ملک الشعرای بهار

ملک الشعراء محمد تقی بهار ، شاعر

ملک الشعراء بهار (تولد ۱۲۶۵ خورشیدی”۱۳۰۴ ه.ق” – درگذشت ۱۳۳۰ خورشیدی “۱۳۶۹ ه.ق”)

وی در دوازدهم ربیع الاول سال ۱۳۰۴ قمری ، مطابق با بیستم ۱۲۶۵ شمسی ، درمشهد زاده شد .  پدرش میرزا محمد کاظم صبوری فرزند حاج محمد باقر کاشانی رئیس صنف حریربافان مشهد بود ولی حرفۀ پدری و اجدادی را مانند سایر برادران خود دنبال نکرد و در مشهد به تحصیل ادبیات و زبانهای عربی ، فرانسه و نیز فقه و حکمت پرداخته و در عصر خود یکی از فضلای مشهور خراسان به شمار می آمد . صبوری شعر را به سبک امیر معزی می گفته و درساختن قصیده استاد بوده است تا به جایی که از ناصرالدین شاه قاجار فرمان ملک الشعرایی آستان قدس رضوی را دریافت کرده است .

مادر بهار از یک خانوادۀ بازرگان اهل گرجستان بود که در جنگ های روس و ایرانیان باجمعی دیگر به دست عباس میرزا نایب السلطنه به اسارت ایران آورده شده و به دین اسلام گرویده بودند .

«دیوان ملک الشعراء بهار ، مقدمه»

بهار در ایام جوانی

بهار در ایام جوانی

کودکی تا عنفوان جوانی

او از یادهای دوران کودکی خویش چنین یاد می کند :

از کودکی به گُل و نقاشی میل مُفرطی داشتم ، پدرم گُلباز بود و من گلچین . یک بار به جرم چیدن یک بوتۀ کوچک از زمین ، درهمان ایام بچگی، از پدرم کتک خوردم و بعد ازآن دست به گل نمی زدم . بهترین تعارفی که مرا در اوان صباوت خشنود و شاد می نمود ، گل بود . خاله ای داشتم که در خانۀ آنها گل یاس و گل زنبق بسیار بود . او گاهی از آنها چیده برای من می آورد و گاهی که من به خانۀ آنان می رفتم ، از آن گلها به من می داد . من آن را خالۀ گلدار نام نهاده بودم ….

در نقاشی ذوق مفرطی داشتم . کتابهای دارای تصویر ، یگانه مونس من بود و غالب اوقات آنها را ، بدون فهم عبارت ، ورق زده ، از دیدن تصاویرشان خوشوقت می شدم . رفته رفته ، این مطالعات پی درپی باعث شد که خود قلم برگرفته ، در پشت کُتُب و روی صفحات کاغذ ، حتی روی اوراق قیمتی پدرم و هرچه به دست می افتاد ، نقاشی می کردم …..

به یاد دارم روزی سر محبره (قلم دان) پدرم رفتم . خانه خالی بود . قلم و دوات برداشته ،  صفحۀ کاغذ بزرگی را که طوماروار لوله شده بود ، باز کردم . مهر بزرگی به کاغذ خورده بود . مدتی روی خطوط آن مُهر را قلم بردم و کپیه آن را برداشتم . سپس در حواشی آن چند شکل اسب و آدم کشیدم ، و خلاصه آن صفحۀِ بزرگ را بکلی خراب کردم .

ناگاه مادرم درآمد ، فریادی به من زد ، آن را از من گرفت و با عجله تمام لوله کرده ، در صندوق نهاد و در آن را قفل زد . بعدها که بزرگتر شدم ، مادرم گفت : می دانی که آن روز چه کردی؟ گفتم : چه بوده است؟ گفت : آن کاغذ فرمان منصب و مواجب پدرت بود و آن مُهر ناصرالدین شاه بود که تو روی آن را سیاه کردی .

من از اینکار بی اندازه نادم شدم ، چه یقین کردم که دیگر پدرم لقب و مواجب نخواهد داشت . اتفاقاً ، هیچگاه احتیاجی به ارائۀ آن فرمان ملوکانه نیفتاد و رفته رفته وحشت من زایل گشت .

بعدها جوهرهای رنگارنگ خریداری کرده ، تصاویر شاهنامه و نظامی و غیره را رنگ می کردم . این وقت هفت ساله بودم و شاهنامه را بخوبی می خواندم و می فهمیدم و تصاویر مزبور را از روی تناسب اشعار رنگ می کردم . به یاد دارم که علمها را زرد و سرخ و بنفش می کردم ، خیمه و خرگاه رستم را سبز و رخش رستم را گلگون می کردم . در هفت گنبد نظامی ، گنبد ها را همرنگ اصل افسانه که نظامی گفته است ، رنگ می نمودم ….

از سن چهار سالگی مرا به مکتب سپردند . معلم من زن عمویم بود که در محلۀ خود ما منزل داشت و در آن مکتب یک دختر ، صغری نام ، هم سن من بود و با من درس می خواند . من قرآن را نزد زن عمویم خواندم و وقتی که در سن شش سالگی به مکتب مردانه رفتم ، فارسی و قرآن را بخوبی می خواندم . در هفت سالگی شاهنامه را نزد پدرم در ایام تعطیل می خواندم و معانی مشکل آن را پدرم به من می فهمانید و این کتاب به طبع و ذوق من درفارسی و لغت و تاریخ ایران کمک بی نظیری کرد که هیچ وقت فوائد آن را از خاطر نمی توانم برد ؛ منجمله ، بعد از یک دوره خواندن شاهنامه توانستم در همان کودکی به همان بحرشاهنامه شعربگویم و مورد تمجید پدرم واقع شوم .«زندگی خودنوشت ملک الشعراء بهار، ص ۱۷/۴»

سردیس ملک الشعراء بهار

سردیس ملک الشعراء بهار

آغاز شعر گفتن و نقاشی او

من از هفت سالگی به شعر گفتن مشغول شدم . یکی خواندن شاهنامه ، دیگرخواندن کتاب صدکلمه ، از آثار نظمی رشید وطواط، در مکتب ، تحریک قریحۀ شعری مرا باعث آمد . شعر اولم این بود که گفته و به حاشیه شاهنامه نوشته بودم . پدرم بدید و ده پول سیاه به من جایزه داد :

تهمتن بپوشید ببر بیان- به میدان بیامد چو شیر ژیان ، در ایامی که عید نوروز در پنجم ماه شوال واقع شده بود ، گفتم :

عـیـد نوروز آمـد و ماه مبـارک شـد تـمام

موسم شادی وعیش آمد زِ بهر خاص وعام

پدرم مرا تحسین کرد و انعامی داد . از این به بعد ، که بین سال هفتم و دهم سنین صباوت من بود ، در مکتب با شاگردان و رفقا جسته گریخته شعر می گفتم و بعضی را هجا کرده ، جهت بعضی غزل می سرودم ، و غالباً معلم پیری که با شلاق سیم پیچیده اش ما را بی پروا کتک می زد ، مورد شوخیهای من قرار می گرفت ….

ده ساله بودم که به همراه پدر و مادر و یک خواهر شش ساله و برادر دو ساله به سفر کربلا و نجف رهسپار شدیم . من و خواهرم در یکتای کجاوه بودیم و یکی از دائی هایم در تای دیگر کجاوه ، و غالباً من خواهرم را اذیت می کردم و فریادش بلند می شد و در میان آن قافله پر طول و عرض که قاطرها با کجاوه ها در قفای یابوی پیشاهنگ ، صحاری و گردنه ها را می پیمودند ، پدرم صدای دخترک را شنیده ، در منزل که پیاده می شدیم ، مرا مختصری تنبیه می نمود و همین که خواهرم خود را دارای چنان حامی بیدار و مواظبی می یافت ، مرا اذیت می کرد و بعد بنای داد و فریاد را می گذاشت .

در پای کوه بیستون منزل کردیم . در آن رباطی که ، هم اکنون نیز ، به همان حال سرپا ایستاده و عهد شاه عباسی را به نظر می آورد . شب پدرم در اطاق سیگار می پیچید ، من و مادرم در غرفه نشسته بودیم . ناگاه عقرب سیاه درشتی از روی دست من و صورت برادرم که شیر می خورد و زانوی مادرم عبور کرد و آسیبی نرسانید . عقرب را کشتند و من به شوخی این شعر را گفتم :

به بیستون چو رسیدم یه عقربی دیدم

اگـر غلـط نکنـم از لیفند فرهـاد است

من در نقاشی و شعر ذوق خوبی بخرج می دادم . پدرم هم تا سن پانزده سالگی من در قسمت شاعری من سعی زیادی به خرج می داد . بعد یکمرتبه خیالاتش عوض شد ، زیرا تغییر اوضاع ایران بعد از مرگ ناصرالدین شاه و در عهد مظفرالدین شاه طوری محسوس بود که پدرم می گفت قهراً اوضاع دربار و دولت عوض شده ، کسی منبعد به شعر و شاعران اعتنا نخواهد کرد و علم و فضل را رونق و جمالی نخواهد بود و اهل این حرفت گرسنه و بیکار و از لذات حیات و سعادت زندگی مهجور خواهد ماند .

مظفرالدین شاه قاجار

مظفرالدین شاه قاجار

این خیال در مغز پدرم چنان قوت گرفت که مرا از شعر گفتن تقریباً منع کرد و اصرار داشت که به تجارت بپردازم و بدین خیال مرا در اوان بلوغ داماد کرد ….   «زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۵»

بهار در سن هیجده سالگی چنان در شعر مهارت یافت که در این سن پس از مرگ پدر فرمان ملک الشعرایی آستان قدس رضوی را از مظفرالدین شاه دریافت کرد .

چنانچه از لابلای اشعار ملک الشعراء بهار مستفاد می شود بسیاری از فضلای خراسان در آغاز باور نمی کردند قصایدی که بهار در مجالس می خواند ، از آن خود اوست و برخی مدعی بودند که وی اشعار پدرش را به نام خود قرائت می کند . از این رو حکام و امرا و برخی اساتید خراسان در محافل علنی مکرر وی را در معرض امتحان قرار می دادند . گویند در همان ایام ، مظفرالدین شاه به خراسان سفر کرد و بهار برای اینکه مقام ملک الشعرایی خود را پس از صبوری پدر محرز سازد و خویشتن را به شاه بشناساند ، نخستین قصیدۀ خود را پس از ورود شاه به مشهد عرضه داشت که مطلع آن این بود :

رسیـد مـرکب فـیـروز خسـرو ایـران

ایا خراسان دیگرچه خواهی از یزدان

«دیوان ملک الشعرای بهار، مقدمه»

مرگ پدر و مرحلۀ جدید از زندگی بهار از زبان خودش

تلّون فکری پدرم و حالت عصبانی وی زیاد می شد ، به حدی که یکمرتبه مرا از رفتن به مدرسه باز داشت و به دکان بلور فروشی که دایی من صاحب آن بود ، به شراکت گذاشت و مرا به وی سپرد . در همین اوقات پدرم وفات یافت و بعد از فوت پدرم ، یکمرتبه زندگی من عوض شد چنانکه خواهم گفت .

من اصول ادبیات را در نزد پدرم آموخته بودم . به هنگام مرگ او هیجده سال داشتم . در این وقت تحصیلات خود را در نزد ادیب نیشابوری که از ادبا و شعرای مشهور مشهد بود ، دنبال کردم و مقدمات عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را نخست در پیش پدر و سپس در مدرسۀ نواب در خدمت اساتید فن تکمیل نمودم و خلاصه می توانم بگویم که تحصیلات من ازهیجده سالگی ، بعد از مرگ پدرم شروع شد .

پس از مرگ پدر ، برآن شدم که به تهران آمده ، به کمک بزرگان دولت برای فراگرفتن علوم جدید فرنگستان رهسپار شوم . لیکن موقعیت خانوادگی این اجازه را به من نمی داد . در سال ۱۳۲۴ قمری ، دو سال پس از مرگ پدرم انقلاب اتفاق افتاد و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشید و در هر سَری شوری دیگر انداخت . .«زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۶»

ادیب نیشابوری

ادیب نیشابوری

ورود بهار به سیاست

در همان سال ۱۳۲۴ قمری به سن بیست سالگی در شمار مشروطه طلبان خراسان جای گزیدم … من و رفقای دیگر عضو مراکز انقلابی بودیم و روزنامۀ خراسان را به طریق پنهانی طبع و به اسم (رئیس الطلاب) موهوم منتشر می کردیم و اولین آثار ادبی من در ترویج آزادی در آن روزنامه انتشار یافت . » مشهورترین آنها قصیدۀ مستزادی است که در سال ۱۳۲۵ ، در عهد استبداد صغیر محمدعلی شاه ، گفته شد و در حینی که مردم در سفارتخانه ها پناه گرفته بودند ، در مشهد و تهران انتشار یافت :

چندی بعد خبر آمد که نیروی دوگانۀ مجاهد وبختیاری ، به سرداری سپهدار تنکابنی و سردار اسعد و صمصام السلطنه بختیاری و دیگر سرکردگان مسلمان و ارمنی ، وارد پایتخت شده اند و شاه به سفارت روس پناه برده و از سلطنت استعفا داده است (رجب ۱۳۲۷قمری) ….  در سلام آستانه که در سیزدهم ماه رجب همان سال دایر گردید و به عادت دیرین باید شعر و خطبه خوانده شود . قصیده ای در ستایش آزادی خواندم که مطلعش جنین بود :

بهار در جوانی

بهار در جوانی

پس از فوت مظفرالدین شاه که میان مجلسیان و محمدعلی شاه کشاکش درگرفت ، در برخی شهرها پایداری و ایستادگی هایی از سوی مشروطه خواهان در مقابل شاه جدید پدید آمد که مرکز اصلی آن استانبول ، تبریز ، رشت ، اصفهان و مشهد و فارس بود . درمشهد انجمنی به نام “سعادت” تأسیس شد که با انجمن سعادت استانبول و آزادیخواهان باکو ارتباط داشت . بهار به انجمن سعادت راه یافت و در دورانی که به نام “استبداد صغیر” معروف است و از کودتای محمدعلی شاه و گلوله باران و بستن مجلس یک سال ادامه یافت ، با برخی از هم مسلکان خود روزنامۀ خراسان را با نام مستعار “رئیس الطلاب” بنیان نهاد و نخستین اشعار وطنی خود را در آن روزنامه منتشر کرد .  «دیوان ملک الشعرای بهار ، مقدمه»

ورود بهار به حزب دموکرات و افتتاح روزنامه توسط وی

او می گوید از سال فتح تهران به بعد ، به نویسندگی در جراید ملی شروع کردم و نخستین مقالات سیاسی و اجتماعی من در جریدۀ طوس و بعضی بی امضاء در حبل المتین کلکته انتشار یافت ….  و در سال ۱۳۲۸ ه.ق روزنامه نوبهار را که ناشر افکار دموکرات ایران بود ، دایر کردم ؛ و در همان سال حزب نامبرده به هدایت دوستان اداری و بازاری و با تعالیم حیدرخان عمواوغلی ، که از پیشوایان احرار مرکز و به خراسان مسافرت جسته بود ، دایر گردید و من نیز به عضویت کمیتۀ ایالتی این حزب انتخاب شدم .

دولت تزار در ایران از مستبدان حمایت می کرد ، و در خراسان قوایی وارد کرده بود و اسباب نارضائی احرار شده بود . دموکراتها منفور روسها بودند . بنابراین ، روش من در روزنامۀ نوبهار ، و بعد تازه بهار ، مخالفت با بقای قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت بود .

این کار خالی از مخاطرات عظیم نبود . اما آزادیخواهان آن عصر مخاطرات را در راه مقصود خویش به جان خریدار بودند . تاریخ زندگانی آزادیخواهان قدیم ، خاصه دموکراتها ، پر است از این قبیل مخاطرات و فداکاریها و از جان گذشتگی ها ؛ و تنها چیزی که ایران را تا حدی نجات داد ، همین پاکی نیت ، صفای عقیدت ، و ایمان کامل به حرمت و استقلال بود . بالجمله در سال ۱۹۳۲ و ۳۰ ، داستان شوستر و التیماتوم روس و قصابی تبریز و گیلان و بسته شدن مجلس دوم و دیکتاتوری ناصرالملک به میان آمد . دموکراتهای خراسان … بازارها را بستند و اسلحه برداشتند …

بهار در جمع یاران خود

بهار در جمع یاران خود

ضربتی که دراین قیام و پایداری ساده به من رسید ، توقیف نوبهار به امر صریح قونسول روس بود . بلافاصله ، تازه بهار دایر گردید و مقالاتی شدید اللهجه برضد مداخلات دولت تزار در آن درج گردید . چیزی نگذشت که در محرم سال ۱۳۳۰ قمری ، به امر وثوق الدوله ، وزیر امور خارجه ، از طرف حکومت خراسان این روزنامه هم توقیف شد و به فشار قنسول مزبور ، من و نه نفر از افراد حزب دستگیر و به طرف تهران فرستاده شدیم … بعد از هشت ماه از تهران با هزار زحمت به مشهد مراجعت کردم . حزب را دیدم در حال خمود ، جراید درحال توقیف و رفقا بدون حرارت و امید ، در پی کسب و کار خود . ولی من خسته نبودم و اگر در سیاست به روی من بسته بود ، ابواب مبارزات اجتماعی و اخلاقی باز بود … « یک سال کار کردم ، تکفیرم کردند ، آزارم دادند ؛ خودی ها و دموکرات ها بیشتر از دیگران به جرم حق گویی با من پرخاش کردند ، و من به کار خود مشغول ؛ تا جنگ بین الملل افق جهان را ، با برق ششلول یک نفر صربی ، قرمز رنگ ساخت . .«زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۶و۷»

درجای دیگر آمده است که نخستین جلسۀ حزب دموکرات مشهد در مسجد گوهرشاد برگزار می گردد . در این جلسه ، بهار نطق آتشینی می کند که طرف خطابش ژنرال کنسول روس تزاری است که شدیداً به وحشت می افتد . شاعر در همان زمان نخستین قصیده اش را که بسیار شهرت یافت ، می سراید . این قصیده پیامی است خطاب به وزیر امور خارجۀ انگلستان (سِر ادوارد گری)

این شعر که معروفترین چکامۀ سیاسی عصر خود می شود ، از طرح تقسیم ایران ، بین روسیه و انگلیس به سختی انتقاد می کند. در تظاهرات سراسری که از جمله تهران و مشهد صورت می گیرد ، زنان روبنده بسته ، نخستین تظاهرات سیاسی خود را در جلوی مجلس شورای ملی برپا می دارند . شاگردان مدارس نیز با فریاد “یا مرگ یا استقلال” در حالی که پرچم ایران را در دست دارند ، دست به تظاهرات می زنند و تصنیف عارف قزوینی را می خوانند .

تابلوی نقاشی محمد تقی بهار

تابلوی نقاشی محمد تقی بهار

در همین زمان “ملک الشعرای بهار” یکی از شعرهای شورانگیز خود را با نام «ایران مال شماست» ، منتشر می کند . هدف او این است که با این شعر و سروده ، احساسات ملت را برانگیزد و آنها را به جنبش در آورد . و به همین منظور از دو اهرم نیرومند آن زمان ، یعنی “غیرت اسلامی” و “جنبش ملی” مدد می گیرد :

درغائله اولتیماتوم روسیه و کشتار تبریز و گیلان و متعاقب آن بسته شدن مجلس دوم ، با فشار دولت روسیه همانطوری که در قبل اشاره شد ، روزنامه بهار توقیف شد و به جای آن تازه بهار درآمدکه آن نیز توقیف و منجر به تبعید بهار و نه تن ازیاران او به تهران شد.(هرچه آزادی خواهان بافته بودند، پنبه شد)    «دیوان ملک الشعرای بهار ، مقدمه»

نمایندگی و ورود به مجلس شورای ملی

درهمین احوال انتخابات دورۀ سوم مجلس شورای ملی در سال ۱۳۳۲ قمری در خراسان آغاز و پایان یافت و من از درگز و کلات و سرخس به وکالت مجلس انتخاب شدم . روزنامۀ نوبهار هم بار دیگر از طرف دو کنسولخانۀ روس و انگلیس ، که هر دو در جنگ شرکت داشتند ، توقیف گردید و من به تهران از راه روسیه عزیمت کردم . در تهران اعتبارنامۀ من به جرم استشهادهای ملانمایان مشهد… در بیغولۀ مخالفت در افتاد و بعد از ششماه به زحمت از چاله در آمد و قبول گردید .

ملک الشعرای بهار در مسند وزارت

ملک الشعرای بهار در مسند نمایندگی مجلس

روزنامه نوبهار در تهران دایر شد و بازارش رونق گرفت و در هیجانهای ملی مؤثر افتاد ولی به سبب پیش آمد مهاجرت …، باردیگر توقیف شد و خود من از نهیب جنبش سپاهیان ژنرال باراتوف ، سردار روسی، ناچار به قم افتادم و در واقعه ای دستم خرد شد و مرا به مرکز آوردند. این قطعه آن وقت گفته شد :

بالجمله با دست شکسته از تهران به خراسان تبعید شدم ، و پس از شش ماه به تهران احضارم کردند . انقلاب روسیه برپا شد . حزب سازی را از سر گرفتند و در کمیتۀ مرکزی حزب دموکرات ، مدت دو سال ، دوبار انتخاب شدم . از جمله کارهای ادبی که در این دو سال کردم ، دایر کردن انجمن ادبی دانشکده و مجله ای به همین نام بود و مکتب تازه ای در نظم و نثر بوجود آمد و غالب رجال ادب که مایۀ افتخار ایرانند ، در آن تأسیسات با من بودند و افتخار همکاری ایشان را داشتم .

آن روزگار دریافتم که حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود ، صالح تر است ، و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد ، و هوچیگری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید به یکدیگر و به دولت و تحریک مردم ایالات به طغیان و سرکشی برای آتیۀ مشروطه و آزادی و حتی استقلال کشور زهری کشنده است … .«زندگی خودنوشت ملک الشعراء بهار ، ص ۱۷/۷»

ورود سردار سپه به سیاست

مجلس چهارم را با سخت ترین و بدقیافه ترین وضعها گذراندم . از بدو افتتاح مجلس پنجم ، اوضاع دگرگون شد ، تا عاقبت من از روزنامه نویسی دست برداشتم . پیش بینی هایی که چند سال دربارۀ آنها ، قلم و چانه زده بودم ، یعنی مضرات هرج و مرج فکری و ضعیف کردن رجال مملکت و دولت مرکزی ، آن روز بروز کرد . مردی قوی با قوای کامل و وسائل خارجی و داخلی ، بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان و مال همه مسلط شد و یکباره دیدیم که حکومت مقتدر مرکزی ، که در آرزویش بودیم ، بقدری دیر آمد که قدرتی در مرکز بوجود آمده و بر حکومت و شاه و کشور مسلط گردیده است . در این زمان همه کس و همۀ دسته ها خسته شده بودند و تنها سردار سپه بود که خستگی نمی دانست . آمد و آمد و همه چیز را در زیر بالهای قدرت خود ، قدرتی که نسبت به آزادی و مشروطه و مطبوعات چندان خوشبین نبود ، فرو گرفت . من در بادی امر ، به این مرد فعال نزدیک بودم و نظر به آنکه تشنۀ حکومت مقتدر مرکزی بودم ، و از منفی بافی نیز خوشم نمی آمد ، میل داشتم به این مرد خدمت کنم .

سردارسپه (رضاخان)

سردارسپه (رضاخان)

در همین اوان بود که مجلس پنجم باز شد ، شاه فرار کرد ، سردار سپه فرمانروای مملکت گردید . شهربانی ، قشون ، امنیه ، حکام و دسته های سیاسی و مجلس همه در دست او مانند موم بودند . ولی افکار عامه و سواد جماعت و اغلب محافظه کاران و خانواده های قدیم و رجال بزرگ ، و معدودی هم آزادیخواه و تربیت شده و متجدد ، باقی ماندند و با نفوذ و قدرتی که مانند طوفان سهمگین غرش کنان به در و دیوار و سنگ و چوب و دشت و کوه می خورد و پیش می آمد ، دم از مخالفت زدند و در نبرد نخست پیروزی یافتند . من هم که در این مجلس از ترشیز(کاشمر) نمایندگی داشتم با مخالفان جمهوری همراه بودم …. سرانجام سردارسپه پیروز شد ، نه با برقراری جمهوری ، بلکه با تغییر سلطنت . شاه نو آمد و بساط خاندان کهن برچیده شد … دوره ششم مجلس نیز به همین ترتیب پایان یافت . .«زندگی خودنوشت ملک الشعراء بهار ، ص ۱۷/۷»

همکاری با وزارت فرهنگ

بهار درسال ۱۳۰۷ خورشیدی به انزوای سیاسی کشیده شد و در سال بعد در وزارت فرهنگ به مدت یکسال به  تدریس تاریخ ادبیات فارسی پرداخت .

خودش می گوید وزیر بزرگوار که بر ضیق معیشت من و امثال من وقوفی کامل داشت ، پیشنهاد کرد که در خانه کارهایی برای وزارت فرهنگ انجام دهم و یکی از آن کارها مراقبت در تصحیح و تنظیم کتب ابتدایی بود که از یادگارهای بزرگ آن مرحوم است  . برخی از آن سروده ها در کتابهای دبستانی به قرار زیر است :

چشمه و سنگ :

کار :

خدمت دیگری که به من رجوع کرد ، تصحیح و تحشیۀ کتب نفیس فارسی قدیم بود که یا نسخۀ آنها نایاب و یا نسخی منسوخ و غلط در دست بود . نخستین آنها کتاب گرانبهای تاریخ سیستان بود که یگانه نسخۀ قدیمی آن در نوبت این حقیر قرار داشت و سِر دنیس راس می خواست به قیمت گزاف از من خریداری کند . من به وزیر فرهنگ پیشنهاد کردم که میل دارم این کتاب گرانبها و نایاب را آراسته و اصلاح شده در دسترس اهل فضل بگذارم . در مدت ششماه با چنان شور و شوقی که تنها کار عاشقان ، یا دیوانگان ، است ، با مرور به صدها و هزارها سند و ورق پراکنده (کتاب را) به صورتی که اکنون دیده می شود ، با نبودن نسخۀ دیگری ، تنها با کلید حدس و قیاس و تتبع و فکر تدرب بیرون آوردم ، و با بهترین طرز به حلیۀ طبع آراسته شد . برهمین منوال ، تاریخ مجمل التواریخ والقصص را که هم منحصر به فرد و هم آب افتاده و ضایع شده بود ، به تصحیح و تحشیۀ دقیق بیاراستم ، و به حلیۀ طبع درآمد . کتب مهم دیگر ، چون تاریخ کبیر بلعمی و جوامع الحکایات عوفی و التقاطات از جوامع الحکایات مذکور ، در کنف عزلت و سعی و ترک و تجرید و کسب فیوضات ربانی ، بر همان منوال آراسته و پیراسته و قابل طبع و نشر گردید ، ودر اختیار آن وزارت گذارده شد .

ملک الشعرا بهار در جمع فرزندان خود

ملک الشعراء بهار در جمع فرزندان خود

چون حق زحمتی که می دادند در آن اوقات بسیار ناچیز بود ، و من دسترس به ممر معاش دیگر نداشتم ، کتب خود را قسمتی در دکه ای نهادم و شرکتی در بیع و شرای کتب ، به نام کتابخانۀ دانشکده ، تشکیل داده شد . نخست دیوان شعر خود را به مطبعه دادم و نیمی از آن به چاپ رسید . اگر با ارزانی کاغذ و سعی جوانی آن کتاب طبع شده بود ، زندگانی من به راه می افتاد و سرمایۀ بزرگی برای کتابخانۀ مذبور و منافع کافی برای من در برمی داشت . .«زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۸»

بهار و رفتن به حبس

مردمی که جز حسد و خبث طینت ، هنری ندارند ، به شاه پهلوی گزارش دادند که بهار کتاب خود را در نهان به چاپ می رساند و چیزها در آن گفته و نهفته است که منافی مصلحت شاهانه است . بدین وسیلت و حیلت مرا در فشار سانسور شهربانی و در معرض آزار روحی و فوت وقت و فساد اشعار قرار دادند و آن قسمت را که طبع شده بود نیز بدون دلیل و بر این مدعا که بی اجازت به طبع رسیده است ، توقیف کردند . چیزی نگذشتکه بی هیچ سببی ، صبح نوروز ۱۳۱۲خورشیدی مرا به زندان بردند و مدت پنج ماه در زندان نگاه داستند و از آن پس یکسر به اصفهان فرستادند و یک سال نیز در آن بلدۀ شریف با بدترین اوضاع و در عین تهیدستی بسر بردم و کتابخانه و شرکت برهم خورد و سرمایه برباد رفت و قسمتی از کتب نیز از بین رفت و مترصدین بازار آشفته آن را بردند و نوش جان کردند .

در مدت یک سال دربدری ، رسالتی دائر بر شرح حال فردوسی و تحقیقات و تتبعات دانا پسند از روی خود شاهنامۀ استاد تألیف کردم که در مجله باختر و هم جداگانه به چاپ رسید و آن در زمانی بود که دولت عزم برپا داشتن هزارۀ فردوسی کرد و انجمن حفظ آثار ملی با نشر بلیط بخت آزمایی آن را اعلام داشت و دانایان از هرکشور و هر طرف به ایران دعوت شدند . مرحوم محمدعلی فروغی که مقام ریاست وزیران را داشت ، با دیگر دوستان پایمردی کردند و پیشنهاد دادند و مرا برای شرکت در جشن هزارۀ استاد به تهران بازآوردند ؛ و از آن پس نیز چون حاجت خود را در دانشسرای عالی و دانشکدۀ ادبیات به این ناچیز دانستند ، ساعتی چند درس تحول و تطور زبان فارسی ارجاع شد و سپس که قرار افتتاح دورۀ دکتری زبان پارسی داده شد ، رسماً مقرر گردید که در دانشکده ادبیات به خدمت اشتغال ورزم …

بهار در جمع خانواده

بهار در جمع خانواده

آخرین خدمتی که بر حسب احتیاج دانشکده و دورۀ دکتری ادبیات انجام داده ام ، تألیف و گردآوری سبک شناسی است . این کتاب که با نهایت اختصار و صرفه جویی ، به ملاحضۀ وقت و فرصت دانشجویان ، تدوین گردیده است ، حاصل آخرین ایام عزلت و انزوای من است که بر حسب پیشنهاد وزیر فرهنگ وقت تدوین و چاپ شد . .«زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۸»

دور بودن بهار پیرامون سیاست مدت هفده سال بطول انجامید و این مدت فرصتی بود تا او ذوق هنری و علمی خویش را پرورش دهد . با این همه در این دوره نیز بارها از سوی شهربانی و عمال حکومت با تهدید از وی خواسته می شد که اشعار و قصایدی در مدح رضاشاه و ستایش از رژیم بسراید . خود او در مقدمۀ تاریخ احزاب سیاسی می گوید : اینک کسانی که با زندگی مدت انزوای من نیستند ، بدانند که من مدیحه سرا نیستم … و اگرروزی قصیده ای مانند سایرین در وصف شاه سابق گفتم ، این عمل را به قصد حفظ جان و ناموس و بقای نفس و انجام وظیفۀ پدری و شوهری نسبت به خانوادۀ فقیر خود کردم . «دیوان ملک الشعرای بهار ، مقدمه»

وزارت ملک الشعراء بهار و بیماری او و رفتن به سویس

بهار در تاریخ ۱۳۲۴ خورسیدی در کابینۀ قوام السلطنه به وزارت فرهنگ رسید . لیکن پس از چند ماه وزارت ، همکاری با قوام را در کابینه رها کرد . او در دورۀ پانزدهم مجلس از تهران انتخاب گردید و در آنجا ریاست فراکسیون دموکرات را به عهده گرفت . اما این مجلسی نبود که رضای خاطر او را فراهم آورد : پس در سال ۱۳۲۶ خورشیدی برای معالجه به سویس رفت . هرجند در سویس بهبود بسیار یافت ، اما یاد یار و دیار او را وادار به بازگشت کرد و در اردیبهشت ۱۳۲۸  به ایران باز گشت . هنوز یکسال از بازگشت اواز سویس نگذشته بود که دوباره سخت مریض شد و از کلیۀ فعالیتهای ادبی و اجتماعی بازماند و بیماری اوره نیز علاوه بر سل او را می آزرد . .«زندگی خودنوشت بهار، ص ۱۷/۸»

بهار در بستر بیماری

ملک الشعراء بهار در بستر بیماری

در جای دیگر آمده است که بهار پس ازبازگشت از سویس آخرین فعالیت اجتماعی خود را که در واقع از نظر وی  فعالیت سیاسی بشمار نمی رفت برعهده گرفتن جمعیت هواداران صلح بود و آخرین قصیده ای که به خواهش دوستانش در این جمعیت سرود “جغد جنگ” بود با این مطلع :

فغان زجغد جنگ و مرغوای او    کـه تـا ابـد بـریـده بـاد نـای او

با سرودن این قصیده طومار پنجاه سال شاعری وی برای ابد درهم پیچید و به تاریخ سپرده شد .  «دیوان ملک الشعراء بهار ، مقدمه»

وفات ملک الشعراء بهار

بهار در نخستین روز اردیبهشت سال ۱۳۳۰ خورشیدی ، در آغاز روز پس از یک هفته جدال غم انگیز با مرگ ، درگذشت و فردای آنروز در پی تشییعی عظیم و ده ها هزار نفری ، جسدش در آرامستان ظهیرالدوله در شمیران به خاک سرده شد . .«زندگی خودنوشت ملک الشعراء بهار، ص ۱۷/۸»

مقبره ملک الشعراء بهار

سبک شناسی بهار

         سبک شناسی علمی است که بدان وسیله می توان از چگونگی طرز انشاء و سبک شعر هر دوره و زمانی مطلع گردید. علم سبک شناسی از ترکیبات کلمات و جمله بندی و استعمال لغات و سایر خصوصیات ترکیب کلمه بحث می کند . به وسیلۀ این علم می توانیم اشعار و نثرهای هر عهد و دوره را از دورۀ دیگر تجزیه کنیم و مختصات هر عصری را نیز بشناسیم و سبک هر شاعر و نثر نویس را از دیگری تمیز دهیم . یکی از فوائد این علم این است که اگر در کلام شاعری از شعرای بزرگ یا در نثر دبیری از دبیرهای معروف تصرفی شده باشد و یا غلطی در دواوین و کتب مزبور راه یافته باشد ؛ آن تصرف و غلط را بوسیلۀ این علم به سهولت میتوانیم تشخیص دهیم .

بنای این علم بر پایۀ فرض و گمان نیست ؛ بلکه پایه اش بر استقراء و تحقیق و تتبع گذاشته شده و هرچند علمی است بسیار جوان و نوظهور و در میان ادبیات ایران تا چند سال نزدیک به ما سابقه نداشته است و برای اولین بار در دانشسرای عالی از طرف اینجانب (بهار)تدریس گردیده است . با وجود این به تجربه رسیده که علمی است بسیار نافع و مفید و اگر کامل گردد مفید ترخواهد بود . « تاریخ تطور شعر پارسی ، ص ۱۰»

مقدمۀ ملک الشعراء بهار در دیوان شعر پروین اعتصامی

آقای ملک الشعرای بهار را درچاپ اول دیوان پروین دیباچه ای است که قسمتی از آنرا ذیلاً نقل می کنیم : این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوۀ لفظی و معنوی ، آمیخته با سبکی مُستقل ؛ و آن دو شیوۀ شعرای خراسان است ؛ خاصه استاد ناصر خسرو و دیگر شیوۀ شعرای عراق و فارس ، بویژه شیخ مصلح الدین سعدی ؛ و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جویی است ، ترکیب یافته و شیوۀ بدیه بوجود آورده است . قصائد این دیوان ، بویی و لمحه ای از قصائد ناصرخسرو دارد و در ضمن آنها ابیاتی که زبان شیرین سعدی و حافظ را به یاد می آورد ، بسیاراست ، و بالجمله در پند و اندرز و نشان دادن مکارم اخلاق وتعریف حقیقت دنیا از نظر فیلسوف عارف و تسلیت خاطر بازماندگان و ستمدیدگان و مفاد “قُل متاع الدنیا قلیل” و “نجی المخفون” دل خونین مردم دانا را سراسر تسلیتی است ؛ در همان حال ، راه سعادت و شارع حیات و ضرورت دانش و کوشش را نیز بطرزی دلپسند بیان می کند و می گوید در دریای شوریدۀ زندگی با کشتی علم و عزم راهنورد باید بود و در فضای امید و آرزو با پر و بال هنر پرواز باید کرد . «دیوان پروین  اعتصامی ،  مقدمه ملک الشعرای بهار»

 پروین اعتصامی

پروین اعتصامی

 

منابع :

زندگی خودنوشت بهار ، نخستین زندگینامۀ بهار به قلم خودش ، خاندان و خانواده ، به قلم مهرداد بهار ، سالشمار زندگی بهار ، به قلم محمد گلبن

دیوان ملک الشعرای بهار ، انتشارات نگاه ، بر اساس نسخ، چاپ ۱۳۴۴ خورشیدی چاپ اول ،۱۳۸۷ خورشیدی

تاریخ تطور شعر پارسی ، تصنیف ملک الشعراء بهار ، تحشیۀ تقی بینش ، به سرمایۀ  کتابفروشی باستان رضوی مشهد ، چاپ اول ۱۳۳۴ خورشیدی

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، محمد تقی بهار ، انتشارات امیر کبیر ، جلد اول ، چاپ اول ، تهران ، سال ۱۳۲۱ خورشیدی

سبک شناسی ، محمد تقی بهار “ملک الشعرا” انتشارات امیر کبیر، چاپ دوم ، ۱۳۳۷ خورشیدی

دیوان پروین  اعتصامی ،  با مقدمه ملک الشعراء بهار  ، مطعبه مجلس شورای ملی  ، چاپ اول ، تعداد ۱۰۰۰ نسخه ۱۳۲۳ خورشیدی

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *