حسن صباح رهیر اسماعیلیه

حسن صباح رهبر اسماعیلیه

 

حسن صباح  رهبر فرقه اسماعیلیه حکومت ۴۸۳ الی ۵۱۸ ه.ق

حسن بن علی بن محمدبن جعفربن حسین بن محمد صباح حِمَیری (حسن صباح که در تاریخ معروف به سیدنا دنیز هست)  در سال ۴۴۵ ه.ق متولد شد . او اهل ری بود . پدرش او را به مدرسۀ امام موفق (نیشابور) برد تا نزد او تحصیل کند . در بعضی منابع از حسن صباح ، عمر خیام و خواجه نظام الملک به عنوان سه یار دبستانی یاد شده است . این سه یار دبستانی با هم عهد می کنند که هرکدامشان زودتر به مقامی رسید ، دیگران را کمک کرده و به مقام بالایی برسند . خواجه نظام الملک از سه دوست خود زودتر به مقامی رسید و به عهد دیرین با دوستان پایبند بود ؛ لذا برای عمرخیام جیره ای دائم مقرر نمود و حسن صباح را به دربار سلجوقی معرفی نمود . پس از گذشت زمانی قدرت و نفوذ حسن صباح گسترش یافت ، لذا پس از مدتی از دربار سلجوقی تبعید گردید و این سرآغاز حرکت وی شد . «سرگذشت حسن صباح و قلعه .. ، ناصر نجمی ، ص ۷/۱» لیکن اکثر منابع تاریخی همدوره بودن این سه نفر را تأیید نمی کنند .

تصویر نقاشی از حسن صباح

تصویر نقاشی از حسن صباح

دکتر فاروق صفی زاده در مقدمه کتاب حسن صباح و قلعه الموت آورده است :

داستان همدرسی و رفاقت حسن صباح با خواجه نظام الملک وعمر خیام در ایام کودکی آنها که در برخی کتب نقل شده ، ظاهراً اساس درستی ندارد و افسانه ای بیش نیست . افکار حسن صباح بیشتر از افکار آیین مهر ، سپس آیین زرتشت و مانوی و بخصوص مزدکی سرچشمه گرفته است و حسن در نظر داشت ایران را از لوث وجودغیر ایرانیان عرب و تُرک پاک سازد . در زمان حسن ترورهایی به دستور او انجام گرفت . از جمله خواجه نظام الملک طوسی که به دستور او به قتل رسید . «دکتر فاروق صفی زاده ، مقدمه کتاب سرگذشت حسن صباح وقلعه الموت»

او به مصر رفت و آنجا با خلیفۀ فاطمی ، المستنصربالله ملاقات کرد . فرقه او را نزاریه نامند ؛ زیرا او بر سر جانشینی المستنصر با امیر الجیوش مخالف بود . المستنصر دو پسر به نامهای نزار و مستعلی داشت . او ابتدا پسر اولش نزار را جانشین خود کرد اما با مخالفت امیرالجیوش ، مستعلی را بعنوان جانشین خود اعلام کرد . اختلاف ها هم از همین جا شروع شد . طبق اعتقاد اسماعیلیان نصب اول قبول و نصب دوم باطل است . حسن سپس در سال ۴۷۳ ه.ق  به ایران آمد و از آنجایی که کلامی آتشین و پر نفوذ داشت روز بروز بر طرفدارانش افزوده شد .«سرگذشت حسن صباح و قلعه .. ، ناصر نجمی ، ص ۷/۱»

فعالیت شدید حسن باعث شد که نظام الملک به دستگیری او همت گمارد . حاکم ری مأمور این کار بود و به همین سبب حسن از نزدیک شدن به آن شهر ابا داشت و چون داعیان او در اطراف قزوین و در کوههای دیلمان سرگرم تبلیغ بودند ، به آن نواحی روی نهاد و بسیاری از مردم به سبب زهد او به وی گرویدند و او به حیله “علوی مهدی” گماشتۀ ملکشاه را بر قلعۀ الموت از آنجا بیرون کرد و سه هزار دینار بهای آن قلعه را بر حاکم گرد کوه و دامغان”رئیس مظفر مستوفی” که دعوت حسن را پذیرفته بود بنوشت . تاریخ صعود حسن بر قلعۀ الموت ششم رجب سال ۴۸۳ ه.ق بود . از این تاریخ حسن دایرۀ دعوت خود را توسعه داد و اگرچه تا آن هنگام بسیاری از مردمان را در نواحی مختلف به مذهب خویش درآورده بود ، لیکن اهمیت واقعی کار در حقیقت از قلع الموت آغاز شد و او نه تنها این قلعه بلکه نقاط متعدد اطراف را مستحکم کرد و در بسیاری از نواحی کوهستانی دیلمان و طبرستان قلاعی بنیاد نهاد و یکی از داعیان خود بنام حسین قاینی را به قُهستان فرستاد و او در آنجا نیز مانند حسن به استخلاص بعضی از نواحی مبادرت کرد و قلاعی در آن نواحی بدست آورد .

تصویر دیگری از حسن صباح

تصویر دیگری ازحسن صباح

با آنکه دولت سلجوقی هم از آغاز کار متوجه خطر این دعوت شده و سردارانی برای برانداختن اسمعیلیۀ الموت و قُهستان فرستاده بود ، لیکن کاری از پیش نبردند و مرگ ملکشاه در سال ۴۸۵ ه.ق خود فرصتی برای صباحیان گشت و چون اندکی پیش از آن نظام الملک ، که دشمن بزرگ صباحیان بود ، در صحنه ، نزدیک نهاوند با کارد یکی از فدائیان اسمعیلیه از پای درآمده بود ، شهرت آنان عالمگیر گشت . بعد از نظام الملک هم دو پسر او احمد در بغداد و فخرالملک در نیشابور به ضرب کارد فدائیان حسن از پای درآمدند وبسیاری دیگر از رجال که در دشمنی اسمعیلیه تعصب می ورزیدند ، به کارد آنان کشته شدند و رُعبی عظیم از آنان در دل مخالفان افتاد . اختلاف فرزندان ملکشاه نیز یکی از علل بزرگ پیشرفت صباحیان بود و در همین اوان قلعۀ گردکوه را در دامغان به همدستی رئیس مظفر از عمال سلجوقی که قبول دعوت فاطمی کرده بود ، و”لَمّ سر یا لَمبَسَر را در رودبار الموت به یاری یکی از داعیان ارشد بنام کیا بزرگ امید تسخیر کرد و با این مقدمات در مدتی کوتاه حسن صباح را قدرتی حاصل شدو سلطان محمد هم که بعد از قلعۀ اسمعیلیه در اصفهان و قتل احمدبن عبدالملک عطاش، “انوشتکین شیرگیر” را در سال ۵۱۱ ه.ق برای فتح قلاع الموت و لمبسر فرستاده بود ، کاری از پیش نبرد و به سبب مرگ او کار مبارزه با صباحیان ناتمام ماند . سلطان سنجر نیز بر اثر تهدیدی که از جانب حسن شده بود ، از تعقیب کار او باز ایستاد ؛ بدین معنی که حسن یکی از فدائیان را مأمور کرد تا شب هنگام کاردی در پیش تخت سلطان بر زمین فرو کند و آنگاه به او پیغام داد ؛ آن کس که کارد بر زمین درشت فرو می کند ، برسینۀ نرم سلطان هم تواند نشاند . لذا سلطان بترسید و به صلح با صباحیان رضایت داد و در روزگار او کار صباحیان بالا گرفت چنانکه حتی در پایان قلعۀ گردکوه از گذرکنندگان باج می گرفتند و در سایر نواحی که تسلّط با ایشان بود ، عوارضی از مردم تحصیل می کردند . «تاریخ ادبیات ایران ، دکتر ذبیح الله صفا ، جلد دوم ص ۱۶۹ تا ۱۷۱»

توطئه قتل حسن صباح به وسیلۀ  ترکان خاتون

ترکان خاتون متعاقب شکستها و ناکامیهای خارج از حدّش که یکی پس از دیگری نصیبش شده بود ، سودای خام و ناپخته ای را در مخیله اش راه داده بود ؛ قتل حسن صباح پیشوای اسماعیلیه .

برخی از زنان گاهی به انگیرۀ روحیات زنانۀ خود به اصطلاح تصمیماتی می گیرند و اندیشه هایی به خود راه می دهند که در عالم حقیقت به افکار شیطانی کودکانه بیشتر شبیه می ماند .

ترکان خاتون ، زن ملکشاه به اصطلاح عزم جزم کرده بود تا شخصی را که همه تیره روزیها و شکستهایش را ناشی از وجود او می دید به قتل برساند . البته او شخصاً نمی خواست و قدرت آن را در خود نمی دید که به قلعۀ الموت راه یافته ، رهبر اسماعیلیه را تباه سازد ، بلکه مصمم بود که فرد دیگری را که قدرت این اقدام خطیر را داشت مأمور این مهم گرداند .

آن بانو که چندی قبل به ظاهر و ریاکارانه به کیش باطنیان درآمده بود ، شاید به خیال خود آن را نخستین اقدامی به حساب می آورد که می توانست وی را به هدف بزرگ خود نزدیک گرداند . ترکان خاتون برای این قصد بزرگ که اجرایش تقریباً محال بنظر می رسید ، مدتی را برای انتخاب شخصی مستعد به مطالعه پرداخت . از میان اطرافیان ، مردان و سرداران سرشناس و مؤثری که بعضاً در انتظار آن بودند که زن بیوه ملکشاه به عقد ازدواج آنان تن در دهد ، شخصی بنام “امیر نورالدین کلهر” را که از رؤسای عشایر کرمانشاه (قره میسین) بود ، مد نظر قرار داد .

تصویر نقاشی داریوش بزرگ

تصویر بازسازی شده ترکان خاتون

کلهر چند بار در غرب کمکهای نسبتاً مؤثری به ترکان خاتون کرده بود و بعلاوه وی در کرمانشاه دارای نفوذ و اهمیت ویژه ای بود که شاید سران عشایر دیگر از آن بهره ای نداشتند .

نورالدین کلهر کرمانشاهی ، دارای افراد از جان گذشته ای بود که می توانستند با یورشهای سخت و پیاپی به قلعۀ الموت ، به این دژ تسخیر ناپذیر دست یابند و با قتل عام دژنشینان و پیروان حسن صباح ، سر حسن را برای آن زن افسونگر توطئه چین به ارمغان بفرستند . سر حسن صباح اکنون محور تمام آرزوها و آمال و امیدهای برباد رفته ترکان خاتون شده بود و فقط این یکی بود که زن حیله گر را بر سر پا نگاه می داشت . نورالدین کلهر وسیلۀ حصول و وصول به مقصود و مظهر این آخرین آمال وی را تشکیل می داد .

نورالدین کلهر برای آوردن سر حسن و حمله به الموت ،  پیشنهاد های مختلفی به ترکان نمود ، و مبالغ معتنابهی سکه زر ناب برای انجام این مهم از ترکان خاتون مطالبه کرد . ترکان خاتون ، همه طلاها و سکه های ذخیره شده خود را در اختیار کلهر نهاد و از او قول گرفت تا بی درنگ بسوی مأموریت خود بشتابد ؛ البته با تمام افراد عشیره و جنگجویان وابسته خویش . نورالدین نیز سپاهیان عشیره ای خود را به حرکت درآورد ، غافل از اینکه زن حیله گر و مکار ملکشاه متوفی ، به او نیز چندان اعتمادی ندارد و به همین منظور در خفا شخصی را بنام “واعظ ابوالحسن” که اصلاً عرب بود و از سوی خلیفه بغداد با جمعی عرب مسلّح برای کمک و یاری به ترکان خاتون آمده بود ، مأمور گردانید تا هرآینه ، اگر نورالدین کلهر ، قدم در راه مقصود سست کند و از تصمیم خویش عدول نماید او را به ضرب خنجر به قتل برساند .

اتفاقاً پیش بینی ترکان خاتون که هوای کار را در همه جا داشت درست از آب درآمد و نورالدین کلهر وقتی به شایعه ای توجه کرد که گفته می شد ، ترکان خاتون را ضربه خنجر زده اند و او به مرض صعب العلاج شدیدی مبتلا گردیده و در شرف مردن می باشد ، پای تصمیمش ناگهان سست شد و وقتی این موضوع به گوش واعظ ابوالحسن عرب نژاد رسید ، واعظ او را دعوت کرد تا به اردوگاهش بشتابد و هنگامی که کلهر بی خبر از دامی که در راهش برای مرگش گسترانیده بودند وارد اردوگاه اعراب مسلح شد ، ابوالحسن غفلتاً از یک فرصت کوتاه استفاده کرده دشنه ای را از کمر خود برکشیده و آن را تا دسته در قلب کلهر فرو برد .

ضارب پس از این فاجعه سوار بر مرکب خود شده بسرعت گریخت و وقتی سپاهیان کرمانشاهی کلهر از واقعۀ ترور فرمانده خود با خبر گردیدند به تعقیب بیگانه برآمدند تا اینکه او را دستگیر کرده و نزد فرمانده خود ، کلهر بردند که هنوز جانی در بدن داشت و می توانست لب به سخن بگشاید .

کلهر با کلمات بریده از ضارب علت سوء قصد را پرسید و گفت آیا تو با من خصومت شخصی داشتی ؟ واعظ گفت نه من به دستور ترکان خاتون دست به اینکار زدم .

کلهر با سران طایفه خود در یک جلسه مشورتی تصمیم براین گرفتند  شخصی را بنام داود نیکنامی (که باطناً اسماعیلی بود) رامأموریت دهند تا  به چادر محل اقامت  ترکان خاتون رفته و وی را بسزای اعمالش برساندو او نیز اینچنین کرد و در چادر آن بانو خنجر خود را چندین مرتبه بر سینه وی فرود آورد و ترکان خاتون پس از چند روز به مرض صعب العلاج قانقاریا از دنیا رفت . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، ص۲۳۷ تا ۲۴۱»

رویارویی سلجوقیان با اسماعیلیان نزاریه

جوینی در تاریخ جهانگشا آغاز نخستین برخورد میان سلجوقیان و نزاریان در پی اقدامات حسن صباح در الموت و حسین قائنی در قهستان را را اینگونه بیان می کند :

چون حکایت بدعت او فاش شد و اصرار آن طایفه به مسلمانی که در جوار ایشان بودند ، منتشر گشت، سلطان ملکشاه در اوایل سنۀ خمس و ثمانین و اربعمائه امیری را که ارسلانتاش نام بود به دفع و قمع حسن صباح و متابعان او نامزد فرمود . آن امیر در جمادی الاول سال مذکور به محاصره الموت بنشست «جوینی ۱۹۳۷:۲۰۱»

اگرچه حملۀ ارسلانتاش در پی شبیخون اسماعیلیان درهم شکست ؛ اما این واقعه که در دیگر منابع تاریخی نیز انعکاس یافته است «رشیدالدین فضل الله همدانی ۱۳۵۶ ص۱۰۸»

باز سازی رویارویی سلجوقیان با نزاریه

باز سازی رویارویی سلجوقیان با نزاریه

از یک نظر در بررسی واکنش سلجوقیان در برابر حسن صباح مهم است. اگر به تاریخ حضور حسن صباح در الموت دقت شود این نکته به دست خواهد آمد که تا این زمان [۴۸۵ ه.ق] در حدود ۲۲ ماه درگیری خاصی میان دو طرف پیش نیامد و مهمترین رویارو ییها خلاصه می شد به برخی اقدامات نظامی امیر یورنتاش که منطقۀ الموت اقطاع او بود و سعی داشت تا  قلعه نشینان را از پای درآورد و و هرکه را دعوت سیدنا قبول می کرد ، و مطیع و منقاد او می شد ، می کُشت و آنجا را غارت می کرد . [همانجا۱۰۸]

اما زمانی که ملکشاه از اقتدار این داعیان در قهستان باخبر شد ، در فکر حمله به الموت مرکز اصلی رهبری نهضت افتاد . جالب آنکه درست چهارماه پس از حمله ارسلانتاش به قلاع اسماعیلی در رودبار و الموت ، آنان با از پای درآوردن خواجه نظام الملک در رمضان ۴۸۵ ه.ق پاسخ آن واکنش را دادند . این اقدام نشانگر آگاهی درست حسن صباح از ساختار سیاسی سلطنت سلجوقیان است .

خواجه نظام الملک در آخرین روزهای عمر خود لشکری عظیم به نبرد با اسماعیلیان در رود بار و قهستان فرستاد . لیکن دیری نپایید که او از دنیا رفت و بدنبال او ملکشاه سلجوقی در شوال ۴۸۵ هوق از دنیا رفت . و این موضوع سبب گردید که لشکر اعزامی سلجوقیان بازگشت نموده و موجب قدرت گرفتن فرقه اسماعیلیه گردد .

ترور خواجه نظام الملک طوسی

همانطوریکه می دانیم در اواخر صدارت نظام الملک روابطش با ملکشاه سلجوقی شکرآب شده بود و شاه مذکور نا رضایتی خود را طی نامه ای با لحن تند به خواجه ابراز کرد لیکن خواجه نیز با همان لحن طی نامه ای به پادشاه سخن گفت . اما شاه جوابی به نامه وزیر نداد . در آن هنگام ملکشاه از اصفهان عازم بغداد گردید و در پی او نظام الملک حرکت نمود . اما در راه بغداد در منطقه صحنه [بروجرد کنونی] یکی از فدائیان اسماعیلی بنام ابو طاهر ایوانی ظاهراً به تحریک ترکان خاتون در حالی که به خواجه عریضه ای تقدیم می کرد ، وی را  با ضربات خنجر از پای درآورد « رمضان سال ۴۸۵ ه.ق»

جنازه وی را به اصفهان آوردند و در آرامگاهش در محله کران به خاک سپردند «هندوشاه ۲۷۰» «ابن اثیر الکامل ، ۱۷۶ «بیهقی ، تاریخ بیهق ، ۷۶۰» «علی حسینی ، ۴۵»

ترور خواجه نظام الملک بدست فداییان اسماعیلی

ترور خواجه نظام الملک بدست فداییان اسماعیلی

فدائیان حسن صباح

      ترور و آدم کشی و یا حداقل تهدید جان افراد یکی از وسایل و راههایی بود که بسیاری از فرقه ها ، اعم از فرقه های مذهبی یا سیاسی از آن برای نیل به مقصود استفاده می کردند .

عده ای از فرق اسلامی ، البته فرقه های ساختگی ، از ترور و آدم کشی به عنوان یکی از اصول و وسایل تحصیل قدرت بهره می گرفتند ، چه عقیده این فرقه ها اصل (تأیید و تحصیل قدرت به هر طریق که باشد) ، از اصول مشروع و ضروری شناخته شده بود .

خوارج ظاهرالصلاح و متعصب قرون اولیه که همۀ مسلمانان دیگر را ملحد و منافق و بنابراین مستحق مرگ می دانستند ، گاهی تعصب خود را با کشتن فرد یا افرادی که مانع راهشان بودند ، نشان می دادند

اطلاق کلمات جهاد ، جنگ مقدس ، برای قتل افراد به خاطر مقاصد مذهبی و سیاسی ، ابتدا در میان بعضی فرقه های شیعه در روایات تاریخی دیده شده است و در جنگهای صلیبی که میان عیسویان و مسلمانان مشرق زمین روی داد ، ما به بعضی آدمکش ها و ترورها بر می خوریم که از تعصب و قشری بودن افراد سرچشمه می گرفت .

باری ، در فرقه های مختلف ، به چند نوع جهاد برمی خوریم ، (جهاد جلّی) که جنگ همگانی علیه مخالفان است و (جهاد خفی) که جنگ و ستیزی در خفا و پنهانی است برای مقاصد وحدود مذهبی و احتمالاً سیاسی .

یکی از دسته های افراطی شیعه که (خُناق) نامیده می شد ، مخالفان خود را خفه می کردند ؛ اما هیچ یک از این فرقه ها از فدائی گری و ترور و آدم کشی ، چون اسماعیلیان بهره نمی بردند وفدائی گری و آدم کشی مخالفان ، کاری ترین و مهمترین سلاحی بود که حسن صباح و یاران وی از آن سود می جستند و فضاها و جوهایی سرشار از ترس و وحشت برای دشمنانشان بوجود می آوردند .

حسن صباح به خوبی به این امر واقف بود که مسئله تربیت جوانان فدائی که حاضر و آماده آن باشند که در هر لحظه و آنی که  رهبرشان (حسن) اراده کند ، حیات خود را به خطر اندازند از اهم مسائل مربوط به جنبش وی می باشد . فدائیان حسن صباح ، جوانانی بودند با خوی و طبیعت و فطرت خاص خود ، آنها از دو دسته تشکیل می شدند ، دسته فدائی به معنی اخص و دسته  رفیقان . آنها جوانان تازه رشد یافته ای بودند که با تعلیمات سخت و جانفرسا ، آموزش می دیدند و کارهای شاقی را انجام می دادند که اگر تمرین و ممارست آنان نبود هرگز قادر به آن اعمال نمی گردیدند .

فدائیان لباس مخصوصی می پوشیدند و موی سر خود را بلند می کردند . از ازدواج و تأهل و تشکیل خانواده محروم بودند و اصولاً در پرتو ریاضت های شبانه روزی و تلقین یافتن ، غرائض جنسی خود را سرکوب می کردند تا جایی که با تحمل یک سسله محرومیت ها و ریاضت های نفسانی تقریباً خود را خواجه (عقیم) می نمودند .

تصویری مینیاتوری خواچه کردن و ختنه کردن در ایام قدیم

تصویری مینیاتوری خواجه کردن و ختنه کردن در ایام قدیم

به هرحال مسئله تربیت و آماده ساختن این دسته از جوانان که آماده هرگونه فداکاری و جان بازی بودند ، مسئله ای بود بسیار دقیق و مهم که از هر جهت خصوصیات آن تعلیمات ، چه زبانی و تلقینات  و چه عمیات جنسی از جمله خنجراندازی ، خنجر زنی که گاهی خنجرهای خود را برای ساختن کار طرف به زهر نیز آغشته می ساختند ، قابل توجه و مهم و در خور تأمل می باشد .

از جان گذشتگی غیورانه مردانی که خود را وقف چنان کاری می کردند که به منزله خودکشی بود از هر جهت شنیدنی و پر اهمیت بود . زیرا کسانی که مورد حمله و سوء قصد آنان قرار می گرفتند معمولاً مسلح بودند و اطرافشان نیز گماشتگان و نگهبانان مسلح گرفته بودند ، نشانه شدت اعتقادات تعصب آمیز به فرقه اسماعیلیه است . این فدائیان به مفهوم واقعی کلمه فدائی بودند و همواره آماده آن بودند که دستوری به آنها از سوی رهبرشان برسد تا خود را به اصطلاح به آب و آتش بزنند و هستی دشمن را بسوزانند و زندگی و حیات خویش را در این راه فدا سازند . «سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت ، ناصرنجمی ، ص ۶۴تا۶۶»

انواع خنجر اسماعیلیان جهت ترور دشمنان خود

انواع خنجر اسماعیلیان جهت ترور دشمنان خود

عمل خواجه کردن و یا اخته کردن فدائیان اسماعیلی معمولاً در قلعه خُروان طبس انجام می شد .

شخصیت و آرمان حسن صباح

حسن صباح مرد ناسیونالیست ومیهن پرست بوده است که منظور اصلی او از قیام اش مبارزه با تسلط اجانب و بیگانگان (خلافت عرب عباسی و ترک های ساجوقی) و استقلال ملی بوده است که در این راه دعوت اسماعیلیه را وسیله و دستاویز دین قرار داده بود وگرنه بایستی مانند داعیان ایرانی دیگر از خلافت فاطمی مصر که مرکز اسماعیلی بوده اطاعت کند ؛ نه اینکه با آنها به مخالفت برخیزد زیرا که آنها هم بیگانه بودند و هدف حسن صباح هم مبارزه کردن با تسلط بیگانه بود .«دکتر فاروق صفی زاده ، مقدمه کتاب سرگذشت حسن صباح وقلعه الموت»

حشاشین: 

 در سنه  ۵۷۱ ه.ق در مرزهای دمشق ، انطاکیه و حلب طایفه ای زندگی می کردند که شیخ الجبل رهبر آنها بود . مارکوپولو در سفرنامه خویش می گوید: “شیخ جبل” را در زبان آن قبیله علاءالدین می گویند . وی دستور داده بود که دره ای را که میان دو کوه واقع بود ، محصور سازند و آن رابه باغی تبدیل کرده بود که بزرگترین و زیباترین باغی بود که وجود داشت و لبریز از انواع و اقسام میوه ها بود . در میان این باغ قصرها و عمارات کلاه فرنگی ، زیباتر از آنچه می توان تصور کرد ، ساخته بودند که سراسر باغ با رنگهای زرین و نفیس نقاشی شده بود . در آن باغ جویبارهایی بود که در آنها شراب و شیر و عسل و آب جریان داشت و عده ای زن و دختر از زیباترین زنان و دختران جهان که می توانستند هر آلت موسیقی را بنوازند و شیرین ترین آوازها را بخوانند و طوری رقص و پایکوبی کنند که تماشای آن آدمی را مسحور سازد . زیرا شیخ الجبل می خواست پیروانش باور کنند که آنجا بهشت واقعی است که پیامبر اسلام وعده آنرا داده بود . لیکن هیچکس حق ورود به آنجا را نداشت جز کسانی که شیخ الجبل می خواست در زمرۀ اشیشین Ashishin  (پیروان او) درآیند . این باغها چندی قبل احداث شده بودند .

وی در این قصر عده ای از جوانان را که سنشان بین دوازده تا بیست سال بود ، یعنی سنینی که معمولاً جوانان مشتاق سربازی و سپاهیگری هستند ، نگه می داشت و برای آنان قصه هایی دربارۀ بهشت ، مانند صحبتهایی که حضرت محمد (ص) در ارتباط با بهشت به پیروانش گفته بود ، ایراد کند و آنان نیز سخنان شیخ الجبل را چون مسلمین مؤمن باور می کردند ، و آنگاه هربار چهار یا شش یا ده نفر از آنها را به باغ خود می برد ، ولی قبلاً به آنها شربتی می نوشانید که آنان را به خوابی ژرف فرو می برد و سپس دستور می داد تا آنها را به درون باغ حمل کنند . وقتی که آنها چشم می گشودند خود را در چنان جای سحرانگیزی می یافتند و تصور می کردند براستی آنجا بهشت است و زنان زیبا روی باغ با آنها نرد عشق می باختند . تا بدانجا که رضایت دل آنها فراهم می شد . و آنگاه شربت مذکور را مجدد به آنها می خورانیدند  و در حالت خواب آنها را به خارج باغ منتقل می کردند .

شیخ الجبل از این ماجرا استفاده نموده و از آن جوانان به منظور نابود کردن دشمنان خویش بهره می برد و به آنها اظهار می کرد تا با دشنه ای که در اختیارتان می گذارم فلان کس که دشمن ما می باشد را به قتل می رسانید و اگر کشته شدید مستقیم به بهشتی خود آنرا مشاهده کردید وارد خواهید شد . «تاریخ اسماعیلیان ، تألیف برنارد لوئیس ، ترجمۀ دکتر فریدون بدره ای، ص۱۴۵»

برخی تذکره نویسان آورده اند که حسن صباح برای از بین بردن دشمنانش ابتدا پیروان جوان خود را در قلعه خروان طبس اخته و یا خواجه (از بین بردن دائمی میل جنسی) می کرده و با وعده بهشت و استفاده از روش شیخ الجبل و نشان دادن بهشت دروغین آنان را روانه ترور مخالفین خویش می کرده است .

قلعه خروان طبس

قلعه خروان طبس

ناصر نجمی در کتاب سرگذشت حسن صباح آورده است :

مکتب صباح که به الموتیان نیزشناخته می‌شد، به نام حشاشین (حشیشی‌ها) معروف بود که ریشه کلمه Assassin (اساسین – به فارسی: قاتل، آدمکش) در زبان انگلیسی نیز از همین مکتب است. به راستی کیستند این حشاشین؟ حشاشین به اشتباه در بعضی منابع به مصرف کنندگان حشیش نسبت داده می‌شود؛ اما در اصل در زبان محلی آن زمان به “دارو”، حشاش می‌گفتند. در آن زمان بازارهای بزرگی در شهرهای اصلی به نام بازار حشاش یعنی بازار دارو فروش‌ها بوده است. در کتاب خداوند الموت در اینباره آورده شده است:  [در قلعه ی الموت بازاری وجود داشت به نام “حشاش”. البته این کلمه نباید با کلمه “حشیش” که نوعی مواد مخدر هست ، اشتباه گرفته شود. حسن صباح این بازار را تاسیس کرد و دارو ها را با قیمت فوق العاده ارزان در اختیار مردم قرار می داد ؛ چرا که معتقد بود اصلاً درمان باید مجانی و رایگان باشد . به دلیل وجود تعداد زیادی داروفروش در این بازار، به آن بازارِ حشاشین می گفتند.] پس اصلا “حشاشین” به معنای “قاتل” نیست! اما چگونه این کلمه به معنای قاتل و آدمکش به زبان انگلیسی وارد شد؟ با گذشت زمان و با اوج گرفتن جنگ های مختلف ، نیاز به نیرویی نفوذی احساس می شد. نیروهایی که بتوانند ضربتی عمل کنند و بکشند و یا کشته شوند. به همین دلیل حسن صباح تصمیم به تشکیل چنین نیرویی گرفت. این نیروها در خود الموت اصلا بعنوان “حشاشین” شناخته نمی شدند؛ بلکه از دو دسته فدائی (نیروهای درحال آموزش زیر نظر “دائی” ها) و فدائی مطلق (نیرو هایی که مخصوص قتل آموزش داده شده بودند) تشکیل شده بودند . آنها اولین افرادی بودند که هدف را برتر از وسیله می‌دانستند و به خود اجازه می ‌دادند با تظاهر و تزویر، به سازمان دشمن نفوذ کنند. اینان فقط مخالفان خود را که برای گسترش اسماعیلیه خطرناک می‌دیدند می‌کشتند ؛ هر چند مسائل ناشی از اشغال ایران و فساد روزافزون خلفای عباسی در رشد و گسترش این جنبش بی‌ تاثیر نبود. شیوه حسن صباح در از بین بردن مخالفان ، کشتن مستقیم افراد به همراه جانفشانی قاتل بود. برای آدم کشی آن‌ها هیچ ‌گاه از زهر و تیر استفاده نمی‌کردند و هیچ ‌گاه از پشت به کسی خنجر نمی‌زدند، اگر چه گاهی اوقات گرفتار مامورین می‌شدند یا کار آن‌ها با زهر و تیر راحت تر می‌شد. اولین کسانی که به مقام “فدائی مطلق” رسیدند و برای ماموریت عازم شدند دو نفر بودند:  خورشید کلاه دیلمی برای قتل جلال الدوله فرماندۀ سپاه خواجه نظام الملک (وزیر پادشاه وقت، سلطان ملکشاه سلجوقی) و محمد طبسی برای قتل شیخ یوسف بن صباغ.

تصویر نقاشی از حشاشین یا دارو فروشان اسماعیلی

تصویر نقاشی از حشاشین یا دارو فروشان اسماعیلی

مهمترین این قتلها، قتل ترکان خاتون همسر ملکشاه سلجوقی بود. در اثر همین قتل ها سپاه حسن صباح توانست در جنگی که شکست خوردۀ اصلی محسوب می شد، پیروز باشد. به تدریج این قاتلین چون منصوب به الموت بودند و شغل الموتی ها هم دارو فروشی بود، در اروپای سده میانه به اسم “اساسین” (مشتق شده از اصطلاح “حشاشین” به معنای “داروفروش”) معروف شدند. جنگویان صلیبی و وقایع نگاران غربی آنها، که در دهه‌های آغازین قرن ۱۲ میلادی در خاور نزدیک با اعضای این فرقه مذهبی برخورد کرده بودند، این اصطلاح را رواج دادند. اروپایی‌های سده میانه که از دین اسلام و اعتقادات و اعمال دینی مسلمانان اطلاعی نداشتند، یک سلسله داستان‌های به هم پیوسته را نیز دربارهٔ کارهای مرموز و سرّی حشاشین و رهبر آنها ، شیخ الجبل (که پیرمرد کوهستان می‌نامیدند) شایع ساختند. با گذشت زمان، افسانه حشاشین در روایت مارکوپولو به اوج خود رسید؛ و واژه “حشاشین” که ریشه آن (دارو و داروفروشی) فراموش شده بود، به عنوان واژه‌ای معمولی به معنی “آدم‌کش” وارد زبان انگلیسی شد. افسانه‌های بسیاری درباره اسماعیلیان هست و شایع‌کننده آنها نخست معاندان و مخالفان مذهبی آنها در میان مسلمانان بوده‌اند و سپس با شاخ و برگ بیشتر، جنگجویان صلیبی و وقایع‌نگاران مسیحی آنها را به غرب آورده‌اند. این عمدتاً از طریق نوشته‌های آنان بود که واژه “اساسین” ( مشتق شده از کلمه حشاشین) وارد زبان‌های اروپایی شد و به‌عنوان مترادفی برای قاتلان حرفه‌ای و سیاسی انتشار عام پیدا کرد. اهریمنی شناختن فرقه‌های حشاشین از آن پس، و پذیرفتن بی‌چون و چرای چنان داستان‌ها و افسانه‌هایی تا به امروز، یکی از پدیده‌های شگفت‌انگیز ادبی است. حتی واژه‌نامه معتبر آکسفورد (۱۹۸۹) همان اشتقاق نادرست را برای واژه Assassin به کار برده، یعنی: «کسی که معتاد به خوردن حشیش است؛ واژه حشاشین در عربی برای پیروان فرقه اسماعیلی به کار می‌رود که خویشتن را با کشیدن حشیش یا شاهدانه، هنگامی که آماده فرستاده شدن برای کشتن پادشاهی و یا یک رجل سیاسی بودند، سرمست می‌ساختند . لحن این تعریف صرفنظر از اشتباه تاریخی آن، از آن جهت جالب است که نشان می‌دهد ما چگونه هنوز تحت تاثیر افسانه‌های گذشته هستیم . بویژه در زیرنویس انگلیسی بسیاری از فیلم‌ها ،Assassins  به معنی تروریست‌ها به کار می‌رود، درباره طالبان، عرب‌ها، فلسطینی‌ها و … بیشتر دنیای مغرب ‌زمین نخستین‌بار در نتیجه انتشار کتاب توصیف جهان مارکوپولو با حشاشین آشنا شدند. این کتاب که بعدها به نام سفرنامه مارکوپولو شهرت یافت ، درآن روزگار از پرفروش‌ترین کتاب‌ها شد و موجب پدید آمدن موجی از سفرنامه ‌نویسی گشت. تا مدت‌های مدید، جهان ؛ سفرنامه مارکوپولو را به‌عنوان کتابی مستند و موفق می‌شناخت تا اینکه یکی از جدیدترین پژوهندگان به نام فرانسس وود در کتاب جذاب و دلنشین خود به نام آیا مارکوپولو به چین رفت؟ درباره مارکوپولو و صحت انتساب کتاب به او شک بسیار کرد و به این نتیجه رسید که کتاب مارکوپولو به احتمال قوی حاصل تخیلات وخیالپردازی‌های جاندار مارکوپولو و روستیجلو (بازنویسی‌کننده و مولف کتاب مارکوپولو) بوده است. به هر حال، توصیف مارکوپولو از استاد بزرگ آدمکشان (حشاشین) و قلعه معظم او در الموت و باغ بهشت معروف او یکی از پردرنگ ‌ترین اسطوره‌های شرقی است که از اروپای سده‌های میانه به ما رسیده است.

تصویر نقاشی شده از داخل الموت

تصویر نقاشی شده از داخل الموت

داستان چنین می‌گوید که “استاد بزرگ” (حسن صباح) در قلعه دوردست تسخیرناپذیری زندگی می‌کرد و در آنجا توطئه می‌چید که جهان اسلام را تسخیر کند؛ در پی این رویا فداییان متعصب را می‌فرستاد تا دشمنانش را از پای درآورند. داستان اینگونه ادامه می‌یابد که این فداییان پیش از آنکه ماموریت مرگبار خود را شروع کنند ، به دستور رهبر حشاشین به آنان شرابی آمیخته به حشیش می‌خوراندند و در حالت بیهوشی با چشمانی بسته آنان را به باغی بسیار زیبا منتقل می‌کردند که در آن جویهای شیر و عسل جاری بود و دختران زیباروی در آن به دلبری مشغول بودند. پس از گذشت چندین روز از سکونت جوانان در این بهشت ساختگی دوباره به آنان داروی مخدر خورانده و به نزد رهبر گروه می‌بردند. در این هنگام رهبر از آنان می‌پرسید که: “کجا بودید؟” جوانان همگی پاسخ می‌دادند: “در بهشت!” سپس رهبر حشاشین به آنان می‌گفت که به خواست من بود که شما وارد بهشت شدید و اگر می‌خواهید دوباره به آنجا بروید باید آنچه را که من امر می‌کنم به جای آورید. در این هنگام جوانان برای ورود دوباره به بهشت حاضر  به هر گونه جانفشانی برای رهبر خود بودند. «سرگذشت حسن صباح و قلعه .. ، ناصر نجمی ، ص۷/۶»

درگذشت حسن صباح

حسن در پی بیماری کوتاهی ، در ۲۶ ربیع الثانی سال ۵۱۸ ه.ق  در گذشت . او را در نزدیکی قلعه الموت به خاک سپردند . مقبره او که بعداً کیا بزرگ امید و دیگر رهبران نزاریه ایران نیز در آنجا دفن شدند ، تا هنگامی که به دست مغولان ویران گشت ، زیارتگاه اسماعیلیلان بود . «سرگذشت حسن صباح ، ناصر نجمی ، ص ۷/۱»

در برخی متون اسماعیلی دیگر آمده است که حسن صباح در کنار مسجد به خاک سپرده می شود و هفت جانشینش هم در کنار او به خاک سپرده می شوند ولی هنوز قبر وی مشخص نشده و باستان شناسان در صدد کشف قبر وی هستند . «نویسنده»

حسن صباح مردی زاهد و پاکدامن و دیندار بود و دوپسر خود را به بهانه های کوچک مذهبی مانند شرابخوارگی کشته بود و می گویند علت این کار آن بود تا کسی نپندارد که قصد او تحصیل قدرت و سلطنت برای فرزندان خویش است و به همین سبب جانشینی خویش را به “کیا بزرگ امید” که در حال حیات وی مُتشم لَمبَسَر بود ، داد و بزرگ امید هم همان طریقه و روش “سیّدنا” را پیش گرفت و در عهد همین مرد است که المسترشد یعنی الراشد بالله هم که به خونخواهی پدر به ایران آمده بود ، در اصفهان به کارد باطنیان از پای در آمد و این در آغاز کار محمد پسر بزرگ امید بود که از سال ۵۳۸ ه.ق بجای پدر نشسته بود و از این وقت به بعد خلفای عباسی از بیم باطنیان محتجب گشتند .«تاریخ ادبیات ایران ، دکتر ذبیح الله صفا ، جلد دوم ص۱۷۰ الی ۱۷۱»

تصویر بازسازی شده قلعه الموت

تصویر بازسازی شده قلعه الموت

 

 

منابع :

سرگذشت حسن صباح و قلعه الموت  ، نویسنده ناصر نجمی ، انتشارات ارغوان ، سال ۱۳۸۹

تاریخ اسماعیلیان ، تألیف برنارد لوئیس ، ترجمۀ دکتر فریدون بدره ای ، انتشارات توس ، سال ۱۳۶۲ خورشیدی

تاریخ جامع ایران ،  هاشم رجب زاده ، جلد نهم و دهم ، ۱۳۹۳ شمسی

جامع التواریخ ، تاریخ اسماعیلیان ، مؤلف : رشیدالدین فضل الله همدانی ، به تصحیح : محمد روشن ، ناشر میراث مکتوب ، به اهتمام دکتر عباس پناهی ،  تاریخ ۱۳۸۷ خورشیدی

الفهرست ، تألیف محمدبن اسحاق ابن ندیم ، تاریخ نگارش سال ۳۷۷ ه.ق ، ترجمۀ محمد رضا تجدد

تاریخ ادبیات ایران ، دکتر ذبیح الله صفا ، جلد اول ،انتشارات فردوس ، چاپ دهم ۱۳۶۹خورشیدی

مدرس رضوی، محمدتقی، احوال و آثار خواجه نصیر طوسی، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۴ خورشیدی

عزالدین ابن اثیر ، الکامل فی التاریخ ، کارلوس یوهنس تورنبرگ در سال ۱۸۵۱ میلادی ، ترجمه به اهتمام ابوالقاسم حالت ، عباس خلیلی

تاریخ جامع ایران ،  هاشم رجب زاده ، جلد نهم و دهم ، ۱۳۹۳ شمسی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *