سردیس ابونصر فارابی

ابونصر محمد فارابی ، فیلسوف برجسته ایرانی

ابونصر محمد فارابی (۲۶۰ تا۳۳۹ قمری)

شرح حال وی

ابونصر محمدبن محمد طرخان اهل کرمان در سال ۲۶۰ ه.ق تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به بغداد رفت و در آنجا اقامت گزید . پس از فرا گرفتن زبان عربی نزد ابی بشر متی بن یونس علوم حکمت و منطق را آموخت . آنگاه به شهر حران رفت و نزد حکیم و پزشک یوحنا بن حیلان به تحقیق و تحصیل ادامه داد . سپس به بغداد برگشت و در علوم یونانی و آثار ارسطو تبحر یافت ؛ چنانکه از معاصران خود پیشی گرفت و در فلسفه و علوم نظری و عقلی سرآمد گردید و استاد ثانی لقب یافت . (استاد اول ارسطوست) . گویند نسخه ای از کتاب النفس ارسطو یافت شده است که در آن فارابی به خط خود یادداشت کرده است که این کتاب را صد بار خوانده است .

روستای وسیج فاراب استان کرمان محل ولادت فارابی

روستای وسیج فاراب استان کرمان محل ولادت محمد فارابی

فارابی موسیقیدانی مبرز و نوازندۀ عودی زبردست بود و در آواز هم دست داشت ؛ چنانکه شاهزاده سیف الدوله حمدانی که فرمانروایی دانشدوست و هنرپرور بود او را به حلب خواند و در آنجا چنان شهرت یافت که شاگردان بسیار از اطراف و اکناف برای استفاده از محضر این فیلسوف و موسیقیدان بزرگ به مجالس درس او حاضر می شدند . سیف الدوله به سبب دانش و هنرش احترام و لطف خاصی به او داشت به همین سبب همراه سیف الدوله به دمشق رفت و در سال ۳۳۹ ه.ق دارفانی را وداع گفت . «اندیشه های علمی فارابی ، دربارۀ موسیقی ، ص ۲۰»

شرح حال فارابی در لغت نامه دهخدا چنین است : ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید : محمد بن محمدبن اوزلغبن طرخان ، از شهر فاراب است و آن شهریست از بلاد ترک در سرزمین خراسان و پدر او قائد جیش بود و فارسی المنتسب است و مدتی در بغداد می زیست سپس به شام شد و تا گاه وفات بدانجا ببود و او فیلسوفی کامل و امامی فاضل است  و در علوم حکمیه متقن و در علوم ریاضیه بارع و زکی النفس و قوی الذکاء و متّجنب از دنیا و قانع به کفاف بود و به سیرت فلاسفه متقدمین می رفت و او را قوتی در صناعت طب و علم به امور کلیۀ آن علم بود لیکن به عمل نمی پرداخت و به جزئیات آن نظر نداشت و سیف الدین ابوالحسن علی بن ابی علی آمدی مرا حکایت کرد که فارابی در اول امر باغبانی بود به دمشق و در همان وقت دائم اشتغال به حکمت و نظر در آن و مطالعۀ آراء متقدمین و شرح معانی آن آراء داشت و تنگدست و ضعیف الحال می زیست ؛ چنانکه شب برای مطالعه و تصنیف با قندیل پاسبانان استضائه می کرد و مدتی در این حال ببود و سپس کار او بالا گرفت و فضل او ظاهر شد و تصانیف او شهرت یافت و شاگردان وی بسیار شدند و یگانۀ زمان و علامۀ وقت خویش گشت .

تندیس محمد فارابی

تندیس محمد فارابی

او به امیرسیف الدوله ابوالحسن علی بن عبدالله بن حمدان التغلبی پیوست و سیف در سال ۳۳۸ ه. ق به مصر شد و سپس به دمشق بازگشت و در رجب سال ۳۳۹ ه. ق در نزد سیف الدوله علی بن حمدان در خلافت راضی بدانجا درگذشت و سیف الدوله با پانزده تن از خواص خویش بدو نماز گذاشتند و باز گفته شده است که او از سیف الدوله جز روزی چهار درهم نقره نمی ستد و آنرا در ضروریات زندگی بکار می برد و توجهی به  لباس و منزل و مکسب نداشت و گویند او جز آب دل بره مخلوط با خمر ریحانی چیزی نمی خورد و باز گفته اند که او از اول امر قاضی بود و آنگاه که به معارف و حکم آشنا شد منصب قضا ترک گفت و تمام وقت خویش بتعلم حصر کرد و بی شک به هیچ امری از امور دنیا متوجه نبود و در علم صناعت موسیقی و عمل آن بغایت اتقان رسید که بر آن مزیدی نبود و گویند که او آلت غریبه ای ساخت که از او الحانی بدیعه شنوده می شد که انفعالات نفس به حرکت می آمد و گویند که سبب میل او به علوم حکمیه آن بود که مردی عده ای از کتب ارسطو را نزد وی به امانت سپرد و او اتفاقاً بدانها نظری افکند و به مذاق او خوش افتاد و به خواندن آنها ادامه داد و ببود تا آنها را بتمام بدانست و فیلسوف تمام شد . و ابونصر فارابی در ظهور فلسفه گوید (ما هذا صّه) فال امر الفلسفه اشتهر …..

فارابی در ایام جوانی

محمد فارابی در ایام جوانی

ابن خلکان در مورد فارابی گوید : او بزرگترین فلاسفه مسلمین است و کسی به رتبت او در فنون وی نرسید و تخریج رئیس ابوعلی ابن سینا از کتب اوست و از کلام او در تصانیف خویش فوائد بسیار گرفته است . او در بغداد عربی را آموخت و درغایت اتقان ، سپس به علوم حکمت مشغول گشت و به بغداد در این وقت ابوبشرمتی یونس حکیم مشهور در سن شیخوخیت فن منطق می گفت ، و آوازه و شهرتی عظیم داشت و صدها طلبه هر روز بر وی گرد می آمدند و او شرح کتاب منطق ارسطو را به شاگردان املاء می کرد و این شرح هفتاد سفر برآمد و در این فن هیچکس در این زمان مانند وی نبود و در تألیفات خویش نیکوعبارت و لطیف اشارت بود تا آنجا که گفته اند ابونصر فارابی طریق تفهیم معانی جزله را به الفاظ سهل از ابوبشر فرا گرفت . ابونصر مدتی در حلقۀ تلامیذ او بود ، سپس به مدینه حرّان شد و در آنجا درک صحبت یوحنا بن حیلان حکیم نصرانی کرد و هم درآنجا طرفی از منطق فرا گرفت و باز به بغداد شد و علوم فلسفه خواند و جمیع کتاب ارسطو را مطالعه کرد و در استخراج معانی و وقوف بر اغراض آن مهارت یافت و گویند نسخه ای از کتاب النفس ارسطو دیده شد که به خط ابونصر فارابی بر پشت آن نوشته بود ؛ من این کتاب را صدبار خوانده ام . ابونصر در بغداد اشتغال به علم و تحصیل آنرا ادامه داد تا در همۀ فنون حکمت مبرز و برهمۀ مردم زمان خویش تفوق گرفت و معظم کتاب خویش نیز در بغداد نوشت ؛ سپس از آنجا به دمشق شد و در آنجا اقامت نکرد و به مصر رفت و در کتاب خود موسوم به السیاسه المدینه گوید : ابتدا تألیف آن به بغداد کردم و در مصر به پایان بردم و هم به دمشق بازگشت و در آنجا اقامت گزید و سلطان دمشق در این وقت سیف الدوله بن حمدان بود و مقدم او گرامی داشت . و در بعضی مجامع خوانده ام که : آنگاه که ابونصر بر سیف الدوله درآمد و فضلائی از جمیع معارف درمجلس وی بودند بایستاد ، ؛ سیف الدوله به او گفت بنشین ، گفت آنجا که منم یا آنجا که توئی ؟ گفت آنجا که توئی و او پا بر گردن حضار نهاد تا به مسند سیف الدوله رسید و بر مسند وی نشست ؛ بدین صورت که سیف الدوله را از مسند خویش دور کرد و در این وقت ممالیک چند در خدمت سیف الدوله برپا بودند و او با زبانی خاص که میان آنان معمول بود بدیشان گفت این مرد بی ادب است و من از وی چیزها پرسم و اگر از عهدۀ پاسخ بر نیامد ، او را بیرون کنید . ابونصر با همان زبان که وی با ممالیک تکلم می کرد ، جواب گفت که ای امیر شکیبا باش و پایان کار بین و سیف الدوله در عجب شد گفت این زبان دانی ؟ گفت آری و هفتاد زبان دیگر . سپس شروع به تکلم با علماء حاضر مجلس کرد . در هرفن و همه جا تفوق با او بود تا آنجا که به یکبارگی آنان سکوت گزیدند و درآخر قلم ها بیرون کرده و گفته های او می نوشتند .

ابونصر محمد فارابی

ابونصر محمد فارابی

و چون مجلس به پایان رسید و حضار بازگشتند ، سیف الدوله با او خالی کرد و گفت خواهی با من طعام خوردن ؟ گفت نی . گفت : با شراب چونی ؟ گفت : نه . گفت سماع خواهی؟ گفت: آری . سیف الدوله امر به احضار خوانندگان و نوازندگان کرد و هر ماهری در این صناعت با انواع ملاهی حاضر آمدند و هیچیک دست فراکار نبرد جز آنکه ابونصر بر او اعتراضی کرد و گفت خطا کرده ای . سیف الدوله گفت تو این صنعت نیز دانی ؟ گفت : آری و از کمر خریطه ای بیرون کرد و بگشاد و چند توپ از آن برآورد و بهم پیوست و بنواخت . حضار مجلس همه بخنده آمدند پس بگشاد و از آن ترکیبی دیگر ساخت و بزد و همۀ حاضرین را گریه افتاد و پس ترکیب آن تغییر داد و ضربی دیگر آغاز کرد .همۀ حاضرین تا حجاب و بواب به خواب شدند و او آنانرا خفته رها کرد و برفت . گویند آلت مسمی به قانون را او وضع کرد و او همیشه تنها می زیست و مجالست با مردم دوست نمی داشت و در مدتی که به دمشق بود ، برکنار جویها یا در باغها وقت می گذرانید و هم بدان امکنه مشغول تألیف کتب خود بود و شاگردان وی نیز در همان جایگاهها نزد او می شدند و بیشتر تصانیف وی در کاغذ پاره ها بود و در کراسه ها جز قلیلی ننوشت و از اینروست که غالب تصانیف او که بدست افتاده ، فصول و تعالیقی است و بعضی از آنها ناقص و منثور است انتهی . و دربعضی از کتب دو رباعی ذیل بدو نسبت کرده اند :

«ابونصر فارابی ، لغت نامه دهخدا»

تابلوی نقاشی از محمد فارابی

تابلوی نقاشی از محمد فارابی

ایرانی بودن فارابی  : شمس الدین محمدبن محمود شهرزوری در تاریخ الحکماء خویش بالصراحه ایرانی بودن ابونصر را متذکر شده و گوید پدر وی سردار لشکر بود و او از حرفۀ پدر اعراض کرد و او را معلم ثانی لقب دادند و معلم اول ارسطوست و پس ازاو این لقب به دیگر حکیم داده نشد و در وفات او دوقول است بعضی گویند که فارابی در پایان عمر با اصحاب از شام بعسقلان مسافرت می کرد ؛ جماعتی از قطاع الطریق راه را برآنان بگرفتند و کار به جدال انچامید و ابونصر و یارانش بقتل رسیدند . از وصایای اوست : کسی که بتعلم حکمت آغاز کند و بخواهد در زمرۀ فلاسفه محسوب گردد ، سزاوار است که به شروط و آداب آن قیام کند و آن از آینقرار است : اول باید جوان و صحیح المزاج و متأدب به آداب نیکان باشد . دوم به نهایت عفیف و زاهد و متقی و صادق القول و معرض از فسق و فجور و غدر و خیانت و مکر و حیله . سوم از شروع به حکمت از خواندن علوم دیانت و لغت و احکام شریعت فراغت یابد . چهارم نباید هیچ رکنی از ارکان شریعت را ترک کند و ادبی از آداب دیانت را فراموش کند . پنجم علما و حکما را تعظیم و تکریم کند . ششم به متاع دنیوی وقعی ننهد و همش را مصروف علم زور است نه فیلسوف مشکور . مولد ابونصر سال ۲۶۰ ه.ق در قریه وسیج قرب فاراب و وفات وی به دمشق به سال ۳۳۹ ه.ق به هشتاد سالگی بوده است . «طبقات الاطباء ، ابن ابی اصیبعه ، تاریخ الحکما ، ص۲۲۷ ، حبیب السیر ج۱ ، ص۳۰۵ ، و روضه الجنات» «لغت نامه دهخدا»

محمد فارابی ابونصردر میانسالی.

محمد فارابی ابونصر در میانسالی.

موسیقی عصر فارابی

فارابی در اواخر سلطنت خلفای عباسی و در دورۀ ضعف آنان ظهور کرد . این دوره وارث تمدنهای درخشانی بوده است که تحولات تاریخی آنها را در سراشیب نزول سوق داده و موسیقی آن تمدنها را نیز مانند سایر مظاهرش رو به ضعف کشانده بوده است . تورات از هزاران خواننده و نوازنده یاد می کندکه عبریها در مراسم و جشنهای مذهبی همراه با آلات گوناگون از چنگ و مزمار گرفته تا انواع سازهای بادی ، زهی و کوبی برای تجلیل از یهوه در معابد به کار می بردند . در کتیبه های مصری هزاران نقش نوازنده با آلات گوناگون دیده می شود که نشانه ای از وجود ارکسترهای بزرگ در مراسم پرستش خدایان و یا در بزمهای تفرّج روی قایق ها در رود نیل می باشد . در یونان دوره های درخشانی از توسعۀ موسیقی وجود داشته است که در تئاترهای قدیم همراه با اجرای نمایشنامه ها خوانده و نواخته می شده است . مدهای متنوع برای نمایش تراژدی وجود داشته است که عدم اجرای صحیح آن مورد انتقاد منتقدین و زیباشناسان یونانی بوده است . بویژه در ایران تا اواخر ساسانیان دورۀ درخشانی از موسیقی بوده است . نامهای باربد ، نکیسا ، سرکش و بامشاد مشهور خاص و عام است . فارابی از فهلبد ، خوانندۀ مشهور دربار خسرو دوم بعنوان هنرمند طراز اول یاد می کند . شعرای ایران در وصف رزم و بزم و شکارگاهها پیوسته از گروههای نوازنده و خواننده و انواع دستانهای مختلف و سازهای گوناگون که نام آنها برجای مانده است ، شعرها سروده اند . بعید بنظر می رسد که با این همه خواننده و نوازنده و آلات موسیقی مختلف دردوره های درخشان تمدن ، موسیقی به حالت ابتدائی مانده باشد . شاید هم به عقیدۀ کارادوو ، نوعی آرمنی و خط موسیقی وجود داشته که در سیر نزولی تمدنهای فوق از میان رفته و در عصر فارابی نشانی از آن باقی نمانده است . مهدیقلی خان هدایت این شعر را از فردوسی می آورد و احتمال می دهد چنین حدثی صائب باشد .

و معتقد است هم آوازی نوعی هارمونی بوده و قواعدی داشته است .

فارابی و موسیقی

محمد فارابی و موسیقی

آنچه مسلم است درعصر فارابی موسیقی از نظر کمیت رو به انحطاط بوده و آلت متنوع مورد عمل از میان رفته و معدودی از آنها برجای مانده بوده است ، چه اسلام برخلاف مسیحیت روی خوشی به موسیقی نشان نداد و تنها آنرا به صورت اذان و تلاوت قرآن و گاهی به حالت ابتدائی در مراسم عروسی جایز دانست .

در این عصر حکمرانان ایرانی که فرستاده خلیفه بودند ، کم کم در صدد رهایی از یوغ تسلط خارجی برآمدند و در زنده کردن تشریفات دربار دورۀ ساسانی پیشقدم شدند . در مجالس بزم از هنرمندان تشویق به عمل آوردند و اهل ادب و هنر نزد آنان منزلتی بسزا یافتند و همین خود باعث پیشرفت موسیقی و بیرون آمدن آن از خفای کامل گردید ؛ ولی چون در هر حال نزد عموم از لحاظ مذهبی مذموم شمرده می شد ، توسعۀ آن به سازهای کم صدا و مهجور محدود گردید . سیف الدوله یکی از شخصیتهای مهم قرون وسطی بود که در زمان خلیفۀ عباسی المقتدر برمنطقۀ حلب ، دمشق و موصل حکومت می کرد و فرمانروایی با فرهنگ ، مقتدر ، دانش دوست و هنرپرور و شاعری ظریف بود و بسیاری از دانش پژوهان و هنرمندان را در دربار خود گرد آورده بود و فارابی بین آنان از لحاظ دانش و هنر سرآمد بود .

متأسفانه از موسیقی عملی فارابی نوشته ای در دست نیست که به کمک آن بتوان از چگونگی موسیقی آن عصر اطلاعی حاصل نمود ؛ ولی به قرینه می توان دریافت که مانند همیشه و همه جا نوعی موسیقی عامیانه بر مبنای آهنگهای محلی برای رفع خستگی و خوش آیندی گوش بین مردم معمول بوده است که در اجتماعات خصوصی و کاروانسراها با سازها و آوازهای ابتدائی نواخته و خوانده می شده است . این موسیقی درهرشهر و دیار رنگ محلی ویژۀ خود را داشته است . در برابر این نوع موسیقی ، نوعی موسیقی استادانه و هنری ماهرانه بر مبنای سنن موسیقی قدیم ایران نزد اهل ذوق و ارباب هنر موجود بوده است . از آن نوع موسیقی که فارابی بنام “طرایق” و “رواسین” قدیم خراسان یاد می کند که چنان با مهارت روی ساز اجرا می شده است که تقلید آن به وسیلۀ خواندن میسر نبوده است و یا از آن نوع موسیقی که برای بیان احساسات خاص و یا ایجاد تخیل به کار می رود و فارابی آنها را در انواع دوم و سوم طبقه بندی می کند و برای منظور خاص ساخته و پرداخته می شده است و نمونۀ کامل آنرا فارابی در آثار اسحق موصلی می یابد . نقل قولی که از اسحق موصلی در تعریف موسیقی می کند اینچنین است : “موسیقی اثری است که بوسیلۀ مردان ساخته و بوسیلۀ زنان نوشته می شود” می رساند که نشانه گذاری و یا خط موسیقی خاص وجود داشته است و آهنگساز برای نگارش آن از شاگردان خود کمک می گرفته است . معروف است که زریاب شاگرد موصلی موسیقیدان معروفی که موسیقی ایران را تا اسپانیا رسانده است ، دو دختر موسیقیدان جوان در استخدام داشته است و شب هنگام آنها را بیدار می کرده است تا آهنگی را که به نظرش رسیده ، آماده و ثبت کنند . بدیهی است که این نوع موسیقی به وسیلۀ آهنگسازان و موسیقیدانان بنام ، با تفکر و تعقل ساخته و نواخته می شده و با مهارت عالی هنری اجرا می گشته است و بر قواعد و قرائن دقیق و معین استوار بوده است که به وسیلۀ نظری دانائی چون فارابی ، ابن سینا و دیگران کشف و تدوین شده است . «اندیشه های علمی فارابی ، دربارۀ موسیقی ، ص ۲۱ تا۲۳»

فارابی و آلات موسیقی

محمد فارابی و آلات موسیقی

عبدالغنی میرزایف در کتاب ابوعبدالله رودکی در ارتباط با فارابی چنین می گوید : ابونصر محمد بن محمد الفارابی قرن دهم میلادی ماوراء النهر و خراسان ، از بزرگترین متفکران آنزمان بشمار می رود . او از منطقۀ فاراب ماوراء النهر بوده ، که پس از تحصیل رسمی و چندی استقامت در ماوراء النهر برای تکمیل کردن دانش خود به بغداد رفته است .

محمد فارابی در بغداد و حران مدتی تحصیل کرد و پس از آن به مصرو سپس به دمشق می رود و در آن شهر و حلب به شغل علمی- تألیف و تعلیم مشغول می گردد . اگر این واقعه حقیقت داشته باشد که فارابی از طرف امیر سامانی به بخارا دعوت شده ، باید بعد از رفتن او به دمشق بوده باشد که دورۀ اساسی تألیفات او از همین وقت شروع می شود .

اهمیت فارابی در تاریخ فلسفه بیشتر در شرح هایی بر آثار ارسطو نوشتۀ وی می باشد ، که زمان او در نتیجۀ ترجمه های مغلق (دشوار) فلسفۀ این متفکر یونان بکلی دشوار فهم گردیده بود . واقعۀ چهل بار “کتاب مابعدالطبیعه” ارسطو را خوانده ، از فهم آن مأیوس گردیدنِ ابن سینا و بعد از مطالعۀ شرح به این اثربخشیدۀ مشکل خود را حل کردن او ، در مسئلۀ درک معانیِ آثار فیلسوف بزرگ یونان ، چگونه اهمیت داشتن شرح های فارابی ، یک دلیل روشن می باشد .

یکی از سببهای بعد از ارسطو ، که او را معلم اول می خوانند ، فارابی  را با عنوان “معلم ثانی” یادکرده شده ، نوشته و شرح های محمد فارابی است که به فلسفۀ ارسطو مضاعف شده است  .

فارابی مانند متفکران عصر خود ، نه فقط در فلسفه ، بلکه در طب ، ریاضیات و موسیقی نظری نیز مهارت کامل داشت . ولی در فلسفه بیشتر شهرت پیدا کرد . ما دربارۀ فلسفه فارابی نیز توقف نمی کنیم و فقط همین نکته را باید قید کرد که او در تعلیمات خود خواسته است ، از یکطرف عقاید افلاطون و ارسطو را به همدیگر نزدیک نموده ، از طرف دیگر فلسفه را با طلبات عقاید اسلامی موافقت دهد . در عین حال چنین حادثه ای نیز مشاهده می شود ، که فارابی در مسئله های نظریه وی در زیر تأثیر فلسفه مکتب افلاطونیان جدید نیز واقع گردیده بوده است . اما با وجود این تعلیمات فارابی از عنصرهای ماتریالیستی خالی نمی باشد . «عبدالغنی میرزایف ، ابوعبدالله رودکی ص۶۷تا۶۹»

محمد فارابی

محمد فارابی

مقام مدینه فاضله فارابی

تحقیق در باب مدینۀ فاضلۀ فارابی ، می تواند از حدود پژوهش دربارۀ تأثیر تفکر یونانی اعم از یونانیت و یونانی مآبی و تعالیم سلامی ، در آراء معلم ثانی در گذرد و به پرسش از ذات و ماهیت مدینۀ فاضله که در طول تاریخ غربی صورتهای مختلف داشته و در دورۀ جدید عنوان اوتوپی (خرم آباد ، خرم شهر و بالاخره ناکجا آباد) پیدا کرده است ، برسد . از افلاطون تا آلدوس هکسلی و جورج اورول ، مدینه فاضله یا اتوپی ، جزئی از تفکر غربی و صورتی از آن بوده است . این مدینه ها در عین اینکه در ظاهر وجوه مغایرت و اختلاف دارند ، رشته ای است که تمام آنها را بهم مرتبط و متصل می سازد . این رشته چیست و در کجا می توان آن را یافت ؟ آیا همه نویسندگان و طراحان مدینه فاضله و اوتوپی ، مدینۀ خود را به تقلید از افلاطون ساخته و پرداخته و بنا به ذوق خود یا به اقتضای مقتضیات زمانه ، تغییراتی در آن داده اند و وجه اختلاف آنها ، به اختلاف شخصیت نویسندگان و اوضاع و احوالی که در آن زندگی و تفکر می کرده اند ، باز می گردد ؟ همه اتوپی ها ، اعم از جدید و قدیم ، هر وقت و هر موقع و در هر جا که نوشته باشد ، مدینۀ کاملند و ادارۀ آنها بدست کسانیست که از تمام اهل مدینه لایق تر تشخیص داده شده اند . این اوتوپی ها متضمن انتقاداتی نسبت به گذشته است . در بعضی از اینها انتقاد صریح نیست ؛ اما در بعضی دیگر نه تنها صراحت دارد ، بلکه صورت هجو بخود گرفته است .

اما این صفت ربطی به ذات و ماهیت اوتوپی ندارد ؛ زیرا اتوپی نویسان آثار خود را به قصد نقّادی اوضاع زمانه ننوشته اند . دراین جا اوصاف مشترک اوتوپی ها را یک به یک درنظرمی آوریم :

۱- در اوتوپی خدا غایب است زیرا اوتوپی مدینۀ انسان است و طرح آن صرفاً به آسایش در این جهان نظر دارد . به عبارت دیگر اوتوپی سازان در جستجوی بهشت خاکی بوده اند و در عالم وهم ، راه گریز از هیبت ترس و گناه را جستجو می کرده اند . دین در هیچیک از اتوپی ها اهمیت ندارد . حتی افلاطون هم که در نوامیس در مورد مراعات حکام دینی تأکید می کند ، مرادش دینی است که تابع فلسفه است . در اتوپی توماس مور هم ، حکام مدینه نسبت به عقاید دینی مردمان سهل گیر هستند و این امر می تواند بینّه ای باشد بر اینکه اوتوپی ربطی به حالات نفسانی و موقعیت اجتماعی اشخاص ندارد . زیرا توماس مور در زمان خود ریاست دینی داشته و جان خود را بر سر اعتقادات دینی گذاشته است . اصولاً دین در اوتوپی نمی تواند شأن و مقامی داشته باشد ، مگر آنکه بصرف شریعت تبدیل شده باشد ؛ زیرا طرح حقیقت دین مستلزم تذکر نسبت به عجز و فقر ذاتی است که عهده دار برکنار داشتن بشر از هرگونه احساس عجز و ترس است ، بالطبع با حقیقت دین بیگانه می ماند و بر آن حجاب غفلت می کشد .

نقاشی سیاه قلم محمد فارابی

نقاشی سیاه قلم محمد فارابی

۲- اهل مدینۀ اوتوپی از تفکر نیز معاف هستند یا درست بگوئیم تفکر و اختیار را از آنان سلب کرده اند تا از عواقب که گناه و شر حاصل از آنست ، در امان بمانند ، پس تخطّی از احکام و قوانین اوتوپی  مجاز نیست و همگان باید از آن اطاعت کنند تا هیچکس بار گناه را بر دوش خود احساس نکند . مردم مدینه که یکبار برای همیشه ، نظام زندگیشان مقرر شده است ، چنان منحل در جمع و در مدینه هستند و در پناه مادرمدینه ، حمایت می شوند که فرصت خلوت کردن و تنهائی ندارند و از آنجا که گناه و تفکر در خلوت صورت می گیرد ، این هر دو خودبخود در اوتوپی منتفی می شود .

۳- همۀ اوتوپی ها وضع و موقع جغرافیایی خاص دارند یا جزیره ایست که محاط در دریاها و اقیانوس های ساکت و آرام است و مردم آن از بیم موج و گردابهای هائل در شب بی خبرند یا اگر جزیره نیست ، چنان از بقیه سرزمین ها جداست که اهل آن تماسی با خارج ندارند و به وجهی مورد حمایت هستند .

در آتلانتید جدید اثر فرانسیس بیکن فقط اهل علم که حکام مدینه اند ، و در مرکز شهر در جائی بنام خانۀ سولومون منزل دارند ، حق دارند که به قصد پژوهش های علمی ، از جزیره خارج شوند .

اما اتوپی تنها از حیث مکان جدا و دور افتاده نیست ؛ بلکه در آنجا زمان هم متوقف می شود و بصورت تکرار زمان حال در می آید . اوتوپی نه گذشته دارد و نه آینده و نه بطور کلی تاریخ ؛ به اعتباری آغاز تاریخ است و به اعتبار دیگر پایان آن . در آنجا همه امور برطبق روال معهود و نظام مقرر ، جریان دارد و اهل مدینه فارغ از خودآگاهی از قوانین عادله اطاعت می کنند و این اطاعت ضامن رهائی از همۀ بیم ها و امید ها است . پپس در واقع امر ، زمان متوقف می شود تا اندیشۀ مرگ منتفی شود ؛ بشر از آن جهت می میرد که نمی تواند نقطۀ آغاز و انجام را بهم متصل سازد و اگر بتواند چنین کنند ، یعنی تاریخی نباشد ، مرگ هم مورد غفلت قرار می گیرد . بنابراین تغییر و تحول هم در مدینه مطرح نیست .

افلاطون که بامکان ویران شدن آتن بر اثر بلایای طبیعی و هجوم بیگانگان توجه داشت ، معتقد بود که این مدینه باید دوباره بر طبق طرحی که کلیتسن داشته است ، تجدید بنا گردد و از قوانین عادله آتن قدیم متابعت کند تا از خشم خدایان محفوظ باشد . حتی در مدینه های دورۀ جدید و در اتوپی های قرون هیجدهم و نوزدهم که دورۀ استیلای تصور ترقی می باشد ، هیچ چیز تحول نمی یابد ؛ زیرا هرچه هست در کمال است و حالت منتظره وجود ندارد . به این جهت اعتقاد و دلبستگی اتوپی نویسان و حتی شیفتگی آنان نسبت به مفهوم ترقیاثری در طرح اتوپی که با لذات بی تاریخ است ، نداشته است .

۴- طرح معماری اوتوپی ها نیز بهم شبیه است . نه تنها اوتوپی باید محاط در دریا یا دشت های وسیع و دور از جنگلهای انبوه (که کوره راههای آن به جائی نمی رسد و مظهر گمگشتگی و حیرت است) باشد و در اطراف آن از طبیعت سرکش و ناآرام خبری نباشد ؛ بلکه نظام کلی معماری مناسب طرحی است که بر طبق آن تعلق فرد نسبت به مدینه بقدری مستحکم است که به هیچ وجه مورد چون و چرا قرار نمی گیرد . به عبارت دیگر مردم ، چنان در مدیریتی سکنی می گزینند که ستارگان در مستقر خود در نظام عالم قرار دارند . مسکن آنان نباید ممتاز از مساکن دیگران باشد تا اصولاً فکر امتیاز اقران بر یکدیگر پیش نیاید و همه احساس کنند که فرزندان مدینه مادر هستند .

وجوه مشابهت و اشتراک مدینۀ فاضلۀ محمد فارابی با اوتوپی ها مربوط به اشتراک در تبعیت از اصول و قواعد و احکام مسلم و بی چون و چرای عقل است . در مدینۀ فاضله فارابی هم ، راز وسرّ وجود ندارد یعنی هرچه هست مسائل عقلی است که فلسفه عهده دار حل آنست ؛ منتهی عقول ضعیف که از فهم مطالب دشوار و پیچیدۀ فلسفی عاجزند ، از طریق اقناع فروع و نتایج آنرا می پذیرند و اگر رؤسای مدینه از طریق اقناع توفیق نیافتند ، به اکراه متوسل می شوند . دین که در مدینه ، متعهد اجرای روش اقناع است ، مثالی از فلسفه است . یعنی دین در مدینۀ فاضله فارابی تقریباً به همان صورت مطرح است که در آثار افلاطون و در اوتوپی های بعد مطرح شده است . دین اهل مدینه هرچه می خواهد باشد، باید تابع فلسفۀ صحیح باشد و اِلا شایسته نیست که اهل مدینه فاضله از آن متابعت کنند . پس در مدینه فاضله سرّ معنی ندارد ، مردم مدینه با صور مثالی وخیالی حقایق آشنا می شوند و آشنائی آنان از طریق اقناع و یا اکراه است . دیانت هم باید تابع فلسفه و در خدمت فلسفه حکام و رؤسا باشد .

این هر سه صفت مدینۀ فاضلۀ محمد فارابی که متفرع بر وجوب حکومت عقل در مدینه است و وجه مشترک همۀ مدینه های فاضله است .

شاید بتوان گفت که مدینۀ فاضلۀ فارابی ، مدینه ایست در عالم مجردات عقلی (و نه مدینۀ آخرالزمان) و از این حیث در مدینه های فاضله ممتاز است .

اما در قیاس مدینۀ فاضلۀ فارابی با جمهوری افلاطون می بینیم که فارابی جز آنکه به اجمال و به اشاره ذکری از اصناف و طبقات مدینه کرده است ، از گذران معیشت و تأمین و امان اهل آن سخن نگفته است . آیا این امر را باید حمل بر بی توجهی یا نقض مدینه فاضله فارابی کرد ؟ نه ! زیرا فارابی رؤیا نیست ؛ بلکه صرف نتیجۀ تفکر عقلی است ؛ هر چند که فلسفه مدنی او اطلاق تام و تمام تفکر عقلی برحیات مدنی نباشد .

چهرۀ نقاشی شده فارابی

چهرۀ نقاشی شده محمد فارابی

کسانیکه به فلسفه افلاطون آشنائی دارند با مطالعه این مسودات ، می توانند اعتراض کنند که میان نظام جمهوری و نظام تن و قوای نفس و همچنین نظام عالم هم تناسب وجود دارد و از این حیث نباید میان افلاطون و فارابی فرقی قائل شد . اختلاف آنها در اصل تناسب میان مدینه و عالم ، نیست بلکه در اصل و منشأ این تناسب است . در فلسفه افلاطون نظام عالم و نظام مدینه هر دو یکباره به فیلسوف داده شده است و تناسب آنها از آن جهت نیست که یکی از دیگری استنباط شده باشد . به این جهت مدینۀ فاضله او واجد همۀ شئون یک مدینۀ کامل است . اما در مدینۀ فاضلۀ دارابی ، شئونی را که نتوان با تعقل از نظام عالم استنباط کرد ، مذکور نیست ؛ اینست جهت بی اعتنائی فارابی به موقع جغرافیایی و معماری و مناسبات اهل مدینه . پس ناروا نیست ، اگر بگوییم مدینۀ فاضلۀ فارابی ، مدینه ایست در عالم مجردان عقلی (و نه مدینۀ آخرالزمان) و از این حیث در میان مدینه های مجردات فاضله ممتاز است .

محمد فارابی پس از آنکه سیر رئیس فاضل را بیان می کند به اینجا می رسد که ؛ او باز هم ارتقاء می یابد تا سیر او به خدای جل ثنائه منتهی شود و بر او معلوم گردد که چگونه مراتب وحی به رئیس اول نازل می شود و او به مدد این وحی به تدبیر امور مدینه یا امت و امم می پردازد … و این امر مبین آنست که مدبر مدینه فاضله نیز خدای تعالی است ، چنانکه مدبر عالم هم اوست ، البته تدبیر خدای تعالی نسبت به عالم وجهی دارد و نسبت به مدینه وجهی دیگر، جز آنکه تناسبی میان این دو تدبیر وجود دارد .

قیاس هم مدینه فاضله فارابی با اوتوپی غربی هم در حکم تمهید مقدمه ای بود برای ورود در بحث استقلال رأی و نظر فارابی و اینکه او مؤسس فلسفه اسلامی است . و او با توجه به آنچه در این سه فصل گفته شد ، به تأسیس فلسفه اسلامی پرداخته است . «فارابی ، مؤسس فلسفۀ اسلامی ، خلاصه صفحات ، ۳۶ تا ۶۴»

استاد فارابی در منطق یوحنا بن حیلان و منطقدان بزرگ عصر ابوبشر متی (وفات ۹۴۰ میلادی) و اسقف اسراییل و قویری و ابراهیم مروزی بودند . اما هیچیک از این منطقدانانِ سریانی ، به دلیل تهدید باورهای مسیحی علیه مطالعۀ دیگر بخش ها ، بویژه آنالوطیقای دوم که در عربی بعنوان کتاب البرهان مشهور بود ، از چهار کتاب نخست منطق ارسطویی – ایساغوچی ، مقولات ، کتاب العباره و بخش نخست آنالوطیقای اول- فراتر نرفته بودند . لذا فارابی از نخستین منتقدانی بود که این سنّت سریانی را شکست : رسائل و شروح منطقی فارابی تمام گستره منطق ارسطویی را در بر می گیرد که همانگونه که در ادامه خواهیم دید ، خطابه (ریطوریقا) و شعر (بوطیقا) را نیز برسنت سریانی منطق افزود .

فارابی نه تنها در حوزه منطق ، بلکه در متافیزیک و کیهان شناسی نیز چهره ای برجسته است . اساساً کِندی و رازی هیچ یک نتوانسته بودند که در متافیزیک و کیهان شناسی دست به نظام پردازی بزنند . لذا فارابی را بایستی نخستین نظام پرداز در تاریخ اندیشۀ عربی- اسلامی لحاظ کرد .

کسی که عقل و عاقل و معقول است و هستی ای است که منشأ تمام دیگر موجودات است ، از این موجود نخستین ، در طی فرآیند پیش روندۀ فیضان یا لبریزشدگی (فیض یا صدور) ، نظم متوالی از عقل و نفس و مادۀ شهروندی در جهان معقول یا عُلوی می تواند در صورت اتصال با آخرین عقل ، که بنام عقل فعال شناخته می شود ، به مأوای اصلی اش در جهان بالاتر رجعت کند و اینگونه سرنوشت خود را کامل نماید .

مفهوم فیضان علیرغم شباهت محسوس با مفهوم قرآنی خلقت ، تصویری که در قرآن برای بیان قدرت علم بلامنازع خداوند به کار رفته است ، شدیداً با آن متفاوت است . لذا تعجبی ندارد که این مبحث به اصلی ترین جدالِ زمانه میان فلاسفه و متکلمین در تمدن اسلامی شد ؛ که نمونه عالی آن یورش غزالی (مرگ ۱۱۱۱میلادی) برشارحین اصلی مکتب نو افلاطونی ، محمد فارابی و ابن سینا (وفات ۱۰۳۷میلادی) است . صورت این منازعه که مبتنی بر مفهوم جهان به منزلۀ فیض ازلی و ابدی خداوند بود، با آموزه اسلامی قابل تلفیق بود که مطابق آن جهان در زمان و از عدم (حادث ، محدث) به دستور بی چون و چرای الهی (الامر) خلق شده است .

این مجادله هنگام بررسی به این نکته می رداخت که آیا نفسِ انسانی به سادگی بخشی از نفس کلّی است که حوزه های آسمانی را حرکت می دهد و از طریق عقل فعال نظم زمینیِ زیرین را مدیریت می کند ، و یا آنکه یک خلقت الهی مقرر کرده است که پس از انهدام بدن نفس دوباره به طرزی معجزه آسا در آخرت با آن متحد گردد .

مطابق با طرح نو افلاطونی اسلامی ، که فارابی نخستین شارح آن بود ، مجموعۀ عقول و نفوس به ظهور قلمرو زمینی ای منتهی می شد که مشتمل بر موجودات  جاندار و بی جانی بود که جمیعاً جهان کون و فساد را شکل می دادند . این طرح که بی هیچ تردیدی تباری نوافلاطونی داشت بر اساس یک تصادف ادبی عجیب به ارسطو منتسب شده بود . چرا که ترجمۀ سه کتاب آخر تاسوعات فلوطین به اشتباه به ارسطو منتسب و تحت عنوان اثولوجیای ارسطو (الهیات ارسطو) و یا کتاب الهی منتشر شده بود .

فارابی انسان را ، در مقابل طرح کیهان شناختی ذکر شده ، به واسطۀ طبیعت عقلانی اش نقطۀ پیوندی میان جهان معقول و جهان مادی کون و فساد لحاظ می کند . انسان به مجموعه ای از قوه ها- غاذیه ، ادراکی ، مخیّله و عاقله- متصف است که او را ، بدون کمک از دیگران ، به کسب هدف نهایی اش ، که سعادت است ، توانا می سازد . این سعادت در اجتماع سیاسی ای بدست می آید که فارابی آن را به اشکال گوناگونی همچون بزرگ و میانی و کوچک تعریف می کند ، که {به ترتیب} در جهانِ مسکون (معموره) ، مدینه و جماعت ، ظهور می کنند .

محمد فارابی در اینجا یک تقارن دقیقی میان دولت و بدن ترسیم می کند که بخش ها یا ارگان هایش سلسله مراتبی از اعضا را شکل می دهند ؛ که یاریگر یکدیگرند و توسط عضو حاکمی هدایت می شوند که در دولت رئیس و در بدن قلب است . این موضوع با طرح بعضی از جزئیات بسط می یابد ؛ اما در رسائل سیاسی اصلی فارابی ، همچون مدینه فاضله و سیاست مدنی و تحصیل السعاده ، به گونه ای تکرار می شود که برجستگی اش را به عنوان پیشرو فلسفۀ سیاسی در اسلام نشان می دهد . بیراه نیست اگر او را بنیان گذار فلسفۀ سیاسی بدانیم که بالواقع تمام دیگر نوشته های این حوزه ، همچون آثار ابن باجه (وفات۱۱۳۸ میلادی) و خواجه نصیرالدین طوسی (وفات ۱۲۷۴ میلادی) وامدارِ او هستند . «فارابی ، بنیانگذار نوافلاطون گرایی اسلامی ماجد فخری، ص ۴تا۸»

کتاب فارابی مؤسس فلسفه اسلامی

کتاب محمد فارابی مؤسس فلسفه اسلامی

در کتاب اخلاق الحکماء آمده است که ابن عباد به نزد ابونصر تحف و هدایایی ارسال کرد و از او خواست که وی را بپذیرد و مشتاق دیدار او شد . ابونصر از این کار سخت عصبانی شد و آن تحفه ها را قبول نکرد ، تا اینکه زمانه بر او مثل زد و به ری رسید و یک جامۀ چرکین در بر و کلاهی کهنه بر سر داشت و کمربند کوتاهی بر هیأت ترکان ؛ و ابن عباد همیشه می گفت : که اگر کسی مرا به ابی نصر رهنمونی سازد ، و یا او را نزد من آرد ،  آن مقدار مال او را بدهم که توانگر گردد.

ابونصر از شنیدن این سخن فرصت غنیمت شمرد و به مجلس صاحب درآمد ؛ چنانچه او را نشناختند که کیست ؛ و مجلس به ندیمان بذله گو و ظریفان ستوده خو و ارباب لهو و روهای نیکو آراسته بود ؛ جملگی از درآمدن او متوحش شدند و گناه او نسبت به دربانان و خدمتکاران داده ، ایشان را معاتب (مورد سرزنش) و مخاطب گردانیدند و در صدد استهزاء او بر آمدند ، و او متحمل اهانت قرار گرفت ، چندانکه نفوس ایشان به صحبت وی آرام پذیرفتند و اطمینان یافتند و کیفیت شراب ، ایشان را از سر وقت او انداخت و پیاله ها به دور درآمدند و سرها گرو شدند . آنگاه ابونصر نی برداشت و لحنی آغازکرد که مستمعان همگی به خوابی سنگین فرو رفتند ، یا به عبارتی همه آنها بیهوش شدند .

بعضی گفته اند که ابونصر پیش از این صحبت از برای اینکارآلتی ترتیب داده بود . چون اهل مجلس بیهوش شدند ، بر بربط ( نوعی ساز) نوشت که ابونصر فارابی به مجلس شما حاضر آمد و شما او را به استهزا و مسخرگی گرفتید . پس ، شما را خوابانید و رفت . آنگاه ابونصر به وضعی که او را نشناسند برآمد و به طرف بغداد روانه شد .

چون صاحبان مجلس و ندیمان بخود آمدند ، تعجب از مهارت و رسائی او در علم موسیقی نمودند و تأسف بسیار بر فوت همزبانی و ندیمی او خوردند ، و صاحب گفت : پیاله را بر یاد او برگردانید ، امید است که زمانه او را باز به شما رساند . و چون مطرب عود خود بدست گرفت ، نوشته برآن دید و گفت : ای صاحب ، این مرد بر عود من کلامی نوشته است .

چون صاحب بر آن نظر کرد و شناخت که او ابونصر بوده است ؛ لذا گریبان چاک زد و استغاثه نمود و اعوان و خدمتکارانِ خود را به یافتن او به اطراف گسیل داشت . اما اثری از او نیافتند و چیزی از او نشنیدند ، و صاحب از این رهگذر نادم و متأسف بود که غفلت ورزیدم و او را نشناختم و مشتاق عنقای مغرب (سیمرغ بلعنده) بودم و به دست آمد و به حال او نپرداختم . (حکایت استخراج ازاخلاق الحکماء)

 

 

 

منابع :

فارابی ، بنیانگذار نوافلاطون گرایی اسلامی ، ماجد فخری ، مترجم محمد رضا مردای طادی ، نشرعلم ، ۱۳۹۵ خورشیدی

عبدالغنی میرزایف ، ابوعبدالله رودکی و آثار منظوم رودکی ، زیر نظر ی. براگینسکی ، نشریات دولتی تاجیکستان ، استالین آباد ، ۱۹۵۹ میلادی

فارابی ، مؤسس فلسفۀ اسلامی ، رضا داوری ، انتشارات ، انجمن فلسفۀ ایران ، فروردین ۱۳۵۶ خورشیدی

اندیشه های علمی فارابی ، دربارۀ موسیقی ، مجموعه سخنرانیهای مهدی برکشلی ، پژوهشگاه موسیقی شناسی ایران ، مردادماه ۱۳۵۷ خورشیدی

شرح حال فارابی ، لغت نامه دهخدا

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *