سکه نقره محمدبن دشمنزار-مؤسسه کتابخانه و موزه ملک

علاءالدّوله محمدبن رستم دشمنزیار ، ابوجعفر

علاءالدّوله محمدبن رستم دشمنزیار ، ابوجعفر

علاءالدّوله محمدبن رستم دشمنزیار ، ابوجعفر (محرم ۴۳۳ق/سپتامبر ۱۰۴۱م)، معروف به پسر کاکویه بود وی در خدمت سیده و مجدالدّوله (نک‌ : آل بویه) می‌زیست. در ۳۹۸ق/۱۰۰۷م از سوی سیّده که به نیابت مجدالدّوله بر ری فرمان می‌راند به حکومت اصفهان منصوب شد، ولی چندی بعد که سیّده در پی اختلاف با پسرش مجدالدّوله ری را ترک گفت، محمّد نیز حکومت خود را که وابسته به او می‌دید، رها ساخت و به نزد بهاءالدّوله دیلمی امیر فارس رفت، اما پس از بازگشت سیده به ری، محمّد نیز حکومت اصفهان را باز یافت (ابن اثیر، ۹/۲۰۷). دورۀ قدرت کاکوییان از بازگشت مجدّد محمّد به اصفهان آغاز می‌شود؛ زیرا پریشانیهای سیاسی و نظامی در داخل ایران که ناشی از ضعف روزافزون امیران آل بویه و فزونی قدرت غزنویان در شرق و شمال و توسعۀ قلمرو آنان به سوی مرکز و غرب ایران بود،

 

سکه نقره محمدبن دشمنزار

سکه نقره محمدبن رستم دشمنزیار

سکه نقره محمدبن دشمنزار-مؤسسه کتابخانه و موزه ملک

سکه نقره  محمدبن رستم دشمنزیار -مؤسسه کتابخانه و موزه ملک

همراه با تأسیس دولتهای کوچک مستقل و نیمه مستقلی چون آل مسافر و آل حسنویه در غرب، و پاره‌ای از خاندانهای کهن‌تر دیلمی در شمال، سبب شد که پسر کاکویه نیز مدعی استقلال شود و یا جهت تثبیت موقعیّت خود، ابوالفضل نصرویه را به نزد خلیفه القادر باللـه فرستد و لقب و منشور حکومت گیرد. خلیفه نیز در ۴۰۹ق/۱۰۱۸م حکومت پسر کاکویه را به رسمیّت شناخت و او را به «عضدالدّین، علاءالدّوله، فخرالمله و تاج الاُمّه، حسام امیرالمؤمنین (مجمل التواریخ، ۴۰۳) ملقب ساخت. غفاری لقب وی را حسام‌الدوله یاد کرده است (ص ۸۱). با آنکه وی در این روزگار به استناد سکه‌ای که در ۴۱۰ق/۱۰۱۹م در اصفهان ضرب شده، خود را تابع مجدالدوله امیر ری می‌شمرد (مایلز، ۴/۳۲۵)، ولی از آنجا که تاج‌الملک نصربن بهرام وزیر شمس‌الدّولۀ دیلمی امیر همدان، او را برای سرکوب شورش ترکان (۴۱۱ق/۱۰۲۰م) به یاری خواند (ابن اثیر، ۹/۳۲۰)، پیداست که خود وی نیز قدرت کافی یافته بود. در ۴۱۴ق/۱۰۲۳م فرهاد پسر مردآویج که بروجرد را به اقطاع داشت، مورد هجوم سماءالدّولۀ دیلمی امیر همدان واقع شد، و از علاءالدّوله مدد خواست. علاءالدّوله نیز از نابسامانیهای شدیدی که در قلمرو آل بویۀ ری و همدان روی داده بود، سود برد و با قبول دعوت فرهاد به غرب رفت و پس از برداشتن محاصرۀ بروجرد، با فرهاد روی به همدان نهاد؛ اما  از تصرف آنجا باز ماند به جوزقان نزدیک همدان رفت. تاج‌الملک که سر در پی او نهاده بود، علاءالدّوله محمدبن رستم دشمنزیار را به محاصره گرفت، ولی به سبب پیوستن کُردان سپاهش به علاء الدّوله ، کاری از پیش نبرد. این بار علاءالدّوله به همدان هجوم برد. سماءالدّوله به مقابله آمد، ولی شکست خورد و اسیر شد.

سنگ کتیبه کوچه مسجد دباغ خانه.

سنگ کتیبه کوچه مسجد دباغ خانه.

علاءالدوله بر همدان و شاپور خواست استیلا یافت و آن دیار را گرفت و پس از مصادرۀ اموال، تعدادی را تبعید کرد و بسیاری را کشت (همو، ۹/۳۳۰-۳۳۱). چیرگی پسر کاکویه بر همدان موجب دخالت مشرف‌الدّولۀ دیلمی شد، ولی علاءالدّوله با برقرار ساختن پیوند خویشاوندی با او (ابن جوزی، ۸/۱۶) همدان را نگاه داشت. در ۴۱۷ق/۱۰۲۶م کردانِ جوزقان بر ابوجعفر، عامل شاپور خواست و پسرعموی علاءالدّوله، که ابوالفرج بابونی از سرکردکان کردان را کشته بود شوریدند. علاءالدوله سپاهی به سرکردگی پسرعموی دیگرش ابومنصور، به همراهی فرهادبن مردآویج و علی بن عمران، به آنجا گسیل داشت، اما علی بن عمران که در صلح می‌کوشید، ابوجعفر و ابومنصور را درهم شکست و اسیرشان ساخت. از آن پس علی بن عمران که از علاءالدّوله سخت بیمناک شده بود، بر ضدّ او به تحریکاتی دست زد. نخست از اسپهبد طبرستان که با ولکین بن وندرین در ری بود، خواست که بر ضدّ علاءالدّوله با او همداستان شود. اسپهبد با ولکین به همدان تاخت و آنجا را از دست کارگزاران علاءالدّوله خارج ساخت. سپس همراه با علیّ بن عمران و سپاه منوچهر پسر قابوس وشمگیر، متحّد علی بن عمران، به اصفهان هجوم بردند. در جنگ کوچکی که درگرفت، علاءالدّوله پیروز شد و با پراکندن مال بسیار، جنگجویان مهاجم را به خود متمایل ساخت. علی بن عمران و منوچهر نیز به ناچار پس از ۴ روز عقب نشستند و علاءالدوله به تعقیب آنان پرداخت و در جنگ دیگری که در نهاوند درگرفت، علاءالدّوله پیروز شد و اسپهبد و پسرش را به اسارت گرفت. علی بن عمران به دژ کنگاور پناه برد و ولکین به گرگان رفت. علاءالدّوله نیز که از علی بن عمران کینه‌ای سخت به دل داشت، او را محاصره کرد. از آن سو ولکین، که علاءالدّوله را مشغول محاصرۀ علی بن عمران دید، منوچهر را بر آن داشت تا به ری هجوم برد. پسر ولکین داماد علاءالدّوله نیز که قم را به اقطاع داشت به پدر پیوست و متفقاً به ری تاختند (ابن اثیر، ۹/۳۵۸). علاءالدّوله به سرعت با علی بن عمران صلح کرد و به مقابله شتافت، ولکین که یارای مقاومت در خود نمی‌دید، ناگزیر عقب نشست. علاءالدّوله اینک بهانه به دست آورده بود تا بر قلمرو منوچهر بتازد، ولی چون شنید که علی بن عمران دوباره بر ضد او با منوچهر وارد مذاکره شده است، از آن عزم بازگشت و قصد دژ کنگاور کرد. وی پس از محاصره‌ای سخت، علی بن عمران را به صلح واداشت و دژ را تسخیر کرد و به جای آن دینور را به اقطاع او داد؛ آنگاه به درخواست منوچهر با او صلح کرد (همو، ۹/۳۵۹).

قدمگاه یزد ساختمان بناتوسط ابوکالیجار گرشاسب کاکویه در سال ۵۱۲ ه.ق

قدمگاه یزد ساختمان بناتوسط ابوکالیجار گرشاسب کاکویه در سال ۵۱۲ ه.ق

در ۴۲۰ق/۱۰۲۹م که محمود غزنوی بر ری و بیش‌تر شهرهای جبال مستولی شد، علاءالدّوله در اصفهان خطبه به نام او کرد (قس: ابن فوطی، ۴ (۲)/۱۰۱۲، ۱۰۱۳). در همین اوقات دسته‌ای از غزها که از برابر محمود گریخته بودند، به اصفهان رفتند، محمود به علاءالدّوله دستور داد که زنده یا کشتۀ سرکردکان غزها را به نزد او فرستد، و چون غلام ترک علاءالدّوله آنان را آگاهانید، غزها نیز پس از تاخت و تازهایی اصفهان را ترک کردند و به آذربایجان رفتند (ابن اثیر، ۹/۳۷۸).

پس از آنکه محمود غزنوی به خراسان بازگشت، پسر خود مسعود را در ری و جبال گمارد (گردیزی، ۴۱۸). مسعود اندکی بعد همدان را گرفت و عمّال علاءالدّوله  محمدبن رستم دشمنزیار را بیرون راند (ابن اثیر ۹/۳۵۹). سپس به اصفهان تاخت و و پس از تسخیر شهر و گماردن کسی بر آنجا، خود به ری بازگشت، اما مردم شهر، شاید به تحریک علاءالدّوله، سر به شورش برداشتند و عامل مسعود را کشتند. مسعود دوباره به اصفهان تاخت و پس از تسخیر شهر، کشتار بزرگی به راه انداخت. به نظر می‌رسد که مسعود به خلاف میل پدر، علاءالدوله را از اصفهان بیرون راند، زیرا از نامه‌ای که محمود، اندکی پیش از مرگ، به علاءالدوله فرستاده و از مسعود سخت اظهار ناخشنودی کرده بود (بیهقی، ابوالفضل، ۲۶، ۲۷)، بر می‌آید که سلطان غزنه، حکومت پسر کاکویه را به رسمیت می‌شناخته و از چیرگی مسعود بر ری و جبال خشنود نبوده است. علاءالدوله پس از گریز، به خوزستان نزد ابوکالیجار دیلمی رفت تا از او در برابر مسعود مدد خواهد. ابوکالیجار که گرفتار جنگ در جنوب عراق بود، و به تازگی از جلال‌الدوله شکست خورده بود، نتوانست نیرویی به علاءالدوله دهد، ولی او را به کمک خود امیدوار ساخت تا آنکه محمود درگذشت (۴۲۱ق/۱۰۳۰م). علاءالدّوله با آنکه بیش‌تر یاران خویش را از دست داده بود، برای بازیافتن حکومت به سوی اصفهان به راه افتاد (ابن اثیر، ۹/۴۰۲). در این هنگام نامۀ شفاعت‌آمیز خلیفۀ بغداد، که درخواست کرده بود علاءالدّوله را در برابر تضمین مالی به حکومت اصفهان گمارند، به مسعود رسید. مسعود که می‌خواست برای تصاحب حکومت پدر به خراسان رود، از این موقعیت سود جست، و کس به نزد علاءالدوله که در نزدیکی اصفهان بود فرستاد و او را به حکومت آنجا گمارد بر آن شرط که وی هر سال ۰۰۰‘۲۰۰ دینار با هدایای دیگر به نزد مسعود فرستد (بیهقی، ابوالفضل، ۱۴-۱۶). شگفت این است که مسعود با آنکه حدس می‌زد پسر کاکویه پس از رفتن او به خراسان، به مناسبت دوری فاصله و گرفتاریهایی که مسعود برای دست یافتن به تخت خواهد داشت، سر از اطاعت سلطان غزنه بر خواهد تافت (همو، ۱۵)، او را به حکومت اصفهان گمارد. درست است که مسعود قبل از دریافت خبر مرگ پدر بر آن بود که سپهسالار خود تاشِ فرّاش را در اصفهان بگمارد و خود به ری رود (همو، ۱۲)، ولی اینک که می‌اندیشید برای مقابله با برادرش محمد و تصاحب تخت به تاش فرّاش سخت نیازمند است، هیچ‌کس را تواناتر از پسر کاکویه نمی‌یافت که به عنوان دست نشاندۀ خود بر ایالت جبال بگمارد تا به سبب خوی استقلال‌طلبی که در وی بود، آن را از گزند احتمالی امیران توسعه‌طلب جنوب و شمال ایران دور نگاه دارد. از سکّه‌ای که در ۴۲۱ق/۱۰۳۰م در یزد ضرب شده و نام خلیفه القادر و محمدبن رستم دشمنزیار بر آن نقش بسته است، بر می‌آید که وی در این روزگار یزد را نیز زیر نگین داشته است (باسورث، ۷۷)، ولی از تاریخ چیرگی او بر این شهر خبری در دست نیست و محتمل است که مسعود هنگام بازگشت به غزنه، حکومت یزد را نیز به پسر کاکویه داده باشد. روایات ابوالفضل بیهقی و ابن اثیر دربارۀ برخی از وقایع پس از این تاریخ ، که علاءالدّوله در اصفهان استقرار یافت، با یکدیگر متناقض می‌نماید. به روایت بیهقی (صص ۲۶۳-۲۶۵)،

بخشی از دیار نگاره بقعه دروازده امام در یزذ

بخشی از دیار نگاره بقعه دروازده امام در یزد

بخشی از دیوارنگاره بقعه دوازده امام در یزد

بخشی از دیوارنگاره بقعه دوازده امام در یزد

مسعود پس از استقرار در غزنه ، به رایزنی مشاورانش، علاءالدّوله را به حکومت سراسر ری منصوب کرد و برای جلوگیری از استقلال‌ طلبی او، تاشِ فرّاش را به عنوان سپهسالار، و ابوالحسن عراقی معروف به طاهرِ دبیر را به عنوان عمیدِ ری ، به آن سامان گسیل داشت. به روایت ابن اثیر، علاءالدّوله به زودی ری و همدان را تصرف کرد و انوشیروان، پسر منوچهر زیاری، را از دماوند بیرون راند. سکّه‌ای که در ۴۲۱ق/۱۰۳۰م در ری به نام علاءالدّوله ضرب شده (همانجا) این معنی را تأیید می‌کند، اگرچه ممکن است علاءالدوله، پس از آنکه از سوی مسعود به حومت سراسر ری منصوب شد، اقدام به ضرب سکّه در ری کرده باشد. چیرگی پسر کاکویه بر ری و همدان باعث گردید که سلسله جنگهایی میان علاءالدّوله و فرهادبن مرداویج از یک سو، و سپاهی که مسعود از خراسان برای مقابله با توسعه‌ طلبی علاءالدّوله گسیل کرده بود از سوی دیگر، روی دهد. در این جنگها گاه پیروزی از آنِ علاءالدّوله بود و گاه سپاه خراسان او را عقب می‌راند. تا سرانجام وی با از دست دادن متصرفات غربی خود راه اصفهان را در پیش گرفت (ابن اثیر، ۹/۴۰۲-۴۰۳، ۴۲۴-۴۲۵). به نظر می‌رسد که این جنگها در همان روزگاری که تاشِ فرّاش در ری اقامت داشت، به وقوع پیوسته باشد، و حشمت و شکوه طاهر دبیر و تاشِ فرّاش در ری و کاستی کارِ علاءالدوله (بیهقی، ابوالفضل، ۳۶۱) بایست مربوط به پس از آن جنگها و قحطی و وبای بزرگ اصفهان در ۴۲۲ق/۱۰۳۱م (ابن اثیر، ۹/۴۲۶) باشد که نمایندگان سلطان در ری به نشاط و شراب مشغول شدند (بیهقی، ابوالفضل، ۳۸۸) و از کار علاءالدوله غافل ماندند. این معنی باعث شد که سلطان مسعود به ناچار در ۴۲۴ق/۱۰۳۳م طاهر دبیر را عزل کند و ابوسهل حمدوی (نه حمدونی) را به جای او برای مطیع ساختن علاءالدّوله ــ این مخالف داهی و گُربُز که هم مال داشت و هم زرق و حیلت ــ (همو، ۳۹۲-۳۹۳) به جبال فرستد. علاءالدّوله که می‌خواست کار حریف را قبل از رسیدن او به ری یکسره کند، پس از خروج ابوسهل از خراسان، به کمک فرهادبن مردآویج بر او تاخت (۴۲۵ق/۱۰۳۴م)، ولی شکست خورد و فرهاد کشته شد و خود او به کوههای میان اصفهان و گلپایگان گریخت. در اینجا نیز ابوسهل حمدوی، شاید به اشارۀ سلطان، کوشید تا علاءالدّوله را، به شرط پرداخت خراج و اظهار اطاعت، در حکومت متصرّفاتش ابقا کند، ولی کار به انجام نرسید و ابوسهل اصفهان را تسخیر کرد و علاءالدّوله به ایذه نزد ابوکالیجار دیلمی رفت. ابوسهل اموال و خزاین علاءالدّوله را مصادره کرد. در این هنگام ابوعلی سینا در خدمت علاءالدوله بود، ابوسهل کتابهای او را نیز ضبط کرد و به غزنه فرستاد (ابن اثیر، ۹/۴۳۵، ۴۳۶؛ قس: حسینی، ۳۰ و خواندمیر، ۲/۴۴۷).

تصویری نقاشی شده از برج و بارویشهر قدیم یزد

تصویری نقاشی شده از برج و باروی شهر قدیم یزد

به نظر می‌رسد که علاءالدوله پس از مدتی به اطراف اصفهان ، و به احتمال قوی به نطنز که مرکز اموال و خزاین او بود (ابن اثیر، ۹/۴۹۵) ، آمد تا فرصتی به چنگ آرد و شهر را تسخیر کند. ضربت سختی که بر گروهی از خراسانیان در اطراف اصفهان وارد آورد، تصمیم او را برای تسخیر اصفهان راسخ‌ تر ساخت (۴۲۷ق/۱۰۳۶م). از این‌رو به یاری دیلمیان و ترکمانانی که پس از شکست از سلطان محمود در ۴۱۸ق/۱۰۲۷م به عنوان سربازان مزدور به استخدام برخی از امرای محلّی ایران درآمده بودند (باسورث، ۴/۱۶۶) به آنجا تاخت، ولی به سختی شکست خورد (بیهقی، ابوالفضل، ۵۰۱؛ ابن اثیر، ۹/۴۴۷). سپس که دانست با جنگ کاری از پیش نمی‌برد، دست به حیله زد و از آنچه رفت عذرها خواست و ابوسهل حمدوی را برانگیخت تا از سلطان بخواهد که اصفهان را در برابر خراج به اقطاع او دهند. مسعود در این روزگار در اندیشۀ ترکان سلجوقی بود که اندک اندک به خطری جدّی تبدیل شده و نفوذ وی را سخت مورد تهدید قرار داده بودند. از این‌رو، به سپاه خویش برای سرکوب ترکان سلجوقی بیش از نگاه داشتن آنان در اصفهان نیاز داشت. بدین سبب بی‌درنگ پیشنهاد علاءالدّوله را پذیرفت (۴۲۸ق/۱۰۳۷م) و علاءالدوله را، بر آن شرط که باز دست به شورش نزند، به حکومت اصفهان نشاند (بیهقی، ابوالفضل، ۵۱۱). علاءالدوله نیز ظاهراً از خطری که از سوی سلجوقیان، خراسان را تهدید می‌کرد به خوبی آگاه بود، زیرا بلافاصله عهد شکنی کرد و با گردآوری سپاه به ری تاخت (همو، ۵۲۱). در این میان تاش فرّاش در جنگ با ترکمانان سلجوقی کشته شد (۴۲۹ق/۱۰۳۷م) و ابوسهل حمدوی به نیشابور گریخت و علاءالدّوله به یاری ترکمانان بر ری چیره شد (همو، ۵۴۶). با اینهمه به نظر می‌رسد که پسر کاکویه خود از ترکمانان بیمناک بود و می‌اندیشید که به او مجال قدرت نمایی و استقلال نخواهند داد. از این‌رو، پس از خروج آنان از ری به سوی آذربایجان، کس به نزد ابوسهل حمدوی فرستاد و پذیرفت که به اطاعت سلطان غزنه درآید و خراج دهد، اما معلوم نیست که چرا ابوسهل نپذیرفت. علاءالدّوله که چنین دید، برای جلب ترکمانان، برخی از آنان را به سوی خود خواند و مناطقی را به اقطاع آنان داد؛ اما چون دانست که یکی از سرکردگان سپاهش می‌کوشد تا با آنان بر ضدّ او همداستان شود، وی را گرفتار ساخت و این امر سبب شد که ترکمانان بگریزند. این بار ابوسهل حمدوی که در طبرستان بود، به درخواست علاءالدوله گردن نهاد و ری رسماً از سوی سلطان مسعود به وی واگذار شد (ابن اثیر، ۹/۳۸۱) و او نیز سکه به نام سلطان زد (باسورث، ۴/۱۶۹-۱۷۰)، امّا ترکمانان که در آذربایجان از سوی وهسودان و ربیب‌الدّوله مورد تهدید واقع شدند، آن سامان را ترک گفتند، و گروهی از آنان به ری تاختند. فنا خسرو پسر مجدّالدوله و کامروی دیلمی امیر ساوه نیز به آنها پیوستند. علاءالدّوله که یارای مقاومت نمی‌دید، شبانگاه ری را ترک کرد و به اصفهان رفت (ابن اثیر، ۹/۳۸۲). ترکمانان و دیلمیان پس از غارت ری به همدان که در دست ابوکالیجار گرشاسب پسر علاءالدوله بود تاختند و پس از گریزاندن ابوکالیجار، آنجا را همراه با اسدآباد و روستاهای اطراف دینور تسخیر کشاندند (۴۳۰ق/۱۰۳۸م). آنگاه با نیرنگ ابوکالیجار را به نزد خود کشاندند و اموالش را تصاحب کردند. علاءالدّوله برای مقابله از اصفهان خارج شد و در راه به گروهی از ترکمانان برخورد و پس از درهم شکستن آنان به اصفهان بازگشت (ابن اثیر، ۹/۳۸۴). از آن پس تا ۴۳۲ق/۱۰۴۰م در اصفهان بود و در جنگ مهمّی شرکت نکرد. در این سال، به درخواست مهلهل بن محمدبن عنّاز، برای مقابله با ابوالشّوک، برادر مهلهل و امیر مناطق کردنشین غرب ایران، به قرمیسین (کرمانشاه) آمد. ابوالشّوک به حلوان رفت و علاءالدّوله به تعقیب او پرداخت و سرانجام به درخواست ابوالشّوک صلح کرد و به اصفهان بازگشت، اما در راه بیمار شد (۴۳۳ق/۱۰۴۱م) و اندکی بعد درگذشت (مافروخی، ۱۰۰).

بقعه دوازده امام

بقعه دوازده امام

علاءالدوله محمدبن رستم دشمنزیار ، گذشته از جنگاوری و سخت‌کوشی، مردی داهی و سیاستمدار بود و گفته‌اند که قبل از حمله به جایی، جاسوسانی می‌فرستاد و از نیروی خصم آگاهی می‌یافت. نیز چون حس می‌کرد که کسی قصد حمله به او دارد، اگر خود را هماورد او می‌دید به پایداری می‌پرداخت و اگر خود را ضعیف می‌یافت، شهر را برای جلوگیری از غارت و ویرانی به وسیلۀ دشمن، رها می‌کرد و سپس با لطف و نیرنگ، یا به زور و قهر، دشمن را عقب می‌راند (همانجا). او در روزگار حکومت خویش در اصفهان خندقی بر گرد شهر حفر کرد و دیوار استواری به طول ۰۰۰‘۱۵ گام برآورد (همو، ۸۱) که طغرل سلجوقی، پس از غلبه بر اصفهان، آن را ویران ساخت. از اینجا می‌توان دریافت که اصفهان تا چه حد در معرض هجوم بوده است. با اینهمه بارها علاءالدّوله آن را رها کرد و به غرب حمله برد. سکّه‌های علاءالدّوله محمدبن رستم دشمنزیار که در اصفهان، بروجرد، اسدآباد، همدان، گلپایگان، قرمیسین، شاپور خواست، کرج، ری، دینور، یزد و القصر (قصراللّصوص نزدیک کنگاور؟) ضرب شده است (باسورث، ۷۵) ، حدود قلمرو او را نشان می‌دهد. وی علی‌رغم آنکه در ۴۰۹ق/۱۰۱۸م از خلیفه لقب گرفت، تا ۴۱۸ق/۱۰۲۷م از القاب خود بر سکه‌ها استفاده نمی‌کرد و تنها عنوان «محمدبن دشمنزار» را بر آنها ضرب می‌کرد (همو، ۷۶). شهرت علاءالدوله گذشته از جنبه‌های سیاسی، بیش‌تر مرهون نزدیکی ابن‌سینا به اوست. ابن‌سینا پس از مرگ شمس‌الدولۀ دیلمی، با پشت سر گذاردن مخاطراتی به اصفهان رفت و این شهر در این روزگار دومین دورۀ درخشان خود را پس از رکن‌الدّولۀ دیلمی آغاز می‌کرد (بوسه، ۴/۲۵۷). ابن‌سینا تا هنگام مرگ با علاءالدّوله بود (ابن قفطی، ۲۷۳-۲۷۶). گفته‌اند که وی وزارت علاءالدّوله را برعهده داشت (نظامی عروضی، ۸۰؛ حسینی، ۳۰)، ولی این معنی درست نیست و او فقط از جملۀ نزدیکان پسر کاکویه به شمار می‌رفته است (ابن قفطی، ۲۷۵؛ ابن خلکان، ۲/۱۵۹؛ قزوینی، ۲۵۱). علاءالدّوله مردی دانشمند و دانشدوست بود (غفاری، ۸۱) و در اصفهان مجالس علمی برای دانشمندان ترتیب می‌داد (ابن قفطی، ۲۷۴). گفته‌اند که وی با صرف مال فراوان، ابن‌سینا را مأمور رصد و تنظیم تقویم ساخت، ولی سفرهای فراوانی که پیش آمد، آن دو را مجال چنین کاری نداد (همو، ۲۷۵). اما ابن‌سینا در اصفهان به کار تألیف ادامه داد و چند رساله و کتاب دانشنامۀ علائی را چنانکه از نامش پیداست به نام علاءالدّوله نوشت. ابوالفتح رازی، نخستین وزیر سلطان طغرل سلجوقی نیز، نخست در اصفهان، و در خدمت علاءالدوله می‌زیست (هندوشاه، ۲۶۰)

 

منابع :                                                     

دانشنامه بزرگ اسلامی ، مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، تحقیق و پژوهش و نویسندگان  : صادق سجادی ـ سیدعلی آل داوود جلد دوم ص ۴۵۴

تحقیق و گردآوری : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *