تصویر صادق هدایت

صادق هدایت نویسنده و مترجم ایرانی

صادق هدایت

صادق هدایت فرزند اعتضادالملک و از خاندان اشراف ایران است . پدر و اجداد او همواره دارای مناصب دولتی و نظامی در دربار شاهی بودند . و مادرش زیور الملک دخترعموی هدایت قلی خان ، و دخترحسین قلی مخبرالدوله بود . او در بیست و هشتم بهمن ماه ۱۲۸۱ خورشیدی در تهران به دنیا آمد . وی کوچکترین پسر خانواده بود ، که دو برادر و دو خواهر بزرگ تر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت . یکی از خواهر های وی بنام انورالملک به همسری سپهبد حاجعلی رزم آرا درآمد  .

کودکی هدایت در میان کودکان دیگر

کودکی هدایت در میان کودکان دیگر

در سال ۱۲۸۷ خورشیدی صادق هدایت تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ علمیۀ تهران آغاز کرد و در سال ۱۲۹۳ روزنامه دیواری ندای اموات را در مدرسه انتشار داد و دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون به سر برد ، لیکن در سال ۱۲۹۵ خورشیدی به دلیل ناراحتی درد چشم ترک تحصیل کرد .

اما در سال ۱۲۹۶ در مدرسه سن لویی که مدرسۀ فرانسوی ها بود ،  مجدد مشغول به تحصیل شد . به گفتۀ خود او اولین آشنایی اش با ادبیات جهانی در این مدرسه بود ؛ او به کشیش مدرسه زبان فارسی آموزش میداد و کشیش هم وی را با ادبیات جهانی آشنا می کرد .

صادق اکثر عمر خویش را در تهران سپری کرد و فقط سفر فرانسه وی اندکی از سن و سال او را به خود اختصاص داد او در بدو امر در پاریس اقامت کرد اما بعد از مدتی عازم “بزانسون” شد و در یکی از پانسیونهای آنجا اقامت کرد ، لیکن دیری نگذشت که مجدد به پاریس مراجعت کرد او در اینهنگام در صدد خودکشی در رودخانه مارن فرانسه برآمد ؛ لیکن توسط قایقی نجات داده شد .

هدایت در نوجوانی

هدایت در نوجوانی

در این جا به ارائه نامه ای چند خطی از صادق پس ازاقدام به خود کشی در این رودخانه که به برادرش محمود هدایت نوشته می پردازیم که می گوید :

تصدقت گردم . نمی دانم که عجالتاً چه بنویسم . یک دیوانگی کردم ، به خیر گذشت . بعداً مفصلاً شرحش را خواهم نوشت . مزاجاً سلامت هستم . و هرچه پول داشتم به مصرف رسانیده ام و …..

چند کتاب معروف خود را شامل فوائد گیاهخواری ، افسانه آفرینش و زنده بگور را در آنجا کتابت کرد . در این اوان صادق هدایت به ایران برگشت و در سال ۱۳۱۵ خورشیدی به سفر هندوستان (بمبئی) عازم گردید و در آن شهر به زبان پهلوی تسلط پیدا کرد . وی در آنجا کارنامه اردشیر پاپکان را از پهلوی به فارسی ترجمه کرد . و سپس داستان معروف بوف کور خود را بر روی کاغذ استنسیل نوشته و پنجاه نسخه از آن منتشر کرد و برای دوستان خود از جمله جمالزاده و نسخه ای نیز برای استاد بزرگ “مجتبی مینوی” ارسال کرد . هدایت  در سال ۱۳۱۶ به تهران آمد و مجدداً در بانک ملی مشغول بکار شد . و هنوز یکسال نگذشته بود که از کار در بانک استعفا داد و به استخدام وزارت فرهنگ در آمد و تا سال ۱۳۲۰ در این وزارت به فعالیت های ادبی سرگرم بود و حاصل این فعالیتهای او چندین مقاله و داستان بود. در این هنگام وزارت فرهنگ را نیز رها کرد و به استخدام دانشکده هنرهای زیبا با پست مترجمی تن در داد . وی کتاب بوف کور را بصورت سانسور شده در روزنامۀ ایران و برطبق پاورقی به طبع رسانید . در سال ۱۳۲۱ خورشیدی سگ ولگرد که یکی دیگر از شاهکارهای او بود ، را کتابت کرده و منتشر ساخت .

صادق هدایت در ایام جوانی

صادق هدایت در ایام جوانی

هدایت در سال ۱۳۲۴ خورشیدی به ازبکستان رفت و در تاشکند اقامت کرد ؛ لیکن باز هم طاقت نیاورد و پس از دو ماه به تهران بازگشت و در آذر ۱۳۲۹ خورشیدی به پاریس عزیمت کرد و پس از چهارماه در حالی که افسردگی بر او غلبه پیدا کرده بود ، توسط گاز اقدام به خودکشی کرد ( او ابتدا تمامی منافذ و روزنه ها را مسدود ساخت و سپس شیر گاز را باز کرده و به گرمابه و یا به عبارتی به آشپزخانۀ خانه خود رفت و در کف آنجا دراز کشید و اندکی بعد انتشار گاز وی را خفه کرد) و دراین اقدام جان باخت . جنازۀ او را پس از چند روز بیش از چند صد تن دانشجوی ایرانی تشییع و در قطعۀ ۸۵ گورستان پرلاشز به خاک سپردند .

جسد هدایت پس از خودکشی توسط گاز

جسد هدایت پس از خودکشی توسط گاز

خصوصیات اخلاقی صادق هدایت

وی در بذله گویی استعداد و مهارت خاصی داشت . به حیوانات مهر می ورزید با اینکه در ظاهر خیلی لاابالی بنظر می رسید ، در زندگی فوق العاده شخص منظمی بود . هنگام جوانی و زمانی که در پاریس اقامت داشت ، به عقاید مذهبی یوگا و کیش بودایی روی آورد و همان اوقات بود که مجسمۀ کوچک بودا را خریداری کرد و از آن پس همیشه آن مجسمه بر روی میز کار او دیده می شد . صادق به زبان انگلیسی تا حدی آشنایی داشت که او را قادر می ساخت از آثار علما و ادبا بهره مند شود و مهارت او در زبان فرانسه او را کمک کرد تا معارف و ادبیات ملل جهان را مطالعه کند . در اواخرعمر نیز به یادگیری زبان روسی پرداخت . هدایت به بزرگانی از زمرۀ مفاخرملی همچون حافظ و خیام علاقۀ وافری داشت . در مدرسه سن لویی فرانسوی ها در تهران ، هدایت به علوم خفیه و متافیزیک علاقه پیدا کرد . این علاقه بعدها هم ادامه داشت و او نوشته هایی در این مورد انتشار داد . در همین سال بود که صادق اولین مقالۀ خود را در مجلۀ هفتگی به مدیریت نصرالله فلسفی به طبع رسانید . او با مجله ترقی نیزهمکاری می کرد . در این ایام  هدایت گیاهخوار شد و کتابی در فواید گیاهخواری کتابت نمود . بزرگ علوی در این باره می نویسد : یک بار دیده در کافه لاله زار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی می گفتند ، به این قصد اینکه که لای آن شیرینی است  ، بر آن گاز زد و ناگهان چشم هایش سرخ شد ، عرق به پیشانی اش نشست و داشت قی می کرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمۀ نجویده را در آن تف کرد .

هدایت در ایامی که در بانک ملی اشتغال داشت ،  با سه تن از دوستانش به نامهای بزرگ علوی ، مسعود فرزاد ، مجتبی مینوی دوستی خاصی داشت که جمعشان به چهار تن می رسید ، و با آنها روابطی نزدیک داشت و به این جهت به آنها گروه ربعه می گفتند .

هدایت و دوستانش در پیک نیک

هدایت و دوستانش در پیک نیک

پاتوق های صادق هدایت در تهران :

هم اینک به معرفی تعدادی از پاتوق های صادق هدایت که او از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۹ برای خود برگزیده بود . می پردازیم

کافه رستوران ژاله : این کافه نخست “رُزنوار” نام داست و اسحق افندی از مردم ترابوزان آن را اداره می کرد . جای آن در خیابان لاله زار نو ، بالاتر از سینمای متروپل بود .

کافۀ فردوسی : کافۀ فردوسی را هدایت از حدود ۱۳۲۲ به بعد پاتوق خود کرد . این کافه در خیابان استانبول بود و صاحب آن پیرمرد ارمنی مشهور به “سبیل” بود . کاتولیک بود و بی فرزند . سبیل های بسیار درشت و بزرگی داشت .

کافه رستوران کنتینانتال : در ماه های تابستان کافه کنتینانتال ، که بعدها نامش “شمشاد” شد ، پاتوق سرشب هدایت بود . این کافه درست روبروی کافه قنادی فردوسی واقع بود .

کافه رستوران باغ شمیران : این کافه بالاتر از چهار راه استانبول بود (و هنوز هم هست) گذشته از شیرینی فروشی باغچه ای داشت . زمینش را خاک رس ریخته بودند و دارای درختان بید و افرا بود .

کافه رستوران هتل نادری : پاتوق دیگر هدایت که غالباً شام خود را هم بویژه در ایام تابستان در آنجا می خورد ، کافه نادری بود که هنوز هم هست . باغچۀ این کافه مانند حالا درخت و حوض و گل و گیاه داشت . در این کافه رضا جرجانی ، شهید نورایی ، خانلری ، بقایی ، رحمت الهی ، عماد سالک ، دکتر روحبخش ، پرویز داریوش ، و حسن قائمیان و چند تن دیگر جمع می شدند . پس از شام در حدود ساعت ده تا یازده ، ازکافه نادری بیرون می آمدند و متفرق می شدند . هدایت پیاده آرام آرام به خانه می رفت …

تصویر کافه نادری یکی از پاتوق های هدایت

تصویر کافه نادری یکی از پاتوق های هدایت

کافه رستوران پرندۀ آبی : این کافه رستوران در نبش میدان فردوسی بود . اکنون به جای قسمتی  از این کافه داروخانۀ رامین و بجای دیگرش مغازۀ “اوری” است .

قهوه خانۀ بهجت آباد : از سال ۱۳۲۴و تا چند سال پس از آن خیابان فیشر آباد شمالی هنوز خلوت و خاکی و متروک بود . بالاتر از فیشرآباد ، خیابان معروف بهجت آباد بود که باغ های بهجت آباد قدیم با همان دیوارهای چینه ای و فضای وسیع و درختان بسیار ، به صورت متروک افتاده بود . «به قلم یکی از دوستان صادق هدایت ، بدون نام و امضاء»

دلیل واقعی خودکشی صادق هدایت چه بود ؟

همانطور که جهانگیر هدایت در برنامه ویژه بی بی سی یادآور شد ، و توسط بسیاری از دوستان و آشنایان او تأیید شده و در کتابهایی که دکتر کاتوزیان نوشته ، بطور مستند این مطالب آورده شده ،  هدایت در آخرین سفر با امید فراوانی قدم به پاریس می گذارد تا از فضای خفه کننده ایران دورشده و بقیه عمر را به دور از لکاته ها و خنزر پنزری ها بگذراند و از طرفی کتابهای خود را در فرانسه چاپ نموده و به شهرت و جایگاهی که لایق آن است برسد و با در آمد حاصل آن از زندگی مستقل ،  که در زیر دین خانواده اش نباشد ، تشکیل دهد .

هدایت با ویزای پزشکی دو ماه و با عنوان بیمار روحی ! برای معالجه عازم پاریس می شود و از این مسئله بسیار دلخوراست ، اما بخاطر امیدی که در دل دارد زیر بار این ماجرا می رود .

هدایت در حال پریشانی

هدایت در حال پریشانی

دست نویس هدایت : دیدار به قیامت ؛ ما که رفتیم و دل شما را شکستیم ؛ همین

شوخی دردناک هدایت ، پس از آنکه گواهی بیماریِ مغزی او را برای اعزام به خارج از کشور به عنوان بیمار از طرف کمیسیون پزشکی به دستش دادند :

تصدیق دیوانگی هم کف دست مون گذاستند ؛ آن وقت گفتند بسم الله ! خوب … بدنشد ما هم با تصدیق علت مغزی می زنیم به چاک … بالاخره با اعطای تصدیق نامچۀ جنون از خدمات میهنیِ بنده تقدیر شد !

اظهارات صادق پس از وخامت اوضاع حسن شهید نورایی ؛ دوست و یار قدیمی اش ؛ که او برای دیدارش در پاریس بر بسترش حاضر شد :

تنها تفریح این سفر بنده همین است که هر روز به چُس ناله های شهید نورایی گوش بدهم . مُردن که دیگر این قدر آه و ناله و سرو صدا ندارد!

اینک آخرین ساعات زندگیِ هدایت و شرح حالی از زبان خودش :

گاهی وضع جوری است که دیگر دستم به جایی نمی رسد ؛ آدم که تو گوه بغلتد ، به به و چه چه ندارد ! به هر حال فضولی به شما نیامده که من چه غلطی می کنم !

یکی از نقاشیهای هدایت

یکی از نقاشیهای هدایت

سخنان هدایت خطاب به خواهرزاده اش در کافه مونت پارناس پاریس :

اگر عرضه یا میل تهیۀ قصری در دیار خود نداشتم ، از دیر زمانی در مُلک حاج پرستان خانۀ آخرتی برای خود زیر سر گذاشته ام !

و در جایی دیگر هنگامی که او را به دکتر دندانپزشک برای معالجۀ دندان دردش معرفی می کنند ؛ چنین می گوید :

دیگر همین مانده که هرجای آدم خراب می شود و از کار می افتد ، بدویم و تلاش کنیم که معالجه شود و زحمت این را آدم به خودش بدهد که چند سال بیشتر عمر کند .

چند روز قبل از خودکشی ؛ هدایت بسیاری از پاک نویس های داستانهای آینده اش را از بین می برد و در مورد آنها خطاب به مریدش مصطفی فرزانه چنین می گوید :

بینداز سرجایش ، دست به این آشغال ها نزن ؛ می خواهم هفتاد سال سیاه چیز ننویسم . مرده شور ببرد . عُق ام می گیرد که دست به قلم ببرم . به زبان این رجاله چیز بنویسم . یک مشت بی شرف ! یک خط هم نباید بماند . تمامی ندارد . بچه با گوه اش بازی می کند . تازه داشتم بلد می شدم . اول کارم بود . اما این اراذل لیاقت ندارند که کسی برای شان کاری بکند . یک مشت دزد قالتاق . اصلاً سرشان توی این حرف ها نیست . نمی خواهند ، اگر هم بخواهند ، نمی فهمند! پس برای کی بنویسم ؟

هدایت و دو تن از دوستانش در حال بازی شطرنج

هدایت و دو تن از دوستانش در حال بازی شطرنج

و آن هنگام که فرزانه او را به تقلید از کافکا در از بین بردن آثارش متهم می کند ؛ هدایت چنین می گوید :

چطور من شدم شبیه کافکا؟ کافکا به هرحال نان و آبش را داشت ، نامزدش را داشت ، کتابهایش را اگر می خواستند چاپ می کردند ؛ ولی مسلول بود و مردنی ! من برعکس ؛ نه نان دارم ، نه نامزد و بخصوص نه خواننده ؛ اما بدنم سی و هفت درجه حرارت دارد . جان سگ دارم . هزارو یک بلا سر خودم آورده ام و باز هم رو پا بندم !

هدایت در گوشۀ یکی از نقاشی هایش این چنین نوشته است : ما در پیاله عکس رُخ یار دیده ایم .

نقاشی هدایت که گوشۀ آن نوشته ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

نقاشی هدایت که گوشۀ آن نوشته ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

حال شهید نورایی هم رمز به رمز وخیم تر می شود . و اما تیر خلاص به صادق ؛ رزم آرا در تهران ترور می شود و امید هدایت به سفارت که قبل از ترور رزم آرا به واسطۀ نسبت خانوادگی اش با وی ، هدایت را بسیار تحویل می گرفتند و احتمال آن بود که کار اقامتش را ردیف کنند و اکنون جواب سلامش را هم به زور می دهند ، نقش برآب می شود . ایده خودکشی که مدت زیادی با او بوده ، دوباره جان می گیرد . به سراغ مصطفی فرزانه می رود تا پولی که به وی سپرده بود ، را پس بگیرد و پول کفن و دفن را جدا و با مابقی آن خانه ای مجهز به گاز اجاره می کند و آدرسش را به هیچ کس جز یکی از همکلاسی های دوره دبستانش نمی دهد تا این چند روز مانده از اقامتش را بدون مزاحمت دیگران خوش گذرانده و نهایت استفاده را ببرد . او در شب آخر زندگی آن دوست دوره دبستانش را که فقط آدرس آپارتمانش را به او داده بود دعوت می کند که او آمده و جسدش را کشف کند ،  تا به بو نیامده و متلاشی نگردد .

مقبره هدایت در قبرستان پرلاشز پاریس

مقبره هدایت در قبرستان پرلاشز پاریس

فراز و فرود صادق هدایت

هدایت بزرگترین نویسنده ایران در قرن بیستم است . بنابراین عجیب نیست که برغم فراز و فرودهای گوناگون همچنان به عنوان یک عنصر برجسته ایرانی مورد علاقه و احترام باشد . شایان تأکید است که هدایت در وهلۀ اول یک نویسنده بود و ویژگی های فردی و اجتماعی دیگر او بر مبنای نویسنده بودنش قرار داشت . اما این ویژگی ها نیز به جای خود تأثیر زیادی در تعیین وجهۀ ادبی و اجتماعی او داشتند . زندگی هدایت تقریباً سراسر به رنج و درد گذشت و با خودکشی او به پایان رسید ، ولی در عین حال هدایت یک انتلکتوئل طراز اول بود و به طنز و حاضرجوابی شهرت داشت و پیوسته شماری از روشنفکران مدرن پای منبر او بودند .

هدایت را در دوره رضا شاه ، که هنوز نسبتاً جوان بود ، جز گروه بسیار کوچکی از روشنفکران نمی شناختند . پس از شهریور بیست و رفتن رضاشاه و تشکیل حزب توده ، هدایت درمیان جمع بزرگتری از روشنفکران جوان مُد شد . با اینکه بوف کور در زمان رضا شاه در هند نوشته و در پنجاه نسخه در خارج ایران منتشر شده بود ، فقط در اوایل دهۀ ۱۳۲۰ بود که بصورت پاورقی روزنامه ایران ، در تهران انتشار یافت و چندان هم مورد استقبال قرار نگرفت ، زیرا که نه تنها با سبک “رئالیسم سوسیالیستی ” نسبتی داشت ، بلکه دقیقاً به خاطر اینکه اثری سورئالیستی بود. احسان طبری، که قانونگذار نقد ادبی در حزب توده بود ، آن را از نوع “ادبیات سیاه” می دانست . با این وصف هدایت تا پایان واقعۀ آذربایجان با حزب توده و انبوه روشنفکران عضو آن ، روابط دوستانه ای داشت . حزب توده تا چند سال پس ازتأسیس نوعی جبهه دموکراتیک ملی بود که اغلب روشنفکران مارکسیست ، سوسیالیست و لیبرال یا عضو یا “سمپاتیزان” آن بودند ، و از جمله خیلی از دوستان هدایت ، مانند بزرگ علوی ، عبدالحسین نوشین ، خلیل ملکی و جلال آل احمدِ جوان را می شود نامبرد . هدایت اصولاً یک عنصر سیاسی نبود و عضو حزب توده هم نشد و روابط دوستانه اش با آن حزب در سالهای اول تأسیس آن به دلایل روشنفکری و نیز تمایلات آزادیخواهانه اش بود .

نقاشی دیگری از صادق هدایت

نقاشی دیگری از صادق هدایت

اما پس از واقعۀ آذربایجان هدایت از حزب توده رویگردان شد ؛ بیشتر به این دلیل که شکست حزب مزبور را ناشی ازدنباله روی و اطاعت آن از شوروی می دانست . حتی جلسات اصلاح طلبان حزب توده ، یعنی گروه مخالف رهبری در داخل آن که بالاخره انقلاب کردند ، در خانه هدایت تشکیل می شد . به این ترتیب هدایت در میان جامعۀ روشنفکری که بیشترشان عضو یا هواخواه حزب توده بودند ، از مُد افتاد و چون هم کتباً و هم شفاهاً از حزب توده انتقاد می کرد ، با او در افتادند و آنان نیز کتباً و شفاهاً او را شدیداً کوبیدند و منزوی کردند . در نتیجه جز چند تن هواخواه و سرسپرده ، هدایت در جرگه روشنفکران و درس خواندگان جوان سخت منزوی شد و مورد طعن و تکفیر قرار گرفت و این در تشدید افسردگی سالهای آخر عمرش تأثیر بزرگی داشت .

اما اندکی پس از خودکشی او در فروردین ۱۳۳۰ خورشیدی ورق برگشت و رفته رفته بت بزرگی از هدایت ساخته شد . و این بویژه در محیط یأس و سرخوردگی پس از ۲۸ مرداد شدت یافت ؛ به نحوی که تا اواسط دهه چهل نقل یک جمله از هدایت کافی بود به هر بحث و جدلی پایان دهد ، یعنی یک “به قول هدایت” سبب می شد دهان ها بسته شود ، بویژه به این جهت که درآن دوران کیش خودکشی رواج یافته بود و اگزیستانسیالیسم نیز، که به غلط می پنداشتند هدایت در آن مکتب بوده است ؛ مُد شد . ضمناً این دوره دوره ای بود که صنعتی شدن ، مدرن شدن ، اصلاً فرنگی شدن ، از خواست ها و آرزوهای جامعۀ روشنفکری بود .

از اواسط دهۀ ۴۰ تا اواخر دهه ۶۰ ، جهان سوم گرایی و سنت گرایی به سرعت جای غرب گرایی و تجدد خواهی پیشین را گرفت . در نتیجه “صادق” بعنوان یک روشنفکر مدرن ، یک “خرده بورژوایی اعصاب خردکن” و یک عنصر غیر مذهبی ، طرد و به سرعت خاموش شد و جای او را “جلال آل احمد” و “صمد بهرنگی” و “دکتر شریعتی” گرفتند . مُد شدن دوباره هدایت در ده ، بیست سال اخیر اصولاً ناشی از کاهش تأثیر کمونیسم و سنت گرایی در میان خیلی از جوانان است و در یک کلام ، این چرخه را در چهار چوب تضاد دولت و ملت در آنموقع می توان شرح داد : وقتی دولت سنت گرا بود هدایت مُد شد ؛ وقتی مدرنیست شد ، هدایت از مُد افتاد ، و وقتی دولت سنت گرا شد ، هدایت دوباره مد شد . «تاریخ فرهنگی ایران مدرن ، مؤسسه انسان شناسی و فرهنگ ، دکتر همایون کاتوزیان»

سردیس صادق هدایت

سردیس صادق هدایت

آثار صادق هدایت

دکتر همایون کاتوزیان که تحقیقاتش در ارتباط با آثار هدایت است ، چنین می گوید :

آثار داستانی صادق هدایت را می توان به چهار گروه تقسیم کرد : ناسیونالیستی رمانتیک ، رئالیستی انتقادی ، طنزها و طنزنامه های روان و داستان های روان .

داستانهای هدایت انطباق چندانی با تعریف سنتی داستان روان شناختی ندارند و داستان هایی را شامل می شوند که روان شناسی در آن عنصری ناخواسته و اتفاقی است . این داستان ها فضایی خوفناک دارند و مرگ ، خودکشی و شکست از جمله عناصر مشترک درتمامی آنها به شمار می روند .

بوف کور نقطۀ اوج این گروه از داستانهای هدایت است ، چراکه هدایت پیش از بوف کور و هم پس از آن چنین داستانهایی می نوشته است . باآنکه پیوستگی و شباهت در تمامی این داستانها به راحتی قابل مشاهده است ، اما دو داستان هستند که پیش از بوف کور نوشته شده اند و مشخصاً از پیشینه های بوف کور محسوب می شوند : “عروسک پشت پرده” و “سه قطره خون” . با این همه بین بوف کور و سه قطره خون از یک سو و باقی آثار هدایت ، از جمله عروسک پشت پرده ، از سوی دیگر تفاوتی بنیادین وجود دارد ؛ این دو داستان از تکنیک های داستان نویسی مدرن و بخصوص سوررئالیستی بهره برده اند ، و این در حالی است که باقی آثار هدایت با سبک رئالیسم انتقادی نوشته شده اند . «مقاله ای از دکتر همایون کاتوزیان»

نقاشی صادق هدایت و بوف کور او

نقاشی صادق هدایت و بوف کور او

رباعیت خیام ، فواید گیاهخواری ، زنده به گور ، پروین دختر ساسان ، سایۀ مغول ، اصفهان نصف جهان ، سه قطره خون ، نیرنگستان سایه روشن ، مازیار، کاروان اسلام (البعثه الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه) ، وغ وغ ساهاب ، ترانه های خیام ، بوف کور ، سگ ولگرد ، داش آکل ، علویه خانم ،  ولنگاری ، حاجی آقا ، افسانه آفرینش ، توپ مرواری ، پیام کافکا و بسیاری نوشته های پراکنده از آثار بجا مانده صادق هدایت است .

صادق هدایت تعدادی از کتب را از فرانسه به زبان فارسی برگردانده است :

تمشک تیغ دار(۱۳۱۰) نوشتۀ آنتوان چخوف

کلاغ پیر(۱۳۱۰) نوشتۀ الکساندر لانو کیلاند ، نویسندۀ نروژی

مرداب حبشه (۱۳۱۰) نوشتۀ گاستون شراو نویسندۀ فرانسوی

کور و برادرش (۱۳۱۰) نوشتۀ آرتور شنیتسلر

دیوار ، نوشتۀ ژان پل سارتر

گروه محکومین ، جلوه قانون ، گراکوسی شکارچی ، مسخ  ، نوشتۀ فرانتس کافکا

ترجمه مطالبی از پهلوی به پارسی درهندوستان

کارنامه اردشیر بابکان (۱۳۲۲) – یادگار جاماسب (۱۳۲۲) – گزارش گمان شکن (۱۳۲۲)- گجسته ابالیش (۱۳۱۹)- زند و هومن یسن (۱۳۲۳) – آمدن شاه بهرام ورجاوند (۱۳۲۴)

ماجرای توپ مروارید وناصرالدینشاه

در میدان ارگ قدیم توپی مفرغی بنام توپ مروارید قرار داشت که آن را بر روی سکویی کاشیکاری شده نصب کرده بودند این توپ نماد قدیم دارالخلافۀ تهران به حساب می آمد. وجه تسمیۀ آن چند رشته مرواریدی است که به دهانۀ آن آویزان نموده بودند. توپ مذکور بعدها به محوطۀ وزارت امور خارجه منتقل شده و هم اکنون در این محوطه و در فضای سبز قابل مشاهده است  . چندین  روایت  در ارتباط با تاریخ  توپ مروارید در دست است . اول آنکه عده ای برآنند که توپ فوق درجنگ ایران و پرتغالیها توسط ایران به غنیمت گرفته شد و بفرمان شاه عباس به اصفهان و بعدها به تهران منتقل گردید . و برخی دیگر در منابع آورده اند که کریم خان زند دستور داد توپ را در شیراز ساخته و به تهران آوردند و منابع دیگر که بطور حتم موثق تر و مستند تر از دیگران است نقل می کند که توپ مروارید در تهران و به حکم فتحعلی شاه از عنصر مفرغ ریخته گری شده است . نام فتحعلیشاه و سازندۀ اصفهانی آن اسماعیل ریخته گر بر این توپ حک گردیده است .

تصویر نقاشی شده صادق هدایت

تصویر نقاشی شده صادق هدایت

صادق هدایت در کتاب توپ مرواری خود در بارۀ فرهنگ خرافات و موهومات ایرانیان عهد قاجارچنین می گوید : در زمان شاه شهید ( ناصرالدین شاه) توپ مرواری در میدان ارگ شق و رق روی قنداقه اش سوار بود و هرساله در روز چهارشنبه سوری دورش غلغله می شد و تا چشم کار می کرد مخدرات یائسه ، بیوه های نروک ور چروکیده و دختران تازه به بلوغ رسیده بسوی این توپ هجوم برده و آنرا طواف می کردند تا حاجتشان بر آورده شود .

ناصرالدینشاه روایتی خواندنی را به قلم خودش کتابت کرده است که بدین شرح نقل می گردد : شب چهارشنبه سوری بیست وپنجم شعبان سال ۱۳۱۰ ه.ق برابر با بیست وچهارم اسفند سال ۱۲۷۱هجری شمسی ، دوساعتی مانده به غروب بیرون آمدیم ؛ هواقدری باز شده بود و شکوفه های زردآلو به مرور در حال باز شدن بود قدری منظره ها رانگریستیم سپس سوار بر کالسکه شده و بطرف منزل راندیم .

امشب شب چهاشنبه سوری است و زنها اعتقاد زیادی دارند به توپ مروارید و جمع می شوند آنجا . ما از پارسال می دانستیم .

از دراندرون که پیاده شدیم یکسر رفتیم دیوانخانه و باغ میدان ارگ . دیدیم بلی .. زنان خیلی زیادی ، پیر و جوان و دختر جمع شده اند و یکی یکی می آیند و درون حصاری ، که از سنگ نرده ساخته بودند . توپچی یکی صد دینار دریافت می کند و زنها را توی نرده می کند و زنها می روند از زیر پوشش توپ گذرمی کنند و از آنطرف خارج می شوند آنها برای بخت و یا سفید بختی به زیارت این توپ اعتقاد بسیار دارند. قدری تماشا کردیم تعداد دویست سیصد نفر از زنها رفته بودند و به قدر هفتصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از این بروند . فکر کردیم  نزدیک غروب است تا این همه زن بیایند و یکی یکی پول بدهند و بگذرند شب می شود

توپ مروارید و خرافات عهد قاجار

توپ مروارید و خرافات عهد قاجار

امین همایون را صدا کردیم و دو اشرفی به او دادیم گفتیم ببر و از پیش خودت  به توپچی بده و بگو این دو تومان را بگیر وکار نداشته باش . امین رفت و به توپچی گفت . اول توپچی ترسید سپس پول را گرفت و رفت آنطرف . سربازان که دیدند توپچی رفت بنا کردند به ترکی و فارسی به زنها که پاشید توپچی رفت و مفت شد پاشید بروید داخل.

زنها ریختند یکدفعه رو به توپ و رفتند زیر آن روپوش و از آنطرف بیرون می آمدند و بعد هم باید از زیر نقاره خانه و صدای دُمبک و اینها بگذرند که سفید بخت و عاقبت بخیرشوند . «روزنامۀ خاطرات ناصرالدینشاه»

        برخی از جملات پر محتوای صادق هدایت

اگر مرگ نبود ، فریادهای نا امیدی به آسمان بلند می شد ، و به طبیعت نفرین می فرستاد.

یاد من باشد تنهاییم را برای خودم نگه دارم و بغض های شبانه ام را برای کسی بازگو نکنم تا ترحم دیگران را با اظهار علاقه اشتباه نگیرم ، یاد من باشد که فقط برای سایه ام بنویسم

مرگ ، مادر مهربانی است که بچه های خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند

چه می شود کرد ، سرنوشت از من پر زورتر است .

قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است .

در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد (از کتاب بوف کور)

منزل هدایت که قرار است تبدیل به موزه شود .

منزل هدایت که قرار است تبدیل به موزه شود .

جایگاه زن در داستانهای واقع گرایانه صادق هدایت

برخورد هدایت با “زن” به دو گونه است : درمناسبات خصوصی و فردی و فارغ از روابط اجتماعی ، مانند روابط زناشویی ؛ عاطفی و جنسی شخصیتی زن گریز و زن ستیز دارد . اما در برخورد با زن به عنوان عضوی از یک طبقه اجتماعی در جامعه ای با هنجارهای تثبیت شدۀ مردسالارانه موضعی کاملاً انسانی و عاطفی دارد . اوج این رویکرد را در داستانهایی چون علویه خانم ، گجسته دژ، زنی که مردش را گم کرد و تخت ابونصر می توان دید .

بنابه رهیافت این مقاله زن گریزی یا زن ستیزی معهود هدایت مختص روابط و مناسبات عاطفی زناشویی است (بن بست ، زنده بگور ، داش آکل ، مردی که نفسش را کشت ، تاریکخانه)  از سوی دیگر این زن ستیزی و زن گریزی عمدتاً خاص شخصیت هایی با خاستگاه طبقاتی اشرافی و روشنفکر است . «زن در داستانهای واقع گرایانۀ صادق هدایت ، دکتر مجید پویان»

هدایت و دوست دختر ش و مادر آن دختر

هدایت و دوست دخترش و مادر آن دختر

اطلاعات و واقف بودن صادق هدایت بر تاریخ باستانشناسی ایران

شهرتی که صادق هدایت در داستان نویسی دارد سبب گردیده از یاد ببریم که وی بسار زیاد بر تاریخ ایران مسلط بوده و زبان پهلوی را خوب می دانسته و کاوشهای باستانشناسی در ایران را دنبال می کرده است . در داستان تخت ابونصر از مجموعه داستان سگ ولگرد ، به علاقه و واقف بودن صادق هدایت بر تاریخ باستانشناسی ایران پی می بریم .

در محوطه باستانی تخت ابونصر بین سالهای ۱۳۱۰ الی ۱۳۱۴ خورشیدی تیم باستانشناسی دانشگاه شیکاگو عملیات بررسی و کاوش انجام داده است که هدایت در داستان تخت ابونصر از مجموعه سگ ولگرد اینچنین به آن اشاره می کند .

سال دوم بود که کاوش “متروپولیتین میوزیوم شیکاگو” نزدیک شیراز ، بالای تپۀ “تخت ابونصر” کاوش های علمی می کرد . وی به غیر از قبرهای تنگ و ترش که اغلب استخوان چندین نفر در آنها یافت می شد ، کوزه های قرمز ، بلونی سرپوشهای برنزی ، پیکانهای سه پهلو ، گوشواره ، انگشتر ، گردنبندهای مهره ای ، النگو ، خنجر ، سکه اسکندر و هراکلیوس و یک شمعدان بزرگ سه پایه چیز قاب توجهی پبدا نکرده بود.

گویا مسیون ابتدا گول دروازه و سنگهای تخت جمشیدی را خورده بود که به این محل حمل شده بود و فقط سردر آن از سنگ سیاه برپا بود در صورتی که چندین تخته سنگ دیگر از همان جنس که عبارت بود از بدنه و جرز بدون ترتیب روی زمین افتاده بود و حتی شکستۀ یکی از این سنگها جزو مصالح ساختمان بکار رفته بود . و آثار یک رج از زیر خاک در آمده بود که از تپه پایین می رفت .

دکتر وارنر در اطاقهای روی تپۀ مقابل روز مشغول مطالعه و مرتب کردن اشیاء پیدا شده بود که این اتاقها عبارت بود از یک انبار ، یک آشپزخانه و روشویی ، یک تالار بزرگ که جلوی ایوان بود و برای مطالعه و ناهار خوری و نشیمن تخصیص داده بودند . اطاق دست چپ تالار برای خواب تعیین شده بود .

آبادی نسبتاً باصفایی با هوای معتدل بنام  “برم دلک” در حوالی آنجا بود که در تابستان محل تفریح اهالی شیراز بود . دکتر وارنر و هماکارانش نیز هروقت دست از کار می کشیدند . به قصد گردش به برم دلک می رفتند و یا در تالار ، وقت خود را به بازی و شطرنج و خواندن می گذرانیدند .

ولی پس از کشف تابوت سیمویه ورق برگشت .مخصوصاً در زندگی دکتر وارنر تغییر کلی رخ داد . زیرا کشف این تابوت علاوه بر اینکه یکی از قطعات گرانبهای آرکئولوژی بشمار می رفت ، سند مهمی در برداشت که تمام وقت وارنر را بخود مشغول می کرد .

یکروز که فریمن با دسته ای از کارگران در دامنۀ کوه مقابل مشغول کاوش بود ، علائمی کشف کرد و پس از کند و کاو چندین تخته سنگ که با ساروج و گل محکم شده بود ، بالاخره به نقبی سر درآورد که در کوه حفر شده بود .با حضور دکتر وارنر و گورست تابوت سنگی بزرگی در میان سردابه کشف کردند که به شکل مکعب مستطیل از سنگ یک پارچه تراشیده شده بود .

به زحمت زیاد تابوت را حمل کردند و در اتاق خواب خود که مجاور تالار بزرگ بود گذاشتند .  با دقت زیاد تخته سنگ درب تابوت را برداشتند . گوشۀ تابوت ، کالبد مومیایی مرد بلند بالایی دیده می شد که چمباتمه نشسته و زانوهایش را بغل زده بود . سرش را پایین گرفته و کلاهخود فولادین بر سر داشت که دو رشته مروارید رویش بسته شده بود . لباس زربفت گرانبهایی به تنش و یک گردنبند جواهر نشان روی سینه اش و قداره ای به کمرش بود . اما تمام لباس اندود به روغن مخصوصی بود و پارچۀ شفاف نازکی روی سرش افتاده بود .

تابلوی نقاشی صادق هدایت

تابلوی نقاشی صادق هدایت

وارنر با احتیاط هرچه تمامتر ، پارچۀ نازک مومیایی را پس زد . گوشۀ حریری که جلوی  دهن مومیایی واقع شده بود جویده و مثل اینکه آلوده به خون خشک شده بود . گوشت صورت به استخوان چسبیده بود و چشمهایش به حالت وحشت انگیز می درخشید . وارنر ملتفت شد که یک لولۀ فلزی مانند مانند دعا که به حلقۀ سیمی وصل شده بود ، روی سینۀ مومیایی به حالت موقت آویخته بود . دکتر وارنر لوله سیم را از سیم جدا کرد . همینکه باز نمود دو ورق پوستی از میانش بیرون آورد . که روی یکی از آنها به خط پهلوی نوشته شده بود و روی دیگری که کوچکتر بود خطوط هندسی و علاماتی نقش شده بود . وارنر وظیفۀ خودش می دانست که قبل از جستجو و کاوش بیشتری در اشیاء تابوت ورقه را بخواند .

تحقیقات و مطالعات دکتر وارنر چندین هفته بطو انجامید .  یکروز عصر ،بعد از آنکه فریمن دست از کار کشید ، و به تالار آمد ، و گورست نیز به جمع آنها پیوست ، دکتر وارنر مطالعات و تجزیه و تحلیل خویش را بر روی نوشتۀ کاغذ پوستی حاضر شد که به اطلاع آنها رساند .

لذا داستان تخیلی صادق هدایت از همین قسمت آغاز می شود . این ماجرا نشان دهندۀ این است که نویسندۀ حاذق ما چه بسیار به مسائل باستانشناسی علاقه داشته است .

در جای دیگر در کتاب بوف کورصفحه ۵۱ می آورد :

اتاقم یک پستوی تاریک و دو دریچه با خارج ؛ با دنیای رجاله ها دارد یکی از آنها رو به حیاط خودمان باز می شود و دیگری رو به کوچه است و از آنجا مرا با شهر ری مربوط می کند . شهری که عروس دنیا می نامند و هزاران کوچه و پس کوچه و خانه های تو سری خورده ، و مدرسه و کاروانسرا دارد ، شهری که بزرگترین شهر دنیا بشمار می آید ، پشت اتاق من نفس می کشد و زندگی می کند . اینجا گوشۀ اتاقم وقتی چشمهایم را بهم می گذارم سایه های مخلوط شهر : آنچه در من تأثیر کرده با کوشکها ، مسجدها و باغهایش همه جلوی چشمم مجسم می شود .

 

 

 

 

 

 

 

منابع :

روزنامۀ خاطرات ناصرالدینشاه از ۱۳۱۰ تا۱۳۱۲ هجری قمری

توپ مروارید ، صادق هدایت

بوف کور اثر صادق هدایت

سگ ولگرد اثر صادق هدایت

زن در داستانهای واقع گرایانۀ صادق هدایت ، دکتر مجید پویان

بررسی کلی ویژگیهای آثار صادق هدایت ، لیلا طیبی فرد ، فروردین ۱۳۹۷ خورشیدی

نگاهی به کتاب صادق هدایت ، هستاد و دو نامه به حسن نورایی ، شناخت هدایت از منظر نامه های او ، محمدعلی همایون کاتوزیان

هشتاد و دو نامه به حسن نورایی ، نویسنده صادق هدایت ، پیشگفتار ، بهزاد نوئل شهید نورایی ، با مقدمه ناصر پاکدامن شابک ، ۱۳۸۲ خورشیدی

صادق هدایت در لغت نامه دهخدا

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *