کیا بزرگ امید

کیا بزرگ امید

 

 کیا بزرگ امید   حکومت ۵۱۸ ای ۵۳۲ ه.ق

در یکی از روز های اوائل زمستان که هوای الموت بسیار سرد بود حسن صباح که در بستر بیماری بود ، چهار تن از داعیان ارشد اسماعیلی را بنامهای  “جواد ماسالی” ، “کیا بزرگ امید” ، “ابوعلی اردستانی” و “حسن قصرانی” را به پیشگاه خود فرا خواند .

کیا بزرگ امید

کیا بزرگ امید

حسن صباح وقتی در چهره های آنها با چشمانی به گودی نشسته و نگاههایی جستجوگر نگریست گفت ، من ظاهراً از یک بیماری مرموز رنج می برم . لیکن احساس می کنم که غیر از ضعف بسیار که آنهم نتیجۀ خستگی و کار زیاد و جانفرسا است ، عارضۀ دیگری ندارم . اما با این وصف ممکن است ،  همین ضعف مفرط مرا از پای بیاندازد و شاید هم سبب مرگم شود ؛ لذا از شما خواستم برای مشورت دربارۀ آیندۀ نهضت باطنیه اینجا حضور یابید .

بعد از اینکه من مُردم ، مرگ مرا تا چند روز بروز ندهید تا اینکه بتوانید مرا در جایی بخاک بسپارید که هیچکس نداند مزارم در کجاست و بعد از اینکه مرا دفن کردید ، شهرت بدهید که جسد مرا به مصر فرستاده اید . از این جهت این وصیت را می کنم که کسی نباید بداند قبر من کجاست تا امیران و حکام که کیش باطنی ندارند ، جنازۀ مرا از قبر بیرون نکشند و نسوزانند .

من به شما که هر چهار نفر دارای مرتبۀ داعی بزرگ هستید ، اعتماد کامل دارم و به شما سفارش می کنم که خود شما باید جسد مرا از زمین بردارید و به خاک بسپارید و مزار مرا نیز باید خود شما حفر کنید . و اموالی که من دارم شامل یک خانه ، یک مزرعه و یک باغ می باشد که سایر ساکنان این شهر نیز آنرا دارند . و خدا را شکر می کنم که اقتصادمان را به جایی رساندیم که تمام کسانی که پیرو آیین ما هستند ، بین آنها یک فقیر حاجتمند نداریم .

اکنون که مرگم نزدیک است با خوشوقتی مشاهده می کنم که الموت یکی از مراکز بزرگترین کانونهای بازرگانی است و ما بزرگترین صادر کننده دارو در سراسر جهان می باشیم …

حسن صباح اظهار داشت که بر شما پوشیده نیست که من پسر جوان خود را معدوم کردم ، زیرا او کارهای خلاف شرع می کرد و لایق پیشوایی و رهبری شما نبود .

حسن صباح رهیر اسماعیلیه

حسن صباح رهیر اسماعیلیه

وقتی صحبت به اینجا رسید ، هریک از چهار داعی که داعیۀ پیشوایی و امامت یاطنیان را داشتند ، به حسن صباح گفتند که به دلیل خدماتی که انجام داده اند ، لایق و شایستۀ رهبری می باشند ؛ و حسن صباح با اینکه خدمات و شایستگیهای هر یک را در مبارزات و جنگها و یاوریهایی که در لحظات سخت می کردند برشمرد ، ولی هیچیک را مستعد رهبری ندانست و وقتی آنها را مرخص کرد ، بزرگ امید را پیش خود خوانده و در کنار خود نشانید . آنگاه از او پرسید : به عقیدۀ تو ، لایق ترین مرد باطنی برای اینکه جانشین من شود چه کسی است ؟

بزرگ امید گفت عقیده دارم که در این موقع هیچ کس به اندازۀ محمود سجستانی برای جانشینی شما صالح نیست و از خدمات و لیاقتهای سجستانی برشمرد .

حسن صباح گفت :  بسیار خوب ، بزرگ امید نظریات تو را شنیدم و دیگر با تو کاری ندارم . روز دیگر رأی و عقیدۀ من در خصوص جانشینم معلوم خواهد شد و من نظریه خود را با خط خویش می نگارم تا اینکه پس از مرگم کسی نتواند انکار نماید .

حسن برای اعلام جانشینی دستور داد که ساکنان شهر و قلعه الموت در روزی که وی اعلام داشته بود ، در محل سرپوشیده ای حاضر شوند .

پس از آنکه جمعیت گرد هم آمدند ، حسن صباح پس از ایراد سخنرانی پر شور اسم بزرگ امید را برای جانشینی خود بر زبان آورد و کاغذی را که در دست داشت به مردم نشان داد و گفت : این وصیت نامه من است که به خط خودم نوشته ام و به موجب آن ، بزرگ امید را جانشین خویش قرار داده ام و اینک مفاد آنرا برای شما می خوانم .

حسن صباح بعد از اینکه وصیت نامه را خواند ، بزرگ امید را در کنار دست خویش قرار داد بطوری که وی را ببینند و گفت : این است بزرگ امید ، داعی لَمبِسَر که بعد از من پیشوای باطنیان خواهد بود و امور کیش باطنی را اداره می نماید . آنگاه بزرگ امید ، با احترام وصیت نامه را از دست حسن صباح گرفت و آن دستخط را به لمبسر فرستاد . بعد از حمله هلاکو خان مغول به قلعه لمبسر ، آن قلعه و دستخط حسن صباح و بسیار دیگری از مدارک و اسناد از میان رفت . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، خلاصه صفحات۳۰۱ الی ۳۰۷»

تصویر هوایی قلعه الموت - عکس از گوگل

تصویر هوایی قلعه الموت – عکس از گوگل

چند روز پس از انتخاب بزرگ امید به سمت جانشینی حسن صباح ، جواد ماسالی برنامه از میان برداشتن بزرگ امید را طرح ریزی کرد که نقشۀ او برملا گردیده و به دستور حسن صباح و توسط بزرگ امید وی را به قلعۀ لمبسر برده و درآنجا حبس نمودند . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، خلاصه صفحات۳۰۷ الی ۳۱۰»

بالاخره در سال ۱۱۲۶ میلادی مطابق با ۵۱۸ ه.ق با درگذشت حسن صباح بزرگ امید جانشین وی گردید . تقریباً همه داعیان بزرگ و کوچک ، چه آنها که در قلعۀ الموت حضور داشتند و چه آنهایی که در شهرها ، سامانها ، قلعه ها و دژهای دور و نزدیک سرزمین ایران سرگرم انجام وظایف خویش بودند نسبت به کیا بزرگ امید، سوگند وفا داری یاد کردند و به وسیلۀ پیک های اسماعیلی ضمن نامه هایی چند خود را در اختیار فرمان و اراده آن مرد قرار دادند و تسلیم اوامر وی گردیدند .

موضوع مهمی که جالب توجه است  آنکه جمعیت رفیقان ، آن مردان آزموده و جنگاوران بی بدیل و فداییان سرد و گرم روزگار چشیده و در دهها معرکه و کارزار شرکت جسته ، قدم به قدم و گام به گام به دنبال پیشوای جدید اهل باطن بودند و همچون سایه در پی وی روان گشتند . آنها هیچگاه وی را تنهایش نمی گذاشتند و خود را فدایی ترین فداییان بزرگ امید به عموم پیروان اسماعیلیان معرفی می کردند . ما این رفیقان را از قبل می شناسیم و می دانیم که از قماش جوانان پرشور ، متهور ، جسور ، جنگاور ، دلاور و سرسخت بودند . وقتی در جنگی و یا محاربه و مبارزه شرکت می جستند ، تا دشمن و یا دشمنان را درهم نمی شکستند و یا زبون و بیچاره و تار و مار از صفحه روزگار محو نمی کردند ، پای به عقب نمی نهادند و عرصه را خالی نمی گذاشتند .

از بزرگترین و خطرناکترین دشمنانی که علیه بزرگ امید قیام کرد ، انوشتکین (شیرگیر) کذایی بود که ضرب شصت حسن صباح و یارانش را در آوردگاه الموت فراوان دریافت کرده بود ؛ ولی حالا باز به نسیم تازه ای که وزیدن آغاز کرده بود جانی تازه یافته و سوداهای نوینی در مغزش را یافته بود .

قلعه الموت وضعیت کنونی عکس از گوگل

قلعه الموت وضعیت کنونی عکس از گوگل

به دستور کیا بزرگ امید قلعه های “کسان باد”  در ولایت  “اشکور” و مکرکلیم و جاکل و تکامجان را استوار ساخت که البته مورد نظر و هدف جنگی شیرگیر بود .

شیر گیر عزم آن داشت که ابتدا این مراکز مهم سوق الجیشی را به تصرف خود درآورد و آنگاه به قلب نیروی بزرگ امید در الموت بتازد. اما بزرگ امید در اشکور دوازده هزار مرد جنگی مرکب از قشون حسن صباحی و جمعیت رفیقان آماده کارزار ساخت . او ابتدا رفیقان را به طالقان فرستاد تا تمام مناطق آن سامان را که احتمال داشت شیرگیر از طریق طالقان بتازد ، به تصرف درآوردند و از آنجا چهارپایان بسیار و سیورسات جنگی و خواربار ضروری بیاوردند .

در دهم ربیع الاول سال ۵۲۰ ه.ق قلاع میمون دژ (زجرود) را مستحکم ساخت و «دهخدا عبدالملک فشندی» بر سیرگیر و به اصطلاح شیران بتازد .

اما به دستور شیرگیر ، “اصیل” برادرزادۀ وی ، سپاهیانی مجهز به دیلمان آورد و با جمعیت رفیقان به کارزار برآمد ، جنگ سخت و خونینی در گرفت که در پایان کار ، لشکریان برادرزادۀ شیرگیر روی به هزیمت و فرار نهادند و رفیقان اموال و چهارپایان بسیار به غنیمت گرفتند .

کیابزرگ بی وقفه همچنان سرگرم جنگ و منازعه با دشمنان نوخاسته بود و همچون سَلَفَش ، حسن صباح بی درنگ دشمنان را یکی پس از دیگری در هم می شکست و بعضاً گوشمالی می داد و پیروزی می یافت ، و شرح آن به قرار زیر است :

در ربیع الاول سال ۵۲۰ ه.ق ، تیمور طغان به اتفاق “یرنقش بازدار” با لشکریان فراوان و مردان ری به طالقان آمدند تا شاید شکافی در صفوف مستحکم رفیقان ایجاد کنند .

ولی رفیقان که هوشیارتر و مراقب تر از آنان بودند ، در “شهرک” با دشمنان روبرو شدند و پس از جنگی شدید و بی وقفه ، آنها را منهزم کرده ، جماعتی کثیر از ایشان را به خاک هلاکت بیافکندند . در این جنگ ، تیمور طغان گرفتار گشته و به اسارت رفیقان درآمد . رفیقان ، بطور بی امان به دنبال و تعقیب شکست خوردگان فراری برآمدند تا آنگاه که به “سربشم” رسیدند. در آنجا متعاقب برخوردی سهمگین و سخت “یرنقش” را با هفتاد ترک سلجوقی به قتل رساندند و جماعتی را نیز به اسارت گرفتند .

“تیمورطغان” را به دستور بزرگ امید به الموت برده و در زندان آن قلعه محبوس کردند .  سلطان سنجر وقتی این خبر بشنید ، از بزرگ امید درخواست استخلاص و بازگردانیدن وی را کرد ، ولی بزرگ امید زیر بار خواهش شاه سلجوقی نرفت ؛ پس سنجر ناگزیر، سلطان محمدبن محمد را با لشکری گران به رودبار فرستاد تا مگر کار را بر مدافعان اسماعیلی و جمعیت رفیقان تنگ گرفته و آنان را وادار به تسلیم خواسته های سنجر بنماید .

سلطان سنجر سلجوقی

سلطان سنجر سلجوقی

وقتی این خبر در قزوین به گوش جماعت رفیقان رسید ، به سلطان محمد پیغام دادند که از طریق دشمنی و حمله درگذر که پیشینیان تو از اینگونه کارها جز شرمساری و خفت طرفی نبستند ، مگر از راه مسالمت .

سلطان محمد پیشنهاد رفیقان را پذیرفت و در نتیجه صلح برقرار شد و رفیقان کامروا از قزوین به جایگاه خویش بازگشتند و کار به مراد آنها حاصل شد .

در سال ۵۲۱ “کیونوشاد” و خنج ، با جماعتی از جنگجویان رفیقان به طالقان شتافتند و پس از مدتی جنگ و ستیز ، دژ منصوره را فتح کردند ، کیانوشاد آنگاه از طرف جمعیت رفیقان به دژبانی آن قلعه منصوب گردید . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، خلاصه صفحات۳۲۷ تا۳۳۱»

عباس اقبال در تاریخ مفصل ایران می گوید :

دوسالی از حکومت بزرگ امید نگذشته بود که سلطان سنجر سلجوقی حملاتی به قلاع اسماعیلیه انجام داد که این مسئله را در معرض آزمایش گذاشت . سلطان سنجر از زمان لشکر کشی به طبس ، یعنی از سال۱۱۰۳ میلادی مطابق ۴۹۷ ه.ق علیه اسماعیلیان دست به اقدامی نزده بود و حتی با آنها وارد یک نوع سازش و موافقت گردیده بود . هیچ عذر و علت موجه و ضروری برای حملۀ سال ۱۱۲۶ میلادی وی به اسماعیلیان وجود ندارد . تنها اعتماد و قدرت روزافزون سلطان و ضعف تصوری اسماعیلیان در دوران حکومت فرمانروای جدیدشان می تواند فاقد توجیه قانع کننده ای برای تصمیم سلطان باشد . تصمیم بر اینکه دیگر نسبت به این قدرت مستقل و خطرناکی که در مرزهای قلمرو او ، و حتی در داخل آن بوجود آمده است ، اغماض و تساهل به خرج ندهد . وزیر سلطان ، معین الدین کاشی که طرفدار اقدامات شدید علیه اسماعیلیان بود در این میان نقش مهمی داشت .

اولین حمله از مشرق شروع شد  . در این سال وزیر سلطان سنجر فرمان داد که علیه اسماعیلیان به جنگ بپردازند و آنها را در هرکجا که هستند و هر کجا به دست می آیند بکشند و اموالشان را غارت کنند و زنانشان را به کنیزی ببرند . وی لشکر به طرثیث  (درقهستان یا حوالی بیرجند کنونی) که در دست اسماعیلیان بود ، و نیز به بیهق(سبزوار کنونی) فرستاد … وبه تمام قسمتهایی که در تصرف آنان بود سپاه گسیل داشت و بدانها فرمان داد که هرجا با اسماعیلیان روبرو شدند ،آنها را به قتل برسانند «عباس اقبال تاریخ مفصل ایران»

قلعه فورگ- یکی از قلاع اسماعیلیان در خراسان جنوبی (قهستان)

قلعه فورگ- یکی از قلاع اسماعیلیان در خراسان جنوبی (قهستان)

خدعه و فریبکاری سلطان محمود نسبت به بزرگ امید

هنگامی که کیا بزرگ امید به جانشینی حسن صباح برقرار گردید ، سلجوقیان چنین می اندیشیدند که خَلَف حسن صباح ، مردی است سلیم النفس و اهل صلح و سازش ، شاید کمتر دنبال تبلیغ کیش باطنیه باشد و از درگیری و رزم و مصاف دادن با مأموران و امیران ما دست بردارد ، غافل از اینکه خط سیر و مشی فکری و عقیدتی اسماعیلیان تا هنگامی که قلعۀ الموت و قلاع مستحکم دیگر برقرار و بر سر پا است و مردان فدایی از جمعیت رفیقان گرفته تا سپاهیان تعلیم یافته وجود دارد همواره وجود اهل باطن ، مردم شهر ها را تهدید می کند و چون سلجوقیان به تجربه و متعاقب پیکارهای سخت و خونین دریافته بودند که در عرصه کارزار حریف اسماعیلیان نیستند ؛ پس به این فکر برآمدند تا از راه خدعه و فریبکاری بر مقصود دست یابند . به همین مناسبت سلطان محمود سلجوقی از شهر اصفهان “یرنقش بازدار” را به عنوان فرستاده مختار خود به قلعۀ الموت گسیل داشت تا با کیا بزرگ امید ملاقات و گفتگو کرده ، پس از جلب موافقت وی ، شخص مورد اعتمادی را به اصفهان نزد سلطان محمود بفرستد تا شرایط صلح و آشتی و دوستی فیمابین فراهم گرداند .

کیا بزرگ امید خواجه محمد ناصحی شهرستانی را همراه یرنقش بازدار به اصفهان فرستاد . پس از رسیدن به اصفهان او را به حضور سلطان محمود آوردند . سلطان ظاهراً از دیدار نماینده الموت اظهار خرسندی و شادمانی نمودند و همانجا گفتگو پیرامون صلح آغاز شد .

وقتی مذاکرات به انتها رسید و ترتیب کار آشتی داده شد ، خواجه محمد از نزد سلطان بیرون آمده و مصمم گردید که به شتاب بسوی الموت رهسپار شود ولی موقعی که وی وارد بازار شهر شد ، ناگهان اوضاع را منقلب و آشفته ، و مردم را علیه خود و اسماعیلیان در غوغا و قیام دید . طولی نکشید که بی هیچ جهت و دلیلی ، انبوهی از خلق به هیجان آمده و بسوی خواجه محمد و چند رفیق همراه وی هجوم آورده ، همه را بقتل رسانیدند .

وقتی این خبر به بزرگ امید رسید ، بی درنگ برای سلطان محمود اتمام حجت فرستاده و تهدیدش نمود که باید منتظر عواقب ناخوشایند آن واقعۀ دردناک باشد .

سلطان محمود که سخت به وحشت افتاده بود ، به بزرگ امید پیغام فرستاد که غوغای خلق و کشته شدن فرستادگان وی هرگز تمهیدی نبوده و ما در آن حادثه خونین هیچ دخالتی نداشته ایم . بزرگ امید در پاسخ گفت : رسول ما به اتکای عهد و سوگند دروغ شما آمد و چنان سرنوشتی را پیدا کرد ؛ اگر حرف شما درست و عین حقیقت است و اگر راست می گویی ، قاتلین را دستگیر کرده و به مجازات برسان و در غیر اینصورت در انتظار انتقام و مترصد عکس العمل سخت وخشونت آمیز ما باش .

سلطان محمود علیرغم آنهمه بیم و هراسی که وجودش را در میان گرفته بود به آن پیام اعتنایی ننمود . کیا برزگ امید ، وقتی وضع را چنان دید ، جمعیت رفیقان را بیاراست و آنها را مأمور گرفتن انتقام و گوشمالی دادن امیران و قشون سلطان محمود سلجوقی کرد .

لشکر رفیقان ابتدا در سال ۵۲۳ ه.ق به قزوین حمله ور شدند و پس از پیکاری سخت و خونین چهارصد نفر از قشون سلطان محمود مستقر در قزوین را به قتل رسانیدند و سی هزار گوسفند و دام و دویست استر و دویست رأس گاو به غنیمت گرفتند .

نبرد اسماعیلیون و سپاه سطان محمود سلجوقی

نبرد اسماعیلیون و سپاه سطان محمود سلجوقی

به دنبال این پیروزی که رفیقان را حاصل آمد ، “قراونه” یکی از سپهسالاران سلطان محمود به قصد جنگ با رفیقان به سراغ آنان آمد ، بار دیگر نبردی خونین درگرفت ، که سپاهیان سپهسالار سخت شکست خورده ، تار و مار گشته و رفیقان فرمانده آنان را دستگیر کرده به قتل رسانیدند . در همین گیر و دار که کشمکش بار دیگر شروع شده بود و شعله های جنگ میان سپاهیان سلطان محمود و قشون بزرگ امید بالا گرفته بود و برای چندمین بار رفیقان لشکریان عراقی سلطان محمود را که به رودبار حمله آورده بود  منهزم ساخته بودند ، خبر مرگ سلطان محمود سلجوقی در ربیع الاول سال ۵۲۵ ه.ق انتشار یافت ، پس قشون ترکان سلجوقی بکلی روحیه باخته و به جایگاههای خویش بازگشت کردند و سرانجام خدعه و نیرنگ سلطان محمود چنین بود .«سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، ص۳۳۴»

کاردخوردن خلیفۀ عباسی (المسترشد بالله)

در گیرو دار نبردهای فوق ، سلطان مسعود جانشین محمود که جانب خلیفه عباسی (المسترشد بالله) را نگاه می داشت به بغداد شتافت تا نسبت به این خلیفه ادای احترام کرده ، به قدرت رسیدن خود را از طرف وی تأیید و تثبیت گرداند .

اما در هفدهم ماه ذی القعده سال ۵۲۷ ه.ق یکی از فداییان بزرگ امید که در انتظار فرصت مناسبی بود ، از یک لحظه خلوت بارگاه استفاده کرده و خود را به مسترشد بالله رسانیده ، با کاردی که در زیر شال خود پنهان کرده بود ، وی را بقتل رسانید .

المسترشدبالله خلیفه عباسی عکس از فیسبوک

المسترشدبالله خلیفه عباسی عکس از فیسبوک

وقتی خبر ترور و کشته شدن خلیفه عباسی به الموت رسید ، مردم آن سامان هفت شبانه روز شادی کرده و نسبت به جمعیت رفیقان که آن فدایی از ایشان بود مهربانیها کردند و مجلس های رزم بیاراستند . «رشیدالدین فضل الله » «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، خلاصه صفحات۳۳۱ تا ۳۳۵»

کیا بزرگ امید در سال ۵۳۲ ه.ق پس از جانشینی پسرش محمد به جای خویش از دنیا رفت .

 

منابع :

سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت  ، نویسنده ناصر نجمی ، انتشارات ارغوان ، سال ۱۳۸۹

تاریخ اسماعیلیان ، تألیف برنارد لوئیس ، ترجمۀ دکتر فریدون بدره ای ، انتشارات توس ، سال ۱۳۶۲ خورشیدی

تاریخ جامع ایران ،  هاشم رجب زاده ، جلد نهم و دهم ، ۱۳۹۳ شمسی

جامع التواریخ ، تاریخ اسماعیلیان ، مؤلف : رشیدالدین فضل الله همدانی ، به تصحیح : محمد روشن ، ناشر میراث مکتوب ، به اهتمام دکتر عباس پناهی ،  تاریخ ۱۳۸۷ خورشیدی

الفهرست ، تألیف محمدبن اسحاق ابن ندیم ، تاریخ نگارش سال ۳۷۷ ه.ق ، ترجمۀ محمد رضا تجدد

تاریخ ادبیات ایران ، دکتر ذبیح الله صفا ، جلد اول ،انتشارات فردوس ، چاپ دهم ۱۳۶۹خورشیدی

مدرس رضوی، محمدتقی، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴ خورشیدی

عزالدین ابن اثیر ، الکامل فی التاریخ ، کارلوس یوهنس تورنبرگ در سال ۱۸۵۱ میلادی ، ترجمه به اهتمام ابوالقاسم حالت ، عباس خلیلی

تاریخ جامع ایران ،  هاشم رجب زاده ، جلد نهم و دهم ، ۱۳۹۳ شمسی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *