تابلوی نقاشی نطامی گنجوی اثر ناصر بخشی

نظامی گنجوی یا گنجه ای (شاعر)

نظامی گنجه ای (تولد ۵۳۰ ه.ق – درگذشت ۶۱۴ ه.ق)

حکیم جمال الدین ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجه ای از استادان بزرگ و از ارکان شعر فارسی است . نام و نسب او را درکتب و مآخذ قدیم مشوش نوشته اند . عوفی او را “الحکیم الکامل نظامی الگنجه” نوشته و شرحی دیگر از اسم و نسب او نداده است . نظامی خود نام و نسب خویش را در بعضی ابیات آورده و بنابرآن اشارات نام او الیاس و اسم پدرش یوسف بن زکی بن مؤید بوده است :

در خـط نظامی ار نهـی نـام       بینی عدد هـزار و یک نـام

و الیاس کالف بـری ز لامش      هم با نود و نه است نامش

ز اینگونه هزارو یک حصارم       با صد کم یک سلیــح دارم

*********

گر شد پـدرم بـه سنت جــد      یـوسـف پســر زکـی مـؤیــد

با دوری به داوری چه کوشم     دور است نه جور، چون خروشم

اما کنیه ابو محمد را تذکره نویسان برای او نوشته اند و قدیمی ترین جایی که بدان اشاره شد آثارالبلاد قزوینی است که اسم او را در ذیل “جنزه” ابومحمد النظامی آورده است و چون مسبعد به نظر نمی رسد نقل کرده ایم . غیر از این آنچه در تذکره ها و مآخذ راجع به کنیه و لقب و اسم و نسب او آمده است ، مانند نظام الدین احمد الیاس بن ابویوسف بن مؤید المطرزی (هدایت) ، وجمال الدین ابو محمد یوسف بن مؤید ، باطل بنظر می آید ، و قول حاجی خلیفه در ذیل خمسۀ نظامی (کشف الظنون بند۷۲۴) قرب به صواب است که اسم او را جمال الدین الیاس بن یوسف بن مؤید الگنجوی دانسته است . مادر نظامی چنانکه خود اشاره کرده است ، از نژاد کُرد بوده و خال او عمر نام داشته است . و شاعر علاوه برین از فرزند خود بنام آفاق نام برده و به دو زن دیگر که همه پیش از مرگ شاعر درگذشته اند نیز در اشعار خویش اشاره کرده است . دولتشاه سمرقندی و هدایت او را برادر قوامی مطرزی گنجوی دانسته اند ولی برین گفته دلیلی در دست نیست .

تابلویی از نظامی گنجه ای

تابلویی از نظامی گنجه ای

محل تولد شاعر را همۀ تذکره نویسان گنجه دانسته اند و او خود نیز در اشعار خویش نسبت خود را به گنجه تصریح کرده است ، ولی بعضی از تذکره نویسان به دلیل دوبیت که گویا الحاقی است ، اصل او را از قهستان قم دانسته اند . به هرحال نظامی از گنجه بیرون نرفته و همۀ عمر را در این شهر گذرانده است ، مگر سفر کوتاهی که به دعوت قزل ارسلان به یکی از بلاد نزدیک گنجه کرد ، و در مجلس قزل ارسلان با نهایت اعزاز و اکرام پذیرفته شد .

تاریخ ولادت او معلوم نیست لیکن با دقت در بعضی از اشعار او می توان آنرا حدود سال ۵۳۰ قمری دانست زیرا هنگام نظم منظومه مخزن الاسرار که در سال ۵۷۰ سروده شده جوان بود و گویا هنوز به چهل سالگی نرسیده و نقد چهل سالگی را انتظار می کشیده است ، پس باید درحدود سال ۵۳۰ قمری یا نزدیک به آن ولادت یافته باشد و بر رویهم قبول این سال برای ولادت شاعر بیشتر از قبول سالهای ۵۳۵ که “باخر” قبول کرده است ، و سال ۵۳۳ تا ۵۴۰ قمری که مرحوم وحید دستگردی در مقدمۀ گنجینۀ گنجوی پذیرفته مقرون به احتیاط است .

دولتشاه سمرقندی نظامی را از مریدان اخی فرج زنجانی شمرده است . خواه این قول صحیح باشد یا غلط ، تعلق خاطر نظامی به تصوف و ایراد افکار صوفیانه از اشعار او لایح است و زندگانی وی نیز با زهد و اعتکاف همراه و از التزام دربارهای ملوک دور بوده است .

تاریخ وفات نظامی هم بصورتهای گوناگون ذکر شده است مثلاً دولتشاه (چاپ هند) آنرا سال ۵۷۰ و چاپ اروپا سال ۵۷۶ و حاجی خلیفه در کشف الظنون ۵۹۶ و لطفعلی بیک آذر سال ۵۸۹ و هدایت در سال ۵۷۶ و تقی الدین کاشی در سال ۶۰۶ نوشته اند و در نتایج الافکار سال ۶۰۲ آمده و در تذکرۀ میخانه چنین آمده است که او ۸۴ سال بزیست و در این صورت فوت او در سال ۶۱۴ اتفاق افتاد و با تحقیقی که دربارۀ سال ختم اقبالنامه و تقدیم آن در آخرین بار به ملک القاهر عزالدین ابوالفتح مسعودبن نورالدین صاحب موصل (۶۰۷-۶۱۵) در کتاب حماسه سرایی در ایران کرده ایم تاریخ ۶۱۹ را برای سال فوت نظامی صحیح تر دانسته ایم لیکن در اینجا با ولادت نظامی در حدود سال ۵۳۰ و قبول ۸۴ سال عمر برای او باید سال ۶۱۴را انتخاب کرد.«تاریخ ادبیات ایران ، ذبیح الله صفا ، ص ۷۹۸ تا ۸۰۱»

شهربند گنجه

شهرگنجه در خاک آران ، و درسرزمینی واقع بین کنار ارس تا رود کُر، پایگاه متعبدان ، توبه فرمایان و غازیان سختگیر و جنگ آزمای بود . چون در سرحد قسمتی ازدنیای اسلام با دنیای مسیحیت واقع بود ، “یک ثغر” ، یک مرز محسوب می شد و طالبان جهاد برای دفاع از قلمرو اسلام ، از همه جا بدانجا جلب می شدند . در سالهایی که فلسطین و شام و مصر با هجوم صلیبی های فرنگ درگیر بود ، مسیحی های بلاد و روس و گرجی و ارمن هم از جوش تعصبات دینی یا به تحریک بیزانس روم شرقی ، نواحی اران و سرزمینهای اسلامی مجاور را عرصۀ تهدید می کردند و گنجه و شمکور و بیلقان و بردع و تفلیس گه گاه بوسیلۀ آنها غارت می شد .

ضرورت دفاع از مرزهای اسلامی ، مسلمانان این نواحی را دائم آمادۀ مقابله با این هجوم ها می ساخت و از نواحی دیگر هم کسانی را که طالب جهاد “کفار” بودند به یاری مسلمانان این نواحی می کشاند . سلجوقیان عراق که ازدوران ملکشاه این نواحی را نیز به قلمرو خویش افزوده بودند ، در سالهای ضعف و انحطاط خویش دفاع از این سرزمین را ، با عواید و املاک و خراج این نواحی ، به اتابکان خویش (اتابکان آذربایجان) واگذار کرده بودند . آنها نیز با گرفتاریهایی که در عراق و آذربایجان داشتند ، گنجه را به حکام محلی سپرده بودند و وجود منازعات داخلی و برخوردهای نژادی و طبقاتی ، این حکام را هم از بوجود آمدن قدرتی بی تزلزل در مقابل مهاجمان مانع می آمد و بارها لازم شد غازیان شهر و طالبان جهاد که از نواحی اطراف به کمک آنها می آمدند ، به جای حکام محلی ، در مقابل مهاجمان ، از شهر دفاع نمایند . در این منطقه اقوام گوناگون از کرد و دیلم و ترک و عرب در بین این طالبان جهاد در طی زمان به گنجه جلب شده بودند .

تصویر کشور آذربایجان و شهر گنجه

تصویر کشور آذربایجان و شهر گنجه دیار نظامی گنجه ای

شهر گنجه که در سر راه بردع و تفلیس بنا شده بود (۲۴۰ قمری) به تدریج رونق بیشتر یافته بود . بردع تا هنگام غلبۀ سلجوقیان بر اران (۶۴۸قمری) که از آن پس این ناحیه “تیول” یک تیره از فرزندان ملکشاه شد ، همچنان تختگاه شدادیان اران باقی مانده بود . لیکن بعد از تاراج شدن بدست روس ها دیگر قد راست نکرد . اما گنجه هر روز بیش از پیش رونق یافته بود و در مدت فرمانروایی شدادین رفته رفته ثروت و جمعیت بیشتری را جلب کرده بود و مرکز بازرگانی سرحدیِ قابل ملاحظه ای شده بود.

هوای گنجه در ایام تابستان به شدت گرم بود و مردم غالباً به مناطق ییلاقی می رفتند . لیکن در غیر ایام تابستان گنجه هوایی خوش داشت و گنجه رود (گنجه چای) که از کوهستان گرجستان می آمد ، از میان شهر می گذشت و تا حدی به آن طراوت می داد . اهل شهر برغم آنکه نژاد و تبار گوناگون داشتند تقریباً همگی به مذاهب اهل سنت (حنفی و شافعی) وابسته بودند .

در آن ایام برغم بی سامانی ها و پریشانی ها ، گنجه مثل عهد شدادیان کُرد یک کانون عمدۀ رواج شعر و ادب فارسی محسوب می شد . مکتب شعر و شاعری رایج در شروان که خاقانی و فلکی و مجیر پیشروان آن بودند ، وجود خود را تا حد زیادی به ابوالعلاء گنجوی شاعر پر آوازۀ این شهر مدیون بود . آنچه از مشاعره ها و غازله های پورخطیب گنجه با مهستی گنجوی شاعر و خنیاگر دربار سنجر نقل می شد ، و شاید ظرفای گنجه هم در ایجاد و ابداع پاره ای از آن دست داشتند این شهر را ، همچنان یک مهد بزرگ شعر فارسی نشان می داد .

با اینهمه اگر رهگذری کنجکاو در این روز ها در گنجه سراغ “شاعرشهر” را می گرفت به احتمال قوی او را به خانۀ الیاس بن یوسف (نظامی گنجوی) هدایت می کردند . در این خانه شاعر بزرگ اما جوان گنجه تقریباً بحالت عزلت و انزوا می زیست . عمرش هنوز به چهل سالگی نرسیده بود ، اما هیبت و وقار پیران در گفتار و رفتارش جلوه داشت . با آنکه در هنر شاعری شیوه ای متعالی ، فاخر و تقلید ناپذیر داشت ، بر خلاف شاعران عصر ، از حرفه شاعری ، که لازمه اش قصیده سرایی و ستایشگری درباری بود ، به شدّت پرهیز داشت .

در عزلت پرباری که حصار آزادی و استقلال او محصوب می شد به مطالعه در “دقیقه” های علوم و تفکر در مباحث حکمت و کلام اوقات می گذاشت و شعر را هم وسیله ای برای تقریر لطیفه های وعظ و تحقیق تلقی می کرد و جز گه گاه اما به حکم ضرورت آنرا وسیلۀ جلب توجه بزرگان عصر نمی ساخت . مدیحه ای هم اگر برای آنها می فرستاد ، نزد آنها همچون هدیه ای دوستانه تلقی می شد و دام گدایی نبود . بزرگان عصر هم در او به چشم یک شاعر ستایشگر نمی دیدند به دیدۀ خردمندی وارسته و بی نیاز می نگریستند که نصیحت و دعای او آنها را از لغزش و گناه در امان می داشت و مدح و ستایش او برای آنها نشانۀ تصدیق کفایت و لیاقت محسوب می شد . «پیر گنجه در جستجوی… عبدالحسین زرین کوب ،ص۷ تا ۱۴»

نظامی مانند اغلب اساتید باستان از تمام علوم عقلی و نقلی بهره مند و در علوم ادبی و عربی کامل عیار و در وادی عرفان سیر و سلوک راهنمای بزرگ و در عقاید و اخلاق ستوده پای بند و استوار و سرمشق فرزندان بشر بوده و در فنون حکمت از طبیعی و الهی و ریاضی دست داشته و گویند که اگر وارد مرحله شاعری نبود و به تدریس و تألیف علوم حکمیه می پرداخت در ردیف بزرگان حکمت و فلسفه بشمار می آمد…

در پاکی و تقوی ، نظیر حکیم نظامی را درمیان شعرای عالم کمتر می توان پیدا کرد . در تمام دیوان وی یک لفظ رکیک و یک سخن زشت پیدا نمی شود و یک بیت هجو از اول تا آخر زندگی بر زبانش جاری نشده است . از استاد بزرگ گنجه شش گنجینه در پنج بحر مثنوی جهان را یادگار است که مورد تقلید شاعران زیادی قرار گرفته است ، ولی هیچکدام از آنان نتوانسته اند آنطور که باید و شاید از عهدۀ تقلید برآیند. « مقدمه مثنوی ،خسروشیرین ، امین بابایی پناه»

مثنوی های نظامی گنجه ای

مثنوی مخزن الاسرار : در حدود سال ۵۷۰ قمری ساخته شده و این معنی از بیت ذیل که خطاب به حضرت ختمی مرتبت است مستفاد می شود :

پانصد و هفتاد بس ایام خواب        روز بلند است به مجلس شتاب

این مثنوی که نخستین منظومۀ شاعر است و نظامی آنرا اندکی پیش از چهل سالگی خود ساخت ، از امهات مثنویهای فارسی و مشتمل است بر مواعظ و حِکَم در بیست مقاله .

منظومۀ خسرو شیرین : این مثنوی دومین منظومۀ نظامی است که آنرا در سال ۵۷۶ قمری به پایان برده و گفته است :

گذشته پانصد و هفتاد و شش سال       نزد بر خط خوبان کس چنین فال

تصویر نقاشی خسرو پرویز عکس از مجموعه هنری ارتنگ

تصویر نقاشی خسرو پرویز عکس از مجموعه هنری ارتنگ

خسرو و شیرین در ۶۵۰۰ بیت به بحر هزج مسدس مقصور و محذوف است و راجع به داستان عشقبازی خسروپرویز با شیرین ساخته و به اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان بن ایلد گز (۵۶۸ تا ۵۸۱) تقدیم شده و بعد از سال ۵۷۶ نیز شاعر در آن تجدید نظرهایی می کرده است و علاوه بر جهان پهلوان نام طغرل بن ارسلان سلجوقی (۵۷۳ تا۵۹۰) و قزل ارسلان بن ایلدگز (۵۸۱ تا۵۸۷) نیز در آن منظومه آمده است . «تاریخ ادبیات ایران ، ذبیح الله صفا ، ص۸۰۲»

ماجرای عشق خسرو پرویز وشیرین

منظومۀ عاشقانه ای که اثری از نظامی گنجوی است، حکایت از عشق پادشاه بزرگ ایران خسرو پرویز به شیرین دارد .البته فردوسی توسی و شعرای بنام دیگری داستان خسرو و شیرین را در دیوان های خود حکایت کرده اند .

در مورد آشنایی خسرو و شیرین نظامی گنجوی چنین آورده است :

ندیمی خاص  بودش  نام  شاپور        جهان  گشته  ز مغـرب  تا لهـاور

ز نقاشی  به  مانی  مژده    داده        به  رسامی  در اقلیدس   گشـــاد

زمین  بوسید  پیش  تخت پرویز       فـرو گفت این  سخنهای  دلاویـز

تصویر مینیاتور خسرو وشیرین

تصویر مینیاتور خسرو وشیرین

نظامی گوید که خسرو از زبان نقاش دربار که شاپور نام داشت تعریف و تمجید و وصف زیبایی و طنازی های بانویی (شیرین) را می نماید و خسرو ندیده و نشناخته یکدل نه و صد دل دلباختۀ وی می شود و شاپور را فرمان داده تا به ارمنستان رفته و عشق و ارادت وی را به او ابلاغ نماید .

شاپور چهره خسرو را نقاشی کرده و برسر راه شیرین قرار می دهد که او نیز با مشاهدۀ تصویر خسرو شیدا و والۀ او می شود . شاپور با تقدیم انگشتری خسروپرویز به شیرین اظهار می دارد که چند روز دیگر جهت شکار سوار بر شبدیز (اسب سیاهرنگ خسرو پرویز) شده و به حوالی تیسفون بیاید.

چنیــن گوید جهان  دیـده  سخـن گـوی

که چون  می شد در آن صحرا جهان جوی

شکاری چــون  شکــر مـی زد زهــر سو

بـــرآمــــد گـــرد  شیـرین از  دگر سـو

کــــه بـــا یـاران جمـاش آن دل افـروز

بــه عـــزم صیــد   بیـرون آمد  آن  روز

دو  صید افکـن بـه یکجـا  بـاز خوردنــد

بــــه صیــــد یـکدیـگر پـرواز کـردنــد

در آن هنگام خسرو مورد غضب پدرش هرمز قرار گرفته و به ارمنستان گریخت و سراغ شیرین را گرفت.  لیکن به وی اطلاع دادند که شیرین برای ملاقات با او عازم تیسفون گشته است . لذا مهین بانو ، عمۀ  شیرین نگران وی شده و شاپور را با اسب ورزیدۀ دیگری بنام گلگون در پی شیرین گسیل می دارد. در این هنگام هرمز پدر خسرو و پادشاه ایران از دنیا می رود و خسرو سراسیمه خود را به تیسفون رسانده و بر اریکۀ سلطنت جلوس می کند و آنگاه که شیرین به ارمنستان می رسد با جای خالی خسرو روبرو می شود .

دیری نپایید که بهرام چوبین دست به شورش زده و به تیسفون لشگر کشید و خسرو را از سلطنت خلع کرد . خسرو بار دیگر تیسفون را به مقصد ارمنستان ترک کرده و در حوالی آنجا در شکارگاهی بطور اتفاقی شیرین را ملاقات می کند و پس از جویا شدن نام و نشان هم ، عاشق و معشوق یکدیگر را یافته و بسیار مشعوف می شوند . درهمین زمان مهین بانو در خلوت به شیرین پند و اندرز داده و می گوید که گوهر با ارزش خود را به ناچیزی از دست ندهد . زیرا که خسرو با زنان بسیاری معاشرت داشته و بزودی او را فراموش خواهد کرد . و شیرین به او قول داد که پس از ازدواج رسمی با خسرو زناشویی کند . علاوه بر آن خسرو با شیرین قرار گذاشت که هرچه زودتر بهرام چوبین را سرکوب نموده و تیسفون را باز پس گیرد .

بنابراین خسرو به سوی روم و به کاخ قیصر روم عزیمت کرده و از او استمداد می طلبد . قیصر دخترخود بنام مریم را به همسری خسرو پرویز در آورده و همچنین سپاهیان و جنگجویانی را در اختیارش قرار می دهد . خسرو به جنگ بهرام چوبین می شتابد و با شکست او تیسفون را به تملک مجدد خود در می آورد.

دراین اوان مهین بانو فوت می کند و شیرین بر تخت ارمنستان جلوس می کند . با آمدن مریم به دربار ساسانی ملاقات و ازدواج خسرو و شیرین بسیار مشکل می شود زیرا که وی از دیدار و ملاقات آن دو ممانعت بعمل می آورد .

عشق شیرین و فرهاد

شیرین دارای گله ای از گوسفندان شیرده و مرغوب بود که آنها را چندین فرسنگ دور تر از محل سکونتش به چرا گذارده بود و علت آن علفهای سمی اطراف دربارش می بود .  وی  از شیر گوسفندان مذکور روزانه میل می کرد . در نهایت او به فکر چاره اندیشی افتاد و شاپور مشاور خسرو ،  مردی جوان و کاردان را(فرهاد) که در گذشته با وی همدرس و یار بود به شیرین معرفی می نماید . و فرهاد چون حرفۀ مهندسی پیشۀ او بود ، مسیر و آبراهه ای را از کوه محل چرای گوسفندان تا کاخ شیرین با سنگ بنا نمود که با این طریق شیر گوسفندان را انتقال می داد . در ملاقاتهای متعدد فرهاد دلباخته و شیدای شیرین شد و دیری نپایید که این عشق متقابل گشت و شیرین نیز فریفتۀ فرهاد شد .

بردوش کشیدن شیرین و اسب او توسط فرهاد

بردوش کشیدن شیرین و اسب او توسط فرهاد

حافظ نیز در غزل شمارۀ ۱۰۱ خود چنین سروده است :

درحسرت لب شیرین هنوزمی بینم     که لاله می دمداز خون دیدۀ فرهاد

رفتن شیرین به کوه بیستون و مصدوم شدن اسب وی

مبـــارک  روزی  از خوش  روزگاران       نشسته  بود شیرین پیش یـاران

سخن می رفتشان  در هر نـــوردی       چنانک  آید زهر گرمی و ســردی

یکی عیش  گذشتـه  یـاد می کـرد       بدان  تاریخ  دل  را  شاد  می کرد

شیرین که دلبستۀ فرهاد گشته بود تاب تحمل دیدار وی برایش سخت می گشت . لذا با اسب خود جهت دیدار فرهاد عازم کوه بیستون شدلیکن  در آنجا اسب وی سرنگون شده و او را بر زمین زده و مجروح می شود . فرهاد عشق شیرین خود و اسب او را بردوش گرفته و به کاخش منتقل می نماید .

آگاه شدن خسرو از عشق شیرین و فرهاد

پس از چندی خسرو از این ماجرا آگاه شد و به فرهاد التیماتوم داد که از ارتباط با شیرین دست بکشد چون در این عشق توفیقی نمی یابد . چون خسرو به مقصود خود نمی رسد ، پیشنهاد دیگری ارائه می کند و به فرهاد وعده زر فراوان می دهد که آنهم کارساز نمی گردد . پس به او می گوید تو اگر در فلان کوه را که بر سر راه ما مزاحم است نقب و تونلی ایجاد کردی تا عبور و مرور ما آسان گردد ، وصال تو به شیرین میسر است . فرهاد بلافاصله مشغول کندن  کوه می شود .

چو شد پرداخته  فرهاد را  چنگ        ز صــورت کاری دیـوار آن  سنـگ

نیاسودی ز وقـت صبح  تا شام         بریــدی کــوه  بــر یـــاد  دلارام

……….

خسرو که مجدد تیرش به سنگ می خورد مرگ شیرین را به دروغ شایع می سازد و خبر نقل شده به فرهاد می رسد که شیرین چشم از جهان فروبسته است . باشنیدن این شایعه غم بر فرهاد مستولی شده و غالب  تهی کرده و از دنیا می رود . شیرین با شنیدن خبر مرگ فرهاد به سوگ وی می نشیند و مرگ فرهاد همه حتی خسرو را که بانی مرگ او بود متأثر می کند .

ســراینـده چنیـن افـکنـد  بنیــاد       که چون درعشق شیرین مرد فرهاد

دل  شیرین بـه  درد آمد ز داغـش      که مرغی نازنین گم  شـد ز باغــش

بـــر  آن  آزاد  سـر  جـویبـــاری       بسی  بگریست چون  ابـر بهـــاری

فرهاد وشیرین اثر استاد بهزاد

فرهاد وشیرین اثر استاد بهزاد

به وصال رسیدن عاشق و معشوق

باری به موضوع خسرو و شیرین برمی گردیم و این را متذکر می شویم که خسرو بارها ازشیرین خواستگاری و دعوت به ازدواج کرد لیکن شیرین شرایطی را بدین شرح جلوی پای خسرو می گذارد و می گوید وی بایستی تشریفات ازدواج باشکوهی را که در خور و شایستۀ او باشد فراهم سازد و در مراسم ازدواج باده گساری ننماید . شروط مورد نظر توسط خسرو پرویز پذیرفته می شود و ازدواج آن دو سر می گیرد اما خسرو به عهد خود وفا نکرده و در شب جشن اقدام به شُرب خَمر می کند . نظامی آورده است که سپس آندو یک ماه  درحجله ماندگار می شوند .

سعادت  چون  گلـی پرورد خواهد        به بار آید پس  آنگه مرد  خواهد

نخست  اقبـال  بر دوزد  کلاهــی        پس آنگاهی نهدبر فـرق  شاهـی

ز  دریـا  در بـرآورد  مــرد غـواص       به کم مدت شود بـر تاجهـا خاص

……..

خسرو حکومت ارمنستان را به شاپور ، باعث و میانجی ازدواج خود و شیرین واگذار می کند. دیری نمی پاید که خسرو توسط فرزندش شیرویه که از مریم همسر قبلی اش زاده شده بود ، و جمعی از اشراف و درباریان از سلطنت خلع گشته به محبس منتقل می شود .

پس از برکناری خسرو پرویز شیرویه براریکه سلطنت می نشیند و در ذهن خود قتل خسرو را مرور می کند و آنگاه این خیال را به واقعیت تبدیل کرده و نه تنها فرمان به قتل او داده ،  بلکه نقشۀ ازمیان برداشتن  تمامی برادرانش را نیز به مرحلۀ اجرا می گذارد . سپس با نوشتن فرمانی مکتوب به شیرین وی را هفتۀ دیگر به کاخ خود احضار می کند . شیرین که از مقصود شیرویه آگاه است از این فرمان وی بسیار خشمگین و عصبانی می گردد .

     مراسم دفن خسرو پرویز

مراسم تدفین و تشییع خسرو با حضور بزرگان ونجبا و رعیت آغاز شد و کالبد پادشاه متوفی با احترام بسیار به دخمه مورد نظر انتقال می یابد . آنگاه شیرین از سران و دیگر نفرات حاضر درخواست می کند که داخل نشده و اندکی او را با کالبد همسر خود تنها بگذارند . سپس به دخمه وارد شده و بر پیکر خسرو بوسه زده و با خنجری که بهمراه آورده بود شکم خود را دریده و روحش به آسمان پرواز می کند . پس از اطلاع یافتن حضار از این اقدام شیرین  ، جسد او و خسرو را در یک دخمه مدفون می نمایند .« داستان خسرو و شیرین از مجموعۀ نظامی گنجوی  ، تبدیل نظم به نثر از مهدی صبور صادقزاده»

مثنوی لیلی و مجنون : این مجموعه سومین مثنوی نظامی است که آنرا در سال ۵۸۴ قمری بنام شروانشاه ابوالمظفر اخستان بن منوچهر ساخته است . لیلی و مجنون را نظامی در چهار هزار و هفتصد بیت و در مدتی اندک (کمتر از چهارماه) سرود . داستان عشق غم انگیز مجنون (قیس بن ملوح بن مزاحم) از قبیلۀ بنی عامر و لیلی بنت سعد هم از آن قبیله ، از داستانهای قدیم عرب بوده است . ابن الندیم در شمار عشاقی که در جاهلیت و اسلام می زیسته و کتبی در اخبار آنان تألیف شده است ، کتابی را هم بنام مجنون و لیلی نام می برد (الفهرست ، چاپ مصر، ص۴۲۵) و علاوه براین ابن قتیبه در الشعر و الشعرا و ابی الفرج در اصفهانی و ابن نباته و غیره نیز به این داستان اشارۀ مفصل کرده اند . بنابر این نظامی در ابداع اصل این داستان هم مبتکر نبوده ولی خود هنگام نظم در آن تصرفات بسیار کرده است . «تاریخ ادبیات ایران ، ذبیح الله صفا ، ص ۸۰۳»

تصویر مینیاتور از لیلی و مجنون

تصویر مینیاتور از لیلی و مجنون

مثنوی بهرامنامه  : یا هفت پیکر یا هفت گنبد مثنوی دیگر نظامی است که شاعر به سال ۵۹۳ قمری بنام علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه در پنجهزار و یکصدو سی و شش بیت شاخته و به وی تقدیم داشته است . این منظومه راجع است به داستان بهرام گور (بهرام پنجم ساسانی ۴۲۰ – ۴۳۸ میلادی)که از قصص معروف دورۀ ساسانی بوده است . در این منظومه نخست نظامی شرحی از سرگذشت بهرام را در کودکی و جوانی تا وصول به سلطنت و کارهای بنام او آورده و آنگاه به داستان او با هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم اشاره کرده است که برای هر یک گنبدی به رنگی خاص ساخته بود و هر روز از هفته مهمان یکی از آنان بوده و قصه ای از هر یک شنیده است . این هفت داستان که نظامی از زبان هفت عروس حصاری آورده حکایات غریبۀ دلچسبی است که هریک منظوۀ خاصی شمرده می شود . بعد از این داستانها نظامی از پریشانی کار ملک بر اثر غفلت بهرام از کارها و حملۀ ملک چین به ایران و داستان ظلمهای وزیر و انتباه بهرام و سرگذشت او را تا آنجا می آورد که در دنبال گور به غاری رفت و دیگر باز نگشت .

اسکندرنامه : پنجمین مثنوی نظامی گنجه ای است . این کتاب مجموعاً ۱۰۵۰۰ بیت و شامل دو قسمت است که نظامی قسمت نخستین را “شرفنامه” و دومین را “اقبالنامه” نامیده است . نظامی خود دربارۀ شرفنامه چنین می گوید :

ازیـن  آشنـــا  روی تر  داستــان        خُنیـده  نبـاشـد  بـر راستـان..

ازآن خسروی می که درجام اوست       شرفـنامۀ خسـروان نــام اوسـت

و نیمی از داستان اسکندر را در آن گفته و باقی را در نیمۀ دیگر آورده و در این باب چنین سروده است :

چو شد نیمی ازین بنـا مهره بست       مــرا نیمــۀ عالـم آمـد بدست

دگر نیمـه  را  گــر بــود روزگـــار      چنـان گویم از طبــع  آموزگــار

که خواننده را  سر بــرآرد ز خـواب      بـرقـص  آورد ماهیـان را درآب

و در اقبالنامه چنین آورده است :

کنون بر بساط سخن گستری      زنم کوس اقبال اسکنــدری

کتاب شرفنامه را نظامی بنام اتابک اعظم نصرت الدین ابوبکربن محمد جهان پهلوان از اتابکان آذربایجان درآورده و به او تقدیم کرده است .

در بعضی از نسخ اسکندر نامه قسمت اقبالنامه مصدر است بنام الملک القاهر عزالدین ابوالفتح مسعود پسر نورالدین ارسلان صاحب موصل (۶۰۷ تا۶۱۵) و بلافاصله بعد از این ابیات نام یکی دیگر از امرا یعنی نصرت الدین ابوبکر بیشکین برادرزادۀ قزل ارسلان که بعد از وفات او در سال ۵۸۷ قمری جای عم را در آذربایجان گرفته بود ، نیز می آید و از این اسامی سه گانه چنین مستفاد می شود که اسکندر نامه دوسه بار بنام دوسه تن از امرا درآمده و این اسامی و ابیات در نسخ بعدی بهم مخلوط شده و مایۀ اشتباه اسامی به یکدیگر گردیده است و در پایان اقبالنامه ابیاتی هست که دلالت بر اهدا آن به عزالدین مسعود می کند :

بپایان شد این داستــان دری      به فیـروز  فالـی  و نیک اختری

چو نام شهش فال مسعود باد      وزین داستان شــاه محمود باد

اگر این ابیات الحاقی نباشد تاریخ ختم اسکندرنامه بعد از ۶۰۷ قمری یعنی بعد از سال جلوس عزالدین مسعود بر تخت حکمرانی موصل است و این تاریخ با تاریخ ختم اقبالنامه بنابر بیت ذیل سازگار نیست .

بتاریخ پانصد نود هفت سال        چهارم محرم به وقت زوال

زیرا بین این تاریخ و جلوس عزالدین مسعود ده سال فاصله است ، و آنگاه بنابر ابیاتی که در آخر اسکندرنامه آمده و بنابرآنها نظامی شصت و سه سال و شش ماه عمر کرده است .که صحیح به نظر نمی رسد . «تاریخ ادبیات ایران ، ذبیح الله صفا ، ص ۸۰۲ تا۸۰۵»

خدا و آفرینش جهان از دیدگاه گنجوی

دیدگاه کلی نظامی گنجه ای را درباره خدا و آفرینش جهان و حتی طرز اندیش، فلسفی و کیهان شناسی او را با بسیاری مطالب دیگر، در سرآغاز مخزن و پنجاه بیت از اول می توان بررسی کرد و اگر از دیدگاه فلسفۀ “عقل گرایی” (فیلسوف ری ، ۱۶۶ تا۲۱۰) در همین بند بنگریم درست ، شش بیت ، دربارۀ آفریدگار سخن رانده و از بیت هفتم به این بحث کلامی پرداخته ، می گوید : همچنان که او روز برآرندۀ روزی خواران است {یحیی و یمیت} ، هدایت از خود اوست {یهدی من یشاء} عقل را او آفریده و روشنی دیده داده است :

پرورش آمــوز درون پـروران     روز  بـرآرنـدۀ   روزی خـوران

مهره کش رشتۀ یکتای عقـل     روشنـی دیــدۀ بینـای عقـل

تندیس نظامی گنجه ای

تندیس نظامی گنجه ای

و اشاره و تأکید آفرینش عقل و روشنی دیدۀ او آیا از حکمت و فلسفۀ خاص او سرچشمه می گیرد یا نه ؟ -سئوالی است که بررسیهای بعدی ، شاید جواب آن را بدهد و برای شناخت نحوۀ اندیشه او دقت و تأمّل در سرآغاز مخزن ، بسیاری از خواسته های ما را کفایت می کند .

بسم الله الرحمن الرحیم  کلید در گنج حکیم است ، نام خدا آغاز اندیشه و پایانِ سخن است و بس . او قدیم و باقی است ، سابق و خالق و داناست ، به چشم دیده نمی شود ، عقل را آفریده و بدان روشنی و بینش داده ، پاکان و پرهیزکاران را او خود برگزیده ، شاهان را تاج و تخت داده است . تدبیر ما در برابر تقدیر او ناتوان است ، عذر و توبه در پیشگاهش پذیرفته می آید ، آرامش دلها با اوست و راهنمای اهل درون و معرفت نیز خود اوست .

وجود و حیاتش ازلی و ابدی است ، قدر مطلق است ، هستی و نیستی ، او می بخشد ، در برابر جبروت او دنیا و مافیها چیزی نیست عمر ما نیز دمی بیش نیست ، جز او کسی نمی تواند “لمن الملک” بزند . همه چیز- جزاو- فانی است . هیچ کس حتی پیامبران این مشکل را حل نکردند که دانایی و پادشاهی او چگونه ازلی و ابدی است ؟

حرکت کاینات برای پرستش اوست ، همه جا منّت و احسان بر ما مشهود است .

آفرینش جهان از نگاه نظامی گنجه ای

تا کرم خداوندی در پردۀ نور پوشیده بود خار از گل و نی از شکر دور بود و لازم و ملزوم با هم نبودند و چون جود او دریای کَرَمش را به جوش آورد ، هستی از نیستی پیدا آمد ، کار فلک در هوس آفرینش بسیار پیچیده بود ولی چون این مشکل- که درک از فهم آن عاجز است- حلّ شد ، شب  و روز از هم جدا شدند و چون ستارگان را در جای خود قرار داد ، شب از نیستی رها شد و هستی یافت .

هر یک از فلک ها را درجای خود قرار داد و بر پای زمین هفت گره زد تا از مسیر و جای خود دورتر نرود ، ابر را از دریا هستی بخشید و چشمه را از کنار سبزه ، روان کرد .

تابلوی نقاشی از نظامی گنجه ای .

تابلوی نقاشی از نظامی گنجه ای

صبح را آفرید تا پستی ها و بلندیها آشکار شدند . اجسام مرکب را از اجسام بسیط ترکیب داد . و از بهم درشکستن آب و آتش ، مروارید آبدار و یاقوت آتشرنگ و از تأثیر باد برخاک ، لعل جگررنگ و سنگهای قیمتی ساخت .

صفات نیک را در وجود انسان ، او آفرید و انسان را به سخن گفتن ، امتیاز بخشید و آفرینش خود را به کمال رسانید و بر زبان ، سخن شیرین داد و برای شنیده شدن آن ، صدف گوش را آفرید . سرخواب را پرده نشین کرد و آب را جان داد تا روان گردد آدم را نافرمان کرد ، تا بر آن زمین فرود آید . هیچ چیز را بی علت و حکمت نیافرید ، سنگهای در را به گوهرها شرف بخشید و زیبایی را کمال داد و عقل را به عشق آشفته و آمیخته کرد .

هرچیزی را در جای خود قرار داد ، خنده را غمخوار لب و زهره را خنیاگر شب ساخت و با وجود اضداد ، جهان آفرینش را زیبایی خاص بخشید .

هیچ چیز نازیبا وجود ندارد و شب با همۀ تاریکی اش برای راز و نیاز با وی و درک جمال و جلال اوست ، سخن ، ناتوان و شرمسار از وصف عظمت جلال اوست . وهم تهی پای نیز در این مقام به جایی نمی رسد و عقل نیز راه به جایی نمی برد و دل و دیده نیز هرگز همانند او نمی یابند .

وهم تویی پای بسی ره نوشت       هم ز درش دست تهی بازگشـت

راه بسی رفت ضمیرش نیافت       دیده بسی جست نظیرش نیافت

عقل درآمدکه طلب کردمــش       تـرک ادب بـود ادب کـردمــش

تنها فرشتگان مقرّب و اولیاء الله و پیامبران نیستند که به حق می پردازند ، بلکه حرکت و جنبش افلاک به خاطر اوست و حتی جمادات نیز شوق او دارند ، دل نیز که از صمیم جان ، خود را پاک می داند ،خاک آستانِ اوست ، نظامیِ شاعر نیز از سوی وی مؤید است و برای اطاعت و اقرار به خداییِ او آفریده شده است . «آئینۀ غیب نظامی گنجه ای ، ثروتیان ، ص۱۶۰ تا ۱۶۲»

سردیس نظامی گنجوی

سردیس نظامی گنجوی

سپاهان یا اصفهان در آثار نظامی گنجه ای

۱- شهر سپاهان

نظامی گنجه ای

شهر زیبا و افسانه ایِ “سپاهان” در اندیشۀ حکیم و شاعر گنجینه نشینِ آذربایجان ، نظامی گنجه ای با لفظ و معنیِ واژه های شاهان ملازمت دارد و آنجا را درهر حال بوم و مرزی شناخته شده و مستقل با شخصیتی ممتاز و قابل توجه و دوردست می شمارد ؛ چنانکه در مثنوی خسرو شیرین شاپورِ نیرنگساز وقتی می خواهد از شیرین و زیبایی وی برای خسرو پرویز خبر بدهد ، از عمّۀ او مهین بانو پادشاه شمالی ترین شهرهای ایران و آذربایجان سخن به میان می آورد و می گوید ولایات تحتِ سُلطه و قدرت او تا مرزهای اصفهان کشیده شده است و آنجا ظاهراً لفظ “شاهان” در قافیه و “ضربِ” مصراع اول ، شکل خیالی جوش سپاه شهر سپاهان را در “عروض” مصراع دوم قرار می دهد :

همین قافیه سازی و مرزبندی ، در صحنۀ دیگری نیز ظاهر می شود که خسروپرویز در بزم شاهی نشسته و فرماندهان اطراف و ولایات ایران بر گرد او حلقه زده اند :

۲- سیب سپاهان

با آن همه دوری راه و فاصلۀ اصفهان تا گنجه ، در قرن ششم هجری ، شهر و ولایت اصفهان از جمیع جهات برای مردم آن روزگار شناخته شده بود ؛ چنان که هنرمند گنجه با حالت بسیار طبیعی و جا افتاده از انگور ری و سیب اصفهان سخن به میان می آورد و آن را جزو شگفتی های این شهر باستانی بر می شمارد . در هفت پیکر و حکایت روز جمعه ، از خوانی آراسته سخن به میان می آورد و می گوید :

تصویریکی از باغات سیب اصفهان

تصویریکی از باغات سیب اصفهان

۳– گلاب سپاهان

گلاب اصفهان نیز در حد مُشک نافۀ آهوی خُتن شهرت و معروفیت دارد که از قدیم در کشورهای مختلف جهان شناخته شده بوده و بخصوص به هندوستان و چین و عربستان و اندلس صادر می شده است .

نظامی گنجه ای آنجا که اسکندر وارد شهر اصفهان می شود ، به ذکر نام نواحی مختلف این شهر می پردازد و از گلاب اصفهان نیز نام می برد :

۴ نبات سپاهان

نظامی در یکی از ابیات خسرو و شیرین ، هنگام ذکر داستانِ شکر اسپهانی به “نبات اصفهان” و ظاهراً شهرت آن نیز اشاره ای دارد :

بـرون آمـد شـکر با جــام جلّاب       دهانی پُرشکر،چشمی پُرازخواب

شکرنامی کـه  شکّـرریـزاو بـود       نباتی کـز سپاهـان  خیـزد او بـود

تصویری فرضی از خسرو و شیرین

تصویری فرضی از خسرو و شیرین

۵- پردۀ موسیقی سپاهان

در بزم خسرو ، در حالی که شیرین در پشت پرده نشسته است ، باربد غزلی را در آهنگ سپاهان می نوازد و نظامی این مقام را غم انگیز می داند و آن را به عذرخواهی و پوزش طلبی مخصوص می گرداند .

نیم تنه ساخته شده ازنظامی گنجه ای

نیم تنه ساخته شده از نظامی گنجه ای

زبان و قصه

زبان نظامی زبانی است پرمایه ، خوش آهنگ ، و سرشار از تصویرهای خیال انگیز- تشبیه ، مجاز و مخصوصاً استعاره . کدام زبانی بهتر از این برای نقل و نظم قصه های شورانگیز خیال آمیز که عالی ترین هنر شاعر گنجه است  مناسب می توانست بود ؟ بعلاوه برای شعر تعلیمی- شعر وعظ و تحقیق- که مخزن الاسرار شاعر از آن مقوله است و در جای جای قصه هایش هم نشان آن پیداست ، این زبان آکنده از مجاز و استعاره قدرت القاءِ بیشتر دارد . چنان می نماید که انتخاب این زبان مخصوصاً با تناسبی که درجمع بین عناصر عامیانه و برخی الفاظ اهل مدرسه درآن هست کاملاً ازروی تأمل و با توجه به شیوه ای که پاسخگوی نیاز گوینده در تقریر معانی مورد نظر اوست صورت گرفته باشد . بدینگونه در کلام او پیوند درونی و هماهنگی پیش ساخته بین لفظ و معنی هست که نظیر آنرا در نزد دیگران به آسانی نمی توان نشان داد .

به هرحال کثرت تصویرهای خیال انگیز دراین زبان پرمایه ، آنرا از توجه به تصویر واقعیت که لازمۀ قصه و شعر تعلیمی هر دوست باز نمی دارد چنانکه استعمال الفاظ و تعبیرات اهل مدرسه که شیوۀ مخزن الاسرار آنرا الزام می کند او را از بهره گیری از عناصر زبان گفت و شنود که برای نظم قصه ضرورت دارد مانع نمی آید . التزام سادگی بیان هم که لازمۀ استفاده از عناصر زبان محاوره است به او کمک می کند تا در کار مضمون یابی و معنی آفرینی سبک ویژۀ خود که او آنرا طرز غریب می خواند همچنان در سراسر آثار خویش دنبال نماید و علاوه برآن زبانش در عین آشنایی غریب باقی بماند و دچار ابتذال نگردد . …..

در انتخاب واژگان ، نظامی بطور بارزی دقت و وسواس نشان می دهد و هرچند در تعبیر از معنی مقصود عناصر گونه گون زبان را به تناسب احوال به هم می آمیزد اما بین آنها آن اندازه تناسب را هم در نظر می گیرد که زبانش برغم نوسانی که بین سادگی و آرایش دارد همچنان شاعرانه ، گرم و جاندار و لطیف باقی بماند و از آنچه زبان نثر محسوبست فاصله بگیرد . درعین حال نظامی هرگز خود را با این وسواس که گنجینۀ لغات خود را از آنچه واژگان غیر فارسی است خالی سازد درگیر نمی یابد . اگر هم چنین هوسی که درعصر او تقریباً بیگانه است به خاطرش راه یافته باشد آن را بدان سبب که از غنای زبانش می کاهد و حتی در شیوۀ بیانش آنچه را طرز غریب است تا حدی تبدیل به نوعی طرز آشنا و قابل پیش بینی می سازد از عرصۀ خاطر می راند و به وسوسۀ آن تسلیم نمی شود . گویی ترجیح می دهد که در بیان مقصود از تمام غنای زبان فارسی بهره گیری کند و به خاطر گزینش الفاظ فارسی خالص که البته در هنگام ضرورت از آن اجتناب ندارد کلام خود را الفاظ و ترکیبات زیبا و خوش آهنگ رایج که احیاناً مأخوذ از ریشۀ عربی یا ترکی به نظر می رسد اما با موسیقی ویژۀ گفتار او هماهنگی تمام دارد محروم نسازد . «پیر گنجه در جستجوی… عبدالحسین زرین کوب ،ص ۲۲۳ و ۲۲۴»

حکایتی از نظامی گنجوی

سگ صلح کند به استخوانی/ ناکس نکند وفا به جانی

در قصه شنیده‌ام که باری  / بود است به مرو تاجداری

در سلسله داشتی سگی چند /دیوانه فش و چو دیو در بند

هر یک به صلابت گرازی /برده سر اشتری به گازی

شه چون شدی از کسی بر آزار /دادیش بدان سگان خونخوار

هرکس که ز شاه بی‌امان بود /آوردن و خوردنش همان بود

بود از ندمای شه جوانی /در هر هنری تمام دانی

ترسید که شاه آشنا سوز / بیگانه شود بدو یکی روز

آهوی ورا به سگ نماید / در نیش سگانش آزماید

از بیم سگان برفت پیشی / با سگبانان گرفت خویشی

هر روز شدی و گوسفندی / در مطرح آن سگان فکندی

چندان بنواختشان بدان سان / کان دشواری بدو شد آسان

از منت دست زیر پایش / گشتند سگان مطیع رایش

روزی به طریق خشمناکی / شه دید در آن جوان خاکی

فرمود به سگ دلان درگاه / تا پیش سگان برندش از راه

وان سگ‌منشان سگی نمودند / چون سگ به تبر کش ربودند

بستند و بدان سگانش دادند / خود دور شدند و ایستادند

وآن شیر سگان آهنین چنگ / کردند نخست بر وی آهنگ

چون منعم خود شناختندش / دم لابه کنان نواختندش

گردش همه دست بند بستند / سر بر سر دستها نشستند

بودند بر او چو دایه دلسوز / تا رفت بر این یکی شبانروز

چون روز سپید روی بنمود / سیفور سیاه شد زراندود

شد شاه ز کار خود پشیمان / غمگین شد و گفت با ندیمان

کان آهوی بی گناه را دوش / دادم به سگ اینت خواب خرگوش

بینید که آن سگان چه کردند / اندام ورا چگونه خوردند

سگبان چو از این سخن شد آگاه / آمد بر شاه و گفت کایشاه

این شخص نه آدمی فرشته است / کایزد ز کرامتش سرشته است

برخیز و بیا ببین در آن نور / تا صنع خدای بینی از دور

او در دهن سگان نشسته / دندان سگان به مهر بسته

زان گرگ سگان اژدها روی / نازرده بر او یکی سر موی

شه کرد شتاب تا شتابند / آن گم شده را مگر بیابند

بردند موکلان راهش / از سلک سگان به صدر شاهش

شه ماند شگفت کان جوانمرد / چون بود کزان سگان نیازرد

گریان گریان به پای برخاست / صد عذر به آب چشم ازو خواست

گفتا که سبب چه بود بنمای/ کاین یک نفس تو ماند بر جای

گفتا سبب آنکه پیش ازین بند / دادم به سگان نواله‌ای چند

ایشان به نواله‌ای که خوردند / با من لب خود به مهر کردند

ده سال غلامی تو کردم  / این بود بری که از تو خوردم

دادی به سگانم از یک آزار / و این بد که نبد سگ آشنا خوار

سگ دوست شد و تو آشنا نه /سگ را حق حرمت و ترا نه

چون دید شه آن شگفت کاری / کز مردمی است رستگاری

هشیار شد از خمار مستی / بگذاشت سگی و سگ‌پرستی

مقصودم از این حکایت آنست/ کاحسان و دهش حصار جانست

مجنون که بدان ددان خورش داد / کرد از پی خود حصاری آباد

ایشان که سلاح کار بودند/ پیرامن او حصار بودند

گر خاست و گر نشست حالی/ آن موکب از او نبود خالی

تو نیز گر آن کنی که او کرد/ خوناب جهان نبایدت خورد

همخوان تو گر خلیفه نامست/ چون از تو خورد ترا غلامست

در زمانهای گذشته پادشاهی چندین سگ تنومند داشت که آنها را همچون حیوانات وحشی بار آورده بودند . و بقدری قدرتمند بودند که سر شتری را با یک گاز از بدن جدا می کردند .

پادشاه هرگاه از شخصی دلخور و ناراحت می گشت دستور می داد که وی را به قفس سگان بیاندازند و شخص بیچاره در دم تکه تکه می گشت .

از ندیمان شاه جوانی باهوش و ذکاوت در اندیشه شد که ممکن است روزی شاه به او نیز اظهار بدبینی و خصومت نموده و او را نیز به دندان سگان سپارد . لذا تصمیم به دوستی با سگان گرفت و هر روز گوسفندی را ذبح نموده ، سپس داخل محوطه نگهداری سگان شده و با نوازش آنها ، لاشه گوسفند را خوراک آنها می نمود .

پس از چندی شاه را بر جوان خشم گرفت و نگهبانان را فرمان داد که وی را به پیشگاه سگان اندازند . آنها نیز چنین کردند . ابتدا سگان آهنگ حمله بر وی نمودند ، لیکن چون منعم خود را شناختند جوان را شروع به لیسیدن کرده و برایش دُم تکان می دادند آنگاه سر  بر پای او گذاشته و با آرامش خسبیدند .

چون یک شبانه روز بگذشت شاه از کرده خویش پشیمان شده ، نگهبان را احضار نمود و پرسید بر سر جوان ندیمه چه آمد و سگان او را چگونه تناول  کردند . که به وی اطلاع دادند آن جوان همچون فرشته در قفس سگان مشغول نوازش کردن آنها است و این عمل متقابل است و سگان نیز مشغول لیسیدن و بوییدن او هستند . او در دهن سگان نشسته / دندان سگان به مهر بسته

شاه شتابان به صحنه آمد تا با چشم خویش ماجرا را ببیند . به امر او جوان را از قفس خارج کردند و پادشاه شروع به عذر خواهی و طلب بخشش نمود و پرسید تو چکار کردی که سگان تو را نخوردند . آن ندیم پاسخ داد من هر روز تکه گوشتی جهت دوستی برایشان گذاردم و مراوده رفاقت برایشان گشودم . لیکن ده سال نوکری و غلامی تو کردم که عاقبت اقدام به نابودی من توسط سگانت نمودی اما چند مرتبه به این سگان خدمت کردم و آنها قدر مرا دانستند و به من انس بستند  . شاه از این ماجرا متنبه شده و راه انسانیت و مردی در پیش گرفت .

منابع :

تاریخ ادبیات ایران ، تألیف دکترذبیح الله صفا ، انتشارات ابن سینا ، ۱۳۵۲ خورشیدی

آئینۀ غیب نظامی گنجه ای ، در مثنوی مخزن الاسرار ، دکتر بهروز ثروتیان ، انتشارات سبزان ، ۱۳۸۵ خورشیدی

شهربند گنجه ، گزیدۀ مقالات دکتر ثروتیان دربارۀ نظامی گنجه ای ، به اهتمام علیرضا قوجه زاده ، انتشارات آیدین ، تبریز ، ۱۳۹۰ خورشیدی

پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد ، دربارۀ زندگی ، آثارو اندیشۀ نظامی گنجه ای ، نوشتۀ دکترعبدالحسین زرین کوب ، انتشارات سخن ، زمستان ۱۳۷۲ خورشیدی

مقدمه مثنوی ،خسروشیرین ،اثر نظامی گنجه ای ، به کوشش امین بابایی پناه

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *