تندیس حکیم ابوعلی سینا

ابوعلی سینا نابغه شرق پزشک و فیلسوف

ابوعلی سینا  (تولد۱۳۷۰ ه.ق ، درگذشت ۴۲۸ ه.ق)

شرف الملک شیخ الرئیس ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا معروف به ابن سینا یا ابوعلی سینا از بزرگترین دانشمند ایران در دوره های اسلامی در ماه صفر ۳۷۰ ه.ق در افشنه که از روستاهای بخارا بود ، ولادت یافت . در آنزمان بخارا  پایتخت سلسلۀ معروف سامانی پادشاهان ایرانی بود . (این تاریخ همان است که البیهقی در ذیل احوال بوعلی ذکر کرده است) . با اینحال برخی تاریخ ولادت او را سال ۳۷۳ ه.ق گفته اند . چنانکه در قطعۀ زیر می بینیم :

حجه الحق ابوعلـــی سینـــا       درشجـع آمد ازعدم به وجود

در شصا کسب کـرد کل علوم       درتکزکرد این جهـان بـــدرود

یعنی ابوعلی در سال ۳۷۳ (= شجع) ولادت کرد و در سال ۳۹۱ (=شصا) همۀ علوم را فراگرفت و در سال ۴۲۷ (= تکز) بدرود حیات گفت . تاریخ ۳۷۳ که در این قطعه سال ولادت ابوعلی شمرده شده با اشارات مورخان که مدت عمر شیخ را ۵۸ سال دانسته و وفات او را ۴۲۸ ه.ق نوشته اند تطبیق نمی کند . زیرا اگر در ۴۲۸ شیخ ۵۸ سال داشته ولادت او نیز در تاریخ ۳۷۰ ه.ق بوده است .

تصویر نقاشی بوعلی سینا

تصویر نقاشی بوعلی سینا

پدرش از مردم بلخ و اهل فرقۀ اسماعیلی بود . فرقۀ مذکور از اوایل دورۀ سامانی به ماوراء النهر رفته و به وسیلۀ مبلغان خود در آنجا نفوذی بهم زده بودند و حتی در دربار نصر بن احمد پادشاه معروف سامانی برتری یافته و ایرانیانی که از استیلای تازیان به تنگ آمده  و از نفوذ ترکان که اندک اندک در دربار سامانی نیرومندتر می شدند خشمگین بودند ، برای تقویت روح ملی ایرانی خود به ایشان می پیوستند چنانکه اقبال به فلسفۀ یونان هم وسیلۀ دلداری و پناهگاهی از استیلای بیگانگان تازی و ترک بود .

خاندان ابن سینا چندی پیش از ولادت وی از بلخ به بخارا (نام دیگر بخارا بومجکث) رفته بود . پدرش از جانب سامانیان به پیشکاری مالیۀ ناحیۀ خرمیسن از نواحی بخارا مأمور شده بود و از آنجا زنی به نام ستاره اختیار کرد و از آن زن ابن سینا و برادرش محمود متولد شدند . عبدالله پدر سینا پس از ولادت این دو پسر مجدد از خرمیسن به بخارا مراجعت کرد و آنجا ساکن گردید و پسران وی در آنجا پرورش یافتند و ابن سینا تا ۵ سالگی در خرمیسن بوده است .

در بارۀ برادر او و اینکه وی از ابن سینا مهتر بوده و یا کهتر بوده ، در کتابها ذکری نرفته است ، اما چنان می نماید که وی مهتر از برادرش بوده باشد ولی در میانشان چندان تفاوتی در سن نبوده زیرا که دربارۀ مبلغان اسماعیلی که در کودکی مقدمات علوم را از ایشان فرا گرفته ، تصریح کرده است که پدر و برادرش پیش از او به فرقۀ مذکور گرویده بودند و این می رساند که برادرش محمود چندان از او خُردتر نبوده است . دربارۀ تاریخ ولادت وی نیزجای سخن است . «پورسینا ،  سعید نفیسی ، ص ۲» لیکن مظفر سربازی  در تحقیقاتش در کتاب خود تولد ابن سینا را روزسوم صفر سال ۳۷۰ ه.ق مطابق سال ۹۸۰ میلادی ذکرکرده است « زندگی ابوعلی سینا ، مظفر سربازی ، ص ۲۵»

شهر کنونی بخارا محل تولد ابن سینا

شهر کنونی بخارا محل تولد ابن سینا

ابوعلی بطوریکه در ذیل خواهد آمد بعد از مداوای نوح بن منصور سامانی ازاو درخواست کرد که از کتابخانۀ بزرگ وی استفاده نماید که موافقت شد .

روزی که او به کتابخانه سلطنتی پا گذاشت ، شادی اش از دیدن کتابهای گوناگون در کتابخانه بی حد وحصر بود . و در طول سه سالی که در آن کتابخانه بود به گفتۀ یکی از شاگردانش دورۀ طلایی برای تکامل ابوعلی محسوب می شد . او توانست در طول این مدت معلومات خود را در زمینۀ فقه غنی تر کرده و در مورد ادبیات و موسیقی و جنبه های مختلف آنها تجربۀ موفقی کسب کند . همچنین توانست در زمینۀ نجوم از کتابهای موجود و نقشه های منجمان گذشته درآنجا استفادۀ شایانی بنماید . ابوعلی سینا در حالی که بیست سال داشت رساله ای در ده جلد بنام حاصل و محصول را کتابت کرد سپس کتابی را در ارتباط با اخلاق با عنوان البر و الائم بی گناهی و گناه قلم زد و نوشتۀ بعدی او کتابی در باب فلسفه به نام حکمت عروضی در بیست و یک جلد می باشد .

بوعلی هنوز بیست و یکسال داشت که بدخواهان و مقرضان آتشی در کتابخانۀ سلطنتی انداخته و آنجا را دچار حریق ساختند و در سراسر شایع ساختند که بوعلی عمداً کتابخانه را آتش زده که شخص دیگری از کتابهای آنجا نتواند استفاده کند و خودش منحصر بفرد باشد و این قضیه را امیر سامانی قبول کرد و فرمان داد که ابن سینا دیگر نتواند به بیمارستان آن شهر ورود کند . در همین اوان بود که پدر حکیم توانا ، از دنیا رفت و موچب گردید که وی با یار قدیمی و استاد خود ابو سهل مسیحی در سال ۳۷۹ ه. ق آنجا را به قصد نامشخصی ترک کند . آنها پس از حدود یکماه در یکی از کاروانسراهای بین راه  با شخصی بنام منصوربن عراق برخورد کرد . وی از نجیب زادگان و اندیشمندان دربار خوارزم بود و ابوعلی را به دربار خوارزم دعوت نمود . در آن عصر خوارزم تمامی دانشمندان و علما و فرزانگان را به دربار خود دعوت می کرد و این امر به سبب وزارت وزیر دانشمند ابن مأمون ابوالحسن احمدبن سهیلی بود که فضلا و اندشمندان را در دربار خوارزم جمع می کرد . پایتخت ابن مأمون خوارزمشاه شهر گرگانج در کرانۀ رود جیحون بود . در آنجا از ابوعلی و ابوسهل مسیحی استقبال گرمی بعمل آمد و شخص وزیر به پیشواز آنها بیامد . دو حکیم بزرگ پس از آنکه مدتی به استراحت پرداختند به دیدار مأمون خوارزمشاه رفتند . ابو علی سینا و ابوسهل مسیحی حدود سیزده سال در شهر گرگانج ماندند و در طول این مدت به کتابت ، تدریس و معالجۀ بیماران پرداختند . در همین اثنا سلطان محمود غزنوی اطلاع پیدا کرده بود ابوعلی در خوارزم به سر می برد ، رسولی به دربار خوارزمشاه فرستاد و به مأمون خوارزمشاهی امر کرده بود که تمامی دانشمندان و فضلای دربار خود را فوراً می بایستی به نزد سلطان محمود غزنوی گسیل دارد . دانشمندان مذکور از دل و جان به دربار سلطان محمود روانه شدند و ابوعلی که نمی خواست عازم غزنین شود ، بعد از سیزده سال اقامت در گرگانج بهمراه دوست و استاد خود ابوسهل مسیحی در تاریخ ۳۹۲ ه. ق از آن شهر گریخت . و سلطان محمود که از نیامدن بوعلی و ابوسهل سخت عصبانی شده بود فرمان داد که چهرۀ آنها را نقاشی کنند و برای فرمانرویان ایالات خراسان ارسال کنند و حتی برای دستگیری آنها جایزه تعیین نمود . ابوعلی در گرگان اقدام به نوشتن کتاب قانون کرد .

تصویر نقاشی شده ابن سینا

تصویر نقاشی شده ابن سینا

پس از چندی استاد بزرگ حکیم ابو علی سینا در سال ۳۹۳ ه.ق به ری عزیمت کرد در آن عصر پادشاهان آل بویه در منطقۀ شمالی و مرکزی ایران حکومت داشتند . ابن سینا به در خواست سیده خاتون فرزند وی مجدالدوله را که به بیماری مالیخولیا مبتلا بود مداوا کرد که شرح کلی آن به دنبال خواهد آمد و مدیریت بیمارستان ری به او محول گردید . حجه الحق بوعلی در سال ۳۹۴ ه.ق به حضور شمس الدوله رسید و وی را که از بیماری قولنج  زمین گیر شده بود ، درمان نمود و مقرب شمس الدوله گردید چنانکه وی وزارت خود را به بوعلی محول کرد .  شیخ الرئیس بوعلی در طول مدتی که در همدان بسر برد رسالات و مقالات بسیاری را کتابت کرد و کتاب قانون که موارد پزشکی را توضیح می داد درسال ۳۹۸ ه.ق به اتمام رسانید .  در آن عصر خزانه پادشاهی خالی بود و مقرری لشکریان و حقوق آنان به موقع نمی رسید ، لشکریان سبب این وضع را از بوعلی دانستند و او را مقصر قلمداد کردند ، بنابر این بر او شوریدند و به تحریک مقرضین به خانۀ وی هجوم برده  و کلیه اموال او را غارت کردند ، سپس او را دستگیر کرده و به نزد شمس الدوله بردند و تقاضای قتلش را نمودند . بنابراین شمس الدوله فقط ابن سینا را از وزارت عزل نمود . شیخ الرئیس بوعلی چون از وزارت معزول شد ، خانه نشینی و ازلت برگزید و به منزل دوست خود ابوسعید دخوک رفت . و به قولی به مدت چهل روز در آنجا پنهانی زندگی می کرد . آنگاه بیماری شمس الدوله مجدد عود کرد ، به دستور امیر به جستجوی شیخ الرئیس پرداختند و همه جا به دنبال او گشتند ، و پس از یافتن او شمس الدوله تقاضا کرد که بازهم قولنج وی را درمان کند و از او عذرخواهی بسیار نمود . در آنزمان بود که بنابر اصرار شاگرد وفادارش ابو عبید جوزجانی کتاب شفا را تألبف کرد .. در همین زمان بود که شمس الدوله بسوی حاکم جبال یعنی شهرهای قزوین و زنجان که طغیان کرده بودند لشکر کشید . لیکن در طول مسیربیماری وی باز هم اوج گرفت و او را به همدان برگرداندند اما هنوز به همدان نرسیده بود که دارفانی را وداع گفت .

تصویر نقاشی از ابوعبید جوزجانی

تصویر نقاشی از ابوعبید جوزجانی

پس از شمس الدوله فرزند وی تاج الدوله برتخت جلوس کرد و کسی را درپی بوعلی جهت منصب وزارت فرستاد . لیکن چون بوعلی در طول مدت وزارت پدر وی رنج و مشقت بسیار دیده بود ، از قبول این پست خودداری کرد . دیری نگذشت که شیخ نامه ای پنهانی به علاء الوله کاکویه که حکومت اصفهان را داشت نوشت و از او خواست که به خدمتش درآید .  به سعایت بداندیشان و به دستور تاج الدوله شیخ الرئیس را به جرم اینکه با علاء الدوله کاکویه روابط پنهانی دارد ، دستگیر کرده و به قلعۀ فردجان در بند نمودند و روایت است که شیخ چهار ماه در آنجا در حبس بود . در خلال این مدت علاءالدوله به قصد تنبیه تاج الدوله و تسخیر همدان بدان سو حرکت کرد ، لیکن با تاج الدوله از در مصالحه در آمد و او را درحکومت همدان ابقاء نمود . تاج الدوله که متوجه اشتباه خود شده بود فرمان داد که بوعلی را آزاد ساختند و از وی درخواست نمود که به همدان برگردد ، بوعلی نیزقبول کرد و به همدان مراجعت نمود .

گویند شیخ مدت دوسال کنج عزلت گزید و به تألیف و تحریر پرداخت و چون از طول اقامت در همدان تنگ شد ، هوای رفتن به اصفهان به سرش زد . و به همراه برادر کوچکتر خود و همچنین ابوعبید جوزجانی و دو غلام همگی به لباس صوفیان در آمده و مخفیانه از همدان خارج شده و عازم اصفهان گردیدند و در تاریخ ۴۰۳ ه.ق وارد آن شهر شدند . بوعلی در شهر اصفهان مورد استقبال علاءالدوله که مردی دانشدوست و اهل علم و ادب بود قرار گرفت . او در اصفهان جلسات درس و مباحث علمی برقرار کرد . در سال ۴۱۵ ه.ق سلطان مسعود غزنوی به اصفهان حمله برد و علاءالدوله که از حملۀ وی خبرداشت و می دانست که قدرت مقابله با سپاهیان غزنوی را ندارد ، به شاپور و اهواز گریخت و ابوعلی نیز به همراه او از اصفهان رفت . در یورش ترکان بسیاری از کتب و رسالات بوعلی دستخوش غارت آنان قرار گرفت . لیکن با نامه ای که ابوعلی به سلطان مسعود غزنوی تحریر کرد ، وی مجدد حکومت اصفهان را به علاء الدوله سپرد .و او به اصفهان برگشت و به جمع آوری کتابها و رسالات خود پرداخت و مقدار زیادی از آنان را جمع آوری کرد .  گویند که شیخ تا آخر عمر در خدمت علاءالدوله بوده است و در برخی کتب تاریخی آمده است که شیخ را به زنان محبت و مؤانست بسیار بود ، بطوریکه به علت کثرت معاشرت با آنان قوای بدنی و جسمی شیخ رو به تحلیل گذاشت و او را دچار ضعف نمود و هنگامی که علاءالدوله به جنگ امیر حسام الدوله رفت ، به ایذج ( شهری میان اصفهان و خوزستان) رسید . بیماری بوعلی شدت یافت بصورتی که در یک روز هشت بار خودش را حقنه (تنقیه) نمود . جوزجانی می گوید : یکی از غلامان شیخ در اوایل به او خیانت کرده و هلاکت وی را طالب بود ، افیونی داخل داروی شیخ کرده که موجب وخیم تر شدن حال وی گردید . در راه برگشت چون به همدان رسیدند ، بیماری سخت وی را در بر گرفت که حتی قدرت برخاستن نداشت . در ادوار دیگر بیماری او را سرطان معده تشخیص داده اند . شیخ متوجه شد که توانایی اش بین رفته و دیگر تاب مقابله با این بیماری را ندارد . و با خود می گفت : آنکه مردیم  و آنکه با خود بردیم ، این است که دانستیم که هیچ  ندانستیم .

سلطان محمود غزنوی

سلطان محمود غزنوی

شیخ الرئیس حجه الحق ابوعلی سینا در روز جمعه اول ماه مبارک رمضان سال ۴۲۸ ه.ق ( به روایت ابوعبید جوزجانی و بیهقی و ابن اثیر ) دار فانی را وداع گفت و در جنوب شهر همدان به خاک سپرده شد . بنابراین سالی که در قطعه مشهور زندگی ابن سینا برای وفات او ذکر شده است (یعنی ۴۲۷ه.ق) غلط است .

برخی رباعیات که توسط حکیم بوعلی سروده شده است :

ارباب تذکره و شرح حال شعرا نویسان قطعه ای  فارسی در وصف شراب به شیخ بوعلی سینا به شرح ذیل نسبت داده اند .

تندیس-ابن-سنا-در-چهارطاقی-ورودی-سازمان-ملل

تندیس-ابن-سنا-در-چهارطاقی-ورودی-سازمان-ملل

گفته های عروضی در چهار مقاله

عروضی در چها رمقالۀ (مقاله چهارم بخش ۱۰ حکایت پنجم) آمده است : از نزدیک سلطان یمین الدوله محمود غزنوی معروفی رسید با نامه ای ، مضمون نامه آنکه : شنیدم که در مجلس خوارزمشاه چند کس اند از اهل فضل که عدیم النظیرند ، چون فلان و فلان ، باید که ایشان را به مجلس ما فرستی ، تا ایشان شرف مجلس ما حاصل کنند ، و ما بعلوم و کفایات ایشان مُستظهر شویم ، و آن منّت از خوارزمشاه داریم ، و رسول وی خواجه حسین بن علی میکال بود که یکی از افاضل و اماثل عصر و اعجوبه ای بود از رجال زمانه ، و کار محمود در اوج دولت ،  مُلک او رونقی داشت و دولت او عُلوّی ، و ملوک زمانه او را مراعات همی کردند و شب ازو به اندیشه همی خفتند . خوارزمشاه خواجه حسین میکال را بجای نیک فرود آورد و احترام شگرف فرمود ، و پیش از آنکه او را بار داد ، حکما را بخواند ، و این نامه بر ایشان عرضه کرد ، و گفت : ” محمود قوی دست است و لشکر بسیار دارد ، و خراسان و هندوستان را ضط کرده است ، و طمع در عراق بسته ، من نتوانم که مثال او را امتثال ننمایم ، و فرمان او را بنفاذ نپیوندم ، شما درین چه گویید؟ ” ابوعلی و ابوسهل گفتند “ما نرویم” اما ابونصر و ابوالخیر و ابوریحان رغبت نمودند که اخبار صلات و هبات سلطان همی شنیدند . پس خوارزمشاه گفت : شما دو تن را که رغبت نیست پیش از آنکه من این مرد را بار دهم ، شما سرِ خویش گیرید .

پس خواجه اسباب ابوعلی و ابوسهل بساخت ، و دلیلی همراه ایشان بکرد ، و از راه گرگان روی بگرگان نهادند . روز دیگر خوارزمشاه حسینِ میکال را بار داد و نیکوییها پیوست و گفت : نامه خواندم و بر مضمون نامه و فرمان پادشاه وقوف افتاد ، ابوعلی و ابوسهل برفته اند ، لیکن ابونصر و ابوریحان و ابوالخیر بسیج می کنند که پیش خدمت آیند . و به اندک روزگار برگ ایشان بساخت و با خواجه حسینِ میکال فرستاد ، و به بلخ بخدمت سلطان یمین الدوله محمود آمدند و به حضرت او پیوستند ، و سلطان را مقصود ابوعلی بوده ؛ و ابونصر عراق نقاش بود ، بفرمود تا صورت برکاغذ نگاشته و نقاشان را بخواند تا بر آن مثال چهل صورت نگاشتند و با مناشیر به اطراف فرستادند و از اصحاب اطراف درخواست که مردی است بدین صورت و او را ابوعلیِ سینا گویند، طلب کنند و او را به من فرستند . اما چون ابوعلی و ابوسهل با کسِ ابوالحسین السهیلی از نزد خوارزمشاه برفتند ، چنان کردند که بامداد را پانزده فرسنگ رفته بودند ، و بامداد به سر چاهساری فرود آمدند . پس ابوعلی تقویم بر گرفت و بنگریست تا به چه طالع بیرون آمده است ؟ چون بنگرید ، روی به ابوسهل بکرد و گفت : “بدین طالع که ما بیرون آمده ایم ، راه را گم کنیم و شدّت بسیار بینیم” بوسهل بگفت : ” رَضینا بِقضاء الله” من خودم همی دانم که ازین سفر جان نبرم که تسییر من درین دو روز بعیّوق می رسد و او قاطع است ، مرا امیدی نمانده است و بعد ازین میان ما ملاقات نفوس خواهد بود . پس براندند .

شهر خوارزم در ایران قدیم

شهر خوارزم در ایران قدیم

ابوعلی حکایت کرد که روز چهارم بادی برخاست و گرد برانگیخت و جهان تاریک شد و ایشان راه را گم کردند ، و باد طریق را محو کرد ، و چون باد بیارامید ، دلیل از ایشان گمراه تر شده بود ، در آن گرمای بیابان خوارزم از بی آبی و تشنگی بوسهل مسیحی به عالم بقا انتقال کرد ، و دلیل و ابوعلی با هزار شدّت بباورد افتادند ، دلیل بازگشت و ابوعلی به طوس رفت و به نیشابور رسید ، خلقی را بدید که ابوعلی را میطلبیدند ، متفکر به گوشه ای فرود آمد ، و روزی چند آنجا ببود ، و از آنجا روی به گرگان نهاد که قابوس پادشاه گرگان بود ، و مردی بزرگ و فاضل دوست و حکیم طبع بود . ابوعلی دانست که او را آنجا آفتی نرسد ، چون به گرگان رسید ، به کاروانسرای فرود آمد . مگر در همسایگی او یکی بیمار شد ، معالجت کرد ، بِه شد . بیماری دیگر را نیز معالجت کرد ، بِه شد . بامداد قاروره آوردن گرفتند ، و ابوعلی همی نگریست و دخلش پدید آمد ، و روز بروز می افزود . روزگاری چنین می گذاشت . مگر یکی از اقربا ی وشمگیر را که پادشاه گرگان بود ، عارضه ای پدید آمد و اطبا به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدّی تمتم نمودند ، علت به شفا نپیوست و قابوس را عظیم در آن دلبستگی بود ، تا یکی از خدم قابوس را گفت که در فلان تیم جوانی آمده است عظیم طبیب و به غایت مبارک دست ، و چند کس بر دست او شفا یافتند . قابوس بفرمود که او را طلب کنید و بسر بیمار برید تا معالجت کند ، که دست از دست مبارک تر بود . پس ابوعلی را طلب کردند و بسرِ بیمار بردند . جوانی دید بغایت خوبروی و متناسب اعضاء ، خط اثر کرده و زار افتاده ، پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره بخواست و بدید ، و پس گفت : “مرا دیدی می باید که غرفات و محلات  گرگان را همه شناسد ”

بیاوردند و گفتند : اینک ابوعلی دست برنبض بیمار نهاد و گفت : ” برگوی و محلّتهای گرگان را نام برده” آنکس آغاز کرد و نام محلّتها گفتن گرفت ، تا رسید به محلّتی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب کرد . پس ابوعلی گفت : از این محلّت کویها برده . آنکس بر داد تا رسید بنام کویی که آن حرکتِ غریب معاودت کرد . پس ابوعلی گفت : کسی می باید که در این کوی همۀ سرایها را بداند . بیاوردند ، و سرایها را بر دادن گرفت تا رسید بدان سرایی که این حرکت باز آمد . ابوعلی گفت : اکنون کسی می باید که نامهای اهل سرای بتمام داند و بردهد . بیاوردند ، بردادن گرفت تا آمد به نامی که همان حرکت حادث شد . آنگه ابوعلی گفت : ” تمام شد” پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت : “این جوان در فلان محلّت و در فلان کوی و در فلان سرای بردختری فلان و فلان نام عاشق است ، و داروی او وصال آن دختر است و معالجت او دیدار وی می باشد . پس بیمار گوش داشته بود و هرچه خواجه ابوعلی می گفت می شنید ، از شرم سر در جامۀ خواب کشید. چون استطلاع کردند همچنان بود که خواجه ابوعلی گفته بود . پس این حال را پیش قابوس رفع کردند .

اولین پزشکی که در دوران تاریک قرون وسطی در حدود قرن یازدهم میلادی مطابق با قرن پنجم هجری قمری مننژیت (آماس سر) را تشخیص داد و به درمان آن پرداخت حکیم ابوعلی سینا بود .

                                        درمان های افسانه ای ابن سینا

درمان نوح بن منصور سامانی

ابوعبید جوزجانی آورده است که : درعصرحکومت نوح بن منصور سامانی وی دچار بیماری مرموزی گشته بود و ابو منصور حسن بن نوح القمری پزشک نامدار و استاد سابق ابن سینا در بخارا نیست تا او را برای معالجه امیر سامانی ببرند ، لذا چند تن از پزشکان با سابقه را بر بالین او حاضر کردند لیکن آنها از مداوای امیر عاجز ماندند. درآن هنگام بوعلی سینا هیجده سال داشت و در شهر بخارا زندگی می کرد و آن شهر پایتخت سلسلۀ سامانیان بود . اطرافیان امیرسامانی که از درمان وی از سوی پزشکان بخارا مأیوس شده بودند ، اجازه خواستن تا بوعلی جوان و حاذق را بر بالین امیر حاضر کنند . دکتر غنی در رساله ای که در سال ۱۳۱۴ شمسی راجع به ابن سینا منتشر کرده ، حدس زده است که بیماری امیر مرض دولاب بوده است که امروز به اسم دیابت خوانده می شود . دکتر سیریل الگود انگلیسی نویسندۀ تاریخ پزشکی در ایران که توجه زیادی به شرح زندگی ابن سینا داشته و مدتی در ایران می زیسته ، بدون تأکید در اینکه بیماری امیر دولاب بوده ، نظریۀ دکتر غنی را تأیید می نماید لیکن دربارۀ بیماری نوح بن منصور چنین روایت شده است که این بیماری چنان بوده که همه عضلات سخت و سفت شده و توان حرکت را سلب کرده است . ابن سینا جوان بعد از معاینه دقیق دستور داد که حوض حیاط امیر را مملو از ماهی رعاده “لرزه ماهی” کنند . سپس امیر را لخت کرده و در قفس چوبین گذاشته و در وسط حوض جا دادند . در اثر نیروی الکتریسیته ای که از ماهی رعاده تولید می شود و با جسم امیر تماس می گرفت ، امیر به کلی از بیماری سفتی عضلات نجات یافت . ناگفته نماند که در هر ماهی رعاده قدرت تولید الکتریسیته به سی ولت می رسد . از این رو پیداست که ابوعلی سینا یک هزار سال قبل از پیدایش معالجه با برق و حتی قبل از اختراع برق به تأثیر آن پی برده است .

ماهی رعاده که از خود تولید الکتریسیته می نماید .

ماهی رعاده که از خود تولید الکتریسیته می نماید .

امیر نوح سامانی در مقابل این معالجه شگفت انگیز می خواست که پاداش شایانی به ابن سینای جوان بدهد . لیکن او از امیر درخواست کرد تنها پاداش من این باشد که اجازه بفرمایی در مطالعۀ کتاب های کتابخانه امیر آزاد باشم . و او نیز این تقاضا را پذیرفت .

در میان آثار ابن سینا رساله ای باعنوان “هدیه الرئیس ابن سینا اهداه اللامیر نوح بن منصور السامانی و هی تبحت عن القوی النفسایه” وجود دارد که نشاندهندۀ این مطلب است که او نه تنها امیر را معالجه کرده ، بلکه رساله ای برای راهنمایی او تألیف کرده است .

در بعضی منابع دیگر آمده است که سینا سابقۀ ، بیماری و نشانه های بیماری را که در امیر ظاهر شده بود از ابن خالد پزشک مخصوص دربار پرسید  پاسخ شنید که نوح بن منصور سامانی  مدتی است دچار سوء هاضمه و درد شدید معده و حالت تهوع شده و قسمتی از بدن او لمس گردیده است . ابوعلی از روی عوارض نامبرده پی به بیماری امیر برد و با بررسی ظروف مخصوص غذاخوری امیر ، بیماری اورا مسمومیت ناشی از سرب دانست . و به معالجه وی پرداخت بدین ترتیب که مدتی او را از دربار دور ساخته و فقط به وی نان جو و کشک خورانید تا مسمومیتی که در کاخش توسط اطرافیان برای او پدید آمده بود برطرف گردید . و بازهم روایت است که بوعلی بیماری امیر را نقرس دانسته و بوسیلۀ نان جو وکشک وی را درمان نموده است . «مهدی صبور صادقزاده تقویم تاریخ صبور »

زنده کردن میت

بوعلی و مراد(خدمتکار وی) دیرگاه به شهر گرگان رسیدند و نور مشعل ها را بر فراز برج و باروی شهر دیدند . نخواستند خود را مانند قبل دچار مشکل نموده و حس کنجکاوی دروازه بانان را برانگیزند و تصمیم گرفتند شب را در آغوش طبیعت بسر برند . نسیم خنکی می وزید . در دامنۀ تپۀ سر سبزی زیر درختی با شاخه های انبوه به استراحت پرداختند . هنگامی که نسیم صبح وزیدن گرفت ، با صدای شیهۀ بوران اسب بوعلی ، از خواب برخواستند و پس از چندی مراد سفرۀ نان را گشود و به خوردن صبحانه مشغول شدند که ناگهان شیهۀ بلند بوران که گوش ها را تیز کرده و به طرف شهر می نگریست ، توجه آنها را جلب کرد . بوعلی برخاست و به طرف اسبش رفت ، و به سمت غرب نگریست و متوجه شد که آنجا گورستان شهر گرگان است که یک بنای گنبدی شکل در وسط آن قرار داشت . عده ای با ندای لا اله الا الله هرلحظه به گورستان نزدیک می شدند در این حالت بوعلی به مشایعت کنندگان پیوست . او در کنار جوانی که خیلی بی تاب بود نشست . اشک از دیدگان جوان سرازیر بود و قطع نمی شد وی با لحنی غم انگیزی اظهار می کرد که پدر تو نمرده ای .

بوعلی از پیرمردی که کنارش بود سئوال کرد آیا می دانی سبب مرگ میت چه بوده است ؟ و جواب شنید مرحوم بر اثر سکتۀ قلبی از دنیا رفته .

بازهم بوعلی پرسید که آیا طبیب معالج او اجازۀ دفن را صادر نموده است ؟ پیرمرد جواب داد : حتماً ، عجب حرفی می زنی ، این چه سئوالی است که می کنی ؟

ابوعلی گفت : تعجبی ندارد ، من مختصر اطلاعاتی از طب دارم . در بیشتر مواقع کسانی که بر اثر سکتۀ قلبی می میرند ، ممکن است مدتی زندگی خفیفی داشته باشند ، اما مردم تصور کنند که او مرده است در صورتی که مرگ این فرد مشکوک است . بطوریکه این جوان می گفت ، پدرش به مرده شباهت ندارد  . آیا اجازه می دهند که من از میت  معاینه کنم ؟ پیرمرد پاسخ داد که نه برادر جان آنها چنین اجازه ای به تو نمی دهند .

بوعلی : برای یک طبیب نباید معاینه یک میت ممنوع باشد . این کار ضرری ندارد .

پیرمرد : منظور شما از معاینه چیست ؟

بوعلی : من درباره این مرگ مشکوکم و اجازه می خواهم که جنازه را معاینه کنم .

پیرمرد : اول باید پسر این مرحوم را راضی کرد و بعد هم از شیخ اجازه بگیریم با این وضع من فکر می کنم این کار صحیح نباشد و اجازۀ چنین کاری به شما نخواهند داد .

بوعلی : شما بفرمایید صحبت کنید ، من توضیحات کافی خواهم داد . ضمناً یک دقیقه تأخیر هم نباید در این مورد روا داشت . پیرمرد چیزی در گوش پسر مرحوم گفت و آن جوان با نگاه کنجکاوی نظری به بوعلی انداخت ، سپس برخاست و بسوی او آمد . و سئوال کرد که آیا شما طبیب هستید .

بوعلی جواب داد : بلی و به مرگ پدر شما مشکوکم و اجازۀ معاینۀ آن را دارم . جوان اندکی به فکر فرو رفت ، سپس اظهار کرد بایستی با شیخ مشورت کنم . او بسوی شیخ رفت و موضوع را با وی در میان گذاشتند . شیخ جواب داد : برادر اینکار گناه است و منع شرعی دارد . وقتی رئیس الاطباء وقوع مرگ را گواهی کرده ، دیگر موجبی برای معاینه باقی نمی ماند .  بوعلی با لحن محکمی گفت : جناب شیخ درست توجه کنید . اینجا پای جان انسانی در میان است و من از مقررات شرعی بی اطلاع نیستم و در هیچ یک از دستورات شرعی تجدید معاینه میت منع نشده است . بلکه بزرگترین گناه در این است که انسان بیچاره ای در نتیجۀ تشخیص غلط زنده به گور شود .

بوعلی چنان این کلمات را محکم و با قاطعیت ادا کرد ، که شیخ پذیرفت و گفت : من حرفی ندارم ، اما باید با چند تن از ریش سفیدان که همراه هستند مشورت کنم .

جلسه مشاوره با حضور فرزند مرحوم انجام گرفت و قرار شد که بوعلی از جسد معاینه بعمل بیاورد . استاد دستور داد که تاج کفن را باز کنند و سپس تمام کفن را تا ناف میت پایین کشیدند . بوعلی روی جنازه خم شد و با دقت در میان سکوت و حیرت دیگران به معاینه پرداخت . اول چشم میت را باز کرد و در منظرۀ مردمک نگریست و سپس آستین سفید پیراهن خود را در برابر چشمان میت گرفت . چندبار آنرا به طرفین حرکت داد ، مختصر شفافیتی در آن یافت . در پیشانی و اطراف صورت نیز اندکی رطوبت و عرقی مشاهده نمود . رگهای گردن متورم و رنگ صورت کبود تیره و کمی مایل به سرخی بود . میت مانند کسی بود که آن را خفه کرده باشند . سپس به معاینه قلب و پهلوها پرداخت و چون از معاینات فراغت یافت . سربرداشت و با لحن مخصوصی گفت : برادران این مرگ مشکوک بنظر می رسد . حدس من درست است آثار و علائمی در این جسد دیده می شود که اگر خیلی زود اقدام کنیم می توانیم او را از مرگ نجات دهیم . باید خیلی زود دست بکار شد زیرا لحظه ای تأمل هم در این مورد جایز نیست . چون در اینجا وسیلۀ لازم وجود ندارد ، باید هرچه زودتر جسد را به شهر انتقال دهیم و یک نفر زودتر به شهر برود و وسایل جراحی و معالجه را از پزشکی به عاریت بگیرد و خود منهم به سرعت می رسم و مشغول کار می شوم . زود جنازه را بپوشانید و برای سرعت در کار می توانید از دو اسب و غلام من که در پشت تپه هستند استفاده کنید .

گوشی مخصوص شنیدن ضربان فلب

گوشی مخصوص شنیدن ضربان قلب

حضار که با تعجب و ناباوری به حرفهای بوعلی گوش می دادند ، به دستور جوان سوگوار که صدرالدین نام داشت ، میت را در تابوت گذاشته و یک عدۀ هشت نفری مأمور حمل سریع آن به شهر شدند ، بوعلی و صدرالدین به سرعت بسوی شهر تاختند و مراد نیز همراه مشایعت کنندگان به شهر رفت . در قسمت شرقی شهر که اعیان نشین بود و بهارستان نام داشت منزل پدر صدرالدین قرار داشت . پدر صدرالدین و برادرش دو بازرگان بودند که برادر بزرگتر که بزرگ خاندان شیرازی محسوب می شد ، ابو محمد شیرازی نام داشت و برادر کوچکتر که به احمد شیرازی شهره بود ، از مردمان اهل علم و دانش دوست بود . منزل او  مرکز رفت و آمد علما و دانشمندان آن عصر بود . او در منزل خود کتابخانه ای مجهز بوجود آورده و آنجا را کانون پژوهشهای علمی و ادبی قرار داده بود .

به این ترتیب ابو محمد از شخصیت های محترم و معتبر پایتخت بشمار می رفت و مورد احترام تمام طبقات بود ، این مرد نیک در طول سالیان دراز ثروت کافی به دست آورده و در موارد بخصوصی از بذل و بخشش هم خودداری نمی کرد . مرگ ناگهانی برادر چنان لطمۀ روحی بر او وارد آورده بود که ، به حال اغماء و بیهوشی افتاده ، بطوریکه نتوانسته بود در تشییع جنازه برادر شرکت کند . و زمانی که جسد برادرش به منزل برگشت داده شد ، در او حالات دیگری بوجود آمد و در اثر پرستاری و مراقبت پزشکان حالت آرامشی در او پدیدار گشت . و موقعیکه هوش و حواس خود را باز یافت و به او خبر دادند که پزشک ناشناسی از مردم خراسان به گرگان وارد شده و نسبت به مرگ برادرش مشکوک است ، دستخوش هیجان شد و جرقّۀ امیدی در قلب او تپید و گریه کنان گفت : احمد برادرم نمرده است . این طبیب کیست ؟ آیا ممکن است برادرم زنده شود ؟ او مرتب می گریست ، در آنزمان هیچ کس از هویت پزشک جوان اطلاعی نداشت .

بجز صدرالدین و دو نفر مستخدم ، بوعلی به هیچ کس اجازۀ ورود به اطاق را نداد . و به صدرالدین هم تذکر داد که باید با شهامت و قدرت قلب ناظر معالجۀ پدرش باشد و اگر این قدرت را ندارد ، از اطاق خارج شود .

پزشک جوان دستور داد که به مردم بگویند برای رضای خدا از این منطقه دور شوند ، تا من در سکوت کامل شروع به کار نمایم . حتی صدای شیون و گریه زاری در این محل نباید شنیده شود . و شما هم نیز در اطاق پابرهنه حرکت کنید تا کوچکترین صدایی به گوش نرسد .

پس از این توصیه ها استاد مشغول بکار شد و مقدمات عملیات پزشکی مهیا گردید . استاد اول از کیف چرمی خود قوطی کوچکی بیرون کشید و یک قطعه نی باریک کوچک خارج نمود و بعد محتوی قوطی که شامل گردی از فلفل سیاه و سفید بود را با گردی بنام کنذس در هم مخلوط کرد و از این گرد مخلوط ، مقداری داخل نی ریخت و یک سر نی را دهان خود و سر دیگر آنرا به حفرۀ چپ بینی جسد نهاده و با قدرت دمید ، بطوریکه این گردها تا اعماق داخلی حفرۀ بینی جسد نفوذ نموده و نزدیک به یک دقیقه صبر کرد ، سپس خم شد و به دقت به جسد نگریست . تدریجاً لرزش خفیفی در لبان میت ظاهر شد و چون این علامت را در لبهای میت دید ، دستور داد که بوسیلۀ نواری دستها و پاهای میت را در نقاط بازوان و ساقهای پا بستند و خدمتگزاران شروع به مالش پا نمودند و به دستور استاد چندین ضربت محکم به کف پاهای میت وارد آوردند . در این وقت استاد نیشتری برداشت و با کمال مهارت رگهای واقع در فرو رفتگی آرنج را درید . پس از باز شدن هر دو ورید مشاهده کرد که دو قطره خون سیاه غلیظ از محل شکافتن نمودار شد . اما خون به کندی خارج می شد . پس به دستور استاد مالش پاها را بیشتر کردند و استاد بوسیلۀ تیغ چند نقطه از گوش میت را خراشید و سپس از کیف خود دارویی به اندازۀ یک نخود بیرون آورد ، که این دارو از ترکیب چندین عنصر گیاهی کمیاب تهیه شده بود . استاد آنرا در آبی حل کرد و در روی نقاط مجروح و بریده شده مالید و سپس گرد نخستین را درحفرۀ بینی راست دمید و دستور دادکه دستها و پاهای میت را باز کنند و لحظاتی منتظر عکس العمل داروها شد. انتظار چندان طولانی نبود و دو دقیقه بعد حرکات خفیفی در صورت و عضلات میت دیده شد . به محض مشاهده نمودن این علائم ، استاد به صدرالدین دستور داد که پنج دانه مغز هل را کوبیده و با اندکی گلاب برای او بیاورند . این دستور به سرعت انجام شد و استاد یکبار دیگر کیف کوچک دارویی خود را باز کرد ، و دارویی به اندازۀ یک عدس از میان آن برداشت . این قرص تریاق(تریاک) ، قویترین داروی نیروبخش و محرک بود . استاد تریاک را درگلاب سایید و سپس باهم مخلوط کرد و در هل درآمیخت . آنگاه به کمک صدرالدین به زحمت دهان میت را باز کرده و در آن ریخت . چند لحظه گذشت ، جریان خون از جاهای بریده شده سریع تر شد . دو ظرف در زیر آرنجها قرار گرفت تا خونها داخل آنها ریخته شود .

ابزارآلات جراحی در قدیم

ابزارآلات جراحی در قدیم

صدرالدین با حیرت ناظر این کارهای استاد بود و موقعیکه دید قطرات خون وارد ظرف می شوند ، به هیجان آمد . کم کم در قفسۀ سینه میت حرکات خفیفی دیده شد و استاد چند تار پنبه در داخل حفره های بینی قرار داد . در هر دو نقطه این تارها به حرکت درآمدند و همزمان ضربان ضعیف قلب و رگ نیز شروع شد و وقتی جریان خون زیاد شد و مقداری خون در ظرفها جمع شد ، بلافاصله استاد محل خروج خون رگها را با نوار بست . رفته رفته حال بیمار بهتر شد تا جایی که توانست مناظر اطراف را تشخیص دهد . اما قدرت حرکت نداشت . در این موقع استاد نسخۀ دیگری نوشت و به صدرالدین داد . آنگاه دستوراتی نیز به خدمتگزاران داده و در حالیکه تبسمی بر لب داشت ، از اطاق خارج شد .

صدرالدین نیز به دنبال او آمد و طبیب به صدرالدین گفت : دیگر جای هیچ گونه ناراحتی نیست ، حال می توانید بهبود حال پدرتان را به خانواده تان اطلاع دهید . اما خواهش دارم سکوت رعایت شود ، زیرا برای بیمار آرامش کافی لازم است . همین نسخه داده شده تا دو روز برای بیمار کافی می باشد و او را بقدر لازم تقویت خواهد کرد که بتواند با عصا راه برود . مقداری گل قند تجویز نموده ام ، که آنرا باید طبق دستور در عرق بادیان و گلاب حل کنید و به بیمار بخورانید و آخرین سفارش این است که بیمار تا مدتها نداند که او را به گورستان برده و برگردانده اید و همچنین باید به او خبرهای خوش و مسرت بخش نیز داده نشود . انشاء الله دیگر هیچ خطری برای بیمار وجود ندارد .

صدرالدین در حالیکه از شدت شادی اشکها از چشمانش جاری بود ، بر دستهای استاد بوسه زد و استاد را در آغوش گرفت و اظهار داشت که استاد معجزه کردی ، چه پاداشی از من می خواهی ، بگو تا همۀ هستی مان را تقدیم کنیم . طبیب گفت : برادر من هیچ پاداشی نمی خواهم . بزرگترین اجر من رضایت خداوند است . وظیفۀ من خدمت به همنوعان است و این تکلیف وجدانی و انسانیِ کسانی است که ، حرفۀ پزشکی را انتخاب کرده اند .

در قسمت بیرونی منزل بازرگان صحنۀ هیجان انگیزی بوجود آمده بود و همگی از پزشک جوان تشکر و امتنان داشتند . صدرالدین درخواست کرد که او در خانۀ آنان اقامت کنند ، لیکن پزشک اظهار کرد که از لطف شما متشکرم برادر ، برای یک پزشک گمنام همه جا مسکن کوچکی پیدا می شود و بوعلی به همراه غلام خود به منزلی که وی در یکی از محلات بهارستان تهیه دیده بود عازم شدند . « زندگی ابوعلی سینا ، مظفر سربازی ، ص ۱۲۲تا ۱۳۱» ابوعلی سینا اکثراً بدلیل فراری بودن از چنگال سلطان محمود غزنوی همواره با نام مستعار و یا ناشناس در طول سفرهای خود بسر می برد . زیرا سلطان در کیش خود مردی متعصب ، خشک و سخت گیر بود .

ابزارحجامت(شاخ) در قدیم

ابزارحجامت(شاخ) در قدیم

بیماری مرموز خواهرزادۀ قابوس بن وشمگیر

در اوایل قرن پنجم هجری ، شهر گرگان پایتخت پادشاهان زیاری بود . سرزمینی که امروز به نام دشت گرگان معروف است ، از قدیم الایام دارای سرسبزی و زیبایی بود . از لحاظ سیاسی نیز ، کشور آل زیار، دارای اهمیت فوق العاده بود . این کشور بین قلمرو حکومت سامانیان ، خوارزم و دیلمان قرار داشت . و در واقع شاهراهی بود که جاده های مهم ارتباطی از آن می گذشت و فرمانروایان کشورهای همسایه سعی داشتند با فرمانروایان این منطقه روابط سیاسی و دوستانه داشته باشند .

شش ماه قبل از وقوع ماجرای بیمار شدن خواهرزادۀ قابوس بن وشمگیر  و ورود ابوعلی سینا به گرگان وقایع مهمی روی داده بود . شمس المعالی قابوس بن وشمگیر پادشاه معروف آل زیار به دست عده ای از فرماندهان سپاه خود برکنار شده و پس از اندک زمانی توسط آنان بقتل رسید .

در موقع ورود ابوعلی سینا به گرگان ، حادثه ای عجیب در گرگان پیش آمد که شاید عجیب تر از حادثۀ سکته احمد شیرازی بود . حادثه از اینقرار بود :

باغ مجلل و مشجر سروستان متعلق به شهربانو خواهر امیر قابوس در شهر گرگان معروف بود . در این باغ “امیرشاهین” شاهزاده زیاری و همسرش شهبانو و تنها فرزندشان بنام “شهریار” زندگی می کردند .

امیر زاده شهریار جوان که در این موقع بیست و سه ساله بود ، علاقۀ عجیبی به ورزش و تیراندازی و شکار داشت . او روزی را جهت کار با دوستانش در شکارگاه  قرار گذاشت . و روز بعد عازم گردید در بین راه با مردی روبرو گردیده و از وی آدرس نهر و یا چشمۀ آبی را سئوال کرد . که مرد جواب داد یکصد متر جلوتر چشمۀ آبی است که آبی خنک و گوارا از آن جاری است و چشمه سنگی نام دارد .

آنگاه شهریار به طرف چشمه سنگی رفت و آنرا یافت . از اسب پیاده شد تا آبی بنوشد که ناگهان صدایی شنید که گفت : آهای کیستی ؟ اینجا چکار می کنی ؟به اجازۀ چه کسی وارد زمین مردم می شوی؟

شهریار جواب داد : بندۀ خدا هستم ، دنبال شکار آمدم ، زمین شما که خوردنی نیست .

در این وقت دو دختر جوان از پشت شاخ و برگها پیدا شدند و بطرف چشمۀ آب آمدند . آنها با چشمانی کنجکاو به جوان و اسبش نگاه می کردند . یکی از دختران پرسید از کجا وارد باغ ما شدی؟ جوان پاسخ داد هم اینک از باغ شما خارج خواهم شد . دختر دیگر گفت : پس شما شکارچی هستی ؟ شماها هستید که خون حیوانات بیگناه را برزمین می ریزید و برای سرگرمی خود و دوستانتان این حیوانات بیچاره را می کشید . این موجودات بی زبان هم خانواده ای دارند . چرا آنها را شکار می کنید ؟

شهریار جواب داد : پس باید بایستیم و تماشا کنیم که حیوانات از پرنده و چرنده تمام سطح زمین را  پُر کنند ، آن وقت جایی برای انسانها نمی ماند .

آن دو دختر هر دو درکمال زیبایی و ظرافت ، یکی جامۀ ارغوانی بر تن داشت و دیگری جامۀ زردرنگ ، اولی چهرای سپید رنگ ، چشمانی درشت و جذاب ، لبانی نازک و قامتی متناسب داشت و گیسوان بلند و سیاهش بر شانه هایش ریخته بود و با عتاب و نارضایتی به آن جوان می نگریست . بنظر می رسید که دختر دوم خدمتکار یا ندیمۀ او باشد زیرا با حالتی احترام آمیز با او رفتار می کرد . عارضش از گرمای روز و تابش خورشید بر افروخته بود و چهره اش از تندرستی کامل و جوانی و نشاطش حکایت می کرد و با نگاهی قهرآلود به شهریار می نگریست و شهریار جوان آنسان آشفته حال شده بود که آرزو کرد زمین دهان باز کند و او را فرو ببرد .

آن دخترها اظهار داشتند که آقا بروید . از جوانی به برازندگی شما بعید است جانوران بیگناه را بیرحمانه بکشید از شما انتظار نداریم .

یکی از دختران گفت خداحافظ  و شهریار پاسخ داد به امید دیدار . آن دختر دیگر چنین گفت : دیدار به قیامت و از آن محدوده در حال خارج شدن بودند که دشتبان روستایی آهسته به چشمه نزدیک شد تا آب بنوشد . شهریار از وی پرسید دو دختر در اینجا دیدم . آیا آنها در اینجا زندگی می کنند و آیا شما تابحال آنها را در اینجا دیده اید ؟

دشتبان جواب داد : بلی یکی دختر من و دیگری دختر امیر قادر مرزبان است .

شهریار گفت : همانکه جامۀ ارغوانی برتن داشت حتماً دختر امیرقادر مرزبان است

دشتبان پاسخ داد : بلی او با خانواده اش درشهر گرگان زندگی می کنند و چند روزی است که برای تفرج به اینجا آمده اند .

شهریار سئوال کرد که آیا می دانی منزل آنها در کجای گرگان واقع است ؟

دشتبان بگفت آنها در منطقۀ  برزن کاخ ، کوی چناری ، شایگان زندگی می کنند .

آنگاه شهریار که در خود احساس کسالت و خستگی می کرد به سختی بر اسب سوار شد و شروع به حرکت کرد . او هر لحظه حالش بدتر می شد ، بطوریکه حتی قدرت هدایت اسب خود را نداشت . بنابراین دهانۀ اسب را رها کرده و هدایت اسب را به خود حیوان واگذاشت و خود را به سختی بر روی زین نگاه می داشت . نرسیده به عصر اسب شهریار به اصطبل رسید و اندکی بعد او از بالای حیوان بر زمین افتاد . موضوع را به سرعت به اطلاع مادرش رساندند و او وحشت زده به دیدار فرزند آمده و دستور داد خدمه او را به اطاقش برده و بر بستر وی بخوابانند . جوان در تب شدیدی می سوخت و قلبش به شدت ضربان داشت و این علائم حاکی از آن بود که واقعه ای برایش رخ داده است . بلافاصله بدنبال رئیس الاطباء فرستادند و او بر بالین شهریار حاضر شده و پس از معاینه اعتقاد بر این داشت که آفتابزدگی ، گرما و خستگی زیاد و شستشوی بدن عرق دار با آب سرد موجب حال بد وی شده است . لیکن درمان او مؤثر واقع نشد و پس از چند روز شهریار جوان همچنان زار و بی حال بر بستر بود و حتی قادر به حرف زدن و بازگفتن شرح ماوقع که برایش رخ داده ،  نبود در جهان پزشکی گاهی اطباء به مواردی بر می خورند ، که آثار بیماری با هیچ مرضی مطابقت ندارد و از تشخیص آن عاجز می شوند . “رازی” استاد بزرگ طب عقیده دارد که علم طب ، علم بی پایانی است و سرانجامی ندارد و رموز نامحدود آن هرگز قابل درک نیست و هم اکنون در قرن بیستم نیز اینگونه می باشد. و بیماری شهریار نیز در زمرۀ اینگونه بیماریها بشمار می رفت ، چنانچه رئیس الاطبای شهر نیز از مدوای آن عاجز مانده بود .

همانطور که قبلاً اشاره شد جنازۀ احمد شیرازی بازرگان از گورستان به شهر و زندگی دوباره توسط پزشک تازه وارد بخارائی در تمام محافل و مجالس دهان به دهان بازگو می شد و هرکس به فراخور حال خود در این باره سخن می گفت . و در نتیجه انتقادات زیادی متوجه جامعۀ پزشکان و شخص رئیس الاطباء شد . عده ای که بعللی از پزشکان کدورتی داشتند ، مسئله را مدرک قرار داده و بر علیه آنها به بدگویی می پرداختند . مطب پزشکان روز به روز خلوت تر می شد. زیرا مردم و بیماران جهت مداوای خود به سمت سرای طبیب بخارایی سرازیر می شدند . در همین روزها بود که شهربانو مادر شهریار شکایتی علیه جامعۀ پزشکان تسلیم شورای سلطنت کرد و آنجا متوجه شد جامعۀ پزشکان برعلیه پزشک تازه وارد متفق و متحد شده اند .

کوشش امیر شاهین پدر شهریار برای نجات فرزندش بی نتیجه بود ، پدر بیچاره با وجود خستگی که از سفر برایش مانده بود ، هرچه در توان داشت بکار گرفت تا بتواند برای یگانه فرزند خویش کاری بکند ، لیکن سعی و تلاش او جهت بهبودی شهریار که حالتی شبیه اغما پیدا کرده و با مرگ دست به گریبان بود ، فایده ای نداشت . وی که عاجز و درمانده بود ، روبروی همسرش شهربانو کرد و گفت : آیا این پزشک بخارایی را که تازگی به این شهر آمده می شناسی ؟ شهربانو تمام ماجرای آمدن پزشک تازه وارد و مداوای مریضهای بی شمار شهر را توسط این طبیب برای شوهرش بیان کرد .  امیر شاهین اظهار کرد که آیا ازاین پزشک برای مداوای پسرش دعوت کرده اند ؟ و به محض شنیدن جواب منفی فوراً دستور داد کسی به دنبال او رفته و سریعاً وی را با احترام به کاخش بیاورند .

تندیس شیخ الرئیس بوعلی

تندیس شیخ الرئیس بوعلی

یک ساعت بعد پیشکار امیر ورود پزشک بخارائی را اطلاع داد .

پزشک جوان که جامۀ سفید و تمیزی برتن داشت و دستاری از کتان بر سر و شالی پهن به رنگ لیمویی برکمر بسته بود  و موزۀ چرمی به پا داشت ، با قیافه ای متین و موقر وارد شد . ریش و سبیل کوتاه وی چهره ای جذاب از او ساخته بود .

امیر به محض ورود و روبرو شدن با استاد یکه ای خورد و نگاه نافذ بوعلی او را تحت تأثیر قرار داد . پزشک جوان با لحن مؤدبی سلام داد و سری به علامت احترام در برابر امیر خم کرد . امیر و همسرش متفقاً سلام او را جواب گفتند .

وقتی استاد با تعارف امیر نشست ، دستها را صلیب وار برسینه نهاد و گفت: از زیارت امیر خوشوقتم و شرفیابی به خدمت امیر باعث افتخار من است . چه چیزی باعث شده که امیر مرا به حضور بطلبند ؟

امیر ماجرای بیماری پسرش را برای استاد شرح داد . سپس از طبیب سئوال کرد نام شما چیست ؟ پزشک اظهار کرد که نام من حسین و اهل بخارا هستم

امیر مجدد سئوال کرد که آیا شما لقب و عنوانی دارید ؟ پزشک جواب داد که من به القاب و عناوین اعتنایی ندارم

امیر شاهین سئوال کرد که شما در مجلس درس کدام استاد تحصیل کرده اید؟ پزشک جواب داد مطالعات من در آثار پزشکان یونان و اندلس بوده و بیشتر کتابهای اطبای معروف شرق را خوانده و اغلب پزشکان مشهور خراسان را می شناسم .

امیر پرسید آیا شما ابوسهل مسیحی گرگانی یا ابوعلی را می شناسید؟ استاد جواب داد بلی اینها از پزشکان معروف این عصر هستند و در کلاس درس بعضی از این اساتید بزرگ حاضر شده ام . حال با توجه به گذشتۀ اینجانب اجازه می فرمایید بیمار شما را ملاقات نمایم ؟ امیر شاهین  فوراً استاد را بر بالین مریض مشایعت کرد . پزشک جوان ابتدا نبض بیمار را گرفت و آنرا مورد آزمایش و شمارش قرار داد . پلک ها و دهان او را با دقت ملاحظه کرد و در موقع انجام معاینه چند او را با نام صدا کرد . کوچکترین حرکتی از بیمار به چشم نخورد و تنها ناله بسیار ضعیفی از او برخاست . بعد به اشاره سر و دست ، امیر و همسرش را به خروج از اطاق دعوت کرد و خود نیز بیرون رفت و در اطاق مجاور از مادر بیمار خواست که تمام جریان مربوط به بیماری فرزندش را باز گو کنند .

مداوای شهریار توسط ابوعلی سینا -اثر استاد بهزاد

مداوای شهریار توسط ابوعلی سینا -اثر استاد بهزاد

مادر شهریار آنچه به نظرش می رسید ، در حال نا امیدی و ناراحتی بیان کرد و بعد از پزشک سئوال کرد : به سر پسرم چه آمده ؟ بیماریش چیست ؟

پزشک سئوال پرسید که بانوی عزیز بفرمایید آیا فرزند شما سابقۀ بیماری داشته است ؟  مادر گفت : ابداً . مجدد پزشک پرسید آیا او ازدواج کرده و یا نامزدی دارد ؟ مادر جواب داد : خیر . پزشک سئوال کرد که آیا پسر شما عصبی است ؟ مادر پاسخ داد : آری گاهی چون ببر خشمگین عصبانی می شود . پزشک پرسید : بفرمایید او در برابر دختران و زنان چه احساسی دارد .  مادر گفت : او بسیار خجول ، بی اعتنا و همیشه از این طایفه گریزان است .  پزشک باز هم سئوال کرد : و به نظر شما علت بیماری پسرتان نمی تواند مسائل عشقی باشد ؟ مادر گفت نه فکر نمی کنم خواهش می کنم که از این موضوع صرفنظر کنید . پزشک مدتی فکر کرد و مادر پرسید آیا بیماری فرزندم را تشخیص دادید؟ پزشک پرسید : آیا فرزند شما به ساز و موسیقی خاصی علاقه دارد ؟ جواب شنید بله او دیوانۀ ساز و موسیقی خوش الحان است .

پزشک باز هم پرسید آیا در این دو هفتۀ بیماری در حالت ناله و هذیان کلماتی را برزبان آورده است مادر جواب داد بله کلمۀ چناری و قیامت را از او شنیدم . پزشک اظهار کرد این کلمات ما را به مقصودمان راهنمایی می کند .

پزشک گفت دستور بفرمایید چند نفری که به اسامی محلات ، کویها و کوچه های این شهر آگاهی دارند را احضار بفرمایید . بانو و امیر که از گفته های پزشک مات و مبهوت مانده بودند گفتند : بسیار خوب ، برای این کار کسی بهتر از داروغه نیست . او به کمک دستیاران خود تمام اماکن این شهر بزرگ را می شناسد . با دستور امیر اندکی بعد داروغه و همکارانش به بالین مریض آمدند .

استاد بر روی چهارپایه ای سمت راست بیمار نشست و داروغه و همکارانش مجاور او ایستادند و در مقابل بستر نیز پدر مادر نگران بیمار قرار گرفتند . استاد در حالی که نبض بیمار را در دست داشت به داروغه اشاره ای کرد و داروغه به آهنگ شمرده گفت : بهارستان ،چهارسو ، هامون ، کاخ

به دستور استاد داروغه مجدد تکرار کرد و به محض اینکه به کلمۀ کاخ رسید ، استاد دست خود را به معنی سکوت تکان داد و خود در گوش بیمار کلمۀ کاخ را نجوا کرد و به دقت مراقب ضربان نبض بیمار شد .

در این هنگام به دستور استاد ، داروغه نام محلات را به آهستگی بر زبان راند : دشتستان ، درختی ، رامیار ، آبشار ، چناری . استاد باز هم دست خود را به علامت سکوت بالا برد .

این بار یکی از دستیاران داروغه به دستور استاد شروع به نام بردن محلات کوچکتر شهر شد و اظهار کرد : برزن کاخ ، ، کوی چناری ، شایگان و باز هم بدستور استاد متوقف شد . آنگاه نایب داروغۀ بعدی شروع به نام بردن اهالی کوچۀ شایگان کرد  و به منزل امیر قادر که رسید ، او نیز به دستور پزشک متبحر متوقف شد و آگاه دیگری نزدیک آمد و از اهالی منزل امیر قادر شروع به گفتن نمود و زمانی که به نام نازنین رسید نبض شهریار جوان با شدت شروع به تپش کرد . در این هنگام استاد با چهرۀ خندان به امیر نگریست و با لبخند رضایت بخشی ابراز کرد که راز کشف شد . به اشارۀ استاد همگی از اطاق خارج شدند و به محض ورود به راهرو امیر پرسید : آیا بیماری پسرم را تشخیص دادید ؟

استاد با خوشحالی جواب داد : بلی پسر شما عاشق دختری به نام نازنین است  شهریار برحسب اتفاق با این دختر برخورد نموده ، و همین تصادف احساساتش را چنان مورد حمله قرار داده که تمام ارکان وجودش تکان خورده و روح و قلب این جوان بیچاره را به شدت تحت تأثیر قرار داده است . برای مزید اطلاع امیر باید بگویم که کلمۀ عشق از سه حرف ع” ش” ق ” می باشد که از نام گیاه پیچندۀ عَشَقِه برگرفته شده است . این گیاه زندگی اتکائی و انگلی دارد . یعنی خود به تنهایی قادر به رشد و نمو نیست . لذا برای اتکا و گرفتن غذا و تغذیه و گسترش شاخ و برگ خود به شاخۀ درختان دیگرمی پیچد . وبوسیلۀ نیشترهای گیاهی خود که در ساقه گیاهان دیگر فرو می برد از شیرۀ نباتی آن استفاده کرده و آنرا می مکد . وقتی که رشد خودش تکامل یافت ، آن گیاه مورد حمله را می خشکاند . در عشاق نیز تمامی این مراحل وجود دارد . تا آنجا که عاشق بیچاره از بین خواهد رفت .

گیاه عشقه یا پیچک و یا چسبک امروزی

گیاه عشقه یا پیچک و یا چسبک امروزی

حال باید دانست که روان شناسان برای عشق و محبت یازده مرحله را به شرح ذیل ذکر کرده اند :

۱- دوستی : که تنها مونست ساده ای بیش نیست

۲- علاقه : که مرحلۀ مهربانی و مهر ورزیدن دو قلب به یکدیگر است .

۳- کلف : که دورۀ تشدید محبت است .

۴- عشق محسوس : که علاقه و ارادت زیاد به یکدیگر است .

۵- شعف : مرحلۀ احتراق قلب ، در نتیجۀ افزایش عشق به دلدار می باشد .

۶- شعف ثانی : ازدیاد بی حد ، محبت تا نفوذ در اعماق دل و روان .

۷- جوی : مهر و محبت باطنی نسبت به معشوق است .

۸- تیم : مرحله است که عاشق از دلدار دوری می کند و در طلب معشوق خیالی است .

۹- تبل : در این مرحله از عشق ، عاشق بر اثر شدت علاقه به دلدارش بیمار و ناتوان می شود و نیروی حیاتی او بکلی اُفول می کند .

۱۰- تدلیه : آن مرحله ای است که عاشق در اثر هیجانات و بحرانهای روحی عقل خود را از دست می دهد .

۱۱- هیوم : که آخرین مرحلۀ عشق است و در این دوره است که عاشق در معشوق فانی می شود و در جهان جز او کسی را نمی شناسد . و اکنون شهریار در مرحلۀ نهم این مقوله یعنی حساس ترین مرحله از عشق و دلدادگی است .

امیرشاهین اظهار کرد که پسرم تا یک روز قبل از این بیماری بکلی از زنان و دختران گریزان بود و اصلاً اعتنایی به آنها نداشت . استاد جواب داد : به همین علت است که این بیماری در مدت کوتاهی به سرعت دورۀ تکمیلی را گذرانده است . مگر خودتان نگفتید که بیمار درموقع بحران و هذیان کلماتی مانند چناری ، ناز و قیامت را بر زبان رانده ، پس خوشبختانه معما کشف گردیده است .

آنگاه مادر بیمار گفت : حال که استاد بیماری را تشخیص داده اند ، علاج آن چگونه خواهد بود ؟

استاد جواب داد : در علم طب سخت ترین مرحله تشخیص بیماری است و اکنون که که بیماری شناخته شد ، راه علاج آن ساده است . اگر به دستورات من عمل شود ، پس از چند روز او را صحیح و سالم به شما تحویل خواهم داد .

امیر با خوشحالی بی سابقه ای گفت : استاد هر اقدامی لازم است انجام دهید و هر کاری هم از من ساخته باشد ، در اختیار شما هستم .

استاد اظهار کرد : همین طور که مشخص شد ، در کوی چناری دختری بنام نازنین وجود دارد که امیر زاده دلباختۀ وی است . آیا برای امیر مقدور است که آن دختر را بر بالین شهریار حاضر کنند ؟

امیر جواب داد : بطوریکه مشخص شده ، نازنین دختر امیرقادر ، یکی از سران لشکر است . با موافقت والدین دختر امکان این کار وجود دارد . بنابراین فوراً پیشکارش را احضار کرد و به دنبال امیر قادر فرستاد .

امیرقادر نیز به محض شنیدن این قضیه با دخترش نازنین عازم سرای امیر شاهین گردید و استاد به محض آماده شدن تمامی نیازها و پس از تحقیقاتی از نازنین و دادن تعلیماتی به او ، اقدام به درمان مریض نمود .

تابلوی قدیمی از بوعلی در حال مداوای شهریار

تابلوی قدیمی از بوعلی در حال مداوای شهریار

پنجره های اطاق بیمار به طرف باغ سروستان باز شد . آواز دل انگیز چندین بلبل و قناری که قفس های آنها به دستور استاد در اطراف ساختمان مرکزی باغ به درختان آویخته شد ، تا صدای آواز آنها از خارج شنیده شود و از اطاق مجاور بیمار ، آهنگ روح نواز عود همراه با آوازی فوق العاده لطیف و دلنشین به گوش می رسید . استاد بزرگ به مادر بیمار دستور داد ، که در بالین بیمار حضور داشته و حالات او را تحت نظر بگیرد و کوچکترین عکس العمل او را به هنگام شنیدن آواز پرندگان و عود و آواز از نظر دور ندارد .

پس استاد با منتهای زبردستی دل انگیزترین ترانه ها را می نواخت و اعاری مناسب حال ، با آوازی طرب انگیزبه شرح ذیل می خواند :

نازنین که جامۀ حریر برتن داشت بر بالین شهریار نشست و با آهنگ لطیف او را با نام صدا کرد و گفت : شهریار منم نازنین ، چشمانت را باز کن و مرا ببین .

جوان به سختی دیدگان خود را گشود و دو قطره اشک از گوشۀ چشمانش سرازیر گردید و همزمان آهنگ روح افزای عود از اطاق مجاور به گوشش رسید . شربتی ساخته شده به دستور استاد ، در دست نازنین قرار گرفت تا سعی کند آنرا به بیمار بدهد . و سرانجام نازنین توانست چند قطره از شربت را به بیمار بخوراند و در ضمن با صدای خوش آهنگ خود می گفت : شهریار این شربت را بخور تا حالت بهتر شود ، تو باید به حال اول برگردی ، اگر من آنروز در هنگام شکار به تو بی اعتنایی کردم ، و دیدار را به قیامت موکول کردم و تو رنجیدی ، آنروز در بین ما مانعی وجود داشت ، اما اکنون این مانع از بین رفته و من اکنون به دستور پدرم و پدر تو در کنارت هستم  . سرنوشت ما این بود که پس از تحمل رنج و عذاب و پس از گذشتن از مرحلۀ سخت آزمایش ، به سعادت و خوشبختی برسیم و من به استقبال از این موهبت خداوند آمده ام .این صحبتها همگام با نواختن و خواندن استاد در اطاق دیگر گفته می شد .

مادر شهریار به استاد اطلاع داد که حالات بخصوصی در فرزندش بوجود آمده است . و استاد با خوشحالی گفت : علامت بهبودی است و تمامی موانع رفع شده است . امروز باید نازنین با او مهربان باشد و از او پرستاری کند و داروهایی که تجویز می کنم بایستی توسط نازنین به بیمار خورانده شود . بیمار به زودی هوش و حواس خود را باز خواهد یافت و به او بفهمانید ، که در راه رسیدن به معشوق مشکلی وجود نخواهد داشت .

شهریار پس از مداوا شدن و به وصال نازنین رسیدن

شهریار پس از مداوا شدن و به وصال نازنین رسیدن

در مراسم ازدواج نازنین و شهریار رئیس الاطباء شهر و جمعی از پزشکان استاد را سوگند دادند که آیا تو همان نابغه ابوعلی سینای معروف نیستی ؟ که استاد جواب داد بلی من ابن سینای بخارایی هستم . « زندگی ابوعلی سینا ، مظفر سربازی ، ص ۱۳۲ تا ۱۵۹»« مقالۀ چهارم عروضی سمرقندی حکایت دهم»

معالجه کردن بوعلی سینا آن صاحب مالیخولیا را

زمانیکه بوعلی سینا در دربار ملکه سیده در ری به کار دیوانی می پرداخت ، فعالیتهای طبی و فلسفی خود را ادامه می داد . ری پس از نیشابور بزرگترین شهر در ناحیۀ مشرق زمین بشمار می آمد . عمارت های سلطنتی ، جمعیت انبوه و فراوانی نعمت ، سیمایی زنده و پرجنب وجوش به این شهر داده بود . دراین دوران ملکه سیده بر شهر فرمانروایی می کرد . شیرین دختر سپهبد شروین ، معروف به ملکه سیده پس از مرگ شوهرش علی بویه عملاً حکومت ری را بدست گرفت ولی فرزند جوانش مجدالدوله به مرض مالیخولیا مبتلا شده بود . پزشکان آن شهر از درمان وی عاجز شدند . بنابراین سیده از ابن سینا خواست که فرزند وی را معالجه کند . زیرا که وی می پنداشت که گاو است و درخواست می کرد وی را ذبح نمایند تا دیگران از گوشت او استفاده کنند . لازم به ذکر است که مجدالدوله ازخوردن و نوشیدن نیز امتناع می کرد . بوعلی سینا پیشبند قصابان برتن کرد و کاردی برداشت و به تالاری آمد که آن جوان مالیخولیایی در آنجا حضور داشت و فریاد کرد که کجاست این گاوی گفتید من آمده ام او را ذبح کنم جلو آمد و کارد را بر گردن بیمار گذاشت و سپس بگفت این گاو که خیلی لاغر است و گوشت ندارد ! به او غذا بدهید چاق و فربه شود ، من برای کشتنش یک هفتۀ دیگر مراجعت خواهم کرد و برفت . مجدالدوله سریعاً غذاهایی را که برایش آورده بودند و داروهایی که به فرمان ابوعلی سینا در آنها ریخته بود شروع به تناول کرد و پس از چندی حال او بهبود یافت . نظامی عروضی در  “چهار مقاله ” در بارۀ ابوعلی سینا چنین آورده است :

مالیخولیا علتی است که اطباء در معالجت او فرو ماندند ، اگرچه امراض سوداوی همه مزمن است ، لیکن مالیخولیا خاصیتی دارد به دیر زائل شدن ، و ابوالحسن ابن یحیی اندر کتاب معالجت بقراطی – که اندر پزشکی کس چنان کتابی نکرده است – برشمرد از ائمه و حکماء و فضلا و فلاسفه که چند از ایشان بدان علت معلول گشته اند . اما حکایت کرد مرا استادمن الشیخ الامام ابوجعفر بن محمد ابی سعد النشوی المعروف بصرخ از الشیخ الامام محمدبن عقیل القزوینی از امیر فخرالدوله با کالیجارالبویی که یکی را از اعزه آل بویه مالیخولیا پدید آمد و او را در این علت چنان صورت بست ، که او گاوی شده است . همه روز بانگ همی کرد و این و آن را همی گفت که ” مرا بکشید که از گوشت من هریسه نیکو آید ” تا کار به درجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد ونهار (ناهار) کرد ، و اطباء در معالجت او عاجز ماندند . و خواجه ابوعلی اندرین حالت وزیر بود و شاهنشاه علاءالدوله محمدبن دشمنزیار بر وی اقبالی داشت و جمله ملک در دست او نهاده بود و کلی شغل برای وی و تدبیر او باز گذاشته ، و الحق بعد از اسکندر که ارسطاطالیس وزیر او بود ، هیچ پادشاه چون ابوعلی وزیر نداشته بود . پس چون اطباء از معالجت آن جوان عاجز آمدند ، پیش شاهنشاه ملک معظم علاءالدوله آن حال بگفتند ، و او را شفیغ برانگیختند که خواجه را بگوید تا آن جوان را علاج کند . علاءالدوله اشارت کرد و خواجه قبول کرد . پس گفت : ” آن جوان را بشارت دهید که قصاب همی آید تا ترا بکشد” و با آن جوان گفتند . او شادی همی کرد . پس خواجه برنشست همچنان با کوکبه بر در سرای بیمار آمد ، و با تنی دو در رفت و کاردی به دست گرفته گفت : ” این گاو کجاست تا او را ذبح کنم ” آن جوان هم چو گاو بانگی بکرد ، یعنی اینجاست . خواجه گفت : “به میان سرای آریدش و دست و پای او را ببندید و فرو افکنید” بیمار چون آن شنید بدوید و به میان سرای آمد، و بر پهلوی راست خفت ؛ و پای او سخت ببستند . پس خواجه ابوعلی بیامد و کارد بر کارد مالید و فرو نشست و دست بر پهلوی او نهاد چنان که عادت قصابان بود . پس گفت : ” وه این چه گاو لاغری است ! این نشاید کشتن ، علف دهیدش تا فربه شود” و برخاست و بیرون آمد و مردم را گفت که : “دست و پای او را بگشایند و خوردنی آنچه فرمایم پیش او برید و او را گویید : بخور تا فربه شوی”  چنان کردند که خواجه گفت . خوردنی پیش او بردند و او همی خورد . و بعد از آن هرچه از اشربه و ادویه خواجه فرمودی بدو دادندی و گفتند که : ” نیک بخور که این گاو را نیک فربه کند ” . او بشنودی و بخوردی بر آن امید که فربه شود تا او را بکشند . پس اطباء دست به معالجت او برگشادند چنان که خواجه ابوعلی می فرمود . یک ماه را به صلاح آمد و صحت یافت و همه اهل خرد دانند که این چنین معالجت نتوان کرد الّا به فضلی کامل و علمی تمام و حدسی راست .  «برگرفته چهار مقاله عروضی ، مقاله چهارم حکایت۷»

جامی در هفت اورنگ خود این حکایت را بصورت شعر در آورده است :

درمان دختری که از اسب بیفتاد

درعصر ابن سینا دختری حین سوارکاری از اسب به زیر سقوط کرده و لگن او از جای طبیعی اش خارج می شود . پدر وی طبیبی را جهت درمان به بالین او می آورد ، لیکن دختر اجازه نمی دهد که طبیب به او دست بزند . و هرچه به او اصرار میکنند که پزشک جهت درمان ، به هر شخصی محرم است ، باز هم وی زیر بار نمی رود و نمی گذارد کسی به استخوان لگنش دست بزند و کماکان درد را تحمل می کند و روزبروز زار و نزار و ضعیف و لاغر می گردد تا اینکه پدر وی ماجرا را به ابن سینا اطلاع داده و خواستار مداوای دخترش می شود . ابن سینا می گوید که من به یک شرط بدون دست زدن  به دختر شما حاضر به مداوای او هستم . پدر قبول میکند و شرط بوعلی را سئوال می کند . طبیب می گوید من برای مداوای فرزند شما نیاز به یک گاو فربه دارم که پس از درمان دختر ، گاو می بایست متعلق به اینجانب شود پدر دختر با کمال میل خواستۀ حکیم دانشمند را می پذیرد و با یاری اقوام و آشنایان فربه ترین چاق منطقه را ابتیاع کرده و به منزل حکیم می برد . ابن سینا به پدر دختر اظهار می کند دو روز دیگر دخترتان را جهت درمان به منزل من بیاورید . پدر دختر برای درمان دختر خود لحظه شماری می کند . از آنسوی حکیم دانا به دستیارانش فرمان می دهد که تا دو روز کوچکترین آب و علفی به گاو نخورانند . آنها تعجب کرده و با خود می گویند حیوان بیچاره بدون آب و علف در این دو روز تلف خواهد شد . لیکن نمی توانستند از فرمان حکیم سرپیجی کنند و باور داشتند که در فرمان او حکمتی است .

دو روز از این ماجرا می گذرد و گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف می شود . بعد از این دو روز پدر دختر وی را خوابیده بر تخت روان به محکمه استاد طبیب (بوعلی) می برد . ابن سینا به پدر دختر می گوید که فرزند خود را برگاو سوار کرده و پاهای وی را از زیر شکم  گاو با طناب محکم ببندد . تمامی فرامین استاد مو به مو اجرا می شود . آنگاه حکیم به دستیارانش فرمان می دهد برای گاو کاه و علف آغشته با نمک بیاورند و در جلوی او قرار دهند . گاو گرسنه با ولع حرص شروع به خوردن علف ها می کند هرلحظه شکمش بزرگتر می شود  حال استادبزرگ مجدد فرمان می دهد برای آن گاو آب بیاورند که اینکار انجام می شود و گاو که با خوردن علف های آغشته به نمک تشنگی مضاعف پیدا کرده بود آن آب را با ولع هرچه بیشتر می نوشد . در این هنگام گاو اندک اندک فربه تر شده و پاهای دختر شروع به کشیده شدن می کند و دختر از درد فریاد و جیغ  برمی آورد . حکیم باز هم کمی نمک به آب اضافه می کند و گاو با عطش فراوان آن آب را می نوشد و اکنون شکم گاو به اندازۀ دو روز پیش درآمده و ناگهان صدای ترق جا افتادن لگن دختر به گوش می رسد و دختر از شدت درد از حال رفته و غش می کند . طبیب فرمان می دهد که هم اینک پاهای دختر را باز کرده و وی را بر روی تخت بخوابانند . هفتۀ بعد دختر درمان شده همانند روز قبل از حادثه بر اسب سوار شده و شروع به تاختن می کند .

تصوصر نقاشی شده آن دختر پس از بهبودی در حال سواری

تصوصر نقاشی شده آن دختر پس از بهبودی در حال سواری

مداوای کنیزک خوانسالار

شیخ رئیس حجه الحق ابوعلی سینا حکایت کرد اندر کتاب مبدأ و معاد در آخر فصل امکان وجود و امور نادرهِ عَن هذِه النّفس همی گوید که به من رسید و بشنودم که : حاضر شد طبیبی به مجلس یکی از ملوک سامان و قبول او در آنجا بدرجه ای رسید که در حرم شدی و نبض محرمات و مخدرات بگرفتی . روزی با ملک در حرم نشسته بود به جایی که ممکن نبود که هیچ نرّینه آنجا توانستی رسید . ملک خوردنی خواست ، کنیزکان خوردنی بیاوردند . کنیزکی خوانسالار بود ، خوان از سر برگرفت ، ودو تا شد و بر زمین نهاد . خواست که راست شود نتوانست شد ، همچنان بماند . به سبب ریحی غلیظ که در مفاصل او حادث شد > ملک روی به طبیب کرد که در حال او را معالجت باید کرد به هر وجه که باشد ، و اینجا تدبیر طبیعی را هیچ وجهی نبود و مجالی نداشت به سبب دوری ادویه ، روی به تدبیر نفسانی بکرد و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند ، تا شرم دارد و حرکتی کند ، و او را از آنحالت مُستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد ، تغیّر نگرفت . دست به شنیع تر از آن برد و بفرمود تا شلوارش فرو کشیدند ، شرم داشت و حرارتی در باطن او حادث شد چنانکه آن ریح غلیظ را تحلیل کرد ، و او راست ایستاد و مستقیم وسلیم بازگشت . اگر طبیب حکیم و قادر نبودی او را این استنباط نبودی و از این معالجت عاجز ماندی ، و چون عاجز شدی از چشم پادشاه بیفتادی. پس معرفت اشیاء طبیعی و تصور موجودات طبیعی از این باب است و هو اعلم . « عروضی سمرقندی در چها رمقالۀ (مقاله چهارم  حکایت ۱۰ ،۵ )

زالو درمانی و بوعلی سینا

بررسی های دقیق ابن سینا در مورد ساختمان بدن زالو ، و ترجمۀ آثار او به لاتین سبب آشنایی اطبای غرب با زالو درمانی نوین شد و مؤسساتی بوجود آمد که جهت جمع آوری زالو تعدادی زالوگیر حرفه ای داشتند که پس از شکار زالو ، آنها را در اختیار مؤسسۀ مربوطه قرار می دادند تا پس از بسته بندی به مشتریان تحویل دهند .

باید توجه داشته باشیم که خون گیری از بیماران یکی از اصول پایه در طب قدیم مشرق زمین بود و گرفتن خون از بیماران به سه روش انجام می گرفت . “فصد ، حجامت و زالو انداختن”

زالو درمانی در عهد ابوعلی سینا

زالو درمانی در عهد ابوعلی سینا

از روشهای مذکور، فصد و زالودرمانی مورد توجه اطبای غرب قرار گرفت ، ولی حجامت مقبولیت عام نیافت ، و علت آن این بود که برای حجامت لازم بود تا از یک وسیلۀ شاخ مانند بنام “شاخ حجامت” (جهت بادکش کردن پوست) استفاده شود که شبیه بوق ساحران در قرون وسطی اروپا بود و اطبای غرب از بیم اتهام به جادوگری از انجام حجامت و به کارگیری وسیلۀ مذکور خودداری کردند.

ابن سینا و رازی هر دو روی سه روش خونگیری کار کردند و پس از ترجمۀ آثار ابن سینا ، زالوشناسی و زالو درمانی در غرب رواج یافت و کتب مرجع در این مباحث تدوین شد و انواع زالوهای اروپایی از نظر علمی مورد طبقه بندی قرار گرفتند .

ولی مرجع اصلی زالو شناسی غرب ، مطالعات علمی ابن سینا بود و او بود که انواع زالوهای سمی و غیر سمی را تفکیک کرد . ابن سینا در مورد آناتومی زالو تحقیقات دقیقی نمود و اظهار کرد که زالو دارای سه فک است که به کمک آنها پوست را می شکافد ، این نظریه (دارا بودن سه فک در زالو)برای اولین بار توسط ابن سینا بیان شد .

ابن سینای بزرگ در مورد مکانهای به دست آوردن زالو دارای نظریۀ خاص خود بود و اعتقاد داشت که زالویی که در آبهای جاری زندگی می کند بدون سم است . همچنین زالویی که در برکه های دارای گیاه زندگی می کنند بدون سم هستند و در عوض زالوهایی که بر بدن خود دارای موهای شبیه به پشم می باشند و آنهایی که به رنگ رنگین کمان هستند سمی می باشند .

ابن سینا معتقد بود که زالو انداختن از فصد مفیدتر است ، زیرا فصد خون سطحی بدن را خارج می کند (خون سیاهرگی)  ولی زالو خون را از عمق بدن خارج می نماید . ابن سینا جهت درمان بواسیر (هموروئید) زالو انداختن را توصیه می کند . یک نکتۀ جالب در نظریات ابن سینا در مورد زالو درمانی ، این است که او معتقد بود که در موقع زالو انداختن باید وسایل جلوگیری از خونریزی بر بالین بیمار آماده باشد ، زیرا بعضی از افراد به دلیل آنکه ماده انعقاد خون کمتری دارند ، دچار خونریزی شدیدتر می شوند ، و این امر می رساند که افراد از لحاظ سینای بزرگ در مورد خون شناسی دارای مطالعاتی بوده است . او به تجربه دریافته بود که افراد از لحاظ سرعت انعقاد خون متفاوت می باشند و ماده ای در خون وجود دارد که به انعقاد خون کمک می کند .

ادوات حجامت {شاخ} در زمان گذشته

ادوات حجامت {شاخ} در زمان گذشته

بنابراین دانش خون شناسی ابن سینا چند قرن جلوتر از زمان خودش قرار داشت . ابن سینا در مورد فصد و حجامت نیز دارای نظریاتی بوده است که در کتاب “قانون” خود به تفضیل به این مباحث پرداخته است . او معتقد بود که حجامت بعد از غذا خوردن صحیح نیست و روز اول و آخر هرماه را نیز مناسب این کار نمی دانست . ابن سینا چهاردهم هر ماه را مناسب حجامت ذکر کرده است و با این نظریه نشان داد که از تأثیر قوۀ جاذبه اجرام سماوی و کرۀ ماه بر زمین آگاهی دارد ، چون نیروی جاذبۀ کره ماه در شب چهاردهم ماه ،( به دلیل بدر کامل) قوی تر از سایر مواقع می باشد و باعث بالا آمدن آب دریاها (مد) می گردد و بر مایعات بدن آدمی و خون نیز همین تأثیر را دارد . در کتاب ذخیرۀ خوارزمشاهی تألیف جرجانی، مبحثی مربوط به زالو انداختن وجود دارد که اقتباس از آثار ابن سینا می باشد . «قسمتی از سایت پیراسته فر»

ادوات حجامت

ادوات حجامت

مؤلفات ابن سینا

ابن سینا را در همۀ علوم قدیم تألیف بسیار است و بیشتر آنها کتابهائیست که همواره در همۀ جهان بهترین کتاب آن فن بشمار رفته اند و در هر مورد رأی او را معتبرترین آرا شمرده اند . به همین جهت است که بر امهات کتابهای او شروح بسیار و حواشی و تعلیقات گوناگون نوشته و بعضی از آنها را به زبانهای مختلف حتی زبانهای اروپایی ترجمه کرده اند و پیش از آنکه علوم جدید در اروپا به سرحد کمال برسد همواره آنها را درس گفته اند و هنوز در بسیاری از مؤلفات او مطالب تازه است که کاملاً در بارۀ آنها بحث نکرده اند و آن تألیفی که لازم است را در میان عقاید او در حکمت و طب با علوم جدید نداده اند . « پورسینا ، سعید نفیسی ،  ص ۹»

آثار فارسی ابن سینا

ابو علی بی هیچ گونه تردید نامی ترین مردان بزرگ ایران در اقطار زمان است ،در حکمت و طب مدتهای بسیار مدید در اروپا بنابر رأی او کار می کرده اند .

کتابهای معروف طب او مدت نزدیک به چهار صد سال یگانه راهنمای پزشکان شرق و غرب بوده است و هنوز طب جدید با این همه ترقی از برخی آراء وی بی نیاز نیست . این مرد بزرگ نزدیک به مدت چهل سال با همۀ مشاغل بسیار که از طبابت و وزارت و درس و بحث و سفر داشته است ، همواره تألیف کرده و اینک چهارصد و پنجاه و شش کتاب و رساله به نام او منسوب است ، که بسیاری از آنها چاپ شده و شرحهای گوناگون بر آنها نوشته اند و حتی پاره ای از آنها را بزرگان علم و ادب به زبان فارسی ترجمه کرده اند . همچنین تعداد بسیاری نیز به زبانهای اروپایی برگردانده شده اند . در احوال وی نه تنها درایران مقالات و رسالات بسیار نوشته اند ، حتی در مورد آنها در اروپا کتابهایی کتابت شده است . به یکی چند صفحه نمی توان به جزئیات احوال وی و توجیه و تعبیر آراء علمی او بسنده کرد . دراین چند سطر تنها فهرستی از آثار حکیم ابن سینا را که به زبان فارسی است نام می بریم .

در صدر اسلام از همان آغاز کار که یگانه دانش تازیان قرائت قرآن بود در میان قراء قرآن چند تن از ایشان بودند . سپس که به تدوین قواعد زبان و لغت عرب و تأسیس شعر مخضرمی و سبک نثر عربی پرداختند باز ایشان دست اندرکار بودند . پس از آن هر علم دیگری که در زبان عرب و عالم اسلام پدید آمد چه نظم و چه نثر و چه حدیث و کلام و تفسیر و صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و حکمت و تصوف و تاریخ و انساب و رجال و جغرافیا و ریاضی و طبیعی و هیئت و نجوم و طب و کیمیا و هرچه بنگرید و بخواهید ، همه به دست ایرانیان  تألیف شده و همه جا سلیقۀ ایران و روح خاص این نژاد در آن آشکار است .

پیشوایان فرق مختلف اسلام همه از ایرانیان بوده اند . از صد تن مشاهیر هر علمی که بشمارید با کمال جرأت می توان گفت هشتاد تن ایرانی پاکزاد زادۀ از پدر و مادر ایرانی و پرورش یافته در ایران و خو گرفته به آیین و تعصب ایرانی بوده اند . همه مشاهیر ایرانی اسلام در هر فنی که باشند ایرانی هستند . ابونصر فارابی و محمدبن زکریای رازی و ابن سینا و فخرالدین رازی و عمر خیام و نصیر الدین طوسی و جلال الدین دوانی و محمدبن موسی خوارزمی و ابوریحان بیرونی و محمدبن جریر طبری و زمخشری و میدانی و ثعالبی و سیبویه و صاحب بن عباد و قابوس بن وشمگیر و رشیدالدین وطواط و زوزنی و خطیب تبریزی و فیروزآبادی و جوهری و غزالی و هزاران دانشمند نامی دیگر همه از ایران برخاسته و با روح ایرانی نیرومند خویش ، این دستگاه رفیع خیره گر تمدن اسلام را ساخته اند و این زمینه چنان فراخ است که حتی در کتابی جداگانه از عهدۀ بحث آن نمی توان برآمد .

در مدت بیش از نهصد سال زبان تازی آلتی بود بدست ایرانیان که افکار خویش را در جهان آبادان انتشار دهند و در ضمن زبان فارسی هم بدینوسیله در این ممالک راه باز کرد چنانکه مدتهای مدید زبان فارسی ، زبان رسمی دربار هندوستان بود و حتی در دربار استانبول وسیلۀ فضل فروشی و جلب شهرت سلاطین آل عثمان و پادشاهان و صدراعظم ها و شیخ الاسلامهای بابعالی بود .

این نکته چندان در جهان متمدن بی سابقه نبود . روزگاری زبان یونانی زبان علمی جهان بود و پس از آن زبان سریانی این جایگاه را گرفت و سپس نوبت زبان تازی رسید ، همچنانکه در قرون وسطی در تمام اروپا زبان لاتین زبان علمی بود و ساکسون و ژرمن و سلت به این زبان تألیف می کردند و هنوز در بسیاری از ممالک اروپا در دانشگاهها زبان رایج است و اسناد رسمی دانشگاهها را بدان زبان می نویسند .

با این مقدمات اگر کسانی مانند ابن سینا به زبان فارسی کمتر نوشته باشند و یا کسانی مانند عبدالله بن مقفع اثری از پارسی ایشان نمانده باشد ، در ایرانی بودن و عِرقِ ایرانی پاک و احساسات سوزان پر از حرارت وحدت ایشان به هیچوجه شک نمی توان کرد .

خوشبختانه از ابن سینا آثار فارسی بسیار معتبر در دست داریم و بر ما مسلّم است که این مرد بزرگ که علم و عمل و هوش و حافظه و دانش و فراست و بینش و ذوق ، همه را درخود گرد آورده و از کودکی از شگفتی های روزگار بشمار می آمد و اینک در نخستین پایه مسلم دانشمندان بزرگ جهان جای دارد و پهلو به پهلوی ارسطو و افلاطون و سقراط و جالینوس می زند . به همان درجه که در زبان تازی منتهای قدرت را داشته و در کتابها و رسایل خود بهترین نمونۀ انشای فصیح روشن بی پیرایۀ بلیغ زبان عرب را بجا گذاشته است به همان درجه نیز در زبانی که از مادر خود فرا گرفته ، استاد بوده ، گاهی به نظم و گاهی به نثر ادای مقصود می کرده و زمانی مستقیماً به زبان فارسی کتاب می نوشته و زمانی نیز یکی از کتابها و رسایلی را که پیش از آن به تازی تألیف کرده بوده است خود به فارسی ترجمه کرده است .

ازکتابهایی که ابن سینا خود به فارسی نوشته و یا از خود به فارسی ترجمه کرده و یا به نام او رایج است اینک بیست و سه کتاب و رساله به شرح ذیل در دست داریم .

۱- دانشنامۀ علایی که با حکمت علاییه که مختصری است بسیار سودمند از منطق و الهی و طبیعیات و هندسه و هیئت و ارثماطیقی و مسیقی بر همان اساسی که کتابهای معروف حکمت خود را بر آن نهاده اشت .

۲- معراج نامه یا رساله المعراجیه که آن رساله را نیزبرای علاء الدوله کاکویه تألیف کرده ، مؤلف دبستان المذاهب قسمت های بسیاری از آن را در کتاب خود در پایان تعلیم یازدهم در عقاید حکما در عنوان ” در تأویل معراج پیغمبر” نقل کرده است .

۳- رساله ای در نبض یا رساله فی النبض به فارسی که آنرا به نام عضدالدین علاءالدوله کاکویه تألیف کرده است و ازجمله رسایل مستقل او در طبس است و این رساله به نام ” رگ شناسی ” یکبار در تهران در سال ۱۳۱۷ شمسی چاپ شده ودر سالهای بعدجزو انتشارات انجمن آثار ملی به تصحیح آقای سید محمد مشکوه انتشار یافته است .

۴- رساله ای در مبدأ و معاد که اصل آنرا ابن سینا به عربی در ری برای مجدالدوله بنام کتاب المعاد تألیف کرده است و سپس آنرا بنام علاءالدوله کاکویه خود به فارسی ترجمه کرده است .

۵- تشریح الاعضاء یا رساله حقایق وجود که به او نسبت داده اند و از آن شش نسخه در استانبول هست و آغاز آن « بدان که ایزد عز وعلاهست و مطلق است و واجب است و معنی واجب آن باشد که ….» و پایان آن بدینگونه است « … اینقدر افتاد که لایعلم الغیب الا الله  و این قدر دانستنی واجب است » .

۶- حکمه الموت که از آن نسخه ای در استانبول نیز است و آغاز آن « باید دانست که اول چیزی که بر بندگان واجب است شناختن حق است جل و علا که واحد حق و قدیم مطلق است …» و پایان آن بدینگونه است « … وچه تنعم کنی با لذما کولات که فاصلۀ حیوان است » .

۷- حل المشکلات معینه  که از آن نسخه ای در استانبول هست که آغاز آن «… بعد از فراغ از تحریر رسالۀ معینه در هیئت یکی از بزرگان آن رسالت باقتراح او تحریر کرده بود …» یقین است که در اسناد این رساله به ابن سینا اشتباه کرده اند و نام آنرا هم نادرست نوشته اند و قطعاً این همان شرح رسالۀ معینیه از خواجه نصیرالدین طوسی است .

۸- رساله فی ذکر اثبات المبدأ و المعاد که برای ابواحمد محمدبن ابراهیم فارسی نوشته است و در برخی از فهرستهای مؤلفات ابن سینا به او نسبت داده اند .

۹-رسالل تسلسل علل و مسببات یا رساله در حقیقت و کیفیت سلسله موجودات و تسلسل اسباب مسببات که آنرا دربرخی ازفهرستها ضبط کرده اند .

۱۰- رساله جرثقیل یا جراثقال که در همان فهرستها آورده اند و نسخۀ آن هم در دست است .

۱۱- رسالۀ جودیه که از آن نسخه ای نیز در دست است و در سالنامۀ پارس سال ۱۳۲۲ قسمتی از آن چاپ شده است و پس از چندی جزو انتشارات انجمن آثار ملی به تصحیح آقای دکتر محمود نجم آبادی منتشر شده است .

۱۲- شرح کتاب النفس لارسطو یا رسالۀ نفس یا شرح کتاب النفس لارسطا طالیس که ترجمۀ رسالۀ معاد ابن سینا است و گویی که خود به فارسی نوشته است .

۱۳- ظفرنامه مجموعۀ اندرزهایی منسوب به بزرگمهر پسر بختگان که وی را وزیر خسرو انوشیروان دانسته اند و از ابن سینا می دانند و برای نوح بن منصور سامانی ترجمه کرده است .

۱۴- قراضه قی الطبیعیات که از آن نیز چندین نسخه در دست است .

۱۵- کتاب المعاد یا رساله المعاد که دو نسخه از آن به زبان تازی و فارسی موجود است . سینا نسخۀ تازی را در ری به پایان رسانیده است و همان است که به نام روان شناسی آقای شهابی چاپ کرده است .

۱۶- کنوزالمغرمین فی النیر نجات و الطلاسم یا کنوز المعزمین فی النیر نجات و الطلاسم که ظاهراً ترجمۀ النیر نجات اواست که خودش یا دیگری به فارسی ترجمه کرده است .

۱۷- رساله فی ذکر اثبات المبدأ و المعاد یا رساله المبدأ و المعاد الفلسفی که برای ابو احمد محمد بن ابراهیم فارسن نوشته و هم متن عربی و هم متن فارسی آن است . و برخی نوشته اند که در گرگان برای ابو محمد شیرازی پرداخته است و باید همان باشد .

۱۸- رساله نبوت که نسخه ای از آن در کتابخانه ملک در تهران هست و آغاز آن بدین شرح است : « سپاس خداوند  آسمان و زمین وستایش دهندۀ جان و دین را و درود بر پیغمبر گزین محمد مصطفی …..»

۱۹- علم پیشین و برین که از آن نیز نسخه ای در کتابخانه ملک تهران موجود است .

۲۰- رسائل طلسمات

۲۱- شرح رساله الطیر از عمربن سهلان ساوجی که در مجموعه ای در اشتوتگارت در سال ۱۹۳۵ میلادی به چاپ رسید .

۲۲- منطق فارسی که از آن هم نسخه ای در کتابخانه ملک در تهران موجود است .

۲۳- رسالۀ عدل شاهی که نسخه ای از آن درکتابخانۀ آستان قدس رضوی در مشهد موجود است .

مبحث وجود یا وجود شناسی

الهیات (مابعدالطبیعه) ابن سینا مختص به وجود شناسی است و بحث در وجود و مشخصات آن ، در پژوهشهای مابعدالطبیعه وی نقش عمده دارد . حقیقت هرشیء وابسته به وجود آن است و معرفت شیء در آخر کار همان معرفت به وجود آن و مقام و منزلت آن در مراتب کلی وجود است که همین منزلت تعیین کنندۀ صفات و کیفیات آن می باشد . هرچیز در عالم ، از آن جهت که هست و وجود دارد ، غوطه ور در وجود است . ولی خدا با وجود محض که مبدأ و خالق همۀ چیزهاست ، نخستین حلقه در یک سلسلۀ پیوست نیست ، و بنا بر آن ، پیوستگی “جوهری” یا “عرضی” با موجودات این جهان ندارد . بلکه خدا بر عالم مقدم است و نسبت به آن جنبۀ تعالی دارد . همان تصوری است از خداوند که در ادیان وارث دین ابراهیم دیده می شود ؛ تنها تصور ابن سینای مسلمان از خدا چنین نیست ، بلکه فیلسوفان یهودی و مسیحی نیز که در تصور خدایی متعالی با مسلمانان شرکت دارند ، و مانند ابن سینا اصول عقاید یونانی را چنان تغییر صورت داده اند ، که با توحید سازگار درآید و بدین گونه می اندیشند .

بحث ابن سینا در وجود _ وجودی که همۀ اشیاء در آن شریکند ، بی آنکه تنها بصورت یک نوع مشترکی میان آنها درآید ، برپایۀ دو تمایز تکیه دارد که مشخص تمام تحقیقات وی در وجود است . یکی تمایز میان ماهیت هرچیز و وجود آن است ، و دیگر تمایز میان وجوب و امکان و امتناع . هرگاه کسی دربارۀ شیئی به تفکر می پردازد ، در ذهن خود می تواند میان دو جنبۀ آن شیء تمایز قائل شود : یکی ماهیت آن است یعنی همۀ آنچه در جواب “ماهی؟” (= آن چیست ؟) گفته می شود ، و دیگر وجود آن است . مثلاً چون شخصی به اسب می اندیشد ، در ذهن خود می تواند میان تصور اسب یا ماهیت آن که هیئت و شکل و رنگ و هر چیز دیگر مندرج در ماهیت آن را شامل می شود ، با وجود آن اسب در عالم خارجی تفاوتی تشخیص دهد . در ذهن ماهیت از وجود مستقل است ، به این معنی که ممکن است دربارۀ ماهیت شیئی بیاندیشیم و از هیچ جهت به وجود و یا عدم وجود آن نظر نداشته باشیم . ولی در عالم خارجی ماهیت و وجود شیء یکی هستند و دو جزء ترکیب شونده نیستند که هریک واقعیت خارجی مستقلی داشته باشند و چون با هم ترکیب شوند ، از این ترکیب شیء پدیدار شود ، به دان سان که مثلاً از ترکیب آرد و آب خمیر حاصل می شود . تنها در ذهن و بوسیلۀ تحلیل عقلی است که این دو جزء از یکدیگر تشخیص داده می شوند و هر کس متوجه می شود و هر شیء در دار امکان ماهیتی دارد که برآن وجودی افزوده شده است .

ابن سینا پس از بیان این تمایز اساسی ، این مطلب را تأکید می کند که گرچه وجود شیء به ماهیت آن اضافه می شود ، وجود است که به هر ماهیت حقیقت و واقعیت می دهد و بنابرآن وجود اصیل است . ماهیت شیء در واقع چیزی جز حدود وجودی آن نیست که بوسیلۀ ذهن انتزاع پیدا کرده است . سهروردی و میرداماد چندین قرن پس از ابن سینا به مخالفت با این نظر فلسفۀ اسلامی برخاستند ، و برخلاف ابن سینا معتقد به اصالت ماهیت نسبت به وجود شدند . هفت قرن پس از ابن سینا ، ملاصدرا به دفاع از نظر ابن سینا قیام کرد ، بار دیگر قهرمان تصور اصالت وجود نسبت به ماهیت شد و بیان تازه ای که آورد این بود که وجود هر چیز کاملاً مجزا و متباین نیست ، بلکه هر وجودی درجه ای از نورانیت وجود محض است ؛ به این معنی که در پشت حجاب کثرت ماهیتها و وجودات متباین ، وحدت برقرار است .

تقسیمی که ابن سینا از وجود کرده و آنرا سه قسم ممتنع و ممکن و واجب دانسته است ، با تمایز اساسی میان ماهیت و وجود ارتباط تام دارد که این تقسیم که مورد قبول فیلسوفان مسلمان پس از ابن سینا و نیز مدرسیان لاتینی قرار گرفت ، به همین صورت در آثار ارسطو دیده نمی شود ، و در واقع از ابداعات ابن سینا است . این فیلسوف تمام فلسفۀ خود را برپایۀ این تقسیم بندی سه گانه  و روابطی که ماهیت و وجود در هریک از حالات نسبت به یکدیگر دارند بنا نهاده است . چون کسی ماهیت شیء را در ذهن در نظر بگیرد ، و یقین کند که آن شیء نمی تواند به هیچ طریقی قبول وجود کند ، یعنی موجود شود ، آن شیء ممتنع است و نمی تواند موجود باشد چنانکه در مورد مبدأ دومی برای جهان که وجودش از لحاظ فلسفۀ الهی محال است و به تناقض می انجامد ، چنین است . اگر وجود و عدم وجود برای ماهیت شیئی مساوی باشد ، یعنی بتواند موجود باشد یا نباشد، و در هر دو حال مایۀ تناقض یا امتناع نشود ، آن شی ء ممکن الوجود است و مانند همۀ مخلوقات این جهان که ممکن است ماهیت آنها وجود پیدا بکند یا معدوم باقی بماند . بالاخره ماهیت قابل جدایی از وجود نباشد ، و عدم وجود آن مایۀ تناقض یا امر محالی شود ، چنان وجودی واجب است . در مورد چنین وجودی ماهیت و وجود یکی است و چنین موجودی واجب الوجود یا خداست که امکان ندارد که نباشد ، از آن جهت که ماهیت و وجودش یکی است . وجود او عین ذات (ماهیت) اوست و ذات او عین وجود اوست . تنها او است که وجودش در خودش است و به خود وجود دارد ؛ در همۀ موجودات دیگر وجود بر ماهیت همچون عرضی افزوده شده و بنابراین همه از ممکنات هستند . وجود تمام جهان مقامی برتر از مقام امکان ندارد و در هر لحظۀ از وجود خود نیازمند واجب الوجودی است که با افاضۀ دائمی نور خود برآن به همه چیز مقام هستی می بخشد .

بنابراین جهان و هرچه در آن است ممکن الوجود است و نیازمند واجب الوجود . از این گذشته ، ممکنات نیز خود بر دو نوعند : ۱- آنها که در حین امکان ، بنابر ارادۀ واجب الوجود ضروری شده اند . ۲- آنها که تنها ممکنند بی آنکه هیچ وجوب و ضرورتی به آنها تعلق گرفته باشد . دسته اول عبارت است از جواهر مجرد و بسیط عقلی ، یا فرشتگان ، که “آثار جاودانی” خدا هستند ، به این معنی که بوسیلۀ او ضروری و واجب شده اند .

دستۀ دوم همان مخلوقات این عالم کون و فسادند که “اصل فنا پذیری” را با خود همراه دارند و تنها از آن جهت متولد می شوند که روزی بمیرند .

ابن سینا علاوه بر این تقسیم ممکنات به “قدیم” و “حادث” یا دائمی و گذران ، ماهیت موجودات را به جوهر و عرض نیز تقسیم کرده و مقولات ارسطویی را به آن صورت که توسط فورفوریوس تنظیم یافته ، برماهیت اشیاء موجود تطبیق داده است . بنابراین تمایز، ماهیتی که وابسته به چیز دیگر باشد ، مانند رنگ روی دیوار ، عرض است و ماهیتی که مستقل باشد ، مانند خود دیوار، جوهر است . مقولۀ جوهر نیز به ترتیب ذیل به سه قسمت منقسم می شود :

۱- عقل که کاملاً از ماده و امکان بی نیاز است .

۲- نفس که در عین بی نیازی از ماده ، در فعل خود به جسمی نیازمند است

۳- جسم که قسمت پذیر است و طول وعرض و عمق دارد .

بنابراین اجزای جهان که کلاً ممکنند نیز به سه دسته جواهر تقسیم می شوند که مراتب گوناگون عالم را تشکیل داده اند و عواملی را بوجود می آورند که جهان با آنها ساخته شده ، و ازطریق آنها علوم مختلف جهانی فهم می شود . « سه حکیم مسلمان ، سید حسین نصر با ترجمۀ احمد آرام ص ۲۸ تا ۳۲»

ابو علی سینا و علوم طبیعی  و ریاضی

ابن سینا در دانشمندی و پزشکی تقریباً همان مقام و بزرگیِ در فلسفه را داشته است . در مغرب زمین بیشتر او را همچون استادی در پزشکی می شناختند . تصویر او بعنوان “امیر پزشکان”  دیوارهای بسیاری از کلیساهای اروپا ترئین می کرد و دانته با قرار دادن وی در طبقۀ اول دوزخ یا اعراف در میان دوتن از بزرگترین پزشکان دوره های باستانی ، یعنی بقراط و جالینوس ، به شایستگی در تکریم او پرداخت . در مشرق زمین نیز تأثیر وی بعنوان یک پزشک همیشه غلبه داشته و امروز هم زنده است و ابن سینا تقریباً به همۀ شاخه های علوم ریاضی و طبیعی و فلسفۀ علم و شناخت روشهای علم دلبستگی داشت ، و از این دو قسمت اخیر در آغاز بحث در فلسفۀ طبیعی سخن گفته است . رساله های مستقل متعددی در موضوعات علمی و پزشکی تألیف کرد ، ولی مهمترین آثار وی در این موضوعات کتاب طبی قانون است که گنجینه ای از اطلاعات طبی و قرابا دینی به شمار می رود و کتاب شفاست که در بخش مربوط به فلسفۀ طبیعی و ریاضیات آن از کائنات جو و معدن شناسی و زمین شناسی و گیاه شناسی و جانورشناسی و علم النفس ، و نیز از حساب و هندسه و نجوم و موسیقی بحث کرده است . بعضی از این موارد بصورت مختصر در کتابهای نجات و دانشنامه آمده است« سه حکیم مسلمان ، سید حسین نصر با ترجمۀ احمد آرام ص ۳۶ و ۳۷»

علم النفس

علم النفس یا معرفه النفس ابن سینا اصولاً مشائی است ، از آن جهت که وی می کوشد تا قوای نفس را بیاناتی توضیح کند که بسیار نزدیک به بیانات ارسطو و شارحان اسکندرانی او و مخصوصاً اسکندر افرودیسی و ثامیستیوس است . در فلسفۀ مشائی معرفه النفس به نیروی محرک یا انگیزنده در اعضای سه قلمرو جماد و نبات و حیوان بستگی دارد ، و به این ترتیب در زیر عنوان فلسفۀ طبیعی واقع می شود . همان گونه که از واجب الوجود و به میانجیگری عقول و نفوس تا عناصر چهارگانه تنزلی حاصل می شود ، یک ترقی و صعود تدریجی نیز وجود دارد ، و آن قوس صعودی وجود است که در نتیجۀ اختلاط چهار عنصر بر نسبتهای کاملتر حاصل می شود . چون عناصر بصورت ترکیبات خالص تر با یکدیگر آمیخته می شوند ، نفوس نباتی و حیوانی و بالاخره ناطقه از خارج و از طریق اتصال یا نفس عالم به آنها اضافه می شود ، در واقع هریک از این نفوس را می توان همچون قوه ای از نفس عالم تصور کرد که در نمایش جهانی در لحظه ای معین که اوضاع و احوال مساعد باشد ، وارد صحنه می شود ، و آن وقتی است که عناصر چنان با یکدیگر ترکیب شده باشند که آن قوه را به جانب خود “جذب کنند” « سه حکیم مسلمان ، سید حسین نصر با ترجمۀ احمد آرام ص ۴۳ و۴۴»

قانون اول و دوم بوعلی و نیوتن

قابل توجه است که ابن سینا ۶۰۰ سال قبل از نیوتن قانون اول و دوم او را شرح داده بود:

“قانون اول : همانگونه که می دانیم هر جسم در طبع و حالت خاصی می باشد و از این حالت خارج نمی شود ، مگر اینکه یک عامل خارجی بر روی آن تأثیر بگذارد”

شرح ابن سینا در خصوص قانون دوم نیوتن : هر حرکتی در زمان واقع است و شدَت بیشتر نیرو باعث سرعت بیشتر در زمان کمتر است یعنی هرچه نیروی وارد بر جسم بیشتر باشد سرعت آن بیشتر و زمان انتقال آن کوتاهتر است .

بوعلی سینا و نیوتن

بوعلی سینا و نیوتن

اخلاق ابن سینا

شیخ الرئیس مردی مسلمان بود و به علت محیط خانوادگیش ظاهراً به مبانی تشیع اعتقادی عظیم داشت ، لیکن بطوریکه از شرح حالش استفاده می شود ، به فروع دین چندان پابند نبود و به علت آزادی نسبی که اینگونه مردمان در قرن چهارم داشتند بسیاری از موازین مذهب را بجا نمی آورد . وی شراب می خورد و چه بسا که در هنگام مطالعه نیز به شرابخواری مشغول می شد و چنانکه جوزجانی آورده است «همینکه از مجلس درس فارغ می شدند ، مطربان می آمدند و محفل بزم می آراستند و درس به انس و بزم و بدل می شد و به باده خواری مشغول می شدند .»

شیخ در شهوت رانی افراط می کرد و به علت اطمینان کاملی که بقوت مزاج خود داشت در مباشرت با زنان زیاده روی می نمود . مشهوراست که از او پرسیدند با آنکه می دانی که افراط در شرابخواری و نزدیکی با زنان برای صحت مزاج زیان آور است ، چرا بدان اقدام می نمایی ؟ او در جواب گفته است من کیفیت زندگانی را طالبم نه کمیت آنرا . بهر صورت شیخ در زندگانی فردی خود سعی می کرده است که حداکثر استفاده را از امور مادی بنماید و با آنکه در جواب نامۀ «ابوسعید ابوالخیر» شرابخواری و معاشرت با زنان را سخت زشت دانسته  ولی خودش از آن نمی پرهیزید .

شیخ الرئیس به معلومات و فراگرفته های خود سخت مغرور بود و غالباً در برخورد با علمای زمان خویش جانب ادب را فرو می گذاشت و چه بسا هتک حرمت آنانرا نیز می نمود . چنانکه در اولین مرتبه که در مجلس درس (ابوعلی مسکویه) حاضر شد در حضور شاگردان او گردویی پیش وی انداخت و گفت “تقدیر مساحت این جوز بشعیرات بکن” ابوعلی مسکویه نیز رساله ای در اخلاق نوشته بود که آنرا پیش شیخ انداخت و به او گفت ” اولاً اصلاح خُلق خود می کن تا من از استخراج مساحت جوز فارغ شوم چه تو به اصلاح خود محتاج تری که من به مساحت جوز ”

ابوعلی در کتب و رسالات خود نیز از هجو علمای طراز اول هم عصرش ، خود داری نکرده است . در کتابی که بر رد اقوال ” ابوالفرج جاثلیق طبیب ” نوشته او را سخت هجو و استهزاء نموده است و نیز در جوابی که به “ابوریحان” نوشت جانب او را مراعات نکرد و چنانکه گذشت “مرشد زکریای رازی” طبیب مشهور همزمان خود را که مسلّماً از اطباء و فلاسفۀ مشهور جهان است ، متطبب و بی مایه و معرفت خواند . وی علما و مشاهیر دیگر را نیز با نیش قلم از خود برنجاند .

مسلّم است که فضلای هم عصر او هم به عللی از هجو و کوچک کردن او ، چیزی فروگذار نکردند . ” ابوریحان ” در جوابهای شیخ او را “ایها الشاب الفاضل” خواند و از هجو او چیزی فروگذار نکرد . و همچنین “ابوالفرج جاثلیق” که بوعلی در هجو تصانیف او چنین گفته بود “حقش این است که تصانیف او را بر فروشنده رد کنند و نیز بروی گذارند” نیز از هجو و استیزای شیخ بوعلی چیزی فروگذار نکرد و او را بی مایه و بازارش را کساد خواند .

شیخ دربارۀ گذشتگان هم از هجو و استهزاء چیزی فرو گذار نکرده است و دربارۀ افلاطون آورده است که ( اما مردی که بنام افلاطون موسوم است و چیزکی از علم فراگرفته بود اما بضاعت او در دانش مزجات بود) و دربارۀ فرفریوس نیز گفته است که (کلام او تمام حشو است) و از او به این شکل نام برده است که (در میان آنها مردکی بوده است بنام فرفریوس) الخ و سایر علمای قدیم را هم بجز ارسطو در کتب و رسالات خویش با زبان طعن نام برده است و این همه به علت اطمینانی بوده که به علم و معرفت خویش داشته است .

درمقدمۀ منطق المشرقیین آنجا که می خواهد علت چشم پوشی از اشتباهات مشائین را در کتب و رسالات خود بگوید ، دربارۀ فلاسفۀ زمان خود خاصه آنها که در کتب ارسطو و پیروان او غور و بررسی کرده اند آورده است که « اکنون مبتلا به عده ای عاری ازفهم شده ایم که به چوب خشک مانند  . تعمق در نظر را بدعت و مخالفت جمهور را ضلالت می شمارند . آنها مانند حنبلی هستند در کتب حدیث و اگر ما در میان آنها کسی را قابل می یافتیم و مردی را رشید می دیدیم ، تحقیقات خودمانرا به او می دادیم » « ابوعلی سینا ، منطق المشرقین ص ۳» « نقل از دکتر سید صادق گوهرین  ، حجه الحق ابوعلی سینا »

ابوعلی سینا به علت حافظه فوق العاده قوی که داشت ( چنانکه خودش نیز در شرح احوالش اشاره نموده است) همان اوان جوانی در اندک مدتی کل معلومات زمان خود را فرا گرفت و در تمام مدت عمر خویش جز در اواخر، آن هم به علت توجه به فلسفه اشراق نتوانست چیزی بر آنها بیافزاید و در هر مجلس و محفلی هم که وارد می شد ، چون تمام مذاکرات علمی آن مجالس در حدود فراگرفته های او دور می زد ، حقاً خود را برتر و بالاتر از علما و فضلای آن محافل می دید و همین امر از همان ابتدای جوانی غروری در وی ایجاد کرد که سرانجام آن به رنجاندن علما و فضلا و دانشمندان زمان ختم می شد .

ابوعلی شخصاً مرد فعالی بود . چه باتمام اطلاعاتی که از لحاظ مسافرت های بسیار و اشتغال به امور سیاسی و افراط در ملاهی و مناهی و زد وخورد با علما و فضلای زمان و امثال آن داشت . در دورۀ عمر خود در حدود دویست و اند کتاب و رساله نوشت . ( درکتاب مؤلفات ابن سینا ۲۷۶ کتاب و رساله قید شده است ) که اغلب آنها مانند قانون و شفا برچندین کتاب بزرگ بالغ آمد . جوزجانی در شرح احوال او آورده است ابوعلی غالب هر روز پنجاه صفحه بزرگ از کتاب شفا را کتابت می کرد تا جمیع الهیات و طبیعیات را به غیر از کتاب نبات و حیوان بنوشت . و باز اشاره کرده است که اغلب کتب خود مانند کتاب القولنج و کتاب الهدایه را هنگام حبس نوشته است و چه بسا از کتب دیگر خود مانند دانشنامه و نجات و امثال آنها را در مسافرت ها و یا فراغت هایی که می یافته به رشتۀ تحریر درآورده است و انصافاٌ کمتر عالم و فیلسوفی را در دنیا سراغ داریم که زندگانی پرحاثه ای مانند شیخ بوعلی داشته باشد و بتواند آنهمه آثار از خود باقی بگذارد .  « دکتر سید صادق گوهرین  ، حجه الحق ابوعلی سینا ، ص۵۹۵ تا ۵۹۸»

نقش-تصویر-مشهور-ابن-سینا-برگلدان-نقره--موزۀ-ابن-سیینا-در-همدان

نقش-تصویر-مشهور-ابن-سینا-برگلدان-نقره–موزۀ-ابن-سینا-در-همدان

ابوعلی سینا و تصوف

در تاریخ احوال  “بوعلی” به این نکته برمی خوریم که وی در اواخر عمر به حکمت اشراق و اصول تصوف گرائید . فیلسوف معروف شرق که عشق را از اقسام مرض مالیخولیا می دانست « قانون ، فن اول از کتاب سوم ص۳۶» وعمری درسلم ولا نسلم اقوال فیلسوفان گذرانیده بود و برای طالبان علم به تصنیف کتب و شرح و تفسیراقوال فلاسفه می پرداخت ، در اواخر عمر رساله العشق را نوشت و در نمط عاشر اشارات به بسیاری از اصول صوفیان توجه مخصوصی مبذول داشت .

در شرح حال او آورده اند که وی با  “ابوسعید ابوالخیر” بزرگترین پوست نشین خانقاه صوفیان قرن چهارم مکاتباتی داشته است و حتی قسمتی از این مکاتبات را نیز نقل کرده اند . و نیز در اسرارالتوحید حکایتی نقل شده است که حاکی از ملاقات وی با “ابوسعید ابوالخیر” است و چون جای بحث در کیفیت این اقوال در اینجا نیست در محل خود به بحث در مورد آن پرداخته می شود .

بهر صورت قدر یقین این است که “ابن سینا” در اواخر عمر خود به حکمت اشراق و تصوف گرائیده و ازاصول آنها در کتب خود استفادۀ فراوان نموده است . و از آنجا که این صوفیان در اجتماع قرن چهارم ممالک شرقی اسلام تأثیر عمیقی داشتند ، ناگزیریم بطور اختصاراشاره ای به کیفیت آرا این فرقه که قرنها مسلمانان به آرا و عقاید آنها می گرویدند ، آشنا کنیم .

وجه تسمیه تصوف و تاریخچۀ آن بحث مفصلی دارد که پرداختن به آن از موضوع ما خارج است . در اینجا فقط اشاره می کنیم که اولین صوفی که محققین و تذکره نویسان این طایفه از او یاد کرده اند ، “ابوهاشم صوفی” نام داشته است که در اواخر قرن دوم هجری میزیسته است . «طبقات الصوفیه ص۷ ونفخات الانس ، جامی ص۳۱»  و از زمان او به بعد این اسم را به کسانیکه دارای عقاید و آرای خاص او بودند و اعمال و کرداری مخصوص داشته اند اطلاق نموده اند .

تعریف تصوف نیز خالی از اشکال نیست . چه این مسلک در هزار و اندی سال عمر خود تغییرات شگرف یافته است و در هرعهدی پست و بلندیهای فراوان را طی نموده و برای بقای خود نشیب و فرازهای بیشماری را پیموده است چندانکه روی هم رفته نمی توان بطور کلی یک تعریف جامع و مانعی برای کلمه تصوف آورد . محققین صوفی نیز از مسلک خود تعاریف فراوانی کرده اند که نقل آنهمه حاوی کتابی قطور خواهد شد . از میان آنهمه “ابوالحسین نوری” صوفی قرن سوم تعریفی نموده است که تا حدی با اصول و قواعد این مذهب وفق می دهد . او گفته است : ( تصوف نه رسوم است نه علوم ، لیکن اخلاقی است . لیکن اگر رسم بودی به مجاهده به دست آمدی و اگر علم بودی به تعلیم حاصل شدی . و  اخلاق است که “تخلقوابا خلاق الله” و به خلق خدای بیرون آمدن نه به رسوم  دست دهد نه به علوم . «تذکره الاولیاء جلد دوم ص ۴۵»

اما صوفی در اوائل امر به کسانی اطلاق می شد که دارای حرکات و سکناتی خاص بودند و سخنانی می گفتند که تا آن روزگار فرقه ها و شعبه های دیگر وارد آنگونه مقولات نمی شدند . این مردمان ، لباس پشمین می پوشیدند و در نقاط دور از جمعیت خاصه در صحراها و کوهها با آداب خاص خودشان به ریاضت تن و تزکیۀ نفس  مشغول می شدند .

صوفیان اولیه به اصول و فروع شرع سخت مقید بودند و سعی بلیغ می کردند که از کل و جزء احکام مذهب چیزی از آنان فوت نشود و برای رسیدن به هدف ، عمری را به ریاضت و مشقت می گذرانیدند . بزرگان این طایفه در آن روزگاران مانند “عبدالله مبارک” به جهاد می رفتند . « تذکره الاولیاء شرح احوال عبدالله مبارک» و چندین سال در بادیه عربستان برای رسیدن به مکه معظمه خورد و خوراک و خواب را برخود حرام می کردند ، و تمام اوقات خود را به نمازهای مداوم و روزه های به هم پیوسته می گذراندند .  « تذکره الاولیاء ص ۵۶»

اما صوفیان قرن چهارم به بعد نه تنها خود را به اعمال فوق الذکر سرگرم نمی نمودند ، بلکه بقول خودشان ” نعلین دو کون از پا افکنده و دست بر کونین افشانده بودند” یعنی دیگر عمر خود را صرف ریاضت شاق و گذشتن از معارک و مهالک نفس ، به وسیلل زجر بدن و غیره نمی نمودند . صوفی قرن چهارم به علت پیشرفت علوم مثبته در ممالک اسلام ، بطور کلی با صوفیان اولیه بسیار فرق داشت و حتی از لحاظ آراء و عقاید نیز این دو صوفی تقریباً شباهتی به یکدیگر ندارند .

بایزید بسطامی صوفی مشهور قرن سوم هجری  را که بزرگترین افتخار اهل خانقاه می دانند ، حصیری فرستادند که شب بر آن نماز کند او در جواب فرستنده گفت : ” من عبادت آسمانیان و زمینیان کردم و در بالشی نهادم و آن را در زیر سر گرفتم ” « تذکره الاولیاء ص  ۱۲۲» و باز از همین شخص نقل است که گفت ” سی سال خدای را می طلبیدم چون بنگریستم ، او طالب من بود و من مطلوب ” « تذکره الاولیاء جلد اول ، ص  ۱۲۱»

جنید بغدادی یکی دیگر از صوفیان قرن سوم هیچگاه روزه نمی گرفت و چون در بغداد دید که به حکم شرع دزدی را آویخته بودند ، برفت و برپای او بوسه داد و گفت ” هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مرد بوده و چنان این کار را به کمال رسانیده است که سر در سَرِ آن کار کرده است ”  « تذکره الاولیاء جلد دوم ص۱۶» ” حسین بن منصور حلاج ” صوفی معروف قرن سوم که به جرم زندقه کشته شد ، روزی چیزی می نوشت و ” عمروبن عثمان ” صوفی دیگر بر او گذر کرد و پرسید چه می نویسی ؟ گفت  ” چیزی می نویسم که با قرآن مقابله کنم ” « تذکره الاولیاء جلد دوم ص ۳۰» نظیر این روایات از صوفیان قرن سوم وچهارم به بعد تا حدی است که نقل همۀ آن کتابی مفصل را دربر خواهد گرفت .

غرض از نقل این چند نمونه از اعمال صوفیان این بود که تغییراتی را که در طی سه قرن اولیه اسلام در طرز تفکر صوفیان روی داد ، نشان داده شود و چنانکه اشاره خواهد شد متصوفه قرن چهارم که  ” بوعلی سینا ” با آنها بدون شک سر و کار داشته است از آن جمله مردمانی بودند که بین نوع تفکر آنها با قدیسین قرن اول هجری تفاوت از زمین تا آسمان است .

آرامگاه ابن سینا

آرامگاه ابن سینا

تربیت صوفیان در خانقاه ها و رباط ها انجام می شد ؛ در این مراکزمانند مدارس اهل تحقیق ، صوفی تازه وارد یک سلسله تعلیماتی می دید و مدارجی را طی می نمود که مجموع آن تعلیمات و مدارج را سلوک می نامیدند . در این خانقاهها مربیانی بودند که به مرور زمان تمام مراحل پرپیچ و خم این مسلک را پیموده بودند و کل اسرار صوفیه را فرا گرفته بودند و به نام مرشد یا مردان کامل و یا شیخ خانقاه به تعلیم و تربیت مردمانی که اهل خانقاه می شدند می پرداختند .  «دکتر سید صادق گوهرین ، بنام حجه الحق ابوعلی سیناص ۳۵۱ تا ۳۵۶» جهت اطلاعات بیشتربه تألیف دکتر سید صادق گوهرین ، بنام حجه الحق ابوعلی سینا مراجعه فرمایید .

شاگردان شیخ الرئیس

ابوعلی سینا با اینکه سراسر عمر خود را گرفتار رنج و سفر و تألیف کتب و رسالات فراوان و معالجۀ امراض و رتق و فتق امور قلمرو بویهیان بود ، از تعلیم و تربیت شاگردانی چند که اغلب مورخین آنها را در کتب و رسالات خویش آورده اند نیز سرباز نزد . از جملۀ این شاگردان “ابوعبید عبدالواحد بن محمد الفقیه  الجوزجانی” است که در گرگان و به سال ۴۰۳ ه.ق به خدمت شیخ پیوست و تا آخر عمر او از وی غافل نشد و قریب بیست و پنج سال تمام در خدمت او تلمذ نمود و به جمع آوری کتب و رسالات شیخ که اغلب آنها را به علت کثرت مشاغل و گرفتاریهای گوناگون در مواقع غیرعادی نوشته است ، پرداخت . این شاگرد وفادار پس از فوت استاد جمیع نوشته های او را جمع آوری کرد و الحق اگر او نبود ، شاید به علت فتنه و حوادثی که بر این مملکت گذشته است ، قسمت اعظم از کتب و رسالات شیخ برای ابد در حجاب تواریخ و استتار می ماند .

علاوه براین جوزجانی رساله ای در شرح احوال استاد خود ترتیب داد . و همچنین بر شفا نوشت که جهت مطالعۀ طالبین آن کتاب واجب و ضروری است و نیز ارثما طیفی و ریاضیات و موسیقی و هیئت دانشنامۀ علائی را که پس از فوت شیخ تماماً از بین رفته بود .و جوزجانی از کتاب شفا و سایر رسالات و کتب شیخ جمع آوری نمود و به فارسی برگرداند و به آخر منطق و الهیات و طبیعیات آن کتاب اضافه کردتا آن کتاب نفیس نیز ضایع نماند . «چهارمقالۀ عروضی ص۲۵۴» وی تا استادش زنده بود همواره از محضرش کسب فیض می کرد و پس از استادش به جمع آوری آثار و ترتیب شرح احوال او پرداخت تا آنکه در سال ۴۳۸ ه.ق در همدان فوت شد و در جوار شیخ او را دفن نمودند .

ابوالحسن بهمنیاربن مرزبان آذربایجانی مجوسی معروف به کیا رستم بهمنیار که از اجلۀ شاگردان بود و کتب و رسالات فراوانی داشته است که از او دو رساله بنامهای ” رساله فی موضوع علم ما بعدالطبیعه ” و ” رساله فی مراتب الموجودات ” در سال ۱۸۵۱ در لیپزیک به چاپ رسیده است . وی نیز به سال ۴۵۸ ه.ق فوت شده است . « حواشی چهار مقاله عروضی صفحۀ ۲۵۲»

ابومنصور حسین بن محمدبن عمر بن زیله اصفهانی معروف به ابومنصوربن زیله که دارای کیش زرتشتی بوده است و از مشاهیر شاگردان شیخ به شمار میرفته و در سال ۴۴۰ ه.ق فوت شده است . دو کتاب از او در بریتیش میوزیوم لندن موجود است یکی به نام “بالکافی الموسیقی” و دیگری ” شرح قصه حی بن یقطان ابوعلی سینا” « حواشی چهار مقاله عروضی صفحۀ ۲۵۳»

ابوعبدالله محمدبن احمد معصومی زنجانی که از مشهورترین شاگردان شیخ بوده است و همیشه مورد احترام استاد واقع می شد چنانکه در رساله العشق در هنگام مقایسه ، وی را به منزلۀ ارسطو در نزد افلاطون دانسته است وی همیشه در مجالس بحث و خلاف شیخ حاضر می شد و سرانجام در سال ۴۵۰ ه.ق درگذشته است .

غیر از این چند تن ، تذکره نویسان چند نفر دیگر چون “شرف الدین ابوعبدالله بن یوسف ایلاقی” (تاریخ حکمای اسلام ص ۱۳۱) و “ابومحمد شیرازی” و “علی النسائی” و “سلیمان دمشقی” و “ابوکالیجار” و غیره را نام برده اند که از شاگردان شیخ می باشند و درخدمت او تلمذ می کرده اند .

آرامگاه ابوعلی سینا

جمجمه حکیم عالیقدر ابن سینا

جمجمه حکیم عالیقدر ابن سینا زمان بازسازی مقبره کشف گردید

ساختمان قبلی مزار حکیم ابوعلی سینا در دوران قاجار بنا شده بود ، لیکن در خرداد سال ۱۳۲۴ شمسی ادارۀ انجمن آثار ملی طرح بنای یادبود حکیم را به مسابقه گذاشت و طرح معماری مهندس هوشنگ سیحون برندۀ مسابقۀ مذکور گردید . و در سال ۱۳۲۸ شمسی عملیات اجرایی بنا آغاز شد .

آرامگاه-قدیمی-ابوعلی-سینا

آرامگاه-قدیمی-ابوعلی-سینا

ایدۀ اصلی که مهندس سیحون از آن جهت طراحی بنای آرامگاه ابن سینا از آن الهام گرفت برج تاریخی قابوس بن وشمگیر در استان گلستان بود که هم اکنون بنای آرامگاه شباهت بسیاری به برج وشمگیر دارد . و تنها تفاوت آن تعداد پایه های بنای یادبود بوعلی است که شامل ۱۲ پایه است درحال که برج وشمگیر داری ده پایه است . و آن دوازده پایه بر اساس دوازده نوع تخصص حکیم در علوم مختلف طراحی شده است . دیگر اختلاف این دوبنا بسته بودن فواصل پایه ها در برج وشمگیر است در صورتی این فاصله ها به سبب ایجاد باد و طوفانهای سهمگین در همدان باز است .

سنگ نوشته و محوطه داخلی مقبره بوعلی سینا

سنگ نوشته و محوطه داخلی مقبره بوعلی سینا

 

 

 

منابع :

پورسینا ، سعید نفیسی ، کتابخانۀ دانش ، ۱۳۳۱ شمسی

حجه الحق ابوعلی سینا ، مؤلف دکتر سید صادق گوهرین ، ۱۳۴۷شمسی

سه حکیم مسلمان ، سید حسین نصر ، ترجمۀ احمد آرام ، تهران ۱۳۵۳شمسی

جشن نامۀ ابن سینا ، سرگذشت و تألیفات و اشعار و آراء ابن سینا ، تالیف دکتر ذبیح الله صفا ، تهران ۱۳۳۱ شمسی

زندگی ابوعلی سینا ، مظفر سربازی ، چاپخانه فراین ، زمستان ۱۳۸۶ شمسی

احمدبن عمربن علی نظامی عروضی سمرقندی  ، به تصحیح واهتمام مرحوم محمد قزوینی ، به کوشش دکتر محمد معین ، چاپ شده در چاپخانۀ بریل لیدن (هلاند)- و چاپخانۀ ارمغان

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *