انوری ابیوردی

محمد انوری (شاعر)

محمد انوری  (تولد حدود ۵۲۶ ه.ق و درگذشت ۵۸۳ ه.ق)

اَنوَری . علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین از شاعران نامی اشت . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره الالباب نام پسر و پدر هر دو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصاء نام خودش را علی و نام پدرش محمد و نام جدش را اسحاق گفته است . و ظاهراً گفتۀ هر دو خالی از اشتباه نیست و صحیح چنانکه از مقدمه ای که یکی از فراهم کنندگان اشعار وی بر دیوانش نوشته مستفاد می گردد ؛ نام انوری علی ، و نام پدرش محمد ، و نام جدش اسحاق می باشد ، و هدایت که در مجمع الفصحا او را علی بن اسحاق یاد کرده ، نسبت بجد داده است . و این بیت که در مقطع قصیده ای که در مدح سعدالدین اسعد گفته :

زنده اسلاف تو بتو چو بمن        جدم اسحاق و جدت اسماعیل

مؤید این است که اسحاق نام جد وی بوده نه نام پدرش . و بعضی هم نام جدش را عمر گفته اند که صحت آن معلوم نیست .

در لقب وی به “اوحدالدین” اختلافی نیست ، و معاصرانش همه او را به همین لقب خوانده اند . فتوحی شاعر در قصیده ای گوید :

حجه الحقی و مدروس زتو شدباطل     اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی

و قاضی حمیدالدین بلخی گفته :

اوحدالدین انوری ای من غلام طبع تو

ای هوای عشق و مهر تو مراد طبع من

ونیز شاعر دیگری از معاصران او گوید :

اوحدالدین که درسئوال و جواب       بـدهــد داد عـلــم و بـستــانـــد

تصویر حکیم انوری در جوانی

تصویر حکیم انوری در جوانی

وحیدالدین محمد پدر انوری (چنانکه از بعضی از اشعار دیوان معلوم می شود) از جمله رجال درباری بوده و خدمت یکی از خوانین منتسب به سلطان بنام و لفب رضیه الدین یا عصمه الدین مریم می کرده و از نزدیکان و ملازمان محرم وی بوده و وقتی که در گذشته انوری در قصیده ای که در مدح رضیه الدین مریم گفته خبر مرگ او را داده و اظهار امیدواری کرده که خاتون مذکور او را بر مداحان دیگر خود مقدم دارد و مانند پدرش او را به انعام و احسان خویش محصوص دارد . چند بیت زیر از همان قصیده است که گوید :

سلطانت کریمـه النساه خواند       شد ذات شریـف تو  مکرم

راضی ز تـو  ای  رضیه الدین       جبار  تو  زوالجــلال  اکـرم

و بعد گوید :

بودی پدرم بـه مجلـس تــو        یاری سره و  حـریف  محـرم

توشاد بزی که رفت و زومانـد       میـراث بـه ماندگــان او غم

ارجو که رهی شـود ز لطفـت        بـر اغلـب  مـادحان  مقـدم

«دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، ص ۳۱و۳۲»

زادگاه انوری

تذکره نویسان متفق اند که انوری از مردم ابیورد (شهرکی است از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس)بوده و به دشت خاوران شهرت داشته ؛ از این جهت قزوینی در کتاب آثارالبلاد او را به خاوران نسبت داده است (آثار البلاد قزوینی ص ۲۴۱) . دولتشاه در تذکرۀ خود و امین احمد رازی در تذکرۀ هفت افلیم گفته اند : انوری از دیهی بود بدنه نام جنب مهنه (تذکرۀ هفت اقلیم نسخه خطی) و صاحب تذکرۀ بتخانه به پیروی از این احمد او را از مردم بدنه دانسته است . و فصیح خوافی در تاریخ مجمل گوید انوری خاورانی از “بادنه” که قریه ای از خاورانست (مجمل فصیح خوافی ص۲۳۹) بود . از گفتۀ این جماعت معلوم می شود که زادگاه انوری خود قصبۀ ابیورد نبوده ؛ بلکه در دیه بدنه یا بادنه از اعمال ابیورد متولد شده است و زکریابن محمد قزوینی در کتاب آثارالبلاد نامی از ابیورد نیاورده و انوری را از مردم دشت خاوران شمرده ، و چهار نفر از بزرگان که بدانجا منسوب بوده ، که از جمله انوری است . «دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، ص ۳۲ تا۳۳»

تصویر حکیم انوری در میانسالی

تصویر حکیم انوری در میانسالی

ذبیح الله صفا در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران در بارۀ انوری چنین می گوید :

انوری از جمله بزرگترین شاعران ایران و از کسانی است که هم از دورۀ خود استادی و هنرش در شعر مسلم گشت و پس از او شاعران همه او را به استادی و عظمت مقام ستوده اند . یکی از این ستایشها که در خور نقل است ستایشی است که مجدالدین همگر شاعر استاد قرن هفتم از او کرده ؛ تفصیل داستان را از حبیب السیر به نقل از تاریخ گزیدۀ حمدالله مستوفی  : در تاریخ گزیده مسطور است که در زمان آباقاخان میان فضلاء کاشان در باب ترجیح و تفضیل شعر انوری و ظهیر منازعت بوقوع پیوست و مجد همگر را حکم ساخته این قطعه بدو فرستادند :

«تاریخ ادبیات ایران جلد دوم ، ذبیح الله صفا ص ۶۶۴»

آغاز شاعری انوری

انوری در دوران کودکی و اوان شباب به اکتساب علوم زمان پرداخت و در بیشتر علوم خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایه کافی اندوخت . پدرش در همان کودکی وی از دنیا رفت و او چون فردی عشرت طلب بود به باده خواری پرداخت وسرمایه ای بسیاری را که از پدرش به ارث رسیده بود ، در مدتی کوتاه صرف عیش و نوش کرد و چون مفلس و بی چیز گشت ، مجبور شد جهت امرار معاش به شاعری بپردازد و روی این اصل به ضرورت به مدح این و آن پرداخت و از صله ای که دریافت می کرد ، امورات خود را می گذرانید . در همان اوقات یکی از دوستان پدرش بنام تاج الدین عمزاد بلخی انوری را در مجلسی دید و سرزنش و ملامتش کرد و عیبهای او را بروی شمردن گرفت و گفت چندان مال را که پدر بجای گذارده بود ، صرف شاهد و شراب کردی و به اندک مدتی خود را فقیر و بی چیز ساختی ؛ حال باید از روی ناچاری به مدح مردم پردازی و وجه معاش خویش از این راه مهیا سازی . سخنان تاج الدین بر انوری سخت گران آمد و از او برنجید و بر بدیهه به هجو او پرداخت و مثنوی هجویه ای  در ذم او آغاز کرد و چون اندکی از این مثنوی را برشتۀ نظم کشید ، از دوستان تاج الدین به پایمردی برخاستند و از انوری خواستند که سخن خود را قطع کند و آنرا دنبال نکند و او برای نگهداشت خاطر ایشان آن مثنوی را ناتمام گذارد و از هجو وی دم فرو بست . (دیوان انوری نسخۀ خطی مؤید ثابتی)

تصویر حکیم انوری در کهنسالی

تصویر حکیم انوری در کهنسالی

بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی به شاعری پرداخته است ولیکن دولتشاه سمرقندی و به تبع او عدۀ دیگری از تذکره نویسان ابتدای شاعری حکیم را بدین گونه ذکر کرده اند که : انوری در مدرسۀ منصوریه طوس تحصیل تحصیل می کرد و چنانکه معهود بوده و هست وی در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و پریشانی و فقر و مسکنت بر بسر می برد و مخارج روزانۀ خویش را با سختی تمام فراهم می کرد ؛ در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود ، روزی انوری بر در مدرسه  نشسته بود که مشاهده کرد مرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا می گذشت . پرسید این مرد کیست ؟ گفتند شاعر سلطانست . انوری با خویش گفت عجبا شیوۀ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم . وپایۀ علم بدین بلندی و من چنین فقیر و مفلوک . از آن حال برآن شد که او هم برای امرار معاش به شاعری پردازد . لذا در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است

گر دل و دست بحر و کان باشد       دل  و دسـت  خدایگــان  باشد

به نظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را به عرض رسانید . سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را در زمرۀ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت . «تذکره دولتشاه سمرقندی، ص۷۰»

حکیم انوری پس از آنکه به خدمت سلطان پیوست ، مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان بسر می برد . د

ولتشاه در این باره گوید : پس از آنکه سلطان قصیدۀ انوری را شنید سخنش را پسندید و او را در گرفتن صله و قبول شغل و ملازمت رکاب مخیر کرد . حکیم بعد از تقدیم مراسم ادب خدمت کرد و به عرض رسانید :

جز آستان توام در جهان پناهی نیست**سر مرا بجز این درحواله گاهی نیست

سلطان شغلی که در خور و سزای او بود به او داد و مقرری کافی جهت وی تعیین کرد و او را ملازم رکاب نمود . وقتی که از رادکان حرکت کرد ، او هم در موکب سلطانی بود و در عرض راه چند قصیدۀ دیگر بگفت و به عرض سلطان رسانید که از جمله قصیده ایست بدین مطلع :

باز این چه جوانی و جمالست  جهان را

وین حال که نوگشت زمین را و زمان را     «تذکره دولتشاه ، چاپ اروپا، ص ۸۰»

خواندمیر در کتاب حبیب السیر ابتدای ورود انوری را به خدمت سلطان ضمن داستان مجعولی بدین گونه ذکر کرده است که :

امیر معزی ملک الشعرای دربار سنجری بود ؛ در آن وقت چنین مقرر بود که هر شاعری که می خواست شعرش به سلطان عرضه شود ، باید قبلاً به خدمت امیر معزی رسیده و شعر خود را بر او بخواند و با اجازۀ او به خدمت سلطان برسد . معزی را حافظه ای قوی بود و هر قصیده ای را یک بار می خواند و یا می شنید ، از بر می کرد ؛ و هر شاعری هم که شعر خود را به او عرضه می کرد که به خدمت سلطان برسد ، یکبار که آن را می خواند ، معزی به خاطر می سپرد ؛ و اگر شعر او را شیوا می یافت ادعا می کرد که از آن منست و قصیده را از اول تا به آخر برای سلطان می خواند . با این عمل وی شعرا را به دربار سلطان راه نبود و او بدین طریق از رسیدن شاعر دیگر به خدمت سلطان جلوگیری می کرد . انوری هم که دیرزمانی بود که شاعری می کرد و بسیار مایل بود که بوسیله ای خود را به سلطان برساند و شعر خویش در حضور سلطان بخواند ، اما چون از عمل معزی آگاه بود ؛ چاره ای ندید جز آنکه به حیله ای دست زند ؛ پس لباس کهنه ای پوشید و با وضع ژولیده و پریشانی به نزد امیر معزی رفت و گفت من شاعرم و قصیده ای در مدح سلطان گفته ام و می خواهم آن را به عرض سلطان برسانم . امیر معزی گفت مطلع قصیده را بخوان تا ببینم ، انوری خواند :

زهی شاه و زهی شاه و زهی شاه    زهی میر و زهی میر و زهی میر

معزی که این بیت بشنید ، گفت اگر مصراع دوم را چنین می گفتی  زهی ماه و زهی ماه و زهی ماه

مطلع خوبی برای قصیده بود . و گمان آنکه انوری شاعر فحلی است و شعر او مورد توجه سلطان قرار نخواهد گرفت ، جلوگیری نکرد و خواست او را برای مسخرگی و خنده سلطان به خدمت برد . وقتی که انوری را به نزد سلطان آورد ، شاعر با آواز خوش و مطبوعی بانشاط قصیدۀ خویش آغاز کرد و گفت :

گر دل و دست بحر و کـان  باشد        دل  و  دست  خدایـگـان  باشد

شاه سنجر  که  کمترین  خدمش        در جهـان  پادشـه  نشـان  باشد

این دوبیت را انشاد کرد از خواندن بقیۀ قصیده خودداری کرد و به معزی روی کرده ، گفت اگر این قصیده از آن شماست بقیه را بخوانید و معزی دم فرو بست و سخن نگفت . و انوری تمام قصیده را خواند و سنجر از آن قصیده بی نهایت خوشش آمد و آنرا پسندید و حکیم را در جملۀ ندیمان خویش قرار داد.

سردیس انوری

سردیس انوری

جعفری بن حسن جعفری در تاریخ کبیر گوید :

انوری در اول حال شاعر خواجه ابوالحسن عمرانی بود و نزد سنجربن ملکشاه درآمد و امیر معزی او را مدد داد و این قصیده به عرض سلطان رسانید و سلطان او را نوازش بسیار کرد … وی را هزار درم و ده جامۀ نیشابوری داد. «فرهنگ ایران زمین دفتر ۲و۳ تابستان و پائیز ۱۳۳۷ ص۱۵۰ و ۱۵۱»«دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، خلاصۀ صفحات  ۳۴ الی ۳۷»

در تاریخ مجمل اثر فصیحی خوافی آمده است که سلطان سنجر درجنگی که با علاء الدین سلطان غور انجام داد ، او را دستگیرکرده و مدتی به خدمت خویش درآورد ، لیکن پس از مدتی او را آزاد ساخته و مجدد به حکومت غور منصوب کرد .

مقبره سلطان سنجر که امروزه در ترکمنستان واقع شده است

مقبره سلطان سنجر که امروزه در ترکمنستان واقع شده است

علاء الدین که از انوری بواسطۀ هجوی که او را کرده بود ، کینه ای در دل بود. پس از مرگ سلطان سنجر فخرالدین خالد را که از دوستان انوری و در خدمت او بود ، فرمان داد تا نامه ای به انوری نویسد و او را به الطاف ملک مستظهر گردانیده به غور دعوتش نماید و مقصودش این بود که پس از آمدن به غور برای هجوی که او را کرده بود ، به سزای بی ادبی اش برساند . فخرالدین خالد ناچار برحسب فرمان آنچه سلطان گفته بود ، به انوری نوشت و او را به غور دعوت و به الطاف علاء الدین امیدوار کرد ، ولی چون با انوری دوستی دیرین داشت و می دانست که اگر به غور بیاید ، از گزند سلطان مصون نمانده و مسلّماً کشته خواهد شد و از سلطان هم می ترسید که خلاف میل وی چیزی به حکیم بنویسد ؛ پس در ضمن نامه ای که به انوری نوشت ، به مناسبتی این دو بیت راهم نوشت :

ای آنکه در هنر به همه جا رسیده ای     نیک و بـد  زمانــۀ  غدار دیده ای

اصلت ز قائنست و نشینت بکوشلک    وان نیم بیت دیگر دانم  شنیده ای

مقصود از نیم بیت دیگر مصرع دوم این بیت است :

اصلت ز قاینست و  نشستت بکوشلک

ای خام قلتبان تو بجیلان چه می کنی   «جهانگشای جوینی چاپ خاروج ۳- ص۶۸»

انوری پس از مطالعۀ نامه و غور و تأمل در آن دو بیت به فراست مقصود فخرالدین را فهمید و دانست که مصلحت در رفتن غور نیست ، جواب نامۀ فخرالدین را با قطعه ای به علاء الدین که با بیت زیر شروع می شود ، فرستاد :

کلبه ای کاندرو بروز و به شب        جای آرام و خورد و خواب منست

و از رفتن به غور عذر خواست و علاء الدین پس از خواندن قطعه و یأس از رفتن انوری به غور رسولی دیگر به نزد ملک طوطی فرستاد و گفت هزار سر گوسفند می دهم ، اگر انوری را به نزدیک من فرستی . ملک طوطی کسی را موکل کرد که انوری را به خدمت ملک الجبال برد ؛ انوری گفت ای ملک اسلام چون من مردی او را به هزار سر گوسفند می ارزد ، پادشاه به رایگان نمی ارزد . بگذار تا باقی عمر در سلک خدمت تو منخرط باشم و بدست بیان در مدایح در پای تو باشم ملک طوطی را این سخن خوش آمد و او را نگاه داشت . (و امیر فخرالدین بوسیلۀ تضمین این چند بیت در صدر نامه رعایت حُسن عهد نمود و انوری را از آن حال آگاه کرد و ذات وی سالم بمان)

عوفی در تذکره لباب الالباب  این حکایت را بدین صورت نوشته است که چون به سمع سلطان علاء الدین ملک الجبال رساندند که انوری تو را هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده و زبان به مثالب تو برگشاده ، به نزد ملک طوطی نوشت تا آن بلبل بُستان فصاحت را به خدمت او فرستد و لطف مجاملت در میان آورد و چنان می نمود که او را به جهت تعهد و تلطف استدعا می کند و در خاطر داشت که چون بر وی دست یابد او را نکال گرداند و امیر عمید فخرالدین را از آن حال علم بود و صورت حال به نزدیک انوری نمی دانست نوشت ؛ چه از سطوت قهر سلطان علاء الدین می اندیشید و مصادقت و دوستی به اهمال رضا نمی داد ، به نزدیک او نامه ای نوشت و مطلع آن نامه این :

هی النیا  تقول   بملء   فیهــا         حذار حذار من  بطشی وفتکی

فلا  یغرر  کم  طول   ابتسامـی         فقولی مضحک و القـول مبکی

هی النیــا  اشبهها  بــه  شهــد       تســم و جیفـه ملئت بمسک

انوری از این بیت (ظ ابیات) استدلال نمود که در ضمن آن ملاطفت ناکامی هست و شهد آن لطف حال به زهر عقوبت مآل آلودست شفیعان انگیخت تا ملک طوطی را از سر آن دور کردند .

از حکایت فوق چنین ظاهر می شود که انوری تا تاریخ ۴۵۷ ه.ق یعنی تا پس از مصاف با ملک الجبال در اردوی سلطان بسر می برده و بعد از این تاریخ ترک ملازمت کرده و به نیشابور و بلخ رفته است .

دولتشاه علت ترک خدمت انوری را چنین ذکر کرده “که در روزگار انوری به وقت و به عهد سلطان سنجر چنان اتفاق افتاد که هفت کوکب سیاره در برج میزان اجتماع کردند و حکیم انوری حکم کرد که در آن ماه اکثر بناها و اشجار قدیم را باد برکند و شهرها را خراب کند ؛ عوام الناس از این حکم متوهم و ترسناک شدند و سردابها کندند و روز قرآن در آنجا خزیدند. اتفاقاً در آن شب که انوری حکم کرده بود ، شخصی چراغی بر سر منارۀ مرو برافروخت ؛ چندان باد نبود که چراغ را بنشاند . صباح سلطان سنجر انوری را حاضر کرد و با او عتاب کرد که چرا چنین حکم غلط می کنی ، انوری معذرت آغاز کرد که آثار قرانات فجأه نمی باشد بلکه به تدریج ظاهر می شود . اتفاقاً در آن سال چندان باد نبود که خرمنهای مزارع مرو را پاک کنند و تمامی خرمنها تا بهار دیگر در صحرا ماند . انوری از این تشویر بگریخت و به بلخ افتاد .

و امین احمد رازی در تذکرۀ هفت اقلیم و آذر بیگدلی در آتشکده آذر آنچه را که دولتشاه گفته ، با اندک اختلافی نقل کرده اند .

باری پس از اینکه انوری به بلخ رفت و در آنجا اقامت گزید ، بین او و اثیرالدین فتوحی منافست و رقابتی حاصل شد . فتوحی قطعه ای در ذم مردم بلخ گفت و بنام انوری منتشر کرد و قطعه این است :

پس از انتشار این قطعه مردم بلخ سخت در غضب شده و بر انوری خشم گرفته و او را معجر بر سر کرده ، گرد بازار و کوچه ها گردانیده و می خواستند که بجانش هم آسیب برسانند . لیکن جمعی از بزرگان بلخ چون قاضی حمیدالدین و ابوطالب علی نعمه و صفی الدین عمر و نظام الدین احمد و تاج الدین مفتی و حسن محتسب به حمایت او برخاسته و او را از دست مردم رهانیدند و او این واقعه و برائت خویش را از هجو مردم بلخ ضمن قصیده ای که به مطلع زیر است ذکر کند :

ای مسلمانان فغان از دور  چرخ چنبری

وز نفاق تیر و قصد مساه و کید مشتری      « دیوان انوری ّمدرس رضوی ، ص۴۳ و۴۴»

دیوان حکیم انوری

دیوان حکیم انوری

در همان ایامی که انوری در بلخ اقامت داشت ، عمادالدین سلطان احمد پیروزشاه در سال ۵۶۰ ه.ق مکتوبی فرستاد و او را نزد خویش خواند . حکیم خواست به ترمد رود ولی بعد که دانست باید از رود جیحون بگذرد ، از گذشتن آب ترسید و به بلخ باز گشت و از پیروزشاه عذر خواست و در همانجا اقامت گزید ؛ لیکن بعد از مدتی بقدری در بلخ به او سخت گذشت و رنج دید که از اقامت در بلخ پشیمان گردید و قصیده ای گفت و به خدمت عمادالدین فرستاد و از وضع و حال خویش شکایت کرد که یک بیت آن این است :

زین حال که دربلخ کنون دارم         از خوف   پریشانی  و گمراهی

سلطان یکی از معتمدان خویش را به نزد انوری فرستاد که او را با خود بیاورد . در این باره انوری قصیدۀ دیگری دارد که خطاب با بخت خویش کند و در آن شرح مسافرت خود را با قاصد داده می گوید که وقتی کنار جیحون رسیدم آن آب پهناور را دیدم مضطرب شدم ولی راهنما برای رفع اضطراب و ترس و بیم من لباس خویش را بیرون آورد و لنگی بربست و خود را به آب انداخت و به شنا کردن پرداخت و مسافتی از آب به شنا رفت و بدین عمل خویش نشان داد که گذشتن ازآب بی ترس و بیم است . و آنوقت با یکدیگر به قایقی نشسته از رود جیحون عبوره کرده و به ترمد روان شدیم .

انوری پس از تاریخ ۵۶۰ که مسلماً در بلخ می زیسته ؛ از آنجا مسافرتی به بغداد و موصل نموده و قطب الدین مودودبن زنگی و پسرانش را مدح گفته است و بدون شک و تردید این سفر بین تاریخهای ۵۶۱ تا ۵۶۵ ه.ق بوده است .

معلوم نیست که مدت توقف حکیم در موصل و بغداد چقدر بوده و در چه تاریخ از این سفر باز گشته است ولی از اینکه در مدح ملکان غور که ظاهراً همان غیاث الدین محمد و شهاب الدین باید باشند ، قصیده ای دارد و ملکان غور پس از ۵۶۸ ه.ق به سلطنت رسیده اند ؛ پیداست که بعد از این تاریخ در حدود شرق خراسان و شاید همان شهر بلخ اقامت داشته و با شهاب الدین که به لقب او در شعر خود تصریح کرده ، ارتباط پیدا نموده و به مدح او پرداخته است و از این که در آن قصیده آمده :

 

مسلم است که مقصود از شهاب الدین محمد غوری همان کسی است که فتوحاتی نمایان در هند کرده و تا پنجاب پیش رفته و بدین سبب بازوی اسلام بدو قوی گشته است ، می باشد .

دیوان انوری به کوشش سعید نفیسی

دیوان انوری به کوشش سعید نفیسی

و نیز از وقایعی که مربوط به اواخر دوران عمر حکیم انوری است ، واقعۀ قرآن و پیشگویی وی در باب اجتماع سیارات سبعه در برج میزانست که غالب منجمین آن عصر با وی همداستان شده و گفتند که دنیا به طوفان باد زیر و زبر خواهد شد و حکایات حکم به طوفان باد را قفطی در تاریخ الحکماء و سبط ابن جوزی در کتاب مرآه الزمان ذیل کتاب المنتظم واقعه رابیان کرده اند . «دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، خلاصه صفحات ۴۴ تا ۴۶»

تاریخ وفات انوری

مورخان و تذکره نویسان در سال تاریخ وفات انوری اقوال بسیاری به قرار زیر ذکر کرده اند:

در تذکرۀ آتشکده آذر (چاپ امیر کبیر) سال ۵۴۹ ه.ق

در تذکرۀ خلاصه الاشعار تقی الدین کاشانی (به نقل از استاد نفیسی) سال ۵۴۴ و ۵۴۶ ه.ق

در تذکرۀ دولتشاه سمرقندی و تقویم التواریخ حاج خلیفه سال ۵۴۷ ه.ق

در تذکرۀ مرآه الخیال امیر علی شیرلودی سال ۵۴۹ ه.ق

باز در تذکرۀ دولتشاه ( در بعضی از نسخ خطی به نقل از مرحوم علامۀ قزوینی) و تذکرۀ آتشکده (در بعضی نسخ خطی) و چاپ بمبئی سال ۵۵۶ ه.ق

در کشف الظنون حاج خلیفه (چاپ اتامبول) سال ۵۶۵ ه.ق

در مجمع الفصحاء و ریاض العارفین هدایت سال ۵۷۵ ه.ق

و بعضی سال وفاتش را “بی مثل” به حساب جمل یافته اند که مطابق است با ۵۸۲ ه.ق

در تذکرۀ هفت اقلیم امین احمد رازی ۵۸۳ ه.ق

در تاریخ مجمل فصیحی خوافی ۵۸۵ ه.ق

در تذکرۀ بتخانه و تاریخ کبیر جعفربن محمد و خلاصه الاشعار (به نقل شیرانی) ۵۸۷ ه.ق

در مراه العالم ۵۹۲ ه.ق

بعضی هم (به نقل از آقای استاد نفیسی) در سال ۵۹۷ ه.ق نوشته اند . «دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، ص ۱۰۶ و ۱۰۷»

آرامگاه انوری

چنانکه در تاریخ وفات حکیم اختلافست در محل آرامگاه وی نیز اختلاف وجود دارد و سه روایت در محل گور او ذکر شده است .

اول قول دولتشاه سمرقندی و چند تذکره نویس دیگر است که به پیروی از او گفته اند وفات انوری در بلخ بوده و گور او درجنب مزار سلطان احمد خضرویه قدس الله روحه است و این قول در میان اقوال سه گانه مشهورتر و به صحت نزدیکتر است .

دوم گفتۀ حمدالله مستوفی در کتاب نزهه القلوب است که درجائی که مزارات تبریز را می شمارد ، گوید و در مقبره الشعرا به سرخاب انوری و خاقانی و ظهیر فارابی ….

ودفصیحی خوافی هم در تاریخ مجمل با حمدالله در این قول موافقت کرده و قبر او را در سرخاب تبریز جنب گور خاقانی دانسته است .

صاحب تذکره بتخانه هم پس از آنکه گوید مرقد انوری در بلخ است ، در مقبرۀ سلطان احمد خضرویه . افزوده است که به قولی در تبریز درحظیره الشعراء سرخاب پهلوی خاقانی مدفون گشته است .

و دیگری گفتۀ جعفربن محمدبن حسن جعفری در تاریخ کبیر است گوید که وفات انوری در زمین خاور بوده و بنا بر نقل وی باید مزارش هم در همان محل باشد چه بسیار بعید است که در زمین خاور درگذشته و نعشش به بلخ منتقل شده باشد . «دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، ص ۱۱۱»

مقبره انوری در مقبره الشعرا

مقبره انوری در مقبره الشعرا

 

معلومات و آثار انوری

شهرت انوری اگرچه به شاعریست و اغلب مردم که بنام او آشنا شده اند ، از روی دیوان شعری که از وی باقی است می باشد ، ولی آنچه او را در میان سایر شعرای آن عهد برتری و مورد احترام سلاطین و وزراء آن عصر قرار داده تبحر و تسلط او بر انواع علوم متداولۀ آنزمان است ، چنانکه از گفتار عده ای از تذکره نویسان و نیز از اشعار خود او معلوم می شود ، وی در حکمت و فلسفه و هیئت و نجوم و هندسیات و مجسطی و همچنین در علوم ادبی و فقه و تفسیر و حدیث و غیره از ائمۀ فن محسوب می شده و تمام این فنون و علوم را بخوبی در نزد استادان فن آموخته است .

علم نجوم و اختیارات آن که امروز از اهمیت شمرده می شد و طالب بسیاری داشت و حکما و فلاسفه بدان علاقۀ خاصی نشان می دادند ، انوری هم در آن عصر از مهرۀ این فن شمرده می شد و در جملۀ استادان مسلم به شمار می رفت و مکرر در اشعارش به نصیب و حظ وافر خویش در این علوم اشاره کرده از جمله در قطعه ای گوید :

در اشعار فوق علاقه و احاطه انوری بر علوم حکمت ، حوض و غور در علم الهی و طبیعی و ریاضی بخوبی در اشعارش مشهود است . «دیوان انوری ، جلد دوم ، مدرس رضوی ، ص ۱۱۲ و ۱۱۳»

دهخدا در لغت نامه خود شرح حال انوری را چنین بیان کرده است :

اَنوَری . علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین از شاعران نامی اشت . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره الالباب نام پسر و پدر هر دو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش محمد و نام جدش را اسحاق گفته است .

در لقب وی به اوحدالدین اختلافی نیست . انوری از مردم ابیورد (شهرکی از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس) است . وی در دوران کودکی به اکتساب علوم متداولۀ زمان پرداخت و در بیشتر علوم ، خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایۀ کافی اندوخت . پدرش محمد در همان اوایل عمر وی درگذشت و انوری با آنکه درآن وقت بهرۀ وافی از دانشهای آن زمان بدست آورده و بر اقران خویش فائق بود ، چون مردی عشرت طلب بود ، میراث و مال فراوانی که از پدر به وی رسیده بود ، در اندک زمانی در راه عیش و نوش و میگساری صرف کرد و مفلس و بی چیز گردید و ناچار شد که برای تهیۀ وسایل زندگی به شاعری بپردازد و از روی ضرورت به مدح این وآن مشغول گشت . بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی به شاعری پرداخته است ؛ ولی دولتشاه سمرقندی و به تبع او عده ای دیگر از تذکره نویسان ابتدای حکیم را بدینگونه ذکر کرده اند که انوری در مدرسه منصوریۀ طوس تحصیل می کرد و چنانکه معهود بوده و هست در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و مسکنت به سر می برد و مخارج روزانۀ خویش را با سختی تمام فراهم می کرد . در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود ، روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود ، مشاهده کرد مرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا می گذرد . پرسید این مرد کیست ؟ گفتند شاعر سلطان است . انوری با خویش گفت : عجبا شیوۀ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم و پایۀ علم بدین بلندی و من چنین فقر و مفلوک. از دیدن آن حال برآن شد که او هم برای امرار معاش به شاعری بپردازد . در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است :

گر دل و دست بحر و کان باشد      دل و  دســت  خـدایــگان  باشد

بنظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را بعرض رسانید . سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را از زمرۀ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت . جکیم انوری پس از آنکه به خدمت سلطان پیوست ، مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان به سر می برد . از گفتۀ دولتشاه چنین بر می آید که انوری تا وقتی به دربار سنجری بار یافت، شعری نگفته و این قصیده، اولین قصیده و نخستین شعر اوست که سروده ولی از این دو بیت که در همان قصیده آمده :

خسروا بنده راچـو ده سالست      که همـی  آرزوی  آن  باشــد

کز ندیمان  مجلـس ار نشـود      از مقیــمان  آستـان  باشــد

معلوم می شود که انوری سالها بوده که شعر می گفته و از ده سال پیش آرزوی مجلس سلطان را داشته و می خواسته که مدیحۀ خویش را به سلطان عرضه بدارد و تا اینوقت او را ممکن نشده است . گویند در عهد دولت سنجر حکیم انوری که سرآمد منجمان زمان بود ، نظر به اینکه اجتماع کواکب سبعه در برج میزان که هوائیست اتفاق افتاد ، حکم کرد که طوفان هوایی شود (چنانکه در بروج مائی اجتماع شد در عهد نوح نبی و طوفان مائی شد) جمعی از این حکم مخوف شده ، محکمها برای خود ساختند و تشوش عظیم داشتند . اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد . از غرایب امور اینکه اینقدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرو نشیند ؛ علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند و او را معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد . گویند آن سال خرمنها نیز از وزیدن باد در صحراها ماند . انوری از تشویش به ولایت بلخ گریخت . شاعری دربارۀ حکیم انوری چنین گوید :

انوری را طبعی مقتدر و فکری نیرومند و قریحه ای توانا بوده و به  آوردن معانی باریک و تعبیرات دقیق خاطرش منقاد و هرچه را می خواست بدون رنج و زحمتی فکرش بدان سماحت می کرد ؛ چنانکه خود در این معنی گوید :

خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال**گویدم گیرهرآن علم که گویم که بیار

و بواسطۀ همین قدرت طبعی که داشت مضامین و معانی مختلف را در وقایع نگاری و داستان سازی و وصف طبیعت و تصویر مناظر و ابراز تمایلات بخوبی به رشتۀ نظم در می آورد و با تسلط کامل در تمام اقسام سخن وارد می شد ؛ از اینرو شعرش در شیوایی و دلربایی و آوردن معانی تازه و استدلال شاعرانه از معاصرین خویش بلکه از بیشتر کسانی که قبل از او و بعد از او شعر گفته اند ، برتر و ممتازتر است و از خصوصیات شعر او تشبیهات و استعارات بدیع اوست که لطف و طراوت و تازگی مخصوصی دارد . و چون مردی حکیم و فیلسوف و منجم و ریاضی دان بود ، مسائل این علوم و مصطلحات این فنون را در نظم خویش درآورده و معلومات خود را در خلال اشعار بخوبی آشکار کرده است و این خود یکی از عللی است که موجب غموض و پیچیدگی شعر وی گردیده و فهم آن برای خوانندگان دشوار شده است . «امام فخر رازی ، لغت نامه دهخدا»

 

منابع :

تاریخ ادبیات در ایران ، جلد دوم ، از میانه قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم ه.ق ، تألیف دکتر ذبیح الله صفا ، انتشارات فردوس ، چاپ دهم ، تهران ، ۱۳۶۹ خورشیدی

انوری ، لغت نامه دهخدا

دیوان انوری ، جلد دوم ، مقطعیات ، غزلیات و رباعیات به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ۱۳۴۱ خورشیدی

مجمع الفصحا ، تألیف رضا قلیخان هدایت ، به کوشش مظاهر مصفا ، انتشارات امیرکبیر

تذکره الشعرا ، دولتشاه سمرقندی ، با تصحیح و مقدمۀ پروفسور ادوارد براون ، ناشر ، فارسی کتاب

تذکره لباب الالباب ، مؤلف محمد عوفی ، به تصحیح ادوارد جی براون ، با مقدمۀ محمد قزوینی ، ناشر سلسله انتشارات اوقاف گیب ، ۱۹۰۶ میلادی

تذکرۀ هفت اقلیم ، مؤلف : امین احمد رازی ، تاریخ تألیف ۱۰۰۲ ه.ق ، به تصحیح ، تعلیقات و حواشی ، سید محمدرضا طاهری “حسرت” ، و یا سروش ، ۱۹۹۹ میلادی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *