شیخ فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی شاعر

فخرالدین عراقی (تولد ۶۱۰ ه.ق درگذشت ، ۶۷۸ه.ق)

در تذکره الشعرا درباب عراقی چنین آمده است :ذکر شیخ عارف فخرالدین عراقی قدّس الله سره

       و هو ابراهیم بن شهریار العراقی و مولد او شهر همدان است ، مرد محقق و سالک بوده و مرید شیخ الشیوخ شهاب الدین عمر سهروردی است .

عکس هوایی کمیجان محل تولد فخرالدین عراقی

عکس هوایی کمیجان محل تولد فخرالدین عراقی ، عکس از گوگل

سخنان پرشور و عارفانه دارد و در وجد و حال بی نظیر عالم بوده و موحدان و عارفان سخن او را معتقدند و چندین تصنیف مرغوب در تصوف دارد و لمعات لمعه ای از اشعۀ خاطر پرنور آن بزرگوار است . حکایت کنند که شیخ عراقی را همواره با صاحب جمالان به نظر پاک الفتی بودی . روزی حضرت شیخ شهاب الدین را گفتند که عراقی در بازار روبروی نعلبند پسرس نشسته نظاره می کند ، شیخ عراقی را ملامت کرد و گفت این نظر که می افکنی آتش در کارخانۀ ناموس درمیشان می زنی ، آخر نمی بینی که حرف گیران در کمین اند و مدعیان گوشه نشین ، عراقی در جواب گفت که شیخا غیر کجاست که تو دوبینی می کنی ، غالباً شیخ از این گستاخیِ عراقی ملول شد و عراقی مدتی تضرّع و زاری کرد تا شیخ بدو دل خوش کرد و احداد این جرأت عراقی را گفت تو را به هند می باید رفت و چندگاه در آن ریاضت گاه همچو نقره در بوته بپالود و در آن سواد و ظلمت می باید بود و شیخ عراقی را حواله به شیخ الشیوخ السالک المحقق قطب دائرۀ ابدال و اوتاد و مفخرالواصلین شیخ بهاءالدین زکریاء مُلتانی که از جملۀ خلفا شیخ الشیوخ شهاب الدین مذکور بوده نمود و عراقی سفر سند و راه ملتان و هند پیش گرفت و به خدمت شیخ بهاءالدین زکریا پیوست و چند وقت در قدم شیخ بهاءالدین زکریادر مُلتان به سلوک مشغول بود و در آن سفر او را فتوح زیاده از وصف دست داد و در حالت سوز فراق و فرط اشتیاق و دوری از وطن و مهجوری از مسکن اشعار پرشور فراوان گفتی و اهل هند را نسبت به شیخ عراقی اعتقادی بلیغ دست داد و شیخ بهاءالدین زکریا دختر خود را به نکاح شیخ عراقی درآورد و گویند در مدّت چهارسال شیخ عراقی در هند چهارده اربعین برآورده و شیخ بهاءالدین زکریا همواره مراقب حال شیخ عراقی بودی و اکرام او نمودی و از سخنان شیخ عراقی او را ذوق و حال پیدا شدی ، گویند شبی شیخ بهاءالدین زکریا بدر خلوت شیخ عراقی رسید ، شنید که عراقی زمزمه ای دارد و این غزل می خواند :

کمیجان محل تولد فخرالدین عراقی عکس از وبلاگ گروه کمیجان سراب

کمیجان محل تولد فخرالدین عراقی عکس از وبلاگ گروه کمیجان سراب

شیخ را بر غریبی و افتقار عراقی رحم آمد و گریان شد و گفت وقت آن است که نیاز و سلام ما به حضرت حقایق پناه شیخ ما و مقتدای اهل یقین شیخ شهاب الدین رسانی و عراقی را اجازت داد تا وی باز به عراق رسید و شیخ شهاب الدین قبل از وصول عراقی به بغداد به جوار رحمت حق پیوسته بود ، شیخ عراقی از این صورت مهجور شد و بعد از زیارت مرقد مبارک شیخ عزیمت شام نمود و چند وقت در شام به سلوک مشغول می بود و در شهور سنۀ تسع و سبعمائه در عهد دولت سلطان محمد خدابنده در دمشق به جوار رحمت حق پیوست . او هشتاد و دو سال عمر یافت ومرقد مبارکش در جبل صالحیه است و در قدم حضرت قدوه العارفین شیخ الشیوخ العالم هادی الخلایق و الامام شیخ محیی الدین بن العربی قدّس الله سرّه العزیز آسوده است . «تذکره الشعرا ، دولتشاه ، براون ، ص ۲۱۵ و ۲۱۶»

دکتررضا زاده شفق نیز در تاریخ ادبیات ایران چنین آورده است :

فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهر (بزرجمهر) عراقی از نامداران سخن سرایان جهان عرفان در قریۀ کمجان (یا کنجان) ولایت اعلم همدان بدنیا آمد و در حدود هیجده سالگی همدان را ترک گفت و به هندوستان رهسپار شد و در آنجا به حلقۀ ارادت شیخ بهاءِالدین زکریا که از پیشوایان تصّوف بود گردن نهاد و قریب بیست و پنج سال در خدمت او بماند و پس از مرگ او که به سال ۶۶۶یا ۶۶۱ ه.ق اتفاق افتاد وی عزیمت زیارت حج کرد و از آنجا به آسیای صغیر رفت و در قونیه درک صحبت شیخ صدرالدین قونیوی را کرد و سر درسهای او که کتاب فصوص شیخ محی الدین را شرح می کرد ، حاضر می شد . در آنموقع بود که رسالۀ لمعات را تألیف کرد که به نثر روان فارسی مرکب از بیست و هشت لمعه در معانی و لطایف عشق عرفانی است .

عراقی در قونیه و نواحی در حمایت معین الدین پروانه بود ، حتی برای او خانقاهی هم ساخت . گویا این معین الدین پروانه همان وزیر قلیج ارسلان چهارمین پادشاه سلجوقی روم باشد که همزمان و هواخواه مولانا جلال الدین هم بود .  «تاریخ ادبیات ایران ، دکتر شفق ، ص۴۱۴و ۴۱۵»

فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی

ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیات ایران در شرح احوالات فخرالدین عراقی گوید :

شیخ فخرالدین ابراهیم بن بُزُرجمهر بن عبدالغفار همدانی فراهانی معروف و مشهور به “عراقی” از مشایخ بزرگ و از شاعران بلندمرتبۀ ایران در قرن هفتم هجری است . حمدالله مستوفی نام و نسب او را “فخرالدین ابراهیم بن بوذرجمهر بن عبدالغفار الجوالقی” و نویسندۀ مقدمۀ دیوان او یعنی یکی از مریدان قریب العهد “فخرالمله والدین ابراهیم ابن بوذرجمهر المشتهر بعراقی” نوشته است . فصیح خوافی در ذیل حوادث ۶۸۶ ه.ق “شیخ فخرالمله والدین عراقی الشاعر الهمدانی الفراهانی” آورده است ، و در باقی مآخذ غالباً به اختصار از نام و نسبش حکایت شده است . مولد او را خواه حمدالله مستوفی و خواه نویسندۀ مقدمۀ دیوانش ، و دیگران هم به تَتَبُع “کومجان” و “کُمجان” نوشته اند و این قریه امروز به نام “کُمیجان” باقی و مرکز دهستان “بزچلو”از توابع اراک است . بنابراین نسبت فراهانی که فصیح خوافی آورده ، از انتساب عراقی به همین قریه نشأت کرده و درست است . عراقی در آثارش به مولد خود کُمجان اشاره کرده و گفته است :

و نیز نویسندۀ مقدمۀ دیوانش ، همچنانکه گفته ایم ، در این باب به تصریح او را کُمجانی همدانی دانسته و نوشته است : گویند که مولد آن سوختۀ جمال و آن تشنۀ وصال ، آن یگانۀ با سلامت و آن نشانۀ تیر ملامت ، از قریۀ کُمجان از نواحی شهر همدان بوده است . حمدالله مستوفی قریۀ کُمجان را در “ولایت اعلم همدان” یاد کرده است . نام چنین ولایتی در قرب همدان دیده نشده است و شاید کلمۀ “اعلم” تحریفی از “اعلی” و مراد از ولایتِ اعلی نواحی علیای همدان واقع در ارتفاعات جنوبی ولایت همدان باشد .

وجه انتساب عراقی به “جوالقی” که حمدالله مستوفی ذکر کرده ، دانسته نشده است . این نسبت را برای بعضی از رجال در ایران عهد اسلامی داریم و آن انتساب است به کلمۀ “جوالق” .

خاندان عراقی اهل علم بودند . نویسندۀ مقدمۀ دیوان او گوید که “آبا و اجداد او جَداً فوق جَد علما و افاضل بوده اند” «تاریخ ادبیات ایران ،جلد سوم ، ذبیح الله صفا ،ص ۵۶۷ الی ۵۷۰»

بدیع الزمان فروزانفر در تاریخ ادبیات ایران شرح حال فخرالدین عراقی را اینگونه کتابت کرده است :

فخرالدین برحسب نقل صاحب نفخات و تذکرۀ دولتشاه و تاریخ گزیده اسم او ابراهیم بوده است ؛ جمالی اسم او را محمد و دیگران ، جز حمدالله مستوفی ، اسم پدرش را شهریار گفته اند و به قول تاریخ گزیده ، اسم پدرش بوذرجمهر بوده است .

دیوان شیخ فخرالدین عراقی

دیوان شیخ فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی در سال ۶۰۰ در یکی از قراء همدان متولد شده و از همان ابتدای جوانی در تحصیل کوشیده تا این که در سن ۱۷ سالگی به تدریس مشغول شده است . تا این جا زندگی عراقی روشن است ، ولی پس از این بواسطۀ اختلافات تذکره نویسان تا حدی تاریک شده است . دولتشاه سمرقندی گفته است که فخرالدین نزد شهاب الدین سهروردی رفت و به سیر و سلوک مشغول شد و چون خلاف رویه ای از او سر زد ، برای تأدیب او را نزد شیخ زکریای مولتانی فرستاد ، بهاء الدین زکریای مولتانی از خلفای شهاب الدین و اکابر عرفای قرن هفتم است که عده ای از متصوّفۀ معروف این عصر ، تربیت یافتگان خانقاه او بوده اند . عبدالرحمن جامی و عده ای دیگر معتقدند که عراقی در همدان مجذوب شده و با عده ای از قلندران همراه شده و به مولتان رفته است که در نزد شیخ زکریا به مراقبه مشغول شده و در آنجا این غزل را ساخته است :

نخستین باده کاندر جام کردند      زِ چشم مست ساقی وام کردند

رویۀ شیخ زکریا و شهاب الدین آن بوده است که مریدان جز تلاوت قرآن و ذکر در حال مراقبه انجام ندهند . مریدان که این اشعار را از عراقی شنیده بودند ، به شیخ حکایت کردند و پیر چون غزل را شنید و انجام آن که نهایت وجد را می رساند ، استماع کرد ، گفت که او تمام شد و او را از چلّه خانه بیرون آوردند و خرقه پوشاند و تا مدت ۲۵ سال چنانکه می گویند ، پیش شیخ زکریا به سلوک اشتغال داشت ؛ چنانکه در دیوان خود در مدح او هم قصایدی ساخته  و از جملۀ قصایدش قصیده ای است به مطلع زیر:

روشنان آیینۀ دل چو مصفا بینند      روی دلدار در آن آینه پیدا بینند

در موقع وفات زکریا هم مرثیۀ بسیار مؤثری سروده ، به عقیدۀ بعضی عراقی خلیفۀ زکریا هم شده ، ولی مریدان به مخالفت برخاسته و او را به مسافرت به هند مجبور کردند .

دولتشاه سمرقندی گفته است که چون عراقی در نزد بهاءِالدین زکریا درجۀ سلوک خود را به پایان رسانید ، او را نزد شهاب الدین روانه کردند ، ولی پیر پیش از آنکه به بغداد برسد ، شهاب الدین وفات نمود . البته ممکن است که عراقی پیش سهروردی به سلوک مشغول شده باشد ، ولی برگشتن او به بغداد و مردن شهاب الدین با سخنان خود دولتشاه درست درنمی آید ؛ زیرا به روایت او فخرالدین در سال ۷۰۹ ه.ق وفات کرده و در این موقع ۸۲ سال داشته است و چنانکه پیش تر گفتیم ، وفات شهاب الدین در سال ۶۳۲ ه.ق بود . پس در موقع وفات ، قریب ۸۰ سال داشته و زندگانی و تولد او پس از وفات شهاب الدین می باشد و اگر ولادت عراقی را در حدود سال ۶۲۸ بدانیم باز قول دولتشاه درست درنمی آید .

پس از حرکت از هند فخرالدین به عدن و از آنجا به حجاز مسافرت کرده و در وصف مدینه و مکه قصایدی ساخته است . پس از بازگشت از مکه ، فخرالدین به قونیه رفته و در آنجا نزد صدرالدین قونوی که خلیفۀ  محیی الدین بود ، فتوحات مکی را ، که تألیف محیی الدین است ، به درس خوانده و در همان وقت هم نفحات را تألیف نموده است .

مسافرت فخرالدین به مکه و قونیه بدواً می بایست پس از سال ۶۴۲ ه.ق واقع شده باشد ، زیرا چنانکه می گویند ، او ۱۷ سال داشته که به مولتان رفته و ۲۵ سال هم نزد زکریا به سیر و سلوک روزگار می گذرانیده و از اینرو می بایست در سال ۶۴۲ سیر و سلوک او تمام شده و شیخ زکریا مرده باشد . پس مسافرت او مسلماً بعد از این سال اتفاق افتاده است .

عراقی در قونیه که مرکز تصوف و عرفان و فلسفه بود و سلاطین آن یعنی سلاجقۀ روم ، از ایام قدیم نزد متعصبین اسلام ، به طرفدار فلسفه متهم بودند ، حرمت زیادی پیدا کرد و معین الدین سلیمان معروف به پروانه که فرمانروای حقیقی قونیه بود بی اندازه از او حرمت کرد و برای او خانقاهی ساخت و خود به خانقاه حاضر می شد . پس از قتل پروانه در سال ۶۷۵ چون بدایع او نزد فخرالدین بود ، فخرالدین ناچار شد که به مصر مسافرت کند و به قراری که می گویند در مصر مرتبۀ شیخ الشیوخی یافت و باز از مصر به شام آمد و در دمشق در سال ۶۸۸ ه.ق در گذشت و او را به مقبرۀ محیی الدین دفن کردند . «تاریخ ادبیات ایران ، بدیع الزمان فروزانفر، ص ۳۸۹ الی ۳۹۱»

فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی

آثار عراقی

در سال ششصد و هشتاد عراقی مثنوی عشاقنامه یا ده نامه را سرود که مرکّب از ده فصل است که باز در اَسرار عشق است و با این بیت آغاز می کند :

هرکه جان دارد و روان دارد   واجبست آنکه درد جان دارد

در فواصل بندهای این مثنوی غزلهایی هم آمده است .

غیر از لمعات و ده نامه دیوان اشعار عراقی است که، حاوی قصاید و غزلیات و رباعیات و ترجیع بندهای شاعر است .

عراقی بدون تردید یکی از استادان غزل عاشقانۀ شورانگیز بشمار می رود . در سخن او از این نظر سوز و گداز دردمندان جهان نیک محسوس است . گرچه از بعضی غزلهای او عواطف عشق زمینی هم پیداست ، ولی آتش عشق آسمانی است که در سرود های عارفانۀ او مشتعل است .

اینک برای نمونه از اشعار لطیف عرفانی او چند بند از ترجیعاتش نقل می شود و آن و نظایر آن ناچار ترجیع معروف هاتف اصفهانی را که پانصد سال بعد از عراقی ظهور کرد ، سرمشق و منبع الهام بوده است . سرّ وحدت در این سخنان برای صاحبنظران عیان است .

فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی

عراقی اگرچه بیشتر به عرفان مشهور است ، ولی اشعار او هم یک نوع تأثیر قلبی دارد و چون حکایت حال است ، آنچه در خود بوده و می دیده به نظم آورده و حقیقتاً زبان دل اوست . همچنین در دل شنونده اثر می کند و به همین جهت غزلیات او مراتب احوال او را از قبض و بسط و وجد و حال نشان می دهد . همین اثر در آثار منثور او هم هست و کتاب نفحات که موضوع آن مسائل عرفانی است شعر منثور است ؛ یعنی همان تأثیری که از اشعار می گیریم از این نثر می توان دید . عراقی در تمام فنون… وارد شده ، ولی در جنبۀ غزل سرایی نسبتاً تقدمی دارد و قصاید او که به رویۀ خاقانی با رعایت اعتدال در استعمال الفاظ نامأنوس شبیه است مانند غزل های او مؤثر نیست . ترجیعات عراقی کم از غزلیات او نمی باشد ، مخصوصاً متأخرین در ترجیعات پیروی از او کرده اند و در پیش او آنها را می خوانده و به وجد می آمدند . ترجیع بند هاتف که از ترجیعات معروف زبان فارسی است در تحت تأثیر همان ترجیعات گفته شده و آثار محسوس آنها را متضمن است . از جمله ترجیعات معروف او ترجیعی است که به این بیت عربی شروع می شود :

شیخ فخرالدین عراقی

شیخ فخرالدین عراقی

فخرالدین ابراهیم عراقی همدانی یکسره محو در حال خلسه و جذبه بود . روحی بود تشنۀ شناخت درجات عالی عرفان و از اینرو لاینقطع ، از هند تا حجاز ، در پی مشایخ قدسی مرتبت روان . در جلیات درس شیخ صدرالدین در قونیه ، راجع به کتاب مشهور فصوص الحکم ، تألیف عرب اهل وجد و حال ، محیی الدین عربی ، که هم اکنون ذکرش رفت ، حاضر می شد و تحت تأثیر شدید آن مهم ترین اثر خود لمعات را به نثری آمیخته با ابیات عربی و فارسی نگاشت . این کتاب مفصل نیست ، لیکن حاوی معانی عمیق است و واقعاً ارزش ادبی دارد . بین تفسیرهای مختلفی که بر این کتاب نوشته شده ، اشعۀ لمعات جامی از سال ۸۸۶ ه.ق بیش از همه شهرت یافته است . “اقوال نظری عراقی راجع به عشق عرفانی مخصوصاً از این لحاظ حائز اهمیت است که ما از روی نامه ای که از او در دست است ، اطلاعات دقیقی دربارۀ حیات عشقی و عرفانی اش به دست می آوریم و این کیفیت در مورد یک شاعر ایرانی امری نادر است . دیوان عراقی و کتاب دل انگیز عشاق نامه یا ده فصل (یک مثنوی است که غزل هایی در آن تضمین شده است) در بیان همین موضوع های عشقی عرفانی است  . اینکه در آثار همۀ شخصیتهای یک دورۀ معین همواره یک تفکر شدید صوفیانه و یک بی خودی عرفانی تجلس می کند ، در واقع به انحطاط عمومی اجتماعی آن دوره مرتبط است و این امر ، در واقع تا اندازه ای ، نوعاً ، حاکی از “شانه خالی کردن از بار زندگی و مسئولیت های اجتماعی” است . «تاریخ ادبیات ایران ، یان ریپکا ، ص۳۵۹»

جهت چگونگی و آشنایی به لمعات او مختصری از لمعۀ اول را با ذکر توضیح در ذیل می آوریم :

اشتقاق عاشق و معشوق از عشق است و عشق در مقر خود از تعین منزه است و در حریم عین خود از بطون و ظهور مقدس ، ولیکن بهر اظهار کمال ، از آن روی که عین ذات خود است و صفات خویشتن ، خود را در آینۀ عاشقی و معشوقی بر خود عرضه کرد و حُسن خود را بر نظر خود جلوه داد . از روی ناظری و منظوری نام عاشقی و معشوقی پیدا آمد . نعت طالبی و مطلوبی ظاهر گشت . ظاهر را به باطن نمود ، آوازۀ عاشقی برآمد . باطن را به ظاهر بیاراست ، نام معشوقی آشکار شد .

ذات عاشق از روی معشوقی آینه عاشق آمد ، تا دوری مطالعۀ جمال خود کند ، و از روی عاشقی آینه معشوق آمد ، تا در او اسماء و صفات خود بیند ، هرچند در دیدۀ شهود یک مشهود بیش نیاید . اما چون یک روی بدو آینه نماید ، هرآینه در هرآینه روئی دیگر پیدا آید .

کلیات عراقی به همت سعید نفیسی

کلیات عراقی به همت سعید نفیسی

اندر دیانت و امانتداری فخرالدین عراقی

در نزد فخرالدین انبانچه ای بصورت امانت بود . بر حسب دستور سلطان روزی آن انبانچه برگرفت و به در سرای وی رفت و بار خواست . خاصان خبر کردند . سلطان فرمود که اگر با وی سلاح باشد جدا کنید و او را در آورید . تفحص کردند از سلاح مجرد بود .

پس او را به حضرت بردند . سلام کرد و انبانچه را بنهاد و خود بایستاد . سلطان در وی نظر کرد و دانست که مردی بزرگ است . او را بنشاند و سئوال کرد که “این چه انبانچه است؟” شیخ فخرالدین گفت : “امانتی است و مرا معلوم نیست”

سلطان اشارت کرد تا سر انبانچه را بگشودند و بریختند ؛ خرمنی جواهر بود که قیمت آن به هیچوجه ممکن نبود  . سلطان به کرات در شیخ نظر می کرد و در جواهر نظر می انداخت . احوال آن بپرسید . شیخ گفت : این امانت امیر معین الدین است  و حالات اوله الی آخر. و صورت اعراض خود تمامت بگفت . سلطان را عجیب آمد که : این شخص این همه برداشت و پیش من آورد و به جهت خود نبرد؟ شیخ معلوم کرد که سلطان در چه فکر است . در سخن آمد در تفسیر این آیت [قل متاع الدنیا قلیل و الآخره خیر لمن اتقی و لا تظلمون فتیلاً] . چندان کلمات براند که سلطان متحیر ماند . از مسند سلطنت به زیر آمد و پیش شیخ فخرالدین بنشست و مستمع کلام او شد .

گویند سلطان در آنروز چندان بگریست که در همۀ عمر نگریسته بود و فرزند امیر معین الدین بیرون آورد و بنواخت و به موضعی شهریار کرد و حکم فرمود که دو شخص ملازم او باشند و هر روز صد درم بدو رسانند و هر التماسی که داشته باشد عرضه دارد و شیخ فخرالدین را شیخ الشیوخ مصر گردانید و فرمود تا همانروز منادی کردند گه : [شیخ فخرالدین شیخ الشیوخ است و بامداد او را اجلاس خواهد بود ، باید که متصوفه و علما به درگاه حاضر آیند] . بامدادش هزار صوفی به درگاه حاضر آمدند ، با علما و اکابر که در مصر بودند . سلطان فرمود تا جنیبت خاص در کشیدند و شیخ فخرالدین را خلعت پوشانیدند و طیلسان فرو گذاشتند و حکم شد که غیر از او کسی سوار نشود . تمامت اکابر و علما و امرا پیاده در رکاب او برفتند .

چون شیخ فخرالدین آن عظمت بدید ، با خود اندیشید که در این روزگار هیچکس را چنین نبوده باشد . نفس بر او مستولی شد ، علی الفور خلاف نفس کرد و طیلسان و دستار از سر فرو گرفت و در پیش زمین نهاد و زمانی بایستاد و باز بر سر نهاد .

حاضران چون آن حال مشاهده کردند ، بخندیدند و زبان طعن برکشیدند که : “این چنین شخص چه لایق منصب باشد؟” قومی گفتند “دیوانه است” و بعضی گفتند : “مسخره است” . باری به اتفاق تجهیل او کردند . وزیر گفت : “یا شیخ ، لما فعلت هذا؟” گفت : “امکت و انت ما تعرف فی الحال” . منهیان این سخن به سمع سلطان رسانیدند .

روز دیگر سلطان شیخ را بخواند و از آن حالت استفسار کرد : موجب چه بود که چنین کردی ؟ شیخ گفت : نفس برمن مستولی گشت . اگر چنین نکردمی ، خلاصی نیافتمی ؛ بلکه در عقوبت می ماندم . سلطان را حسن اعتقاد زیاد شد و وظایف او را مضاعف گردانید و شیخ فخرالدین را همه روز کار آن بود که در بازار گردیدی و در هنگامها طواف کردی .

شیخ را روزی در بازار کفشکری می گذشت . نظرش بر پسری افتاد ، شیقتۀ او شده ، پیش رفت و سلام کرد و از کفشگر سئوال کرد که : این پسر کیست؟ اوگفت پسر من است . شیخ دست دراز کرد و لبهای پسر را بگرفت و گفت : ظلم نباشد که چنین لب و دهان و دندان با چرم مصاحب باشد؟ کفشگر گفت : ما مردم فقیریم و پیشۀ ما این است او اگر چرم به دندان نگیرد نان نیابد . شیخ سئوال کرد که این پسر هر روز چه مبلغ کار کند؟ گفت: هر روز چهار درهم . شیخ فرمود که هر روز هشت درهم بدهم و دیگر این کار نکند . شیخ هر روز برفتی با اصحاب و در دکان بنشستی و فارغ البال در وی نظر کردی و اشعار خواندی و گریستی .

مدعیان این خبر به سلطان رسانیدند . از ایشان سئوال کرد که : این پسر را شب با خود می برد یا نه ؟ گفتند : نه . گفت با وی در دکان خلوتی می سازد؟ گفتند: نه . دوات و قلم بخواست و بنوشت که هر روز پنج دینار زیادت از آنچه وظیفه است به خادمان شیخ دهند و به دیوان فرستاد تا در دفتر ثبت کنند . اصحاب تصور کردند که عَزل نامه است . چون صورت معلوم کردند ، نومید شدند و دیگر مجال طعن نداشتند . «کلیات عراقی ، سعید نفیسی، ص ۶۱-۶۳»

درگذشت فخرالدین عراقی

عراقی به سال ۶۸۸ ه.ق در دمشق از این جهان در گذشت و در محل صالحیّه جوار قبر ابن العربی به خاک سپرده شد . «تاریخ ادبیات ایران ، دکتر شفق ، ص ۴۱۵»

تصویر آرامگاه ابن عربی در صالحیه دمشق که مرقد فخرالدین عراقی و پسرش در جوار اوست

تصویر آرامگاه ابن عربی در صالحیه دمشق که مرقد فخرالدین عراقی و پسرش در جوار اوست

عراقی در اواخر عمر به شهر دمشق رسید ، و فی شُهورِ ثَمان [وَثَمانینَ] وَ سِتَّمِائه ]۶۸۸] رخت هستی به دار بقا کشید و در پهلوی شیخ محیی الدین بن العربی مدفون گردید . گویند در وقت نَزع ، این رباعی بر زبان راند :

سعید نفیسی در مقدمه کتاب کلیات فخرالدین عراقی در باب مرگ وی چنین آورده است :

شیخ فخرالدین را عارضه ای پدید آمد . بر روی او اثر شدید گذارد . پنج روز بخفت ، روز ششم پسر را و اصحاب را بخواند و آب در دیده بگردانید و ایشان را وداع کرد و این آیت را که [یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه] بخواند و این رباعی بگفت :

و کلمۀ حق بگفت و شربت اجل نوش کرد و از بقعۀ فنا به خطّۀ بقا نقل کرد . ملک الامراء با تمامت اهل شهر به عزای او جمع شدند و فغان و خروش به افلاک رسانیدند و شیخ را در “جبل الصالحیه” دفن کردند و سه روز به تعزیه مشغول بودند . روز چهارم کبیرالدین پسرش را قائم مقام او نصب کردند . چون مدتی دیگر بگذشت او نیز به جوار رحمت حق پیوست و او را نیز جنب پدر دفن کردند :

 

گویند که چون شیخ فخرالدین به جوار حق پیوست ، سن او به هفتاد و هشت رسیده بود ، وفات او در هشتم ذی القعدۀ ثمان و ثمانین و ستمائه بوده است . «کلیات عراقی ، سعید نفیسی، ص ۶۴و۶۵»

 

منابع :

تذکره الشعرا ، تألیف دولتشاه سمرقندی ، به اهتمام و تصحیح ادوارد براون ، انتشارات اساطیر ، ۱۳۸۲ خورشیدی

تاریخ ادبیات در ایران ، جلد سوم ، تألیف دکتر ذبیح الله صفا ، انتشارات فردوس ،  تهران ، ۱۳۶۹ خورشیدی

کلیات شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی ، متخلص به عراقی ، با مقدمه و تصحیح سعید نفیسی ، انتشارات کتابخانه سنائی ، چاپ هشتم سال ۱۳۷۵ خورشیدی

تاریخ ادبیات ایران ، نویسنده : بدیع الزمان فروزانفر ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، بهار ۱۳۸۳ خورشیدی

تاریخ ادبیات ایران ، تألیف دکتر رضازادۀ شفق ، انتشارات دانشگاه پهلوی ، مردادماه ۱۳۵۲ خورشیدی

تاریخ ادبیات ایران ، یان ریپکا ، دکتر عیسی شهابی ،مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی

تذکرۀ مرآت الخیال ، تألیف شیرعلی خان لودی ، به اهتمام حمید حسنی و همکاری بهروز صفرزاده ، انتشارات روزنه

لمعات فخرالدین ابراهیم بن بزرجمهر ، مشهور به عراقی ، تهیه از انی کاظمی ، پایگاه دانلود کتابهای تاریخی و مذهبی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *