بزرگمهر حکیم

بزرگمهر بختگان یا بزرگمهر حکیم

بزرگمهر فرزند بختگان   (تولد۵۱۱ وفات۵۸۰ میلادی)

بزرگمهر حکیم پسر بختگان بنا به مندرجات منابع شرقی وی در شهر مدائن متولد شد و در کودکی به تحصیل علوم پرداخت و اوستا را نزد موبدان آموخت و چون به سن رشد رسید معلم و استاد مخصوص هرمز پسر خسرو انوشیروان (۵۳۱ – ۵۷۹ میلادی) گردید و سپس شاه چون دانایی و فرزانگی و لیاقتش را دید او را وزیر خود کرد و در باب عقل و کفایت او روایت‌های زیادی نقل کرده‌اند و گویند که پادشاه هند دستگاه شطرنج را نزد پادشاه ایران فرستاد و بزرگمهر اسرار آن را کشف کرد و در برابر آن بازی نرد را اختراع نمود و از او رساله‌ای به زبان پهلوی به نام: «پند نامک وزرگمهر بختگان» یعنی: پندنامه بزرگمهر پسر بختگان، در چهارصد و سی کلمه به یادگار مانده است و چنانکه نوشته‌اند وی بعد از فوت انوشیروان به طبرستان رفت و چون سخنان زننده‌ای بر علیه هرمز چهارم (۵۷۹ – ۵۹۰ میلادی) پسر خسرو انوشیروان به زبان آورده بود از این رو به فرمان آن شاه به سال ۵۸۰ میلادی در شصت و نه سالگی به قتل رسید.

بزرگمهر

بزرگمهر

بزرگمهر  حکیم بزرگوار و نجیب دانش شعار ، که سالها وزارت انوشیروان دادگر کرد و به حکمت معروف است و به تدبیر مشهور ؛ و دراغلب کتب تواریخ و شاهنامۀ فردوسی حالات وی مسطور ، (انجمن آرای ناصری) . معرب آن بوزرجمهر . وزیر (شاید داستانی) خردمند خسرو انوشیروان شاهنشاه ساسانی است . رساله ای به زبان پهلوی بنام «پندنامک وزرگمهر بختگان» یعنی  پندنامۀ بزرگمهر پسر بختگان بدو منسوب است که دارای ۴۳۰ کلمه است .  «بزرگمهر در لغت نامه دهخدا»

سهروردی در بیان مبانی اندیشهٔ حکمت اشراق دربارهٔ نور و ظلمت ، پایه‌ گذاران این حکمت را حکیمان پارسی مانند بزرگمهر می ‌داند. همچنین بزرگمهر نمونه و معیار وزیران با تدبیر ، با ویژگی‌هایی سنجیده در ادب پارسی نمایانده شده ‌است.

خسرو یکم یا خسرو انوشیروان ساسانی..

تندیس خسرو یکم یا خسرو انوشیروان دادگر ساسانی..

 بهار درکتاب سبک شناسی خود در ارتباط با بزرگمهرچنین آورده است :

بزرگمهر– این نام گویا مصحف “بُرزمهر” یا “دادبُرزمهر” بوده است که او را “زرمهر” هم نوشته اند ، ظاهراً نام صحیح او دات بُرژمِتر است و از وزرا و مستشاران عمدۀ انوشیروان بوده است و در مقدمۀ “اندرز بزرگمهر” مقام و القاب خود را چنین شرح می دهد : «وَرزَک مِتربوختکان- وینان پَت شپستان شتر- واوستیکان خسرو و دَرین پَت»یعنی بزرگمهر پسر بوختک رئیس “رای زنان خاص دربار کشور” ملقب به “اوستیکان خسرو” یعنی پلیس و پاسبان شخصی پادشاه و “رئیس دربار” ، و چنین بنظر می رسد که بزرگمهر بختگان همین “داد بُرژمهر” بوده است که به تخفیف او را “زرمهر” خوانده اند و گویند از وزرای بزرگ خسروکواتان بود و به دست هرمز کشته شد- و روایت قتل بزرگمهر به دست کسری که به انواع و اشکال گوناگون در تواریخ ضبط شده است ، مربوط به قتل برزمهر یا دادبُرزمهر است- و نیز در کتب ادب عرب آمده است که بعد از انقراض ساسانیان بزرگمهر به طبرستان رفت . از او پرسیدند که موجب انقراض ساسانیان چه بود؟ پاسخ داد که کارهای بزرگ را به مردم خُرد سپردند و کارهای خُرد را به مردم بزرگ ؛ آنگاه بزرگان به کار کوچک دل ننهادند و خردان از عهدۀ کار بزرگ بر نیامدند و ناچار هر دو کار تباه گشت . ظاهراً این روایت هم بی اصل نیست ، چه می دانیم که مردی از خاندان فرّخان در آن اوان امیرطبرستان و کتیبه ای از او در ظرف نقره ای دیده شده که هرتسفلد آلمانی آنرا چنین خوانده است «دات بُرزمتر فرخانان گیل گیلان خراسان اسپهبد نفشه» یعنی : صورت دادبرزمهر پسر فرخان امیرالامراء الشرق سپهبد و این کتیبه به خط پهلوی بَدی نوشته شده است .

بزرگمهر حکیم

بزرگمهر حکیم

در تواریخ طبرستان هم اشاراتی به این خاندان شده است ، پس اشکال تاریخی که در زنده بودن بزرگمهر تا انقراض ساسانیان و رفتن او به طبرستان که در بعضی تواریخ و کتب ادب دیده شده و حال آنکه خبر مرگ او در عهد کسری (هرمز) متواتر است ، با تطبیق این نام یعنی “دادبرزمهر´امیر طبرستان با نام اصلی بزرگمهر که حدس می زنیم “دادبرزمهر” بوده است ، رفع می شود ، و بعید نیست که عبارت معروف که بالاتر نقل شد در علت انقراض ساسانیان ، از قول این دابرزمهر طبرستانی نقل شده باشد ، و بعد به بوزرجمهر منسوب گردیده باشد . در اینصورت نمی توان یقین کرد که بزرگمهر مانند لقمان عاد شخص افسانه ایست ، از طرفی هم در تواریخ ساسانی در هیچ منبعی چه در تاریخ طبری و چه رومی ذکری از چنین شخصی نیست ، پس وجه حل منحصر است به همان حدس مذکور که دادبُرزمهر یا بُرزمهر وزیر خسرو اول به بزرگمهر بدل شده باشد- این قبیل تصحیفات به سبب خط اسلامی و پهلوی که در اشکال برادر یکدیگرند ، زیاد پیش آمده و می آید و مورخان اسلامی اگر “قمر” را “ابرسام” ضبط کرده باشند بعید نیست که دادبرزمهر را هم برزمهر یا بزرگمهر ضبط کنند- رساله های پهلوی هم چون غالباً در عهد اسلامی نوشته شده و یا اگر اصل آنها قدیم و موادشان از عصر ساسانی باقی مانده بود ، در عصر اسلامی در آنها دست برده شده است- نویسندگان یا ناسخان این رسالات نیز در تصحیف این اسم به تواریخ اسلامی زیادتر اعتماد نموده اند . «سبک شناسی، مالک شعرا بهار، ج۱، ص۵۲ و۵۳»

در تاریخ ثعالبی آمده است : پارسیان چنین باور دارند که انوشیروان شبی در خواب دید که گویی در جامی زرین باده می نوشد و خوکی سر در جام می کند و از همان جام می آشامد . چون بامداد شد ، از موبدان دربارۀ خواب خود پرسید . اما نتوانستند خوابگزاری کنند . به معتمدان خود دستور داد تا کسی که بتواند از عهدۀ گزاردن آن خواب برآید بیایند . قضا را یکی از معتمدان به مکتبخانۀ یکی از معلمان درآمد ، از او گزارۀ آن خواب را جویا شده بود . او نیز مانند دیگران از گزارش این خواب فرو ماند . اما جوانی از شاگردان استاد که بزرگمهر نام داشت ، از جای برخاست و گفت : ای استاد ، تعبیر آن نزد من است . استاد بر او بانگ زد و دشنامش گفت که غوره ناگشته مویز شده ای؟ جوینده به استاد گفت : منکر نتوان شد که خداوند را چنان قدرتی است که مانند او را صاحب فهم کند . استاد به شاگرد گفت : آنچه داری بگو . جوان گفت : به خدای سوگند که جز در پیشگاه شاه خوابش را گزارش نکنم .

مرد او را به درگاه برد و انوشیروان را از آنچه پیش آمده بود ، آگاه ساخت . جوان را فرا خواند . او را جوانی دید که از رخسارش نشانه های هوشیاری و خردمندی هویدا است . به او گفت : تویی که گزارش خوابم را به عهده گرفتی؟ گفت : آری ، شاهنشاها ؛ گفت : پس هم اکنون آن را برگوی . گفت : گزارۀ آن در تنهایی با شاه روا است . دستور داد تا آنجا را خالی کنند . بزرگمهر گفت : در میان زنان و کنیزکانت مردی هست که در آمیزش با یکی از آنان شریک توست . گفت : می خواهم آن کس را بنمایی . گفت : می سزد که دستور دهی همۀ زنان که در سرای و کاخهای تو هستند ، برما گذر کنند . دستور داد چنان کردند و همگان گذشتند ، ولی جوان کسی را که گفته بود نشان نداد و گفت : باید به آنان دستور دهی که برهنه در برابر شخص تو بگذرند ؛ انوشیروان چنانکه جوان گفت ، به آنان فرمان داد . انوشیروان را زنی از شاهزادگان بود که به جوانی دل بسته بود و بر او جامۀ کنیزان پوشانیده و با او به این  بهانه که کنیزکی است ، می آمیخت . چون زنان و کنیزکان برهنه گذشتند و نوبت به جوان خطاکار رسید ، ترس بر او چیره شد . انوشیروان دانست که او پسری است . دستور داد او و دلباخته اش را بکشند .

انوشیروان از هوشیاری بزرگمهر ، با همۀ جوانسالیش ، شگفت زده شد و او را ویژۀ خدمت خود ساخت . خداوند چنان دانش و حکمت به او داد که در زمان خود همتا نداشت .

داستان پدیدآوردن شطرنج و نرد

رسم چنان بود که شاهان به یکدیگر پیام می فرستادند و دربارۀ مشکلات و مسائل پیچیده پرسش می کردند . آن که درست پاسخ می گفت از خراج معاف می گشت و آن که در پاسخ در می ماند ، پرداخت خراج سالانه بر او مقرر می گشت . در آن هنگام که شاهان اقلیمها به انوشیروان سر اطاعت پیش آوردند ، و پیشکشها و مالیات ها به درگاهش فرستادند ، پادشاه هند پیشکشهای بسیار و گرانبها فرستاد و در آن میان ، مهره های شطرنج و صفحۀ آن بود و پیام فرستاد که اگر آن را باز شناختی و راز آن را بیرون کشیدی ، پرداخت خراج سالانۀ شهرهای خود را برعهده می گیرم و اگر آن را درنیافتی ، خراجی برای تو برعهدۀ من نیست .

شطرنج بازی ابداع هندیها

شطرنج بازی ابداع هندیها

انوشیروان دانست که کس جز بزرگمهر راز آن نتواند گشود . به او دستور داد تا آن راز بازگشاید . وی با دقت نظر در آن نگریست و اندیشید تا آن را دریافت و دربست و گشاد و جنگ و گریزهای آن غور کرد . گفت : این را برای نبرد ساخته اند . بزرگترینشان شاه است و آن که نزدیک او است وزیر و دیگر مهره های کوچک پیادگانند و روش آنان جنگ و گریز در میدان نبرد است .

پیام آور از هوشیاری او در شگفت شد و خراج را از جانب مولای خود پذیرفت . آنگاه بزرگمهر در برابر او نرد را ابداع کرد و آن را به سوی شاه هند فرستاد . دانایان او نتوانستند راز آن بگشایند و نامه به انوشیروان نوشت و درخواست کرد که به بزرگمهردستور دهد تا او را از راه و رسم نرد آگاهی دهد . چنان کرد و گفت : خطهای دوازده گانۀ آن به شمارۀ ماه ها و برجهای فلکی است و مهره های سیاه و سفید شب و روزند و و جمع مهره های سیاه و سفید به تعداد روزهای ماه یعنی سی می باشد . و تاسها سرنوشت و بخت مردم است .

تخته نرد بازی ابداعی بزرگمهر

تخته نرد بازی ابداعی بزرگمهر

شاه هند آن را پسندید و در پرداخت خراج برتعهد خود افزود و هدیه ها به درگاه فرستاد . «تاریخ ثعالبی ، ص ۴۰۸ و ۴۰۹»

خشم انوشیروان بر بزرگمهر

چون انوشیروان به بزرگمهر بی مهر شد ، به او فرمان داد جایی برای سکونت خود برگزیند که در تابستان و زمستان همانجای بماند و برای تن پوش خویش جامه ای برگزیند که به جز آن نپوشد . بزرگمهر آغل دام را برگزید که در تابستان خنک و در زمستان گرم است . برای خوردنی شیر را اختیار کرد که غذای آشامیدنی است برای بزرگ و کوچک ؛ و برای لباس پوستین برگزید که به زمستان می پوشید و در تابستان باژگونه اش برتن می کرد .

روزگار بدبختی او به درازا کشید تا آنکه نابینا گشت . قیصر روم صندوق کوچک دربسته ای را که بر در آن قفل و مُهر نهاده بود ، نزد انوشیروان فرستاد و پیام داد که اگر از آنچه در صندوق است آگاه شوی ، پرداخت سالانۀ خراج را می پذیرم و اگر نتوانی ، آن را نمی پذیرم

انوشیروان این راز را از خردمندانی که در درگاهش بودند ، جویا شد . همگان در ندانستن آن راز یکسان بودند و پاسخ هیچیک راست نیامد . انوشیروان دانست کسی برای او جز بزرگمهر ، با همۀ کوری اش ، نمانده است . دستور داد تا آزادش کنند و به گرمابه اش برند و جامۀ وزیران ، چنانکه می پوشید ، بر او بپوشانند و او را به حضور بیاورند . دستور او اجرا شد و بزرگمهر به پیشگاه شاه رسید و او را نزدیک خود خواند و از او پوزش خواست و از داستان صندوق آگاهش ساخت و آنچه در صندوق نهان است از او باز پرسید . بزرگمهر شبی را از انوشیروان مهلت خواست .

انوشیروان دادگر پادشاه ساسانی...

انوشیروان دادگر پادشاه ساسانی…

فردای آنروز بزرگمهر سوار شد . پیش روی او دو چاکر در خدمت بودند . به آنان دستور داد  اولین زن که پیش آید او را با خبر سازند . زنی پیش آمد . به او گفت : آیا تو دختری یا شوی کرده ای؟ گفت : دخترم ، سپس به راه شد . زنی دیگر پیش آمد. پرسید : آیا شوی ناکرده ای یا شوی داری؟ گفت : شوی دارم . گفت : فرزند داری؟ گفت : نه . از او بگذشت و به سومین زن برخورد . از وضع او جویا شد . گفت فرزند دارم . از او نیز گذشت تا برانوشیروان درآمد و درخواست کرد تا فرمان دهد سفیر قیصر روم و صندوق سر به مُهر را بیاورند که آوردند . بزرگمهر گفت : در این صندوق سه مروارید نهاده اند ؛ یکی ناسفته ، دوم نیم سفته و سوم سفته . صندوق را بگشودند و حال چنان بود که بزرگمهر باز گفته بود .

انوشیروان از هوشیاری بزرگمهر در شگفت شد و از ناروایی ها که بر او رسیده بود ، پشیمان گشت و آن را به خواست خداوند نسبت کرد . فرستادۀ قیصر خراج را از سوی مولای خود برعهده گرفت . «تاریخ ثعالبی ، ص ۴۰۸ و ۴۰۹»

گفتۀ ابن بلخی در فارسنامه در ارتباط با مقام بزرگمهر:

انوشیروان پس از آنکه مزدک را از میان برداشته و از شرّ او راحت شد ، در ممالک و لشکر خویش نظر کرد ، و باهمه بزرگی و حکمت بزرجمهر که وزیر او بود ، انوشیروان ترتیب وزارت او چنان کرد که دبیر بزرجمهر و نایب کسری آمد و شد توانستی کرد و ما این نایب را وکیلِ در خوانیم و به پهلوی ایرانمازغر گفتندی و تیلبت وزیر دارد ، و هرسه گماشتۀ انوشیروان بودندی در خدمت وزیر او بوزرجمهر و وزیر به ذات خود ازین سه کس هیچ یکی را نتوانستی گماشت ، وغرض انوشروان آن بود که تا دبیر هر نامه که به جوانب بزرگ و اطراف نبشتی و خواندندی ، نکت آن در سرّ معلوم انوشروان می کرد و او از این گماشتگان بپرسیدی در سرّ اگر دانستندی خود بگفتندی و اگر نه تتبع کردندی و راست و دروغ آن بنمودندی ، و چند بار که بزرگمهر را بگرفت و باز داشت ، از آن بود که چون وقتی غروری در سر او شدی یا خیانتی اندیشیدی یا این کسان در سرۀ باز نمودندی و او را پیش از آنکه اندیشۀ او خللی آورد که در نتوان یافت ، بازداشتی ، و به سبب آنکه بی دل بود دیگر باره رها کردی ، و بزرجمهر اصیل یود و از خاندان ملک و اندیشمندی انوشیروان از وی بیشتر ازین جهت بودی ، و در همه معانی ترتیبها نیکو فرمود و موبد موبدانرا برقضا و مظالم گماشت و مردی بود که در عصر او اصیل تر و عالم تر و متدین تر از وی نبود و گذشته از وزیر هیچکس مانند او حرمت نداشت ، و هریک از اصحاب دیوان او صدری بود با اصل و حسب و علم چنانکه بالای آن کسی نبود و زیرک ترین و زبان دان ترین و عاقلتر از همگان بودندی . «فارسنامه ، ابن بلخی ، ص۹۱ الی۹۳»

تندیس حکیم یزرگمهر در میدان بزرگمهر اصفهان

تندیس حکیم یزرگمهر در میدان بزرگمهر اصفهان

در آیین بارگاه خسرو انوشیروان آمده است که سه کرسی در اطراف وی وجود داشت که : جز این سه کس دیگر بر آن نیارستی نشستن و در پیش تخت کرسی زر بودی ؛ که بوزرجمهر بر آن نشستی و فروتر از آن کرسی موبد موبدان بودی و زیرتر از آن چند کرسی از بهر مرزبانان و بزرگان و جای هر یک به ترتیب معین بودی که هیچکس منازعت دیگری نتوانستی کرد و چون کسرا بر یکی خشم گرفتی کرسی او از آن ایوان برداشتندی ، و عادت ملوک فرس و اَکاسره آن بودی که از همه ملوک اطراف صین و روم و ترک و هند دختران ستدندی و پیوند ساختندی و هرگز هیچ دختر را بدیشان ندادندی «فارسنامه ، ابن بلخی ، ص۹۱ الی۹۳»

مسعودی (ج۲ص۲۰۶) می گوید که بزرگمهر برای خسرو انوشیروان دوازده اصل درحکومت پیشنهاد کرد و او دستور داد که آن را به آب طلا نوشتند . این دوازده اصل شاخص است و خلاصۀ آن ازاین قرار است :

۱- ترس از خدا   ۲- راستگویی و وفای به عهد   ۳- مشورت از علما   ۴- اکرام و اشراف و فرماندهان سپاه و دبیران و درباریان به اندازۀ پایگاهشان   ۵- رسیدگی به کار قضاوت و کارداران و پاداش نیکوکاران ایشان و کیفر بدکاران ایشان   ۶- رسیدگی به زندان تا شخصاً از تقصیر و با بی گناهی زندانیان آگاه شود.  ۷- بازرسی بازرگانان و نرخ ها در بازار (تا از گرانفروشی و رباخواری و غیره جلوگیری شود)  ۸- به انتظام آوردن کار رعیّت با اجرای مجازات  ۹- خوب نگهداشتن سلاح و آلات جنگی ۱۰- رعایت حال خانواده ۱۱- مواظبت از مرزها (در زمان صلح) به دقت  ۱۲- بازجویی وزراء و درباریان و به کنار گذاشتن خیانتکاران و مردم بی کفایت . «تاریخ ایرانیان و عربها ، نولدکه ، ص ۴۰۷ ، ۴۰۸»

      بزیذج نام کتابی است در احکام نجوم ، خاصۀ موالید در ده مقاله و مؤلف اصلش والیس رومی از منجمان قرن دوم مسیحی است . این کتاب در زمان ساسانیان از یونانی به فارسی پهلوی ترجمه و مطالبی برآن افزوده شد و  در عهد اسلام به زبان عربی درآمد . ترجمۀ فارسی پهلوی را معروف به بزرگمهر وزیر انوشیروان نسبت داده اند ، و هر کجا مطلب نجومی مؤلف به زیذج فارسی صاحب بزیذج فارسی و امثال این عبارات می آورند ، مقصود همان بزرگمهر است . « التفهیم ، بیرونی ، ص ۳۱۸»

کریستین سن در بارۀ بزرگمهر در کتاب ایران در زمان ساسانیان

به احتمال قوی ورزگمهر ، این شخص مشهور و مرموز ؛ که نام او را ملحق به قصۀ ورود شطرنج به ایران کرده اند ، همان برزویۀ طبیب است ، ظاهراً اندرز ورزگمهر در قرن نهم میلادی (دوم هجری قمری) تألیف شده است ، ولی نصایحی که از زبان بزرجمهر کرده ، قسمتش مأخوذ از کلیله و دمنه است ، که برزویه آنرا از کتاب پنجاتنتره سانسکریت ترجمه نموده ، و قسمتی اقتباس از اندرزهای قدیمتر است . «ایران در زمان ساسانیان کریستین ، ص۹۵، ۹۶»

در تاریخ بیهقی در ارتباط با بزرگمهر چنین آمده است :

چنان خواندم که چون بزرجمهر حکیم از دین گبرکان (زردشتیان) دست بداشت که دین و دین عیسی پیغامبر صلوات الله علیه گرفت ، . برادران را وصیت کرد که درکتب خوانده ام که آخرالزمان پیغامبری خواهد آمد نام او محمد مصطفی صلی الله علیه و سلّم- اگر روزگار یابم ، نخست کسی من باشم که بدو بگروم و اگر نیابم امیدوارم که حشر ما را با امت او کنند ، شما فرزندان خود را همچنین وصیت کنید تا بهشت یابید ، این خبر به کسری نوشیروان بردند . کسری به عامل خود نامه نبشت که در ساعت چون این نامه بخوانی ، بزرجمهر را با بند گران و غُل به درگاه فرست ، عامل به فرمان او را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته را فردا بخواهند برد . حکما و علما نزدیک وی می آمدند و می گفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم ، ستاره روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم و مرغزار پر میوۀ ما بودی که گونه گونه از تو یافتیم ، پادشاه بر تو خشم گرفت و تو را می برند و تو نیز از آن حکیمان نیستی که از راه راست باز گردی . ما را یادگاری ده از علم خویش .

گفت : وصیت کنم شما را که خدای را عزوجل به یگانگی شناسید و وی را طاعت دارید و بدانید که کردار زشت و نیکوی شما می بیند و آنچه در دل دارید می داند و زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید (بمیرید) ، بازگشت شما بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سئوال و جواب و ثواب و عقاب ، و نیکویی گویید و نیکوکاری کنید که خدای عزوجل که شما را آفرید ، برای نیکی آفرید و زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگی کوتاه باشد ، و پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج ازحرام و مال مردم دور دارید و بدانید که مرگ خانۀ زندگانی است ؛ اگرچه بسیار زیید ، آنجا می باید رفت ، و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است و راست گفتن پیشه گیرید که روی را روشن دارد و مردمان راست گویان را دوست دارند و راست گوی هلاک نشود ، و از دروغ گفتن دور باشید که دروغ زن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند . و حسد ، کاهش تن است و حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای- عزّ اسمه دایم به جنگ باشد و اجل ناآمده مردم حسد بکشد . و حریص را راحت نیست زیرا که او چیزی می طلبد که شاید وی را ننهاده اند . و دور باشید از برخی زنان که نعمتِ پاک بستانند و خانه ها ویران کنند ، و هر که خواهد که زنش پارسا مانَد گرد زنان دیگر نگردد . و مردمان را عیب مکنید که هیچ کس بی عیب نیست ، هرکه از عیب خود نابینا باشد ، نادان ترِ مردمان باشد . و خوی نیک بزرگترین عطاهای خدای است- عزوجّل. و از خوی بد دور باشید که آن بند گران است بر دل و پای ، همیشه بدخو در رنج بزرگ باشد و مردمان از وی به رنج و نیکو خوی را هم این جهان بود و هم آن جهان و در هر دو جهان ستوده است . و هرکه از شما به زاد بزرگتر باشد ، وی را بزرگتر دارید و حرمت او را نگاه دارید و از او گردن مکشید . و همه بر امید اعتماد مکنید چنانکه دست از کار کردن بکشید . و کسانی که شهرها و دیهها و بناها و کاریزها ساختند و غم این جهان بخوردند آن همه بگذاشتند و برفتند و آن چیزها مدروس (کهنه) شد . این که گفتم بسنده باشد و چنین دانم که دیدار ما به قیامت افتاد .

کاخ انوشیروان مدائن

کاخ انوشیروان مدائن

چون بزرگمهر را به میدان کسری رسانیدند ، انوشیروان فرمود که همچنان با بند و غُل پیش ما آرید ؛ چون پیش آوردند کسری گفت : ای بزرجمهر چه ماند از کرامات و مراتب که آن را نه از حُسن رأی ما بیافتی؟ و به درجۀ وزارت رسیدی و تدبیر مُلک ما برتو بود از دین پدران خویش چرا دست بازداشتی و حکیم روزگاری به مردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راه راست نیست؟ غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی و خاص و عام را برمن بیرون آری؟ تو را به کُشتنی کُشم که هیچ گناهکار را نکشته اند که تو را گناهی است بزرگ و الّا توبه کنی و به دین اجداد و آبادی خویش بازآیی تاعفو یابی که دریغ باشد چون تو حکیمی کشتن و دیگری چون تو نیست .

گفت : زندگانی ملک دراز باد مرا مردمان ، حکیم و دانا خردمند روزگار می گویند ؛ پس چون من از تاریکی به روشنایی آمدم به تاریکی باز نروم که نادان بی خرد باشم . کسری گفت : بفرمایم تا گردنت بزنند . بزرجمهر گفت : داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت از تو دورکند ، کسری چنان در خشم شد که به هیچ وقت نشده بود . گفت او را باز دارید تا بفرمایم که چه باید کرد ، او را باز داشتند . چون خشم کسری بنشست گفت : دریغ باشد تباه کردن این ، فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک چون گوری و به آهن گران او راببستند و صوفی در وی پوشیدند و هر روز دوقرص جو و یک کفه نمک و سبویی آب او را وظیفه (مقرری) کردند و مُشرفان گماشت که انفاس وی می شمرند (او را نظارت کنند) و بدو می رسانند . دو سال برین جمله بماند روزی سخن وی نشنودند ، پیش کسری بگفتند کسری تنگدل شد و بفرمود زندان بزرجمهر بگشادند و خواص و قوم او را نزدیک وی آوردند تا با وی سخن گویند مگر او جواب دهد . وی را به روشنایی آوردند یافتندش به تن قوی و گونه برجای گفتند : ای حکیم تو را پشمینۀ ستبر و بند گران و جایی تنگ و تاریک می بینم چگونه است که گونه برجای است و تن قویتر است سبب چیست؟ بزرجمهر گفت : که برای خود گوارشی (خوراکی) ساخته ام  از شش چیز هر روز از آن لختی بخورم تا بدین بمانده ام . گفتند : ای حکیم اگر بینی ؛ آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد ، و چنین حال پیش آید آن را پیش داشته آید . گفت : نخست ثقه درست کردم ( خود را مطمئن ساختم) که هرچه- عزّ ذکره تقدیر کرده است ، باشد . دوم به قضاء او رضا دادم . سوم پیراهن صبر پوشیده ام که محنت را هیچ چیز چون صبر نیست . چهارم اگر صبر نکنم باری سودا و ناشکیبایی را به خود راه دهم . پنجم آنکه مخلوقی را چون من کار بتر ازین نیست شکر کنم . ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فَرَج دهد . آنچه رفت و گفت با کسری رسانیدند با خویشتن گفت چنین حکیمی را چون توان کُشت؟ و آخر بفرمود تا او را کشتند و مُثله (قطع اعضای بدن) کردند و وی به بهشت رفت و کسری به دوزخ . هرکه بخواند دانم که عیب نکند به آوردن این حکایت که بی فایده نیست و تاریخ به چنین حکایات آراسته گردد . بمشیه الله و عونه و بالله التوفیق . «تاریخ بیهقی ج ۱ ، ص۵۱۰ تا ۵۱۴»

داستانها و روایاتی از بزرگمهرحکیم :

کشتی در طوفان

بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد ناخدا گفت که دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد مسافران همه نگران و مضطرب بودند لیکن بزرگمهر آرام نشسته بود گفتند در این لحظات چگونه اینقدر خونسرد نشسته ای ؛ او گفت نگران نباشید زیرا من اطمینان دارم  که نجات خواهیم یافت  و همانگونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به مقصد رسید.

مسافران  بزرگمهر را احاطه کردند که تو پیامبری یا افسونگر ؟ و چگونه دانستی که نجات می یابیم بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمی‌دانستم اما با خود اندیشیدم که شماها را امیدوار سازم چرا که اگر نجات نیافتیم دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا بازخوست کنید .

سحرخیزی انوشیروان

بزرگمهر اعتقاد داشت که انسانها اگر صبح زود از خواب بیدار شوند شخص موفقی خواهند شد. خودش نیز همواره قبل از طلوع آفتاب به سر کارش در کاخ انوشیروان می رفت و او را از خواب بیدار می کرد. انوشیروان که می خواست بیشتراستراحت کند ، از این کار بزرگمهر ناراحت می شد. روزی انوشیروان نقشه ای کشید و به عده ای از نوکرانش دستور داد تا در سر راه بزرگمهر کمین کنند و بر سر او بریزند و هر چه دارد بدزدند.

انوشیروان می خواست با این کارش نگذارد که بزرگمهر صبح زود به کاخ بیاید و او را بیدار کند و از آن به بعد هم جرات نکند صبح زود از خانه بیرون آید.

بزرگمهر وزیر

بزرگمهر وزیر

به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه اش بیرون می آید و حرکت می کند شما بروید تمام لباسهای او را و هرچه دارد از وی بگیرید که او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پولها و لباسهایش را گرفتند و رهایش کردند. مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد.

انوشیروان که علت دیر آمدن وزیرش را می دانست با تمسخر از او پرسید : چرا امروز دیر کردی؟! بزرگمهر پاسخ داد : راهزنان برسرم ریختند و مرا غارت کردند و من ناچار به خانه برگشتم تا لباس دیگری بپوشم، این بود که دیر شد. انوشیروان با همان لحن تمسخر آمیز گفت تو که می گفتی هر کس زود از خواب بلند شود موفق است، پس چرا امروز تو موفق نبودی؟! بزرگمهر فوری پاسخ داد: برای این که دزدان زودتر از من از خواب بر خاسته و سحر خیز تر بودند و موفق شدند اما چون من دیرتر ار آن ها بیدار شدم ناموفق ماندم.

خردمندی بزرگمهر

داستان‌ها و روایت های بسیار از خردمندی او گفته‌اند. از داستان‌های مشهور بزرگمهر پاسخی است به این پرسش که در پیشگاه انوشیروان داده است که : بزرگ‌ترین بدبختی چیست؟

فیلسوف یونانی گفت پیری و کُودنی که با تنگدستی و نداری با هم باشد ، دانشمند هندی گفت بیماری های جسمی که با دردهای روحی فزون گردد، بزرگمهر گفت که آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است .

 

منابع :

عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثعالبی نیشابوری  ، تاریخ ثعالبی ، پاره نخست ، ایران باستان ، دیباچۀ مجتبی مینوی ، پیشگفتار و ترجمه ، محمد فضائلی ، نشر نقره ، سال ۱۳۶۸ خورشیدی

سبک شناسی یا تاریخ تطّور نثر فارسی ، تصنیف ، شادروان محمدتقی بهار ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ دوم ۱۳۳۷ خورشیدی

تاریخ ایرانیان وعربها در زمان ساسانیان ، تألیف تئودور نولدکه ، ترجمۀ عباس زریاب ، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی

ایران در زمان ساسانیان ، تألیف پروفسور آرتور کریستین سن ، ترجمۀ مرحوم رشید یاسمی ، ناشر دنیای کتاب ، تهران ، ۱۳۶۸ خورشیدی

فارسنامه ، تألیف : ابن بلخی ، به تصحیح گای لیسترانج ، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۴ خورشیدی

تاریخ بیهقی ، براساس نسخۀ غنی فیاض ،نوشتۀ خواجه ابوالفضل محمدبن حُسین بیهقی ، توضیحات و تعلیقات از منوچهر دانش پژوه ، انتشارات هیرمند ، ۱۳۷۶ خورشیدی

التفهیم ، تألیف ابوریحان بیرونی ، با تعلیقات استاد جلال الدین همایی ، انتشارات بهمن

بزرگمهر در فرهنگ لغت نامه دهخدا

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *