل طاق ضربی که نشان از محل دفن یکی از رجال علم و ادب است و دیواره آن با قدری حنا به رسم آنجا که به اماکن متبرکه می مالیدند رنگ آمیزی شده بود . و مرحوم میرزا عبدالنبی اظهار کردند اینجا محل آرامگاه شاعر بزرگ عبید زاکانی است . البته برخی محل آرامگاه این شاعر بلند مرتبه را در شهرکرمان و برخی نیز در شهر قزوین می دانند .

زندگی و خصوصیات اخلاقی عبید

پرویز اتابکی در بررسی حکایات عربی عبید در باره زندگینامه او می نویسد : عبید در زندگی هرگز روی خوشی ندید . همواره گرفتار قرض و نداری بود با آن که عنوانش مولانا نظام المله والدین عبید زاکانی بود….. اگر او حلم و وقار را بکار می بست و برابر رذالت های ناکسان صبر می کرد ، ولی نعمتان او نمی توانستند زندگانی بی دغدغه و فارغ از رنج و فقر و تهیدستی برای او مهیا نکنند . اما ظاهراً عبید نمی توانست آلوده منت کسان شود و دانش و آزادگی و دین و مروت خود را بردۀ درهم و دینار سازد .

عبید زاکانی و داستان موش و گربه

عبید زاکانی و داستان موش و گربه

تفسیری جامعه شناسانه از تاریخ ایران و عبید زاکانی

تاریخ سراسر شکست مردم ما این خصلت را تقویت کرده است که خود را در هر دوره از شکست در سیمای برخوردها و رفتارها و گفتارهای منفی متبادر کند . زبان هزل و طنز و نفی نسبت به فاتحان ، فاصله گیری از دستگاه سلطه و نادیده گرفتن سلطه گر ، همواره یک مشخصه فرهنگی ما بوده است . همیشه مخالفتها و موضع گیریهای مردمی در چنین زبانی بازتاب می یافته است . اعتقاد به غصب حکومت توسط حاکمان بود ، سرباز زدن از مشروعیت بخشی از اقتدار حکومتها ، امتناع از مشارکت در قدرت ، نمایاندن تمکین اجباری خود در برابر قدرتمندان و خاموشی گزینی سیاسی و ساختن مضامین و تفسیرهای منفی و کنایی و هزل آمیز و غیره دربارۀ دستگاههای خرد و کلان حکومتها و…. همه نتیجۀ موقعیت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شکست خوردگی تاریخی بوده است . موقعیتی که در گره گاه امتناع و انفعال متبلور می شده است .

زبان عبید نیز از همین زبانهاست . نوع هزل این “فاخته عظیم” به جای اندرز متلک می پراند و بجای تشویق شیشکی می بندد . بجای همکاری مسخرگی پیشه می کند و بجای گریه به حال خود می خندد . او حتی کلک دیگری هم یاد گرفته است . در داوری های تمسخرآمیز خود همواره خود را مستثنی می کند . در مطالعات تطبیقی خود همه اش دیگران را با خود می سنجد تا ببیند که آنها در مقایسه با او چه چیزهایی کم دارند .!

از همین روست که عبید زبان هزل را انتخاب می کند و از آنجا که تار وپود کلماتش را در دار این دورۀ تاریخی می بافد، هنوز دیدگان تماشاگر ایرانی این فرش را زیر پای خود می بیند و نقش های آنرا با خود آشنا می یابد . نگرانی عمده ای هست و آن تغییر و حذف و پرده پوشی تاریخ این سرزمین است . به دلائل نا استوار. آیا برای آغاز راهی جدید نباید به شناخت کاملی از گذشته دست یازید ؟ این متون بخش ناگفته های رفتارها و تاریخ سرزمینمان هستند . آنجا که عبید از رفتار خصوصی زن و مرد در زندگی خصوصی صحبت می کند یا آنجا که با نام محمود غزنوی – که هم بیگانه ترک است و هم ریاکار غازی ؛ براندیشه های جاری حاکمان زمانش می تازد ، تا گوشه های رفتارهای روانشناسانۀ مردم ایران در برهه ای از تاریخ می تواند تک تک مورد مطالعه قرار گیرد . هریک از این رفتارها و اندیشه ها که در حافظ و عبید بطور وسیعی مورد طرح و نقد قرار می گیرد ، آن قسمت از تاریخ این سرزمین است که در تاریخ حکومتهای جبّار حذف شده است .  «هزل تعلیم است ، وحید ضیائی ص ۴و۵»

سردیس دیگری از شاعر بزرگ عبید زاکانی

سردیس دیگری از شاعر بزرگ عبید زاکانی

بررسی آثارعبید زاکانی

آثار باز مانده از عبید زاکانی را می توان از وجوه مختلف و به اعتبارهای گوناگون تقسیم بندی کرد : جدّ و هزل- نظم و نثر- عربی و فارسی ، اما ظاهراً تقسیم آثار او به جدّ وهزل ، یعنی همان روش که تاکنون ناشران آثار وی در پیش داشته اند ، از همه مفیدتر و عملی تر می نماید . «کلیات عبید زاکانی ، محمدجعفر محجوب ، ص  ixi »

پرویز اتابکی در کتاب خود بنام کلیات عبید زاکانی می گوید عمده هنر عبید زاکانی در لطیف سرایی و نکته پردازی و هزل و طیبت و مزاح و طنز و انتقاد از ابناء زمان و اخلاق ناپسند ایشان است . دراین مورد است که شخصیت ممتاز و منحصر عبید به چشم می خورد . عبید زاکانی بی گمان بزرگترین لطیفه پرداز چیره دست میدان ادبیات فارسی است و شاید در جهان نیز تالی و نظیر او نباشد . ضمیر روشن و هوش تیز و حضور ذهن و طبع وقاد و سرعت انتقال و قوت ضبط بر اخبار و روایات و قصص و اطلاع وافی بر زبان عرب و ذوق وافر و شیرینی بیان و ملاحت گفتار و قدرت درک و شدت تأثر و احساس ، یکجا در وجود این سخن پرداز ملیح و گشاده زبان خاور زمین جمع آمده و اثر انتقادی جاوید “لطایف عبید” را بوجود آورده است .

خنداندن و آوردن تبسم هنر بسیار بزرگی است ، پس عبید را محترم شماریم و نامش را بزرگ و ارجمند داریم ، زیرا او اعجاز شگرفی آورده است .

خنداندن مردم البته کاری بازی نیست . برای این کار ذوق و لطف بی پایانی لازم است و دست چابک و پنجۀ سحرانگیز و گرم و مضراب افسونکاری می خواهد تا تارهای وجود این خاکستر نشینان را بلرزاند .

حملات اسکندر و عرب و مغول و ازبک و غره و ترکتازی های دیگر مهاجمین و مصائب و آلام داخلی با ارواح و عقول و ذوقهای مردم این سامان سخت معارضه کرده است ، چندانکه روح شادمانی و طرب و انبساط را بکلی از میان برده و بساط نشاط را برچیده است . از این رو فرزانه ای پاکدل و آشنا به رموز و ریزه کاری ها باید تا غبار کدورت و اندوه قرنها را از دلها بزداید و خلق را بخنداند . این استاد فرزانه و روانشناس عبید زاکانی است . «پرویز اتابکی ، کلیات عبید ، ص ۱۲ و ۱۳»

به هرحال آثار عبید را می توان به دو بخش تقسیم نمود .

بخش اول- شعرهای جدّی

۱- قصیده ها  : در آثار عبید ۴۱ قصیده آمده که تعداد بیت های آن ۱۰۰۹ است . از این آثار ۲۸ قصیده در ستایش شیخ ابو اسحاق ، شش قصیده در مدح خواجه رکن الدین عمیدالملک وزیر او ( از این شش قصیده یکی در ستایش ابواسحاق و تهنیت وزارت عمیدالملک و بنابراین در مدح هردو مشترک است) ، چهار قصیده در ستایش شاه شجاع مظفری و چهار قصیدۀ دیگر در مدح سلطان اویس جلایری است .

۲- ترجیع بند و ترکیب بندها : در این بخش از دیوان شاعر چهار ترکیب بند و یک ترجیع بند وجود دارد :

نخستین ترکیب بند در توحید و منقبت (نعت رسول اکرم و مدح خلفای راشدین) است . گویا عبید این ترکیب بند را سروده بود تا آن را در صدر دیوانش قرار دهد .

سه ترکیب بند دیگر در مدح خواجه رکن الدین عمیدالملک وزیر ابواسحاق ، شاه شیخ ابواسحاق و سلطان اویس جلایری است . در ترجیع بند وی سخنی از ستایشگری نیست و شاعر در غنیمت شمردن فرصت و بهره بردن از عمری که به شتاب می گذرد سخن می گوید و بیت ترجیع او این است :

با مغان بادۀ مغانه خوریم    تا به کی غصّۀ زمانه خوریم

۳- غزلها : دیوان عبید دارای ۱۳۹ غزل است که تعداد بیتهای آن بالغ بر ۱۰۲۷ می شود . این غزلها گاه در ۹ نسخه ، یعنی تمام دستنویس هایی که دارای بخش غزلیات بود ، وجود داشت و گاه تنها در یک نسخه (بیشتر دستنویس تاجیکستان و پس از آن در نسخه های ش و ب۱) آمده بود .

غزلهای عبید نخبه و یکدست نیست . غزلهای خوب و بد در آن کم و شعرهای متوسط در آن زیاد است . نمونه های هریک از این انواع و نیز شرح این گفته را در مقام بحث کلی در ارزیابی هنری شعر عبید می آوریم . بعضی از این غزلها در استقبال از شیخ اجل سعدی سروده شده که عبید به شعر او بسیار نظر داشته است مانند غزل ذیل :

زسنبلی که عذارت برارغوان انداخت*مرا به بیخودی آوازه درجهان انداخت

۴- قطعه ها

در بخش جدی دیوان ۲۸ قطعه شامل ۱۵۰ بیت وجود دارد . این قطعه ها به تفاوت از ۲ تا ۲۳ بیت دارند . یک بیت مفرد نیز هست که ناگزیر در ضمن قطعات آورده شده است . معمولاً قطعه به شعری گفته می شود که مقفی باشد ، مطلع آن مُصرع (دارای دو قافیه مانند غزل و قصیده)نباشد و شاعر در آن از یک مطلب واحد (شکر ، شکایت ، تقاضا ، هجو ، حسب حال) سخن گفته باشد .

۵- رباعی

در این بخش ۵۸ رباعی (۱۱۶بیت) وجود دارد در موضوعات مختلف از قبیل اندرز ، بیان مقاصد عارفان ، وصف معشوق ، شکر بر وصال، شکایت ازهجران ، ستایش شراب ، شکوه از سرما و تنگدستی ، شکایت از پیری ، ترجیح شیراز به قزوین ، دعوت به خوشباشی و پرهیز ازغم بیهوده خوردن و مانند آن .

۶- مثنوی ها

در واقع مثنوی اصلی عبید عشاق نامه است . اما یک قطعۀ جهاربیتی در وصف ایوان شاه شیخ ابواسحاق ، و یک مثنوی کوتاه دیگر در سی بیت با این عنوان : “در ستایش شاه شیخ ابواسحاق و شرحِ احوال خود و تضمین بیتی چند از “ظهیر فاریابی” نیز دارد . مثنوی چهار بیتی در بحر هزج مسدس مقصور(بحر عشاق نامه و خسرو و شیرین نظامی) است و مثنوی دیگر در ستایش شیخ ابواسحاق ، که باز به شرح بینوایی خود و محروم بودن از انعام شاه پایان می یابد و در بحر خفیف مخبون مقصور(بحر هفت پیکر نظامی) سروده شده است .

اما عشاق نامه مثنویی است در ۷۳۴ بیت که عبید سرودن آن را در دوم رجب ۷۵۱ هجری قمری به پایان آورده و خود گوید آنرا ظرف دو هفته گفته است :

بخش دوم – لطایف

مطالب این قسمت از دیوان عیبد نیز به دو قسمت تقسیم می شود :

۱- بخشهایی که در انتساب آنها به عبید هیچ تردید نیست و تمام را در نسخه های متقدم دیوان می توان یافت .

۲- رساله ها و اشعاری که نسبت آنها به عبید مشکوک است و اغلب آنها در یک یا حداکثر دو نسخۀ جدید دیوان وی آمده است

هریک از این دو بخش اصیل و مشکوک نیز به خلاف بخش جدی دیوان وی به آثار نظم و نثر تقسیم می شوند . قسمتهای منظوم بخش نخست عبارتند از ۱-ترجیع بند هزل ۲- دو مثنوی کوتاه هزل آمیز که درآن دوبیت فردوسی را تضمین کرده و دو مثنوی بسیار کوتاه دیگر (به ترتیب ۶و۳بیت) ۳- شصت و چهار رباعی هزل . ۴- قطعه ها وتضمینهای هزل آمی . شاعر دراین بخش شعرهای گویندگان مختلف را تضمین کرده ، اما بیشتر میل خاطرش به جانب شیخ اجل سعدی بوده است . تعداد این قطعات ۶۱ قطعه است . این بخش ۳۷۰ بیت دارد .

رساله های بخش منثور بدین شرح است ۱- اخلاق الاشراف ۲- رسالۀ دلگشا . این رساله مجموعه حکایتهای کوتاه عبید است و خود به دو قسمت فارسی و عربی تقسیم می شود . قسمت عربی مقدم به حکایتهای فارسی است و دارای ۸۴جزء از حکایتهای کوتاه ، کلمات قصار و امثال سائر است . و قسمت دوم لطایف فارسی مشتمل بر ۲۴۷ لطیفه است ۳- رسالۀ صدپند .

رساله ها و شعرهای مشکوک و مورد تأمل نیز بدین شرح اشت :

۱- قصیدۀ بلند موش و گربه ۲- فالنامۀ طیور ۳- فالنامۀ وحوش. رساله های منثور نیز عبارتند از ۴- فالنامۀ بروج ۵- کنزاللطائف

 

موشی که دیگر از بدجنسی را رها کرده و به راه راست رفته بود

موشی که دیگر از بدجنسی را رها کرده و به راه راست رفته بود

 

سپاه موشها

دربند شدن گربه توسط موشها

دربند شدن گربه توسط موشها

تابلوی نقاشی داستان موش و گربه موش و گربه

تابلوی نقاشی داستان موش و گربه موش و گربه

ممدوحان عبید

  ۱- خواجه علاء الدین محمد : عبید رسالۀ نوادرالامثال خود را که کتابی است جدی و بزبان عربی شامل اقوال انبیاء و حکما و اشعار و امثال به شخصی تقدیم نموده است که او را در مقدمه به چنین القابی یاد می نماید : (المخدوم صاحب القرآن الاعدل الاعظم مستخدم ارباب السیف والقلم ملک الوزراء فی العالم ….) در اشعار عبید مدیحه ای از این خواجه علاء الدین محمد وزیر دیده نمی شد . لیکن در رسالۀ دلگشای او ظریفه ای راجع به او و یکی از غلامانش است . ظاهراً غرض از این خواجه علاء الدین محمد همان علاء الدین محمد مستوفی پس خواجه عمادالدین فریومدی خراسانی است .

۲- شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق اینجو: به ترتیب زمانی دوم شخص معتبری که از او در دیوان عبید مدایحی دیده می شود ، شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق اینجو ممدوح بسیار مشهور خواجه حافظ است که در سال ۷۴۲ بر شیراز استیلا یافته و در سال ۷۵۸ قمری بدست امیر مبارزالدین محمد مظفری دستگیر و مقتول شده است .

۳- رکن الدین عمیدالملک وزیر

از کس دیگری که در کلیات مدایح بالنسبه زیاد دیده می شود ، از خواجه رکن الدین عبدالملک وزیر شاه شیخ ابواسحاق است . و این رکن الدین عمیدالملک پسر قاضی شمس الدین محمد صائن وزیر است .

۴- سلطان اویس جلایری

در دیوان عبید مقداری اشعار نیز در مدح سلطان معزالدین اویس جلایری که یکسال قبل از قتل شاه شیخ ابواسحاق به سلطنت عراق عرب و آذربایجان نشسته است لیکن هیچگونه مطلب تاریخی از آنها بدست نمی آید .

۵- شاه شجاع مظفری

ممدوح دیگر عبید زاکانی ، جلال الدین ابوالفوارس شاه شجاع مظفری پس از امیر مبارزالدین محمد است که در سال ۷۶۰ قمری جلوس نموده و در سال ۷۸۶ وفات یافته است . قسمت آخر عمر عبید زاکانی به ظاهر تا آخر در خدمت این پادشاه در شیراز یا در کرمان گذشته است . در ذیل قصیده ای در مدح شاه شجاع به مطلع :

سپیده دم که شهنشاه گنبد گردان*کشیدتیغ و بر اطراف شرق گشت روان

عبید می گوید :

بی من دولت و اقبال شاه بنده نواز*مرا به جانب کرمان کشیدبخت عنان

چند داستان از حکایات طنز عبید زاکانی

**  فصادی ابوبکر نام رگ خاتونی بگشاد ، چون نیشتر بوی رسید ، بادی از وی جدا شد . خاتون از شرم خود را بینداخت و بیخود شد. بعد از زمانی گفت : استاد ابوبکر حالی چون می بینی؟ گفت : خاتون خون می رود ، باد می رود ، زبان از کار افتاده است ، انشاء الله که خدا لطف کند .

** ششتری زنی بخواست . شب اول که پیش او رفت ، زن موهای زهار نکنده بود . چون در او انداخت ، زنک تیزی بکند ، شوهر گفت : خاتون آنچه باید کَند نمی کَنی  ، و آنچه نباید کَند می کَنی؟

** مهدی خلیفه در شکار از لشکر جدا ماند شب به خانۀ اعرابی رسید طعام ماحضری و کوزه ای شراب پیش آورد .چون کاسه ای بخوردند ، مهدی گفت : من یکی از خواص مهدیم . کاسۀ دوم بخوردند گفت : من یکی از امرای مهدیم . کاسۀ سوم بخوردند ، گفت : من مهدیم . اعرابی کوزه را برداشت و گفت: کاسۀ اول خوردی دعوی خدمتکاری کردی، دوم دعوی امارت کردی ، سوم دعوی خلافت کردی، اگر کاسه ای دیگر خوری هرآینه دعوی خدایی کنی . روز دیگر چون لشکر بر او جمع شدند ، اعرابی از ترس بگریخت ، مهدی فرمود که حاضرش کردند . زری چند بدادش . اعرابی گفت : “اشهد انک الصادق ولو دعیت الرابعه” یعنی شهادت می دهم که تو راست میگویی ، هرچند چهارمی را نیز ادعا میکردی .

** شخصی دعوی خدایی می کرد . او را پیش خلیفه بردند . او را گفت : پارسال اینجا یکی دعوی پیغمبری می کرد ، او را کشتند . گفت : نیک کرده اند که من او را نفرستاده بودم .

**جحی گوسفندی فربه می دزدید و گوشتش صدقه می کرد . از او پرسیدند که این چه معنی دارد؟ گفت : صدقه با بزۀ دزدی برابر گردد و در میان پیه و دنبه اش توفیر باشد .

** پدر جحی دو ماهی بزرگ بدو داد که بفروش . او در کوچه ها می گردانید . بر در خانه ای رسید. زنی خوب صورت او را دید . گفت : یک ماهی به من بده تا تو را جماعی بدهم . جحی ماهی بداد و جماع بستد . خوشش آمد . ماهی دیگر بداد و جماعی دیگر بکرد . پس بر در خانه نشست و گفت : قدری آب می خواهم . آن زن کوزه بدو داد و بخورد و کوزه بر زمین زد و بشکست . ناگاه شوهر زن از دور بدید و به گریه افتاد . مرد پرسید که چرا گریه می کنی ؟ گفت تشنه بودم ، از این خانه آب خواستم ، کوزه از دستم بیفتاد و شکست . دو ماهی داشتم خاتون به گرو کوزه برداشته است و من از ترس پدر به خانه نمی یارم رفت . مرد به زن عتاب کرد که کوزه چه قدر دارد ماهی ها بگرفت و به جحی داد تا به سلامت روان شد .

**مولانا قطب الدین به راهی می گذشت . شیخ سعدی را دید که  شاشه کرده و آلت بر دیوار می مالد تا استبرا کند . گفت : ای شیخ چرا دیوار مردم سوراخ می کنی ؟ گفت : قطب الدین ایمن باش ، بدان سختی نیست که تو دیده ای .

** فصادی رگ خاتونی بگشاد . خاتون هرچه می پرسید می گفت : از پُری خونست . چون نیشتر بدو رسید بادی از وی جدا شد . گفت : ای استاد این نیز از پُری خون باشد؟ گفت : نه خاتون از فراخی کون باشد .

** قزوینی با سپری بزرگ به جنگ ملاحده رفته بود . از قلعه سنگی بر سرش زدند و بشکستند . برنجید و گفت : ای مردک کوری ، سپری بدین بزرگی نمی بینی ، سنگ بر سر من می زنی ؟

** قزوینی را پسر در چاه افتاد . گفت : جان بابایی جایی مرو تا من بروم و رسن بیاورم و تو را بیرون کشم .

** مؤذنی بانگ می گفت و می دوید . پرسیدند که چرا می دوی ؟ گفت : می گویند که آواز تو از دور خوشست ، میروم تا آواز خود از دور بشنوم .

** درخانۀ جحی را بدزدیدند . او برفت و در مسجدی برکند و به خانه می برد . گفتند چرا در مسجد برکنده ای ؟ گفت : درِ خانۀ من را دزدیده اند و خداوند این دُزدِ در را می شناسد ، دزد را به من سپارد و در خانۀ خود باز ستاند .

** سلطان محمود پیری ضعیف را دید که پشتواره ای خار می کشد . بر او رحمش آمد . گفت : ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم تا از اینزحمت خلاصی یابی . پیر گفت : زربده تا در میان بندم و به درازگوشی بنشینم و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ بروم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم . سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند .

** خلف نام حاکمی در خراسان بود . او را گفتند که فلان کس مطلق شکل تو دارد . او را حاضر کردند از او پرسید که مادرت دلالگی کردی و به خانه های بزرگان رفتی ؟ گفت : مادرم عورتی مسکین بود هرگز از خانه بیرون نرفتی . اما پدرم در باغهای بزرگان کارکردی و آب کشی داشتی .

** مولانا شرف الدین دامغانی بر در مسجدی می گذشت . خادم مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و می زد . سگ فریاد می کرد . مولانا در مسجد بگشاد و سگ بدر جست . خادم با مولانا عتاب کرد . مولانا گفت : ای یار معذور دار که سگ عقل ندارد . از بی عقلی به مسجد می آید . ما که عقل داریم هرگز ما را در مسجد می بینید؟

**  ترسا بچه ای صاحب جمال مسلمان شد . محتسب فرمود که او را ختنه کردند و چون شب درآمد او را بگائید . بامداد پدر از پسر پرسید که مسلمانان را چون یافتی ؟ گفت : قومی عجیبند ، هرکس که بدینشان در می آید روز کیرش می بُرند و شب کونش می درند .

** شیرازی در مسجد بانک می پخت . خادم مسجد بدو رسید . با او در سفاهت درآمد . شیرازی در او نگاه کرد . شَل بود و کَل بود کور . نعره ای بکشید . بگفت : ای مردک ، خدا درحق تو چندان لطف نکرده است که تو در حق خانۀ او چندین تعصب می کنی

** اعرابی به حج رفت . در طواف دستارش بربودند . گفت : خدایا یکبار که به خانۀ تو آمدم فرمودی که دستارم بربودند ، اگر یکبار دیگر مرا اینجا بینی ، بفرمای تا  دندانهایم بشکنند .

** خراسانی با نردبان در باغ دیگری می رفت تا میوه بدزدد . خداوند باغ رسید و گفت : در باغ من چکار داری؟ گفت : نردبان می فروشم . گفت : نردبان در باغ من می فروشی ؟ گفت : نردبان از آن من است ، هرکجا که خواستم میفروشم .

** دزدی در شب خانۀ فقیری می جست . فقیر از خواب بیدار شد و گفت : ای مردک آنچه تو در تاریکی می جویی ما در روز روشن می جوییم ، نمی یابیم .

** زنی بر شوی خود خشم گرفت . مرد آلت افراخته به قصد جماع بدو نمود . زن گفت خدا بدور ، هر وقت کدورتی میان من و تو پدید می آید، شفیعی می آوری که مرا توان ردّ کردن او نیست .

** مردی را گفتند که پسرت به تو نمی ماند . گفت اگر همسایگان ما را فرو گذارند ، فرزندانمان به خودمان شبیه خواهند شد .

** آنانکه زنان را بَرده می پندارند ، گویند : دختر ده ساله بادام بی پوست و لذّت ناظران است ، پانزده ساله بازیچۀ بازیگران است . بیست ساله خداوند گوشت و چربی و نرمی است ، سی ساله مادر دختران و پسران و چهل ساله پیرزالی در میان بازماندگان است . زن پنجاه ساله را به کارد بِکُشید و لعنت خدای و فرشتگان او و تمام مردم بر زن شصت ساله باد

** مردی به خربزه فروشی رسید که فریاد میزد : این خربزه عسل است و این یک قند و آن یک رطب . بدو گفت من بیماری دارم که خربزه ای ترش هوس کرده است . شایسته است که چنین خربزه ای برای من برگزینی . گفت: پیش خودت بماند ، به گفتۀ من التفات مکن ، تمام این خربزه ها سرکۀ اعلاست !

** جنازه ای به راهی می بردند . درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند . پسر از پدر پرسید که در این جنازه چیست ؟ گفت : آدمی . گفت به کجاش می برند؟ گفت : به جایی که نه پوشیدنی باشد و نه خوردنی ، نه آب و نه هیزم و نه آتش ، نه زر و سیم ، نه بوریا و نه گلیم . گفت : بابا مگر به خانۀ ما می برندش .

**شخصی به دارالحکومه رفت و گفت از کسی پولی طلب دارم و او پس نمی دهد. گفتند آیا شاهدی هم داری؟ گفت: خدا
گفتند: کسی را معرفی کن که قاضی او را بشناسد…

**

حکایت سرخر

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﻣﻮﻣﻨﯽ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿرﻓﺖ.ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﯿ ﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ می ﮑﻨﺪ.ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ . ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ. ﺑالاخرﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ می شود.

ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ:ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ.

ﭼﻮﻥ ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮﺧﻮﺩﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ.

ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ ﻧﺬﺍﺷﺖ. «دلگشا ، عبید زاکانی»

******

حکایت  قورباغه ، مارها و لک لک ها در رساله دلگشای عبید زاکانی

مارها قورباغه‌ها را می خوردند و قورباغه‌ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند تا اینکه قورباغه‌ها علیه مارها به لک لک‌ها شکایت کردند. لک لک‌ها تعدادی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغه‌ها از این حمایت شادمان شدند.طولی نکشید که لک لک‌ها گرسنه ماندند و شروع به خوردن قورباغه‌ها کردند .

قورباغه‌ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند! عده ای از آنها با لک لک‌ها کنار آمدند وعده‌ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند . مارها بازگشتند ولی این بار همپای لک لک‌ها شروع به خوردن قورباغه‌ها کردند ! حالا دیگر قورباغه‌ها متقاعد شده‌اند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند. ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است ! اینکه نمی دانند توسط دوستان یا دشمنانشان خورده می شوند.

 

منابع :

کلیات عبید زاکانی ، محمد جعفر محجوب ، محل نشر نیویورک ، ۱۳۷۰ خورشیدی ، ۱۹۹۹ میلادی

کلیات عبید زاکانی ، با نسخۀ مصحح ایتاد فقید عباس اقبال و شرح و تعبیر، پرویز اتابکی ، انتشارات کتابفروشی زوار

هزل تعلیم است ، پژوهشی در طنز آمیخته به هزل (رسالۀ صدپند، مذهب مختار ، رساله دلگشاو دیوان ایرج میرزا) ، اثر وحید ضیائی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *