یعقوب لیث صفاری

یعقوب لیث بنیانگذار حکومت صفاریان

یعقوب لیث صفاری

سرگذشت دوران کودکی  یعقوب لیث صفاری را مورخان به نحوه های گوناگون روایت کرده اند که بلاشک گزارش برخی از آنها به داستان بیشتر شباهت داشته وقابل ذکر نیست . البته نسب نامه هایی نیز در بعضی منابع وی را به بهرام گور و ازاو به کیومرث پیوند می دهند .  « تاریخ سیستان : ۲۰۰ ، ۲۰۲»

در روایتی نویسنده ذکر می کند به تحقیق رسیده که پس از گرفتاری یزدگرد سوم از حملۀ عربان و نابسامانی اوضاع مملکت ، دو پسر از فرزندان انوشیروان به دزفول آمدند و در زیر حمایت شخصی بانفوذ ، امنیت یافتند زمانی طولانی (دوسده) آنها و نسلهای بعدیشان در آنجا براحتی زیستند تا اینکه گروهی از عربان از ماجرا اطلاع یافتند که ناچار خانواده های دو برادر به کوچ اجباری رفتند و فرزندان کیخسرو یکی از برادران ، به کرمان و دژ هفتواد عزیمت کردند و لیث ، یکی از این خاندان به سیستان آمد و در جایی مکان گرفت . «ملک شاه حسین : ۵ ، ۵۵»

محدوده قلمرو صفاریان

محدوده قلمرو صفاریان

ابن خلکان یعقوب را جزء خوارج خوانده و از شهرهای گرفته شده و مردم کشته شده بدست او و برادرش عمرو یادکرده است . یعقوب پسر لیث ، پسر معدل ، مردی مجهول از روستای سیستان از ده قرنین بود که به شهر زرنگ می آید و با ماهی ۱۵ درهم به پیشۀ رویگری مشغول می شود . جوانمردی ، هوش ، جرأت و جسارت او برایش احترام به بار می آورد و یعقوب از رویگری به عیاری و راهداری ( طریق خاص راهزنی که در ازای گرفتن مالی از مسافران سلامت عبور و مسافرت را تضمین می کرد ) و سرانجام به سرهنگیِ خیل و امیری می رسد . « گردیزی : ۱۳۸ ، ۱۳۹- ابن خلکان ۶/۴۰۲ »

منهاج سراج نیز گفته است که لیث ، بزرگ سیستان ، مردی متمول بود و موالی و تَبَعِ بسیار داشت . « منهاج سراج : ۱/۱۹۷»

حمدالله مستوفی گوید که لیث رویگری را برنتابید و به عیاری روی آورد . اما شبی به هنگام دزدی از خزانۀ درهم بن نصر والی سیستان ، درتاریکی نمک او را بچشید ، از اینرو برای رعایت حق نمک ، از دزدی دست بداشت . امیر نیز به پاس جوانمردی ، وی را امیر لشگر کرد . « حمدالله مستوفی : ۳۷۳ »

حکایت عوفی بیشتر به عقل نزدیک است ، که بناچار در تحقیقی از این دست ، باید به حکم آن گردن نهاد : یعقوب در ابتدا حال سفاکی و بی باکی آغاز نهاد و از رویگری اِعراض کرد و می گفت این لایق همت من نیست که عمر شریف را در این حرفه بسر برم . « عوفی ،گزیده :  ۱۸۸»

تصویر یعقوب لیث صفاری

تصویر یعقوب لیث صفاری

روایت دیگری که او را در ابتدا شاگرد رویگر معرفی می کند ، علت ورود یعقوب لیث صفاری و برادرانش را به کار سپاهیگری و جنگاوری  ، پیوستن آنان به دایی شان کثیربن رقاق می دانند که زمانی به بزرگان خوارج کمک کرد و نجاتشان داد . یعقوب ظاهراً نخست با آنان ، یعنی خوارج اطراف دایی اش همراهی کرده بود ، اما اندکی بعد ، بدلیلی که روشن نیست به درهم بن نصر پیوست ، که در رأس گروهی از شبه نظامیان داوطلب ، متطوعه ، شهر بُست را تسخیر و خود را دشمن شراه، گروهی از خوارج می نمایانید و به قصد گرفتن زرنگ حرکت کرد و بزرگی یعقوب هم اندک اندک از همانجا آغاز گردید . « اصطخری : ۱۴۲»

نام هر چهار پسر لیث ، یعقوب ، عمرو ، علی و طاهر ، و نام خود او و برادرزنش « برگرفته از اصطخری » کثیربن رقاق ، حاکی از آن است که حتی اگر لیث از بازماندگان ساسانیان بوده است ، در دوران اقامت در سیستان ، که در آغاز سدۀ سوم ه.ق محل زندگی مردم ایرانی مسلمان زرتشتی ، عرب ، خوارج و اهل سنت بود، مسلمان بشمار می آمده است و اگر احتمالاً دارای ثروتی بوده ، مهاجرت از قرنین به زرنگ آنرا سرمایۀ زندگی و پیشۀ خود ساخته است و در اثر این تحول مادی بعید نیست که هر کدام از پسران لیث بسوی حرفه ای رفته باشند ، یعقوب نخست به شاگردی رویگری روی آورد و از آنجا که شاید پیشۀ پدرش نیز رویگری بوده مبدل به کارگری ماهر ، با درآمد ماهانه ۱۵ درهم شد . « گردیزی : ۱۳۸» ظاهراً لیث هم وفات یافته بود و عمرو ، پسر دوم ، به کارهای مختلفی دست زد او همراه یعقوب به رویگری پرداخت . « ابن اثیر : ۷/۱۸۴ »

در حدود سومین دهۀ سدۀ سوم ه.ق یعقوب از رویگری به عیاری و دزدی و راهداری روی می آورد و پس از چندی رئیس عیاران روستای زرنگ می شود . « اصطخری : ۱۴۲»

ازسال ۲۰۶ ه.ق که سیستان زیر نظر طاهریان خراسان اداره می شد ، چهره ای هرج و مرج زده و نابسامان داشت . دو شهر بُست و زرنگ در دست عوامل حکومت طاهریان اداره می شد . بالاخره مردی بنام صالح بن نصر در این میان قد بر افراشت و چون خبر آن به اطراف انتقال یافت مردم زرنگ هم به او گرویدند که درمیان آنان یعقوب با عیاران شهر نیروی قابل ملاحظه ای بشمار می رفتند و صالح به کمک آنها شخصی بنام بشار را که بر زرنگ غلبه کرده بود شکست داد . حضور یعقوب نیز درحال پر رنگ تر شدن است . یعقوب و یارانش در جنگی با خوارج به همراه درهم بن نصر درسال ۲۳۸ ه.ق شرکت داشتند .« کثیربن رقاق ،اصطخری:۱۴۲» درسال بعد که صالح  شبانه وارد زرنگ شد ،یعقوب و برادرانش نیز همراه او بودند . «تاریخ سیستان:۱۷۷،۱۹۱»

شهر-کنونی-زرنج-که-هم-اکنون-در-کشور-افغانستان-واقع-شده-است

شهر-کنونی-زرنج-که-هم-اکنون-در-کشور-افغانستان-واقع-شده-است

در سال ۲۴۴ ه.ق یعقوب با تقبیح صالح  که باز هم خیال غارت داشت ، عیاران زرنگ را در برابر نیروی داوطلب بُست همراه صالح قرار داد . و چنان نشان داد که نگران منافع اهالی زرنگ در برابر بُستی ها است . «ابن خلکان : ۶/۴۰۲» صالح و یعقوب مقابل یکدیگر قرار گرفتند . مالک از جانب صالح با پانصد مرد جنگی در مقابل یعقوب تاب نیاورد و سربازانش کشته شدند . صالح به نوقان گریخت و گروهی جنگجو گرد آورد که یعقوب آنان را هم تار و مار کرد .  برادر کوچکش کشته شد و صالح ناپدید گشت .  «بوزورث :۱۱۶»

یعقوب پس از ناپدید شدن صالح ، با یاران خود به شهر زرنگ در سیستان مراجعت نمود . و امید داشت پس از این مجاهدت ها به امیری شهر برسد ، لیکن مردم در غیاب او با درهم بن نصر به توافق رسیده و پیمان بسته بودند . یعقوب در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت و اقدامی انجام نداد . و در فکر این بود که زحمت را او کشیده و درهم بهرۀ آن را می برد . با این همه یعقوب مصلحت را در صبر و بردباری دید . درهم بن نصر نیز که خود را محتاج به نیروی عیاران می دید ، او و حامد هر دو را سپهسالاران لشگر ساخت . « تاریخ سیستان  : ۱۹۸، ۱۹۹» اما همیشه از یعقوب و یارانش نگران و محتاط بود لذا ریاست شرطۀ شهر را به شخص دیگری واگذار نمود . یعقوب دراین مدت بیکار ننشست و به تدریج قوای نظامی خود را استوار ساخته و در دل مردم شهر جای خود را باز کرد . دو طرف خود را برای جنگ نهایی آماده می کردند .

نقشه-شهر-زرنج-پایتخت-صفاریان-که-هم-اکنون-داخل-کشور-افغانستان-واقع-شده-است

نقشه-شهر-زرنج-پایتخت-صفاریان-که-هم-اکنون-داخل-کشور-افغانستان-واقع-شده-است

درهم با تمارض خود چند روزی را درخانه ماند و به دربار نیامد . گویا دراندیشۀ خود درصدد طراحی نقشه ای بود . لذا یعقوب برای او پیغامی شدید الحن ارسال کرد که درهم آنرا بهانه کرد و فرمان قتل یعقوب را صادر نمود . یعقوب که از قبل خود را آماده ساخته بود آمادۀ جنگ با درهم گردید پس از جنگی که میان دوطرف انجام شد ، درهم را اسیر و به حبس بردند . مردم نیز درمحرم سال ۲۴۷ ه.ق با یعقوب بعنوان امیر سیستان بیعت کردند . « تاریخ سیستان : ۱۹۹ ، ۲۰۰» یعقوب با درهم مهربانی کرد و پس از چندی وی را به سفر حج فرستاد . درهم درآن سفر به ملاقات خلیفۀ عباسی رفت و با وی ارتباط برقرار نمود . و پس از چندی بعنوان سفیر به دربار یعقوب بیامد . یعقوب از اینکه مردی سیستانی بعنوان سفیر از سوی خلیفه و حتماً با امر ونهی از جانب وی به سیستان آمده ناراحت شده و درهم را بکشت . « اصطخری : ۱۴۲» به روایتی دیگر درهم در زمان حبس از زندان گریخت و با حامد سرناوک (سربابک) و عیاران او همدست گردید تا علیه یعقوب بشورند ، لیکن امیر سیستان سردار دیگر خود محمدبن رامش مأمور سرکوب کرد و محمد ، درهم بن نصر را از میان برداشت . « تاریخ سیستان ، ۲۰۲»

یعقوب  بقدری در نگهداشتن اندیشه ها و اقدامات خود خویشتن دار بود ، که مطلقاً کسی قادر نبود از درون او مطلع شود .«مسعودی :۴/۱۱۶» وقتی پیری از بستگانش خواست او را زن بدهد ، شمشیرش را بیرون کشید و اظهار کرد که با این شمشیر ، مُلک مشرق و مغرب را خواستگاری خواهم کرد . « عوفی : ۱۸۹» و حالا زمانش رسیده بود که یعقوب بسوی فراتر از سیستان بیاندیشد  و در پی بوجودآوردن سلطنتی درخور افکار و شخصیت خویش باشد .

طبری گفته است که یعقوب در سال ۲۴۸ ه.ق  نه بمانند امیران زیر دست بلکه به اراده خود بسوی هرات براه افتاد . او معتقد تأسیس حکومت صفاریان می بایست در آخر نیمۀ اول و آغاز نیمۀ دوم سدۀ سوم هجری قمری بوده باشد .« طبری : ۹/۲۵۴- ابن اثیر : ۷/۱۲۰» ودر ربیع الاول سال۲۴۸ ه.ق المستعین پس از المنتصر به خالفت بغداد نشست و حکومت خراسان به طاهربن عبدالله از خاندان طاهریان واگذار کرد . در آن ایام صالح بن نصر ، امیر سابق سیستان در بُست ظاهر گشته و سریعاً قدرت یافته بود . یعقوب برادرش عمرو را در زرنگ گذاشت و عزیز پسر عبدالله مرزبان را نیز جهت ازدیاد قدرت برادر در کنارش قرار داد . و خود بسوی بُست حرکت کرد . اما صالح پنهانی و از راه دیگری ناگهانی به زرنگ حمله برد و عمرو ، عزیز و برادرش داوود را حبس نمود .لیکن یعقوب  فی الفور خود را به زرنگ رسانید . صالح نیز قدرت مقابله با یعقوب را در خود نمی دید و گریخت . یعقوب کسانی که در حبس بودند را آزاد کرد و سپاه صالح را بسوی خود جلب نمود .

باقیمانده-خرابه-های-شهر-زرنج-از-سایت-نیزار

باقیمانده-خرابه-های-شهر-زرنج-از-سایت-نیزار

در آنزمان یعقوب سه نیرو از چهار نیروی موجود در خراسان را در دست داشت . اول ،عیاران و بسیاری از سپاه صالح را .  دوم ، خوارج . و سوم حمایت و نیروی عموم مردم . در این حال یعقوب جسته ، گریخته با صالح بن نصر در نبرد بود و او مرتباً از امیر صفاری شکست می خورد. در آخر صالح به رتبیل پناه برد . « تاریخ سیستان : ۲۰۴ ، ۲۰۵» در همین سال یعنی ۲۴۸ ه.ق طلحه بن عبدالله درگذشت و پسرش از طرف خلیفۀ عباسی به حکومت خراسان منصوب گردید . «یعقوبی : ۲/۴۹۵»

یعقوب باسپاه خود بسوی کابل روان شد و چنین وانمود کرد که قصد جنگ ندارد . و زنبیل پادشاه پر قدرت کابل که حتی فکر نمی کرد یعقوب بر او حمله کند ، در صدد آرایش جنگی برنیامد .که ناگاه سپاه یعقوب شمشیر و سپر از زیر عبای خود برآوردند و به کابلیان یورش بردند و در همان اوایل جنگ زنبیل و سران سپاهش مقتول شدند . یعقوب اسرای جنگی را به زرنگ فرستاد . «عوفی : ۱۱۷ ، تاریخ سیستان : ۲۰۶ – ابن خلکان : ۶/۴۰۳ ، ۴۰۴» پس از این پیروزی شاهان اطراف مولتان ، زابلستان ، سند ومُکران ، همه از قدرت یعقوب بیمناک شدند . « عوفی : ۱۱۷ – تاریخ سیستان  : ۲۰۶ » در همین سال بود که آخرین سرکردۀ خارجی ، یعنی عمار یاسر نیز بدست یعقوب بقتل رسید . بعد از آن دیگر اثری از خوارج در سیستان مشاهده نشد .

پس از کمی اقامت در سیستان ، در ذیحجۀ سال ۲۵۴ ه.ق توجه یعقوب بسوی غرب یعنی کرمان و فارس جلب شد . با منابعی که در دست است و با توجه به روش و افکار وی می توان اظهار داشت که یعقوب سودای جهانگیری درسر داشته است . «طبری : ۹/۳۸۲»

باقیمانده-یکی-از-گلدسته-های-مسجد-جامع-زرنج

باقیمانده-یکی-از-گلدسته-های-مسجد-جامع-زرنج

باری یعقوب درآغاز لشکر کشی خود به کرمان ابتدا به آخرین پناهگاه خوارج یعنی شهر بم یورش برد ، و اسماعیل بن موسی فرماندۀ دژ بم را اسیر کرد ، و مابقی آنها را بکشت و آنگاه رو بسوی کرمان نهاد . علی بن حسن والی شیراز ، طوق بن ملغس را با سپاهی عظیم و قدرتمند به مقابلۀ وی فرستاد . و طوق قبل از رسیدن یعقوب کرمان را در اختیار خود گرفت و یعقوب پس از رسیدن به دو منزلی کرمان اردو زد . و نقشۀ جنگی خود را پیاده کرد . وی پس از دو ماه انتظار چنین وانمود کرد ، که از انتظار خسته شده و در حال مراجعت می باشد . لذا دو منزل دیگر عقب نشست . حیلۀ او کارگر افتاد و طوق به گمان اینکه سپاه سیستان شکست خورده و او بدون نبرد بر یعقوب چیره گشته است ، فرمان جشن و سرور داد و خود به شرابخواری نشست . یعقوب که توسط جاسوسان خود از داخل شهر مطلع می شد ، سریعاً رو به کرمان نهاده و دو منزل راه را در یک روز پیمود . و تا غروب آفتاب به داخل شهر ورود کرد . « طبری : ۹/۳۸۲» تاریخ سیستان گزارش کرده است که یکی از یاران عیار یعقوب در میان شهر طوق بن ملغس را در حال فرار دستگیر نمود . روایت است که علی بن حسین به شیراز گریخت . « تاریخ سیستان :۲۱۳»

یعقوب لیث صفاری در ربیع الاول سال ۲۵۵ ه.ق به شیراز رسید . علی بن حسین نیز از قبل در پیرامون شهر خندقی حفر نموده بود ، و آمادۀ ورود یعقوب ، انتظار می کشید .  قبل ازاقدام داخل شدن امیر سیستان به شهر ، وی مکاتباتی با علی بن حسین مبنی براینکه وی بدون خون و خونریزی تسلیم شود ، ارسال کرد . لیکن او وقعی به این پیغام ها ننهاد . که پس ازاین مذاکرات بی نتیجه ، جنگ آغاز گردید . «همو : ۶/۴۰۶»

امیر شیراز که در صدد بود نقشه ای برای دفع هجوم یعقوب طراحی کند ، سپاه خود را به منطقه ای خارج از شیراز برد که راه عبور آن فقط از یک کورسوی تنگ در کنار کوه بود . و برا ی عبور از آن نیاز به پل و یا قایق بود . یعقوب پیش از رسیدن به آنجا فرمان داد تا سگ گرگی را به آنجا آورده و به داخل آب انداختند و سگ شروع به پیمایش مسیر کرد و سپاهیان سیستان به دنبال سگ  از آب عبور کردند . پانزده هزار سپاهی علی بهت زده شدند و با حمله سیستانیان گریختند علی بن حسین دستگیر و سپاه او بسوی اهواز فرار کردند . یعقوب جنگ را خاتمه داد و شبانه درتاریخ جمادی الاول سال ۲۵۵ ه.ق وارد شیراز گردید . صبح روز بعد به مردم امان داد و بر آنها مالیات وضع کرد . «طبری : ۲/۳۸۴، ۳۸۶- ابن اثیر : ۷/۱۹۲ ، ۱۹۴»

یعقوب به دست خود ده ضربۀ تازیانه بر علی بن حسین وارد کرد . و همچنین برای غارت نکردن شهر ، از هر مردی ۳۰۰ درهم غرامت دریافت نمود .   «ابن خلکان : ۶/۴۱۰»

یعقوب سپس به سیستان بازگشت و خلیفه شخصی را از طرف خود برای حکومت شیراز فرستاد . « ابن خلکان : ۶/۴۱۰» این نشاندهندۀ آن است که قلمرو حاکمیت یعقوب از جانب خلیفه رسمیت نیافته و برای سرزمین فارس هنوز تأیید نشده بود . «اصطخری : ۱۴۱ »

ساختمان-مقبره-یعقوب-لیث-صفاری

ساختمان-مقبره-یعقوب-لیث-صفاری

یعقوب در نیشابور بسر می برد که ، خبر پیوستن عبدالله بن حمد بن صالح یا عبدالله السجزی به حسن بن زید علوی در گرگان را شنید . علویان درضعف حکومت طاهریان در طبرستان قدرت گرفته بودند . « تاریخ سیستان : ۲۲۳»  یعقوب با سپاه خود برای فتح گرگان طبرستان و مازندران عازم گردید . وی پیامی برای حسن زید ارسال نمود و در مضمون آن پیشنهاد کرد که اگر وی عبدالله را تحویل دهد او نیز از مازندران و طبرستان چشم خواهد پوشید ، لیکن حسن بن زید این درخواست را قبول نکرد . « طبری:۹/۵۰۸، ۵۰۹»

حسن چون درخواست یعقوب را برای تسلیم عبدالله نپذیرفت ، در اوایل سال ۲۶۰ ه.ق به سمت گرگان حرکت کرد . حسن فی الفور اموال و مالیات ها را که بالغ بر سیزده میلیون درهم می شد ، برداشت و بطرف طبرستان گریخت . « ابن خلکان : ۶/۴۱۱» و تا آمل پیش رفت . یعقوب هم در پی او تاخت تا ، در ساری به حسن رسید . حسن به نواحی رویان و کوهستان رفت . از عبدالله السجزی خبری آمده که در اینجا از حسن زید جدا شده و به سمت دریا فرار کرد و مرزبان طبرستان وی را اسیر نموده و به یعقوب تحویل داد . اما در گزارش طبری چنین آمده است « طبری ، تاریخ : ۹/۵۱۰»که یعقوب در پس او به خوار و ری رفت و حاکم ری مصاف با یعقوب را صلاح ندانست و عبدالله را به او تسلیم کرد و امیر سیستان به خاطر سخنانی که عبدالله دربارۀ وی گفته بود سرش را از بدن جدا کرد . و در گزارشی آمده است که حسن زید درتاریخ ۲۶۱ ه.ق به چالوس آمد و آن شهر را به خاطر سازش و تمایل مردم به یعقوب به آتش کشید. « طبری : ۹/۵۱۲»

ضریح-مخروبه-واز-هم-پاشیده-مقبره-یعقوب-لیث-صفاری

ضریح از هم پاشیده مقبره یعقوب لیث صفاری

المعتمد خلیفۀ عباسی درسال ۲۶۱ ه.ق حاجیان خراسان را در بغداد گرد هم آورده و به آنان اعلام نمود که امیری خراسان و دربند کردن محمدبن طاهر به فرمان او نبوده و یعقوب خودسرانه به این عمل دست زده است . «ابن اثیر : ۷/۲۸۸»

یعقوب در همین سال ۲۶۱ ه.ق برای مناطق گوناگون از سوی خود عامل تعیین کرد و محمد پسر زیدویه را از ولایت قُهستان برداشت که این امر موجب بسیاری اختلافها گردید . محمد زیدویه از یعقوب جدا شد و به اهواز رفت و به محمدبن واصل از طرفهای مقابل یعقوب ملحق شد . و اقدام  به تحریک خلیفه برضد یعقوب نمود . « طبری : ۹/۵۱۵ – تاریخ سیستان : ۲۲۵ ، ۲۲۶»

بنابر گزارش تاریخ سیستان ، محمدبن واصل با یعقوب جنگید ، اما فریب حیلۀ جنگی او را خورد و به کوههای میان فارس و خوزستان گریخت . محمدبن زیدویه نیز پس از ماجراهای بسیار سرانجام بدست یعقوبیان دستگیر شد . در همین سفر بود که عمرو از سوی یعقوب رنجید و همراه با پسرش به سیستان باز گشت . « تاریخ سیستان : ۲۲۶ ، ۲۳۰» در سال ۲۵۶ ه.ق خلیفه المهتدی درگذشت و المعتمد به خلافت نشست . برادر خلیفۀ متوفی بنام عبدالله به یعقوب پناه برد و یعقوب وی را به گرمی پذیرفت و به او احترام بسیار کرد . و به پیام خلیفه مبنی بر بازگرداندن او جواب منفی داد . «ابن عدیم : ۲/۶۰۱» پس از آن نیز یعقوب در هر موقعیتی که دست می داد ، مقام و موقعیت و فرمان خلیفه را با اتکاء به قدرت نظامی خود نادیده می گرفت .

سردیس یعقوب لیث صفاری- واقع در پارک مشهد

سردیس یعقوب لیث صفاری- واقع در پارک مشهد

در آن ایام در عراق تفرقه و دودستگی پدید آمد . الموفق با تکیه بر اشراف عرب قدرت را در دستان خود قبضه کرده بود و موالی در برابر این گروه گرد آمدند . «ابن خلکان : ۷/۴۱۳» بنابراین طرفهای درگیر در این رویارویی ، هریک بسوی یکی از دو قطب اصلی این ماجرا جذب می شدند . یک سو یعقوب و دربار بغداد ، که درصورت پیروزی یعقوب برخلیفه ،الموفق ولیعهد و برادر او به خلافت دست می یافت . و در سوی دیگر خلیفه المعتمد و موالی طرفدار او که از بغدادی ها ، که هم اکنون از یعقوب هم بیمناک بودند . از اینرو صحت و راستی این خبر بسیار محتمل است که الموفق یعقوب را به جنگ تشویق می کرد و به او فهمانده بود که پس از پیروزی ، خطبۀ خلافت بنام موفق باشد و قدرت واقعی از آن یعقوب . «تاریخ سیستان : ۲۳۱»

المعتمد از سامرا بسوی بغداد حرکت کرد و به برادر پیوست . یعقوب نیز به دیرالعقول رسید و طرفین مقابل یکدیگر صف آرایی کردند . « ابن خلکان : ۶/۴۱۳ ، ۴۱۴ – ابن عدیم : ۶۰۰» الموفق سر برهنه کرد و به میدان جنگ تاخت . یعقوب نیز با حرارت بسیار نبرد می کرد تعداد زیادی از لشکر خلیفه و یعقوب کشته شدند . امیر سیستان با اینکه سه تیر به او اصابت کرده بود با شجاعت به نبرد ادامه می داد و کم کم آثار پیروزی در سپاه سیستان پدیدار می گشت که ، سپاه تازه نفس به خلیفه و لشکرش نیروی مضاعف داد . در این زمان میان سپاه یعقوب شکافی بزرگ پدیدار گشت و باعث شد که آنها متفرق شده و یعقوب عرصه را برخود و تعدادی از یارانش تنگ ببیند . و ناچاراً بسوی جندیشاپور عقب نشینی کرد . « ابن خلکان : ۶/۴۱۵ ، تاریخ سیستان : ۲۳۲ – طبری : ۹/۵۱۷ ، ۵۱۸» در بعضی روایات آمده است که خلیفه فرمان داد سدهای رود را بشکستند و آب در اردوی یعقوب افتاد و باتلاق وگل و لای مانع از حرکت سپاهیان وی گردید. یعقوب در جندی شاپور بود که عمرو به آنجا مراجعت نمود و این امر موجب شادمانی وی شد . « تاریخ سیستان : ۲۳۲ – ۲۳۳»یعقوب همچنان در تکاپو بود .لذا ازخوزستان لشگری به فرماندهی عزیز پسر السِری به فارس گسیل داشت که در تاریخ ۲۶۳ ه.ق  عزیز ابن واصل راشکست داده و فارس را پس گرفت . یعقوب از جنگ دوسال پیش خود(جنگ با خلیفه) دیگر به سیستان باز نگشت .  وی کماکان در اندیشۀ نبرد دیگری با خلیفه بود .که در ماه شوال سال ۲۶۵ ه.ق به بیماری قولنج مبتلا گردید .  و زمانی که به او گفتند که اگر تنقیه نشوی مرگ به سراغت خواهد آمد ، اجازه نداد که وی را تنقیه کنند و مرگ را برگزید .  یعقوب دیگر از بستر بر نخاست و در نهم شوال سال ۲۶۵ ه.ق درگذشت . « ابن اثیر ۷/۳۲۵- ۳۲۶»

 

سردیس یعقوب لیث صفاری

سردیس یعقوب لیث صفاری

حکایتی از یعقوب لیث و مرد درمانده

یعقوب شبی هرچه کرد نتوانست بخوابد ، لذا غلامان را طلبید و بگفت حتماً به شخصی ظلم شده است ؛ او را بیابید .خدمه پس از تحقیق و بررسی مراجعت کردند و اظهار داشتند سلطان سلامت و تندرست باشد ما دادخواهی نیافتیم . اندکی گذشت سلطان باز نتوانست بخوابد ؛ بنابراین لباس مبدل برتن کرد و از قصر خارج گردید . بیرون کاخ مردی را دید که ناله کنان می گفت : خدایا یعقوب در اینهنگام  به عیاشی و خوشگذرانی است و در نزدیکی وی ظلم و ستم بر مردم روا می دارند . یعقوب گفت : بنده خدا من یعقوبم و جهت دادخواهی تو آمده ام . از ظلمی که بر تو رفته است بگو .

مرد بگفت : یکی از نزدیکان تو که نامش بر من معلوم نیست ، شب ها به خانه من می آید ومرا از منزل بیرون رانده ، به زور همسرم را مورد تجاوز قرار می دهد . سلطان گفت : اکنون کجاست . مرد گفت به اهتمال زیاد هم اینک رفته باشد . سلطان خشمگین شد و به او گفت هرگاه آمد بلا درنگ مرا آگاه ساز و او را با نگهبانان کاخ آشنا ساخت و فرمان داد هر گاه این مرد مرا خواستار شد خبرم کنید حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد مرد متجاوز بار دیگر به خانه آن مرد مظلوم رفت . لذا مرد بینوا به سرعت به سرای سلطان شتافت . یعقوب لیث صفاری تیغ برکشید و عازم خانه مرد شد . در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را بشنید و امر کرد تا پیه سوزها و چراغها را خاموش کنند . آنگاه ضربتی فرود آورد و مرد ظالم را بکشت . سپس فرمان داد تا چراغها را برافروزند و در چهره کشته نگریست و سر به سجده نهاد و به صاحب خانه گفت قدری نان برایم بیاورید که من گرسنه ام . مرد صاحبخانه گفت  یا سلطان مردی چون تو چگونه به نان خشکی در منزل من بسنده می کند ؟

مرد پاره نانی آورد و از شاه ماجرای خاموش و روشن کردن چراغ و سجده شاه خواستن نان را از او جویا شد .

یعقوب گفت شب قبل که از ماجرای تو آگاه شدم در فکر فرو رفتم که در ایام سلطنت من کسی جرأت چنین کاری ندارد مگر یکی از فرزندانم . پس گفتم چراغ را خاموش بگردان تا محبت پدری مانع از اجرای عدالت نگردد ؛ و چون چراغ روشن شد و دیدم بیگانه است سجده شکر بجای آوردم . اما از آن هنگام که از چنین ظلمی در سرزمینم آگاه شدم ، با یزدان پاک میعاد بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ظالم بستانم و از آن وقت تا کنون چیزی نخورده و نیاشامیده ام . « باستانی پاریزی ۱۳۵۳ خورشیدی»

 

عیاری و جوانمردی یعقوب لیث

یعقوب لیث قبل رسیدن به سلطنت زمانی را به صفاری (رویگری) و زمانی را به عیاری (دزدی) مشغول بود و با چند تن از دوستانش گروه سرقتی بوجود آورده بود . در یکی از جلسات نقشه سرقت خزانه سلطان را در پیش رو نهاده و پس از بررسی های لازم به راهکار نهایی رسیدند .

پس از را یافتن به خزانه ، همگی کوله های خود را پر از پول و جواهرات قیمتی نموده و عازم خروج شدند که چشم یعقوب به جسمی براق و درخشنده  افتاد . آن را برداشت و بر زبان زد . دریافت که نمک است . خشمگین شد و بر پیشانی خود کوفت . همراهانش متوجه شده و خود را به او رساندند و چگونگی ماجرا را جویا شدند . یعقوب گفت : دریغا که تمامی زحمات ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم . من ندانسته نمکش را چشیدم و دیگر نمی شود مال کسی را که نمکش را خوردیم به سرقت ببریم و از جوانمردی به دور است نمک خوردن و نمکدان شکستن . بنابراین دست خالی خزانه سلطان را ترک کردند .

فردای آن خبر به سلطان رسید و از این ماجرا درشگفت شد و اعلامیه صادر کرد که هرکس شب گذشته به قصد سرقت به خزانه آمده و چیزی نبرده ، خود را معرفی کند در امان است . خبر به گوش سرکرده عیاران یعقوب رسید و او به نزد سلطان رفت و خود را معرفی نمود .

سلطان از وی سئوال کرد چرا به دزدی آمدی و با اینکه می توانستی بسیاری از اموال راببری انصراف دادی ؟

یعقوب اظهار کرد چون نمک تو را خوردم و نمک گیر شدم و کل اتفاق شب گذشته را بازگو کرد .

سلطان بسیار از مرام و جوانمردی و بزرگی متعجب و شیفته شد که فرمان صادر کرد که چنین شخصی با چنین صفاتی لیاقت مناسب بزرگ را دارد و حکم خزانه داری را برای یعقوب صادر کرد .

یعقوب پس از چندی که در این مسند بود اقدام به تأسیس سلسله صفاریان نموده و به مقابله با خلفای بغداد پرداخت تا بزرگی ایران را مجدد احیاء کند .

 

 

 

 

منابع :

ابن اثیر ، علی ، الکامل فی التاریخ به کوشش نورنبرگ ، بیروت ۱۴۰۲ قمری

تاریخ سیستان، به کوشش محمد تقی بهار، تهران ۱۳۱۴

ابن خلکان ، احمد ، وفیات الاعیان ، به کوشش اسان عباس ، قم ۱۳۶۴ شمسی

ملکشاه حسین ، احیاء الملوک ، به کوشش منوچهر ستوده ، تهران ۱۳۴۴شمسی

اصطخری ، ابراهیم ، المسالک و الممالک ، به کوشش محمد جابر عبدالعال الحینی

مسعودی ، علی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، به کوشش یوسف اسعد داغر ، قم ۱۳۶۳شمسی

طبری ، محمد ، تاریخ الامم و الملوک ، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ،۱۳۸۰، ۱۳۸۹قمری

یعقوبی ، احمد ، تاریخ ، بیروت ، ۱۴۱۵ قمری

همو ، گزیدۀ جوامع الحکایات ، به کوشش جعفر شعار تهران ۱۳۶۳شمسی

گردیزی ، عبدالحی ، زین الاخبار: برلین ۱۹۲۸میلادی

عوفی ، محمد ، جوامع الحکایات وجوامع الروایات ، به کوشش محمد رمضانی تهران ، ۱۳۳۵

منهاج سراج ، عثمان ، طبقات ناصری ، کابل ۱۳۴۲،۱۳۴۳

باستانی پاریزی ۱۳۵۳

حمدالله مستوفی ،تاریخ برگزیده : به کوشش عبدالحسین نوایی ، تهران ۱۳۲۹

کلیفورد ادموند بوزورث تاریخ عرب در سیستان

برگزیدۀ تاریخ جامع ایران ، جلد ششم : صفاریان ، منوچهر پزشک

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *