خواجه عبدالله انصاری و افکار وی
خواجه عبدالله انصاری (تولد ۳۹۵- وفات ۴۸۱قمری)
شیخ الاسلام ، امام الائمه ابواسماعیل عبدالله بن ابی منصور محمدبن معاذبن علی بن محمدبن احمدبن علی بن جعفربن منصوربن مت الانصاری الهروی ، از القاب ابو ایوب انصاری است .«تاریخ ادبیات ایران هرمان اته ، ص۱۵۰» که رسول گرامی اسلام بعد از هجرت در خانۀ او اقامت گزید . مت الانصاری در عصر خلافت عثمان به همراه احنف بن قیس (فاتح خراسان)به هرات آمد و در آنجا مقیم شد . «شیخ الاسلام عبدالله انصاری حیاته و آرائه» «صد میدان ، قاسم انصاری ،ص۳»
زادگاه و تاریخ ولادت عبدالله انصاری
فروزانفر در کتاب ادبیات تاریخ ایران می گوید :
ابواسماعیل عبدالله بن محمد انصاری که نسب او به ابو ایوب از صحابۀ خاص پیغمبر می رسد و به همین جهت به لقب انصاری معروف شده است . در سال ۳۹۵ یا ۳۹۶ قمری متولد شده و در آغاز جوانی به تحصیل علوم متداول آن عصر از ادب زبان عرب و علم حدیث و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه مشغول شده و در هریک رنجی بی اندازه متحمل گردیده و تبحر یافته و پس از آن به دستیاری شیخ ابوالحسن خرقانی از مراحل ظاهری درگذشته و به سیر منازل معنوی پرداخته است . « تاریخ ادبیات ایران ، فروزانفر ، ص ۳۳۳»
زادگاه شیخ به اصح اقوال شهر هرات در خراسان قدیم است که اکنون در غرب کشور افغانستان واقع شده است .
شیخ ، غروب روز جمعه دوم شعبان سال ۳۹۶ ه.ق از پدری صالح و مادری صالحه متولد شد . پدرش که مردی پرهیزکار و اهل حق بود ، به تعلیم و تربیت او همت گماشت . در خانه از فیض دیدار و مصاحبت یاران پدر که عموماً از بزرگان علم و مشاهیر هرات بودند ، بهره مند بود . و در بیرون خانه در معیت پدر از مجالس وعظ و ذکر سود می جست . استعداد فوق العاده و درک و فهم بیش از حد او ، اعجاب و تحسین دوستان و حسادت دشمنان را برانگیخت چنانکه خود می گوید :
اول مرا در دبیرستانِ زنی کردند . گفتند زیان دارد . چون چهار ساله شدم ، مرا در دبیرستان مالینی کردند . و چون نه ساله شدم ، از قاضی ابومنصور و از جارودی املاء می نوشتم . و چهارده ساله که بودم مرا به مجلس نشاندند ، و من در دبیرستان ادب ، خُرد بوده که شعر می گفتم چنانکه دیگران را بر من حسد می آمد . «نفحات الانس جامی ، ص۳۳۲» «صد میدان ، قاسم انصاری ،ص۴»
عصر زندگی وی
خواجه انصاری که در اشعار پیر انصار و پیر هرات نیز تخلص می کند از آن همه علوم عقلی و سیر مراحل معنوی و خدمت شیخ ابوالحسن خرقانی چندان آزادی عقیده و حریت ضمیر به دست نیاورده و به واسطۀ این که در فروع مذهب حنبلی و تا اندازه ای حشوی و قابل تجسیم بوده و در مراعات دقایق آن تعصب بسیار داشته ، اغلب معاصرین خود را آزرده می ساخته و “به امر به معروف” و “نهی ازمنکر” پرداخته و خُمخانه می شکسته و علمای اشعریه و دیگران را هم رنجیده خاطر داشته ؛ تا اینکه چند مرتبه وسیلۀ آزار او را فراهم ساخته و وسایلی برانگیخته اند . ولیکن هیچ یک از آنها نافع نشده و از عظمت و اهمیت انصاری نکاسته است و خواجه عبدالله نه تنها با علمای ظاهر طرف بوده ، بلکه با متصوفۀ عصر خود که ظواهر شریعت را مهمل می گذاشتند به اصل اعتماد خود که عبادت تا موقع ظهور یقین است ، طرف بوده و ایشان را از اهل بدعت می پنداشته است . هرچند خود او نیز گاهی به حقایق و درک شاهد معنی اشاره کرده و مریدان را تحریص و ترغیب نموده لیکن در همۀ این مراتب وجود ظواهر را لازم دانسته و اعمال شرعی را از بهترین وسایل وصول می داند .
خواجه عبدالله در نثر فارسی طریقۀ مخصوصی دارد و ظاهراً اولین کسی است که سجع را در نثر اختراع کرده و سعدی نیز تا حدی از او تقلید کرده ، ولی بهتر نوشته است . در غالب نوشته های خواجه عبدالله آثار تکلف موجود است ولی با وجود این سوزناکی مخصوصی در نثر و حتی نظم خواجه عبدالله موجود است که خواننده را منقلب و متأثر می گرداند و قسمتی از آنها به واسطۀ لطف معنی و شور حقیقی که از آن ظاهر است ، خرده خرده در زبان فارسی به جای مَثَل استعمال می شود مثل این جمله : «اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است»
درغالب این نوشته ها که رعایت سجع در آن مهم است روابط جمله ها تکرار شده و نمی افتد چنانکه در جملۀ سابق دیدیم و اغلب فعل ها بر فاعل مقدم استعمال می گردد ولیکن سعدی با این که در این روش به خواجه عبدالله اقتفا کرده ، سهولت نظم به کار برده و از زواید اجتناب نموده است . با وجود این خواجه عبدالله در نثر او تأثیر زیادی داشته ؛ چنانکه گاهی جمله هایی از حکایات گلستان به نوشته های خواجه عبدالله شباهت بسیار پیدا کرده ، چنانکه این جمله : «چنین گوید پیر بازاری عبدالله انصاری که در روزگار جوانی چنان که افتد و دانی» که سعدی قسمت اخیر آن را طابق النعل در گلستان به کار برده است . در قسمت مخلوط کردن شعر به نثر و مربوط کردن این دو به یکدیگر متأخرین و سعدی از خواجه عبدالله تقلید نموده اند . در یکی از کتب خواجه عبدالله که در یکی از جنگ های خطی به اسم مقالات موسوم و به فارسی است ، کلیۀ این دقایق رعایت شده و اغلب کتاب مناظره است و نام آن کنزالسالکین است . دیگر از کتب خواجه عبدالله مناجات نامه است و به فارسی است و دیگر زادالعارفین و کتاب اسرار که آن هم فارسی است و کتاب ذم الکلام و منازل السائرین الی الحق المبین که این هردو به عربی است . و عده ای از علما بر کتاب اخیر شروحی نوشته اند .
از اشعار خواجه عبدالله که قریب ۱۲۰۰ بیت آن به نظر رسیده است ، اغلب مشتمل است بر شوق و شور گویندۀ آن به عالم حقیقت و در مراحل معنی و چنانکه از ملاحظۀ اشعار متأخرین بر می آید . این اشعار در افکار عرفا تأثیر بسیار داشته و اغلب از معانی آن اقتباس کرده ، در اشعار خود به کار برده اند و قسمتی از رباعیات او چنان که پیش تر اشاره کردیم ، با رباعیات خیام مخلوط و ممزوج شده است . وفات خواجه عبدالله در سال ۴۸۱ قمری اتفاق افتاده است . « تاریخ ادبیات ایران ، فروزانفر ، ص ۳۳۳و ۳۳۴»
در منابع تاریخی دیگر در ارتباط با عصر زندگی عبدالله انصاری چنین آمده است :
شیخ الاسلام ، در عصر خلافت القادر بالله عباسی (۴۲۷- ۳۷۶ه.ق) چشم به جهان گشود . در آن زمان ، بغداد مرکز خلافت مسلمانان بود . فاطمیان در مصر و سلطان محمود غزنوی (۴۲۱-۳۸۸ه.ق) در خراسان جکومت می کردند . دامنۀ اختلاف سیاسی ، میان سلاجقه و غوریان و غزنویان گسترش داشت و این اختلاف ، گهگاه به جنگ و خونریزی منجر می شد و آرامش مسلمانان را بهم می زد . از طرف دیگر، اختلافات عقیدتی و مجادلات کلامی میان اشاعره و معتزله و ماتریدیه و حنفیان و شافعیان و قدریه به حدی بود که بعضی از آنان ، برخی دیگر را تکفیر می کردند و به کفر و زندقه متهم می ساختند . «غزالی نامه ، استادهمایی ، ص۴۰-۷۵» اظهار عقاید مختلف ، از طرف صوفیان این عصر ، در معرفت خدا و سیر الی الله و فی الله و دربارۀ کشف و مکاشفه ، به قدری شدید بود که اوهام و افکار مردم را به حیرت وامی داشت . این اختلاف و تضادهای فکری و عقیدتی ، پایۀ اتحاد مسلمین و وحدت کلمه بین آنان را در هم ریخته ، سبب بدبینی و نفرت می شد . در چنین اوضاع و احوال سیاسی مذهبی ، کار بزرگمردانی چون خواجه عبدالله انصاری مشکل بود ، زیرا هرچه بر دانش و بینش و شهرت آنان می افزود ، به همان نسبت ، بار وظیفه و تکلیفشان سنگین تر می گردید . «صد میدان ، قاسم انصاری ،ص۵»
استادان وی
۱- قاضی ابومنصور ازدی ، فاضل و فقیه و محدث و شیخ شافعیان هرات بود و حدود سی سال مسند قضاوت داشت . سلطان محمود نسبت به وی ارادت می ورزید و دراعزاز و احترام او می کوشید .
۲- جارودی از رجال علم و عالم به قرآن و حدیث بوده ، در حدیث نیشابور و همدان و بصره به افاده و استفاده مشغول شده ، خواجه عبدالله حدیث و درایه الحدیث را از وی آموخت .
۳- یحیی بن عمار الشیبانی سیستانی ، عالم به تفسیر و حدیث و شعر و ادب واعظ و مرشد و از متمکنان هرات بود . او در حق خواجه عبدالله گفت : “ساعدو عبدالله الانصاری و تلطفوا معه لانه یخرج منه رائحه الامام” و خواجه عبدالله در حق این استاد گفته است : “لو انی ما رایته لما استطعت ان اطلق لسانی فی مجالس التذکیرو التفسیر” .
۴- الشیخ عمو ، متولد ۳۴۹ ه.ق ، به نیشابور و بخارا رفته . شیوخ مشهور آن عصر چون بابا فرعانی و احمدنصر طالقانی و ابوبکر فالیزبان را زیارت کرد . در هرات خانقاه داشت و از مساعدت های مادی و معنوی نسبت به خواجه عبدالله دریغ نمی کرد . «شیخ الاسلام عبدالله انصاری حیاته و آرائه ، ص ۲۷»
علاوه بر استادان فوق بزرگان دیگری نیز در تعلیم و ارشاد شیخ مؤثر بوده اند که از آنجمله : شیخ طاقی سیستانی ، بشری سگزی ، جراحی ، محمد باشانی ، احمد الحاجی ، ابو سلمه بارودی ، ابوعلی زرگر ، ابوعلی بوته گر ، اسماعیل دباس و محمد ابو حفص کورنی را می توان نام برد .
شاگردان وی
عبدالاول سگزی ، ابوالفتح عبدالملک کروخی ، ابوجعفر محمد سیدلانی ، ابوجعفر حنبل بن علی البخاری ، ابوالفخر جعفر قائنی ، عبدالصبور بن عبدالسلام ، حسین الکتیب ، احمد قلانسی و ابوالفضل رشیدالدین میبدی . «صد میدان ، قاسم انصاری ،ص ۵الی۷»
آثار و افکار حضرت خواجه عبدالله
آثار حضرت خواجه عبدالله انصاری هروی آئینۀ زندگی اوست و از زندگی او سخن گفتیم . حضرت خواجه کتب عربی و فارسی دارد . رسائل چندی برای ارشاد تلامیذ ، ونیز کتبی برای مناظره با دیگران و آثاری هم در شرح حال روحانی خویش نگاشته است . کتب چندی را به قلم خود تحریر کرده ، و دستۀ دیگر را شاگردان از زبان او نوشته اند و یادداشت های دروس می باشند .
دربارۀ این آثار مسایل دشواری به ما دست می دهد که هنوز همه حل نشده : تاریخ نگارش اکثر آن ها را نمی دانیم ، تا می توانستیم یکی را به دیگری مقایسه کنیم که همه سیر فکر و حال خواجه را بدانیم ، مگر دربارۀ سه کتاب که از منازل و مدارج سالک سخن می گوید و تاریخ تحریر آن تقریباً معلوم است . یکی “کتاب صد میدان” ، “منازل السائرین” و دیگر “علل المقامات” .
از این همه مدارج راه تصوف چه بوده . از این سه کتاب دومین یعنی منازل السائرین بر زمان های مابعد بسی اثر داشته است . سالکان بسته به مسالک صوفیۀ مختلف (از پیروان حضرت ابن عربی گرفته ، تا یروان حضرت ابن تیمیه) آنرا گرانبها دانسته ، برآن حواشی و شرحهای زیاد نگاشته اند . چنانکه شما را گفتم دوست شامی من عثمان یحیی آنرا خوانده ، . در سوز آمده بود . الحمدالله که دو کتاب دیگر را نیز یافتم .
مناجات نامه ، الهی نامه ، گنج نامه و ارادات و غیره را اکثر شما می شناسید و به یاد کرده اید . این آثار را عوام می خوانند و می شنوند و به یکدیگر می آموزند تا از فیوض خجستۀ آن سودی گیرند . مناجاتی را که در ضمن “طبقات الصوفیه” خواجه آمده باید خواند و نیز “کشف الاسرار” را باید دید . کشف الاسرار تفسیری است از قرآن کریم که چند سال بعداز وفات حضرت خواجه ، یکی از شاگردانش نگاشته ، و در آن از گفته های پیر بزرگ بسی درج آمده ، چاپ این تفسیر شریف را در تهران به اتمام رسانده اند . حضرت خواجه کتاب بزرگی بنام “ذم علم الکلام و اهله” نگاشته و در آن سستی و زیان افکار ایشان را بیان فرموده است. برای اینکه دربارۀ صفات ذات حق تعالی ، چنانکه در قرآن کریم آمده ، پاسخ گروه متکلمان را بدهد ؛ رساله ای به نام “کتاب الاربعین الصفات”از وی باقی مانده است . بی آنکه از جزئیات سخن بگویم ، باید بدانیم چسان خواجه با ایشان مناظره می نمود : همیشه نص فرقانی را دلیل می آورد . در تفسیر آن حدیث نبوی را با اسم راویان و اسناد آن ذکر می کرد . خواجه مسلمان بود ، مسلمان را خطاب می نمود ، و ایشان را ، از روی ایمان پاک ایشان ، آگاه و قانع می کرد ، و نه با تعقّل و استدلال .
او از خود نمی گوید ، و در یک نگاه او کلام ربانی بر هرگونه دلیل بشری برتری دارد : مرجبا به این گرویدن ، خردمندی و شکستگی !
از خطابه های پیرهرات انصارالرحمه :
آن ارزی ، کــه مـــی ورزی اگر برهوا پری ، مگسی باشـی
اگر بروی آب روی ، خسی باشی دل بـدست آر تـا کسی بـاشی
**********
در کودکی پستـی ، در جوانــی مستـی،
در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی؟
«سرگذشت ، آثار و افکار… سرژبورکوی ، ص ۱۸ و۱۹»
چاپ منازل فارسی کمال مطلوب است ، زیرا این اثر نمونۀ جالب و نمایشگر همۀ فعالیت ادبی انصاری است . چاپ اشعاری که شامل این اثر بزرگ نیم نثر و نیم نظم است ، و به وسیلۀ و.آ. ژوفسکی به روشنی تمام ، توان چکامه سرایی انصاری را نشان داده است . البته این قطعات نمی توانند تجسمی دربارۀ محتوای این کتاب به دست دهند . شعری که با زبانی شیرین و پرآهنگ سروده شده ، وزنی نیکو دارد و با گشاده دستی ، قافیه آرایی گردیده ، اهمیت مضمونش برای ما بسی بیشتر است . مطالب فلسفی بارها با افسانه و امثله های بی پایانی تعویض می شوند که غالباً از گنجینۀ روایات مردم گرفته شده و موازاتی برای آنها در آثار دیگر مؤلفان نیست . چنان می نماید که منازل نامعلوم نیای حماسه های بعدی سنائی ، عطار و جلال الدین رومی است ، با این تفاوت که در اینجا تار و پود اصلی آن را نثر می سازد و شعر ، تنها در میان نثر جای گرفته است . شاید این اثر از لحاظ بدیعی بودن ، حتی بالاتر باشد ؛ زیرا بحرهای شعری که جایگزین یکدیگر می شوند ، و شکوه نثر مسجع ، از لحن یکنواخت و مداوم بسیاری از هزاران بیت بحرهای بعدی شعری ، گونه گونی و زیبایی بیشتری دارد .گذشته از منازل نامعلوم ، بسیاری از آثار کوچکتر انصاری نیز به زبان فارسی تا روزگار ما رسیده که به همین شیوه نگارش یافته و در میان آنها مناجات که بارها در خاور زمین با چاپ سنگی منتشر شده است ، بیش از همه شهرت دارد .نصیحت نامۀ وزیر که شرحی دربارۀ آن است ، در همین گروه است . و.آ.ژوفسکی باور داشت که همۀ این آثار زمانی با منازل نامعلوم اثر یگانه ای را تشکیل می دادند و برآن بود که اشارۀ حاجی خلیفه برمناجات اشاره ای برهمین اثر بوده است . چنین عقیده ای دور از احتمال نیست . آثار کوچک انصاری دارای شکل استواری نیستند و در نسخه های گوناگون ، درازا و ترتیب جمله های آنها گوناگون است که مایۀ شگفتی هم نیست ، زیرا هرجملۀ جداگانه جمله ای است کامل که پیوندی با جملۀ پیشین و یا پسین ندارد . در مورد مناجات این مطلب را و.آ. ژوفسکی تذکر داده است و دربارۀ نصیحت نامه نیز می توان همین را گفت . « تصوف و ادبیات تصوف ، یوگنی… ص۴۰۰ و ۴۰۱»
تصوف وی
شیخ الاسلام ، نسبت به اصول و فروع دین تعصب داشت . لقب شیخ الاسلامی او را برآن می داشت که با قاطعیت و صراحت به معروف امر و از منکر نهی کند و در انجام این وظیفۀ خطیر از هیچکس و هیچ چیز نهراسد . همین امر در تصوف او اثر خاصی نهاده بود ، عمل به احکام شرع را شرط اساسی و پایۀ اصلی سیر و سلوک می دانست و با صوفیانی که اوامر دین را مهمل می گذاشتند ، به سختی مبارزه می کرد . در مقدمۀ صدمیدان می گوید : «شریعت ، همۀ حقیقت و حقیقت همۀ شریعت و بنای حقیقت بر شریعت است و شریعت بی حقیقت بیکار است ، و حقیقت بی شریعت بیکار و کار کنندگان جز از این دو بیکار است .
به عقیدۀ وی ، پیرو طریقت باید به بندگی و طاعت درآویزد و از اهمال در اعمال شرعی بگریزد : یا عبدالله آدمی فاعل مختار است و طاعت در کار آن است . جنّان جزای عمل است و میزان سزای عمل نیک خود ثمرات چیند ، بد خود حسرات بیند . پاکی را مشوبات است ، ناپاکی را عقوبات ، راهی است مبین و چاهی است معین . شریعت انبیا قائد و طریقت اولیاء رائد . کتاب آسمانی هادی و خطاب ربانی منادی ، یعنی هرکه روی گردانید از ما ، فهو فی الآخره اعمی . بر عهد الست باش مقبولا و کان امرالله مفعولا . اگر در پس شیطان است . در پیش قرآن است . «رسائل جامع خواجه عبدالله انصاری ، ص ۶۸»
او با همه بلند نظری هایی که دربارۀ حلاج و بایزید و دیگر صوفیان تندرو در طبقات الصوفیه اش از خود نشان می دهد ، معذالک دربارۀ تصوف چنین می گوید : «معرفت را فاش کردن ، دیوانگی است . کرامات را فروختن سبکی است . کرامات خریدن ، خری است . راستی کردن ، رستگاری است. تصرف در تصوف کافری است » . «رسائل جامع خواجه عبدالله انصاری ، ص ۳۵»«صد میدان ، قاسم انصاری ،ص ۱۰ و۱۱»
خواجه از شیخ الوالحسن خرقانی یاد می کند و می گوید : مشایخ من در حدیث و علم شرع بسیارند ، اما پیر من در اینکار یعنی در تصوف و حقیقت ، شیخ ابوالحسن خرقانی رحمت الله تعالی است . اگر من خرقانی را ندیدمی ، حقیقت ندانستمی . همواره این با آن در می آمیختی ، یعنی نفس با حقیقت . وی پیر من است به یک سخن که گفت این که می خورد و می خسبد چیز دیگر است . مرا به وی پس از این هیچ چیز نماند که علم حقیقت مرا دیده و دانسته شد .
من عزیمت حج اسلام کردم تا ری برفتم و قافله را در آن سال بار نبود و در بازگشتن به صحبت خرقانی رسیدم ، مرا بدید گفت : درآی ای من ماشو که ای تو ، یعنی معشوقۀ تو . گفت از دریا آمدی صاحب مقامات ، یعنی از دریای تفرقه به کشتی جمع آمدی . جز الله تعالی نداند که آن چه بود که وی گفت از غیب . مرا از کرامات وی آن تمام بود که مرا گفت از دریا آمدی و از علم وی آنکه گفت این که می خورد و می خسبد چیز دیگری است . چون این سخن بشنیدم خرقانی بودم ، وی مرا تعظیم می داشت ، در میان سخن می گفت با من مناظره می کن که تو عالمی و من جاهلم . من هیچکس ندیده ام و نشنیده ام از این دوتن به ، خرقانی به خرقان و طاقی به هرات و هیچکس نشنیده ام و ندیده ام که این دوتن وی را چنان تعظیم داشتند که مرا . مریدان خرقانی مرا می گفتند سی سال است با وی صحبت می داریم ، هرگز ندیده ایم کسی را چنان تعظیم کرد که تو را ؛ و چنان نیکو داشت که تو را . برای این بود که مرا به وی فرستاده بودند . «زادالعارفین ، تصنیف خواجه عبدالله… ، ص ۱۲ و ۱۳»
خواجه از دیدار خود با ابوسعید ابوالخیر سخن به میان می آورد و می گوید : من دو بار با ابوسعید ابوالخیر بوده ام و وی دستار خود از سر گرفته و گلیم مصری خود به من داده و شلغم جوشیده در دهان من نهاده . چون به نزدیک وی شدم برای من برپای خاست تمام . و وی مرا تعظیم داشت که اندک کسی را داشتی ، لیکن مرا با وی نقاری از بهر اعتقاد است و دیگر در طریقت ، نه طریق مشایخ ورزیدی ، بعضی از مشایخ با وی نه نیک بودند . «زادالعارفین ، تصنیف خواجه عبدالله… ، ص ۱۶»
مذهب خواجه
رسالۀ هفت حصار که دارای یک رشته مطالب یکنواخت مناجات مانند نادلنشین است ، شیعۀ دورازده امامی بودن خواجه را می رساند ، در صورتی که او اهل سنت بوده و برابر نوشتۀ آقای شیروانی در صفحۀ دوازده مجموعۀ رسائل خواجه عبدالله انصاری وی ، در شرع و فقه از امام شافعی و در اصول عقاید از امام حنبل پیروی می کرده است . چون این رساله در نسخه های کهنه سابقه ندارد و رنگ و بوی چندانی هم از شیوۀ گفته های خواجه را نشان نمی دهد ، همانطوریکه شادروان استاد وحید دستگردی در آغاز رسائل جامع خواجه عبدالله انصاری چاپ ارمغان و آقای شیروانی در صفحۀ ۱۳همان مجموعۀ رسائل نیز تصریح کرده اند ، چنین بر می آید که ساخته و پرداختۀ دورۀ صفویه می باشد و خواسته اند با این کار شیعه بودن او را برسانند ؛ مطالب مناجات مانندی که با ذکر اسامی دوازده امام برای اثبات تشیّع در رساله فوق گنجانده شده است . «زادالعارفین ، تصنیف خواجه عبدالله… ، ص ۴و۵»
وفات خواجه عبدالله
شیخ الاسلام هشتاد سال زندگی کرد و در تمام مدت عمر به تعلیم وتعلّم اشتغال داشت ، با وجود درگیری با تحولات سیاسی و مذهبی لحظه ای از مجاهدت و ریاضت دست نکشید . در سایۀ تلاش مداوم و تسلط کامل به دو زبان فارسی و عربی آثار گرانبهایی بجای گذاشت و سرانجام روز جمعه ۲۲ ذی الحجۀ سال ۴۸۱ه.ق چشم از جان فروبست و درگازرگاه هرات مدفون گردید. «صد میدان ، قاسم انصاری ،ص ۸»
مقامها از نظر شیخ خواجه عبدالله در کتاب صد میدان
از آشنایی تا دوست داری هزار مقامست ، و از آگاهی تا به گستاخی هزار منزلست ، و این جمله بر صد میدان نهاده آمد ، والله المستعان .
میدان اول توبه است : و توبه بازگشتن است به خدای .
میدان دوم مروت است : از میدان توبه میدان مروت زاید.
میدان سِیُم انابت است : از مروت میدان انابت زاید .
میدان چهارم فتوت است : از میدان انابت میدان فتوت زاید
میدان پنجم ارادت است : از میدان فتوت میدان ارادت زاید .
میدان ششم قصد است : از میدان ارادت میدان قصد زاید .
میدان هفتم صبر است : از میدان قصد میدان صبر زاید.
میدان هشتم جهاد است : از میدان صبر میدان جهاد زاید .
میدان نهم ریاضت است : از میدان جهاد میدان ریاضت زاید .
میدان دهم تهذیب است : از میدان ریاضت میدان تهذیب زاید .
میدان یازدهم محاسبت است : از میدان تهذیب میدان محاسبت زاید .
میدان دوازدهم یقظت است : از میدان محاسبت میدان یقظت زاید .
میدان سیزدهم زهد است: از میدان یقظت میدان زهد زاید .
میدان چهاردهم تجرید است : از میدان زهد میدان تجرید زاید .
میدان پانزدهم ورع است : از میدان تجرید میدان ورع زاید .
میدان شانزدهم تقوا است : از میدان ورع میدان تقوی زاید .
میدان هفدهم معاملت است : از میدان تقوی میدان معاملت زاید .
میدان هجدهم مبالات است : از میدان معاملت میدان مبالات زاید .
میدان نوزدهم یقین است : از میدان مبالات میدان یقین زاید .
میدان بیستم بصیرت است : از میدان یقین میدان بصیرت زاید .
میدان بیست و یکم توکل است : از میدان بصیرت میدان توکل زاید .
میدان بیست و دوم لجأ است : از میدان توکل میدان لجأ زاید .
میدان بیست و سوم رضا است : از میدان لجاء میدان رضا زاید .
میدان بیست و چهارم موافقت است : از میدان رضا میدان موافقت زاید .
میدان بیست و پنجم اخلاص است : ازمیدان موافقت میدان اخلاص زاید.
میدان بیست و ششم تبتل است : از میدان اخلاص میدان تبتل زاید .
میدان بیست و هفتم عزم است : از میدان تبتل میدان عزم زاید .
میدان بیست و هشتم استقامت است : از میدان عزم میدان استقامت زاید .
میدان بیست و نهم تفکر است : از میدان استقامت میدان تفکر است .
میدان سی ام ذکر است : از میدان تفکر میدان ذکر زاید .
میدان سی و یکم فقر است : از میدان ذکر میدان فقر زاید .
میدان سی و دوم تواضع است : از میدان فقر میدان تواضع زاید .
میدان سی و سوم خوف است : از میدان تواضع میدان خوف زاید .
میدان سی و چهارم وجل است : از میدان خوف میدان وجل زاید .
میدان سی و پنجم رهبت است : از میدان وجل میدان رهبت زاید .
میدان سی و ششم اشفاق است : از میدان رهبت میدان اشفاق زاید .
میدان سی و هفتم خشوع است : از میدان اشفاق میدان خشوع زاید .
میدان سی و هشتم تذلل است : از میدان خشوع میدان تذلل زاید .
میدان سی و نهم اخبات است : از میدان تذلل میدان اخبات زاید .
میدان چهلم الباد است : از میدان اخبات میدان الباد زاید .
میدان چهل و یکم هیبت است : از میدان الباد میدان هیبت زاید .
میدان چهل و دوم فرار است : از میدان هیبت میدان فرار زاید .
میدان چهل وسِیُم رجا است : ازمیدان فرار میدان رجا زاید .
میدان چهل وچهارم طلب است : از میدان رجا میدان طلب زاید .
میدان چهل و پنجم رغبت است : از میدان طلب میدان رغبت زاید .
میدان چهل و ششم مواصلت است : از میدان رغبت میدان مواصلت زاید .
میدان چهل و هفتم مداومت است : از میدان وماصلت میدان مداومت زاید .
میدان چهل و هشتم خطرت است : از میدان مداومت میدان خطرت زاید .
میدان چهل و نهم همت است : از میدان خطرت میدان همت زاید .
میدان پنجاهم رعایت است : از میدان همت میدان رعایت زاید .
میدان پنجاه و یکم سکینه است : از میدان رعایت میدان سکینه زاید .
میدان پنجاه و دوم طمأنینت است : از میدان سکینه میدان طمأنینت زاید .
میدان پنجاه و سِیُم مراقبت است : از میدان طمأنینت میدان مراقبت زاید .
میدان پنجاه و چهارم احسان است : از میدان مراقبت میدان احسان زاید .
میدان پنجاه و پنجم ادب است : از میدان احسان میدان ادب زاید .
میدان پنجاه و ششم تمکن است : از میدان ادب میدان تمکن زاید .
میدان پنجاه و هفتم حرمت است : از میدان تمکن میدان حرمت زاید .
میدان پنجاه و هشتم غیرت است : از میدان حرمت میدان غیرت زاید .
میدان پنجاه و نهم جمع است : از میدان غیرت میدان جمع زاید .
میدان شصتم انقطاع است : از میدان جمع میدان انقطاع زاید .
میدان شصت و یکم صدق است : از میدان انقطاع میدان صدق زاید .
میدان شصت و دوم صفا است : از میدان صدق میدان صفا زاید .
میدان شصت و سِیُم حیا است : از میدان صفا میدان حیا زاید .
میدان شصت و چهارم لقت است : از میدان حیا میدان لقت زاید .
میدان شصت و پنجم ایثار است : از میدان لقت میدان ایثار زاید .
میدان شصت و ششم تفویض است : از میدان ایثار میدان تفویض زاید .
میدان شصت و هفتم فتوح است : از میدان تفویض میدان فتوح زاید .
میدان شصت و هشتم غربت است : از میدان فتوح میدان غربت زاید .
میدان شصت و نهم توحید است : از میدان غربت میدان توحید زاید .
میدان هفتادم تفرید است : از میدان توحید میدان تفرید زاید .
میدان هفتاد و یکم علم است : از میدان تفرید میدان علم زاید .
میدان هفتاد و دوم بصیرت است : از میدان علم میدان بصیرت زاید .
میدان هفتاد و سِیُم حیات است : از میدان بصیرت میدان حیات زاید .
میدان هفتاد و چهارم حکمت است : از میدان حیات میدان حکمت زاید .
میدان هفتاد و پنجم معرفت است : از میدان حکمت میدان معرفت زاید .
میدان هفتاد و ششم کرامت است : از میدان معرفت میدان کرامت زاید .
میدان هفتاد و هفتم حقیقت است : از میدان کرامت میدان حقیقت زاید .
میدان هفتاد و هشتم ولایت است : از میدان حقیقت میدان ولایت زاید .
میدان هفتاد و نهم تسلیم است : از میدان ولایت میدان تسلیم زاید .
میدان هشتادم استسلام است : از میدان تسلیم میدان استسلام زاید .
میدان هشتاد و یکم اعتصام است : از میدان استسلام میدان اعتصام زاید .
میدان هشتاد و دوم انفراد است : از میدان اعتصام میدان انفراد زاید .
میدان هشتاد و سِیُم سِر است : از میدان انفراد میدان سِر زاید .
میدان هشتاد و چهارم غنا است : از میدان سِر میدان غنا زاید .
میدان هشتاد و پنجم بسط است : از میدان غنا میدان بسط زاید .
میدان هشتاد و ششم انبساط است : از میدان بسط میدان انبساط زاید .
میدان هشتاد و هفتم سماع است : از میدان انبساط میدان سماع زاید .
میدان هشتاد و هشتم اطلاع است : از میدان سماع میدان اطلاع زاید .
میدان هشتاد و نهم وجد است : از میدان اطلاع میدان وجد زاید .
میدان نودم لحظه است : از میدان وجد میدان لحظه زاید .
میدان نود و یکم وقت است : از میدان لحظه میدان وقت زاید .
میدان نود و دوم نفس است : از میدان وقت میدان نفس زاید .
میدان نود و سِیُم مکاشفه است : از میدان نفس میدان مکاشفه زاید .
میدان نود و چهارم سُرور است : از میدان مکاشفه میدان سُرورزاید .
میدان نود و پنجم اُنس است : از میدان سُرور میدان اُنس زاید .
میدان نود و ششم دهشت است : از میدان اُنس میدان دهشت زاید .
میدان نود و هفتم مشاهده است : از میدان دهشت میدان مشاهده زاید .
میدان نود و هشتم معاینه است : از میدان مشاهده میدان معاینه زاید .
میدان نود و نهم فنا است : از میدان معاینه میدان فنا زاید .
میدان صدم بقا است : از میدان فنا میدان بقا است .
این صد میدان همه در میدان محبت مستغرق . میدان “دوستی” میدان محبت است . قوله تعالی : «یجهم و یحبونه» ؛ «قل ان کنتم تحبونه الله» . اما دوستی سه مقام است : اول راستی ، و میان مستی ، و آخر نیستی . و الحمدالله {الاول} والاخر . «صد میدان ، قاسم انصاری ، خلاصۀ صفحات ، ۱۷ الی ۷۳»
منابع :
تاریخ ادبیات ایران ، بعد از اسلام تا پایان تیموریان ، تألیف بدیع الزمان فروزانفر ،۱۲۷۶ تا ۱۳۴، با گفتاری از عبدالحسین زرینکوب ؛ با مقدمه ، توضیحات و کوشش عنایت الله مجیدی ، سازمان چاپ و انتشارات ، سال ۱۳۸۳ خورسیدی
تاریخ ادبیات فارسی ، تألیف هرمان اته ، ترجمۀ دکتر شفق ، نشر کتاب
نفحات الانس، تألیف شیخ احمد جامی ، به تصحیح مهدی توحیدی پور ، انتشارات محمودی
صد میدان خواجه عبدالله انصاری ، به اهتمام دکتر قاسم انصاری، کتابخانه طهوری ، چاپ چهارم تابستان ۱۳۶۸ خورشیدی
شیخ الاسلام عبدالله انصاری حیاته و آرائه ، تألیف الدکتور محمد سعید عبدالمجید دارالکتب الحدینه مصر
غزالی نامه ، تصنیف تألیف استاد جلال الدین همائی ، چاپ اول ، کتابفروشی فروغی ، سال۱۳۱۸ خورشیدی
سرگذشت ، آثار و افکارخواجه عبدالله انصاری ، سرژبورکوی ، شرقشناس فرانسوی ، وزارت معارف ، ادارۀ مجلۀ عرفان و اطلاعات ، کابل ، بهار ۱۳۳۶ خورشیدی
تصوف و ادبیات تصوف ، یوگنی ادوارد ویچ برتلس ، ترجمۀ سیروس ایزدی ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ اول ، ۲۵۳۶ خورشیدی
زادالعارفین ، تصنیف خواجه عبدالله انصاری ، انتشارات خانقاه نعمت اللهی ، تهران ، شهریورماه ۱۳۵۳ خورشیدی
تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.