میرزاده عشقی

میرزاده عشقی شاعر و آزادیخواه

میرزاده عشقی(تولد ۱۲۷۲خورشیدی – درگذشت ۱۲ تیر ۱۳۰۳ خورشیدی)

میرزاده عشقی نامش محمدرضا ، فرزند حاج سیدابوالقاسم کردستانی ، تولدش در شهر همدان و در تاریخ دوازدهم جمادی الآخر یکهزار و سیصد و دوازده هجری قمری(۱۲۷۲ خورشیدی) بوده و در اوان کودکی در مکتب محلی مشغول تحصیل و از سن هفت سالگی در آموزشگاههای الفت و آلیانس تحصیل زبان فارسی و فرانسه نموده و دوره تحصیلی اش تا سن هفده سالگی بیش نبوده و این شاعر ناکام بیشتر اشعارش سرود وطنی و ملی بوده و از خود شاهکارهای جدیدی به یادگار گذاشته که از آنجمله یکی – ایده آل مرد دهقان است در سه تابلو و دیگر- نمایشنامه جمشید ناکام و دیگر- رستاخیز شهریاران ایران . می توان گفت که عشقی پایه ادبیات جدیدی را برداشته بود ولی افسوس که در سن سی و یک سالگی تیری جانسوز آن شاعر یگانه را از پای درآورد و چون محبوب القلوب ملت بود ، نعش او را جمعیتی بسیار برداشته و در ابن بابویه جنب قصبه حضرت عبدالعظیم که یک فرسخی جنوب شرقی تهران است بخاکش سپردند . «منتخبات دیوان مرحوم میرزاده عشقی ، ص۲»

میرزاده عشقی در طفولیت

میرزاده عشقی در طفولیت

مسقط الرأس شاعر ، همدان و از طبقه سوم و جزء خانواده محترمی بوده ، اسمش میرمحمدرضا متخلص به عشقی فرزند حاجی سیدابوالقاسم کردستانی و در تاریخ جمادی الثانی ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق با ۱۲۷۲ شمسی و۱۸۹۳ میلادی متولد شده است . « دیوان عشقی و شرح حال شاعر ، به قلم ع . سلیمی ص۳»

کودکی و ایام نوجوانی عشقی

در اوایل صباوت در مکاتب محلی همدان و بعد از سن هفت سالگی در مدارس الفت و آلیانس مشغول تحصیل فارسی و فرانسه شد . او در تجارتخانۀ یک نفر تاجر فرانسوی مشغول مترجمی شده و به اندک زمانی فرانسه را خوب یاد گرفته و شیرین صحبت می کرد . رویهمرفته شاعر مزبور تحصیلی نکرد و تحصیلات مدرسۀ وی تا سن ۱۷ سالگی بیشتر طول نکشید و با وجود اینهم به تحصیل آنقدرها تن در نمی داد و از مدرسه گریز پا و هرچند ماهی تحصیلاتش قطع می گردید زیرا در ابتدا سن ۱۵سالگی بود که به اصفهان مسافرت کرد و از آنجا برای اتمام تحصیلات خود به تهران آمد ؛ ولی بعد از دوسه ماه به همدان عازم و باز پس از سه چهار ماه والدش او را بعنوان تحصیل به تهران فرستاد . مشارالیه از آنجا به رشت و بندرپهلوی رفته ، مجدداً به تهران برگشت .

تصویر نوجوانی عشقی

تصویر نوجوانی عشقی

موقعیکه در همدان توقف داشت ، اوائل جنگ بین المللی و دورۀ کشمکش سیاسی متّفقین و دول متحده بوده است ؛ عشقی به طرفداری از عثمانیها (ترکیه) پرداخت و هنگامیکه چندهزار نفر مهاجرین ایران در عبور از صفحۀ غرب به استامبول رهسپار شدند ، او نیز در جزء آنها درآمده و به اتفاق مهاجرین غریب به قسطنطنیه رفت ، چندسالی در آنجا متوقف و در شعبۀ علوم فلسفه و اجتماعیات دارالفنون بابعالی غالب اوقات جزء مستمعین آزاد حضور پیدا می کرد و قبل از سفر استامبول هم یک سفر به همراهی آلمانها به سمت بیجار و کردستان رفته بود .

در استامبول اپرای رستاخیز سلاطین ایران را در خرابه های مدائن که از اثر مشاهداتی است که هنگام عبور از بغداد موصل به استامبول نموده بود نوشت . این تصنیف زیبا و ذیقیمت وی گذشته از تهییجات حس وطنی و ایرانیت ایرانیها تأثیرات عمیق و بسیار نیکویی در ایرانیان خارجه و بخصوص در برادران زرتشتی دورافتاده ما در هندوستان بخشید و دو عدد گلدان نقره به افتخارش واصل و در معبد زرتشتیان تهران با تجلیلات شایسته به او تقدیم گردید . « دیوان عشقی و شرح حال شاعر ، به قلم ع . سلیمی ص ۳و۴»

میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

اخلاق و رفتار شاعر

وی اخلاقاً خوش مشرب و نیکو خصال و بقاعت و مناعت نفس خود را عادت داده بود ؛ عیالی نداشت و امور معاش وی بوسیلۀ کمکهای پدری و خانواده و احرار و رفقا و از عواید نمایشاتی که چند مرتبه در سالن گراند هتل تهران داده ، تأمین و اداره می شد و به خاطرم می آید که در آخرین کابینۀ ریاست وزرایی آقای میرزا حسنخان پیرنیا (مشیرالدوله) از طرف وزارت داخله به سمت ریاست بلدیه اصفهان نامزد شده بود . دیوان عشقی و شرح حال شاعر ، به قلم ع . سلیمی ص ۲»

سعید نفیسی در کتاب کلیات میرزاده عشقی تألیف علی اکبر مشیر سلیمی در باب عشقی چنین می گوید :

چندی پس ازپایان جنگ جهانی اول که جوانهای هم سن و سال من در لاله زار یگانه گردشگاه عصرها و اول شبهای تهران بود پاتوق می کردند ، شبی در یکی از دکانهای آنجا که چهار صندلی بیش نداشت و به مردم چای می فروخت و متعلق به شخصی بنام کمالی بود ، نشسته بودم که عارف وارد شد . عارف باکمالی میانۀ خوبی نداشت ، اما حفظ ظاهر میکرد . جوانی هم با عارف بود که چون جا نبود ننشست ، من جای خود را به عارف داده بودم ، با این جوان شانه بشانه قرار گرفتیم . ظاهرش حکم می کرد که دو سه سالی جوانتر از من است ، لباس اروپایی (کت و شلوار) پوشیده و کراوات درشت رنگارنگی زده بود و روی لباس عبای نازکی دربرداشت . من این جوان را نمی شناختم . عارف با آن صدای بم و لحن عصبانی بیصبرانه ای که داشت او را بمن معرفی کرد و گفت : “میرزاده عشقی ، از رفقای مهاجرت ماست” . پس ازمختصر درنگی با لحنی که اندک تحقیری درآن بود گفت : “ایشان شاعر هم هستند”.

چیزی که در سراپای عشقی برای من تازگی داشت این بود که موهای سرش را گذاشته بود که از اطراف گوش و سر و گردن بلند شود چنانکه پشت گردن او پیدا نبود . در آنزمان برخی از هنرمندان اروپا مخصوصاً در فرانسه ، بیشتر نقاشان و موسیقیدانان موی سر خود را اینطور می زدند ، همین می رساند که عشقی اصراری دارد که همه بدانند او شاعر است ، اما دریغا که در آنزمان در ایران کسی نمی دانست که این علامت شاعری است .

عشقی نزدیک عارف رفت و در گوش او چیزی گفت ، من فوراً پی برده که نام مرا از او پرسید ، زیرا به محض اینکه عارف جواب داد فوراً به همان جای اول نزد من برگشت و دست پرشوری به من داد و گفت در استانبول نام مرا از مرحوم لاهوتی و حسن مقدم شنیده است . درآنزمان لاهوتی و حسن مقدم مجلۀ بسیار جالبی در استانبول به دو زبان فارسی و فرانسه بنام (پارس)  چاپ می کردند و از هر شماره چند نسخه پیش من می فرستادند که در میان خواستاران آن تقسیم بکنم و کمالی هم در این کار با من شرکت داشت .

سعید نفیسی

سعید نفیسی

میانۀ من وعشقی همان شب گرفت و تا عشقی زنده بود معاشرتهای بسیارنزدیک با او داشتیم ، پس از اندک گفتگویی به او پیشنهاد دادم برویم با هم در جایی قدری بنشینیم که او هم فوراً پذیرفت . در آنموقع تنها جایی که ممکن بود کسی در آن بنشیند و چیزی بخورد و راحت بکند ، دو مهمانخانه در خیابان علاءالدولۀ  آنروز و خیابان فردوسی امروز بود که یکی را یک خانوادۀ فرانسوی (وارنه) اداره می کرد و مهمانخانۀ پاریس “هتل دوپاری” نام داشت و دیگری را مردی بلژیکی (فیلکس) که مهمانخانۀ فرانسه “هتل دوفرنس” می گفتند و هتل دوپاری به اصطلاح پاتوق من و معاشرین من بود .

با عشقی به آنجا رفتیم  و از بس به آنجا رفته بودم ، خانم وارنه که مهمانخانه را اداره می کرد نسبت به من توجه خاصی داشت و فوراً دستور پذیرایی از من و مهمانم را داد . از عشقی پرسیدم چه میل دارد ؟ او هم بدون رودربایستی گفت “شیرقهوه”

با او شیرقهوه ای خوردیم و یک ساعتی گفتگو کردیم . برخی از بلاهایی که در سفر مهاجرت بر سرش آمده بود برای من تعریف کرد . اصرار کردم از اشعار خود چیزی بخواند . گفت اینجا مناسب نیست ، فرنگی ها دور ما را گرفته اند ، وقت دیگر برایتان می خوانم .

در آنزمان هنوز عشقی در تهران معروف نشده و تازه مشغول شده بود اشعار رستاخیز یا ایوان مدائن را که بقول خودش (نمایش تمام آهنگی) نام گذاشته بود بسازد ، هنوز خانه و زندگی مرتبی نداشت و در این مدت هرگز ندانستم در کجا زندگی می کند ، زیرا مطلقاً اشاره ای به این مطلب نمی کرد .

مدتها عشقی در شاعری تکلیف خود را نمی دانست ، سرگردان بود و روش خاصی را هنوز اختیار نکرده بود ، گاهی غزل پرشوری می گفت و گاهی قطعه ای در هجو این و آن می سرود . پیداست کسی که زندگی را بدان دشواری آغاز کرده ، چندی درغربت و ناکامی زیسته ، از خانواده و وطن دورمانده ، دست و پایی را که دیگران برای اداره کردن خود دارا بودند نداشته است باید بسیار بدبین و زود رنج و کم حوصله باشد. بهمین جهت عشقی هنوز دوست پیدا نکرده و احیاناً این و آن را هم از خود رنجانیده بود.

گاهی قطعاتی را که در هجو این و آن می گفت بسیار دل آزار و تند و بی باکانه بود ، کسانیکه این اشعار به نفعشان بود ، آنها را در دست گرفته و در شهر می گرداندند و ناچار آن کسی که مورد آزار عشقی قرار گرفته بود سخت می رنجید . مدتها عشقی وسیلۀ کینه توزی نسبت به دستۀ دیگر شده بود .

میرزاده عشقی و علی دشتی

میرزاده عشقی و علی دشتی

این شدت عمل را که در شاعری داشت در زندگی او محسوس بود ، مناعت طبع را با درشت خوئی توأم کرده بود و به همین جهت هرگز نتوانست زندگی آرام و مرفه داشته باشد . بسیار گشاده باز و دست و دل باز بود ، هرچه عایدش می شد در چند ساعت تمام می کرد و هرگز اندوختۀ فردا را نداشت . دوست بسیار کم داشت و ما دوستان معدود او هرچه کوشیدیم سر و سامانی به کار او بدهیم خود او نگذاشت .

از همه گذشته مرد بسیار سادۀ زودفریبی بود و هرکس به او اندک روی خوش نشان می داد ، می توانست وی را به نفع خود برانگیزد و جان خود را بر سر همین کار گذاشت . گاهی که اشعار بسیار بلندی از طبع او می تراوید و بسیار معروف می شد ، نمی توانست این ناسازگاریهای وی را جبران کند و می توان گفت هنر او به هدر می رفت و من از میان سخن سرایان این دوره تا کنون کسی را ندیده ام که هنر خویشتن را بدینگونه حرام کرده باشد . «تهران ، بهمن ماه ۱۳۳۷ خورشیدی ، سعید نفیسی»

شعرنو

می گویند نخستین کسی که رسماً به شعر نیمایی توجه نشان داد میرزاده عشقی بود . نیما خود به این امر تصریح دارد ؛ و پیش ازنیما ، محمدضیاء هشترودی در منتخبات آثار چنین نظری داده است و در مقدمۀ گزیدۀ ایده آل نوشته است : “عشقی اول کسی است که از طرز نوین تقلید کرده ، و اسلوب و افسانۀ نیما را در تابلوهای ایده آل تطبیق نموده است” . ولی خود عشقی چنین نظری ندارد . او خود را بنیانگذار ادبیات نوین ایران می داند . عشقی درمقدمۀ ایده آل می نویسد : “سه تابلو ، شب ماهتاب ، روز مرگ مریم ، سرگذشت پدر مریم و ایده آل او ، به عقیدۀ سراینده دیباچۀ انقلاب ادبیات ایران است .

تصویر پرتره میرزاده عشقی

تصویر پرتره میرزاده عشقی

وی می گوید :من گمان می کنم که آنچه معاصرین برای انقلاب شعری زبان فارسی کوشش کرده اند ، تاکنون نتیجۀ مطلوبی بدست نیامده است و نیز خیال می کنم که در تابلوی اول و دوم این منظومه ، سراینده موفق به ایجاد یک طرز نو و مرغوبی در اشعار زبان فارسی گردیده است . چه اگر خوانندگان به دقت مطالعه فرمایند تصدیق خواهند فرمود که طرز فکر کردن سایر شعرای متقدم و یا معاصر زبان فارسی تفاوت کلی دارد . و در عین حال هر فارسی زبانی از مطالعۀ این تابلوها به وجد می آید و این طرز انشاء نظمی را می پسندد ، در صورتی که سایر معاصرین (که یکی از آنها حاج میرزا یحیی دولت آبادی است) هر وقت به ایجاد یک طرز نویی در سرودن اشعار فارسی مبادرت نمودند ، کسی را پسند نیفتاد .

میرزاده ادامه می دهد : ولی به این هم باید اعتراف کنم که از تجربیات آنها استفاده کرده ام و هر صوابی را از آنها دیدم پیروی کردم و هر خطایی را دیدم پرهیز نمودم و در ضمن ، ابتکار ذوقی خود را هم در متن این قبیل گفتار قرار دادم . غرضم این است که این سه تابلو (ایده آل) ، بهترین نمونۀ انقلاب شعری این عصر است ، و به آنچه پیش من عزیز است قسم که اگر این تابلوها ، اثر قریحۀ دیگری بود ، بیش از اینها در حق آن تعریف می کردم ؛ چه تا کنون نظیر این منظومه در زبان فارسی تهیه نشده است . شاید هم اینطور نباشد و فکر من به غلط رفته باشد . امیدوارم که تاریخ درآینده ، صحّت و سقم این مدعا را معین نماید .

می بینیم که نه فقط هیچ جا سخن از نیما نیست ، که حتی عشقی ، انقلاب شعریِ معاصرین خود را مطلوب نمی داند و معتقد است که  “سراینده ، موفق به ایجاد یک طرز نو و مرغوبی در اشعار زبان فارسی گردیده است … که به کلی با طرز فکر کردن سایر شعرای متقدم و یا معاصر زبان فارسی تفاوت کلی دارد” .

به استناد این نوشتۀ عشقی ، من ، به رغم ادعای نیما یوشیج ، معتقد نیستم که عشقی در سرودن ایده آل و اشعار مدرن دیگرش ، نیما را سرمشق خود قرار داده ، و از او تبعیت کرده باشد . اگر طرز انشاء نظمی ایده آل – به قول شاعر آقای هشترودی و نیما را به این گمان انداخته باشد ، چه بسا بشود باور کرد که عشقی این شیوه را نه مستقیماً از اشعار شاعران فرانسه زبان ، که از رفعت و بزرگی آموخته باشد . عشقی تابع نیما نبود ؛  او تابع شعر مترقی زمانۀ خود بود .

عشقی مجموعا پنج شعر به شیوه نو دارد که دوتای آنها ، یعنی ایده آل و کفن سیاه ، انحراف جدی تر از شعر سنتی دارند . «تاریخ تحلیلی شعر نو ، لنگرودی و گیلانی ، ص۱۴۴و ۱۴۵»

او آخرین نمایش یعنی اپرای رستاخیز سلاطین ایران ، را در روزنامه های پایتخت زیر عنفوان “آخرین گدایی” منتشر ساخت .

در یک چنان دوره آشفته ای که باید آنرا دوره فجایع و خیانت ورزی ها دانست ، عشقی ، آن شاعر جوان ، حساس و غیور که خون پاک و گرمی در تن داشت ، سر پرشور و روح حساس و بی قرار او آرام نمی گرفت و از این اوضاع ننگین و فلاکت بار به تنگ آمده و عصبانی بود . گزارش های روز مره و کشمکش های بی رویه ، عراق ایرانیت و حس وطن خواهیش را به هیجان آورده طبع سرشارش را آتش بارتر و طوفانی می ساخت .

به همین مناسبت شاعر جوان ، احساسات زننده و افکار تندی داشت . بیشتراشعاری که سرود ، وطنی و ملی بود و به ملاحظه افکار انقلابیش ، دم از خون و خونریزی می زد ، چنانکه عنوان یکی از مقالات خود را “عید خون” گذارد و از سخنرانی هایش در مجامع تهران ، اصفهان ، همدان و شهرهای دیگر بوی خون و خونریزی شنیده می شد . در تهور این شاعر غیور همینقدر کافی است که به رجال سیاست و زمامداران وقت حملات سخت می کرد . بر اثر اعتراضات شدیدش به حسن وثوق (وثوق الدوله) عاقد قرارداد ۱۹۱۹ میلادی ایران و انگلیس مدتی زندانی شد و از اشعار او بخوبی پیداست که تراوش های فکری خود را با چه دل سوخته و خاطری افروخته آشکار می ساخت . عشقی در آخرین کابینۀ نخست وزیری مرحوم حسن پیرنیا (مشیرالدوله) از طرف وزارت کشور ، به ریاست شهرداری اصفهان انتخاب گردید ولی نپذیرفت . «دیوان اشعار طنز و هزل میرزاده عشقی ، ص۵»

طرز تفکر و روش عشقی

این شاعر حساس و خوش قریحه یک سبک بدیع و اسلوب نوظهوری را در عالم شعر و ادب تعقیب کرده و عقیده اش بر این بوده که می بایستی در ادبیات ایران انقلابی ایجاد کرد و خود شاعر نیز در مقدمه نوروزی نامه و همچنین در ایده آل مرد دهقان در اینخصوص اشاره نموده و سطوری چند نگاشته است و از طبع مقدمه مذکور دو مقصود در بین بوده که یکی برای اظهار عقیده خود شاعر در باب انقلاب ادبی و در ثانی نشان دادن طرز نثر نویسی اوست .

تابلوی نقاشی سیاه قلم از میرزاده عشقی

تابلوی نقاشی سیاه قلم از میرزاده عشقی

نوروزی نامه

عشقی دربارۀ نگارش نوروزی نامه ، خود چنین توضیح می دهد :

مدتها بود که با خود چنین می اندیشیدم که همانا ادبیات پارسی بیش از آنچه ستایش به زبان و قلم آید پسندیده است . و همچنین در برابر مردم همه جای دنیا همیشه ستوده بوده و اینک یکتا جنبه ایست که ایرانیان را در نگاه سایر اقوام از یک رو آبرومندانه نگاه داشته ولی تمام این سخنان ما را محکوم نمی دارد که همیشه سبک ادبی چندین ساله فرتوت را دنبال کرده و هی به کرات اسلوب سخن سرایی سخنوران عتیق را تکرار بنماییم .

به عقیده من هرچه  را هر چند خوب و مرغوب تصور نمائیم باز می توان آنرا از آن حالتی که دارد خوبتر و مرغوبتر نمود . ادبیات پارسی هرچند بیش از اندازه قابل ستایش بوده و هست ، باز می توانیم آنرا بیش از پیش صورت ستودگی و پسندیدگی بیفزاییم .

هانیکه صورت جامعه اسلوب ادبیات پارسی را یک قطعه صحیفه شده بسیار زیبا فرض نمائیم ، باز از آنجا که چندین صدسال است که از عمراین قطعه می رود ، زنگ جریان زمانه روی نقاشی این قطعه را فرا گرفته و شک نیست محتاج به یک جلا ، و یک اسلوب تازه ایست تا بوسیلۀ آن صیقلی شده باز مقام و صورت نخستین را به دست آورد .

مگر نیست که به پند همه فلاسفه دنیا در هر آنی تمام عناصرکائنات حتی جمادات هم تغییر حالت پیدا می کند . من هرچند تا به آن کاوش کرده ام ، هیچ دلیلی به دست نیاورده ام که به حکم آن ادبیات زبان پارسی را بیش از جمادات هم غیر قابل تغییر بدانم …

سردیس میرزاده عشقی

سردیس میرزاده عشقی

و لی باز با همۀ این سخنان با برخی از ادبائی که بتازه در تجدید ادبیات ایران جدیت می ورزند ، هم آرزو نیستم . چه که آنان تجدید ادبیات پارسی را تبدیل اسلوب آن با اسلوب ادبیات مغرب زمینی در نظر گرفته اند و آنچه را که می نگارند فقط غالب آن عبارت از کلمات پارسی است . وگرنه تماماً روح و سخنان مغرب زمینی در آن دمیده شده و این خود باعث می شود که بکلی اصالت ادبیات پارسی زبانی را از ادبیات ایران سلب کرده اند و در آینده آهنگ ادبیات ایران را رهین ادبای اروپا بدارند و شک ندارم که اجرا کنندگان این مقصد در برابر هیئت جامعه ارواح حیثیات ملی ایرانیت مورد سرزنش خواهند بود .

پندار من این است که بایستی در اسلوب سخن سرائی زبان پارسی تغییری داد ؛ ولی در این تغییر نبایستی ملاحظه اصالت آنرا از دست نهاد . جامه اندام اسلوب ادبیات ایران چنانچه فرتوت شده و محتاج به تغییر است همانا مناسب آنکه از قماشی تازه دست نخورده درخور اندامش جامه ای آراست نه کهنه پوش جامۀ ادبیات سائر اقوامش گرداند .

این است چکامه را مناسب موسوم نوروزی و اثرات عشقی که همین موسم در سرتاپای وجود من فرمانفرمایی دارد با یک اصالت پارسی زبانی که تنها در رنگ آمیزی نقشه سخن سرایی آن رنگهای تازه بکار برده شده انشاء داشتیم .

در این چکامه همانا به زیر زنجیر پابندیهای قافیه آرایی متقدمین از آن گردن ننهادم ، تا اندازه ای که بتوان میدان سخن سرایی را وسیع داشت از این جمله (گنه) و (قدح) و (میخواهم) را با (باهم) قافیه ساختم . وجود این نیز پوشیده نیست که تصدیق و تمیز توازن قوافی در عهده گوش است و اینک (گنه و قدح) را هر گوشی شک ندارم با یکدیگر موزون می داند و از این قبیل سرپیچها از دستور چامه سرایی رفتگان باز در چندین مورد بجای آوردم که از آنجمله با آنکه در همه جا هر دسته چامه ای از چکامه را بیش از پنج مصرع قرار ندادم . در جایی که میبودی در یکباره بالخصوص مفصلاً سخن گفته شود ، دسته چامه را با بیست مصرع آراستم و در مصرع ششمین چکامه بواسطۀ کمیابی قافیه (روزی) و (آموزی) را از تکرار قوافی بی پروایی نمودم .

شبهه ای نیست که یکدسته از ادبای محافظه کار (کنسرواتور) اعنی طرفداران نگاهبانی اسلوب عتیق این عقیده و سبک تازه و شیوۀ ساده سخن سرایی مرا خوش نخواهند دانست و از این اسف خورند که چرا بایستی باز دامنه اغراق بافیهای متقدمین را دنباله نهاد .

در اینجا بیش از اندازه بجا می دانم این سرود را که در باره (گوهرشادنام) سال گذشته سروده ام و با خوش آمد آنان فوق العاده مساعد خواهد بود ،  مندرج دارم ؛ تا فهمانده باشم نه آنکه بواسطۀ بی بهرگی از قدرت سخن سرایی مانند متقدمین متشبت بدین طرز تازه گشته ام ، نی ! بلکه این طرز را بدان سبک به ملاحظۀ مقتضای احساسات مردم عهد امروزه ترجیح و برتری می دهم .

و  این چند بیت را در جلوگیری از سرزنش همان ادبای (کنسرواتور) در همین هانِ نگارش این مندرجات (برسم- دفاع از چکامه نوین خود) انشاء داشته و در آن نیز ستایشی از ادیب محترم و بارع آقای حسین دانش یکتا قلم زنی که نظر وی نیز با این طرز تازه من موافق است ، بجای آورد .

در خاتمه با نهایت خضوع این چکامۀ نوین خود را بنام هدیه نوروزی ۱۳۳۶ به عموم خوانندگان محترم تقدیم و در سرتاسر این نامه روی سخن همه جا متوجه به پندارم است . ر. م. عشقی

« دیوان عشقی وشرح حال شاعر ، به قلم ع . سلیمی ص۹ الی۱۱»

میرزاده عشقی در لباس دراویش

میرزاده عشقی در لباس دراویش

ترور و مرگ شاعر

شاعر شهید از چند روز قبل از مرگش ، حال آشفته ای داشت و خواب وحشتناکی دیده بود ؛ این خواب را به وقوع پیش آمد بدی برای خود تعبیر می کرد . «دیوان اشعار طنز و هزل میرزاده عشقی ، ص۶»

عشقی روزنامه قرن بیستم را که حاوی مقالات و اشعار تند ضد هیئت حاکمه بود در تهران انتشار داد لیکن فقط همان روز اول منتشر شده و توقیف گردید و دو نفر ناشناس به منزل او رفته و با شلیک گلوله وی را بیجان ساختند . «میرزاده عشقی ، فرهنگ لغت دهخدا»

یاران ، شاعر تیر خورده را که گلوله به شکمش اصابت کرده بود به بیمارستان شهربانی بردند چون زخم سخت و خطرناک بود ، مقارن ظهر بدرود زندگانی گفت . جنازه شاعر با احترامات از آنجا منتقل گردید و در معرض تأثرات عمومی که جمع کثیری جنازه اش را تشییع می کردند ، به مسجد سپهسالار رساندند . فردای آنروز جنازه از مسجد سپهسالار حرکت داده شد و باز با بدرقۀ مشایعت کنندگان بیشماری به “ابن بابویه” جنب قصبۀ حضرت عبدالعظیم که یک فرسنگی تهران است برده و بخاک سپردند .

مراسم تشییع جنازه مرحوم میرزاده عشقی

مراسم تشییع جنازه مرحوم میرزاده عشقی

تا مدتی روزنامه های تهران و شهرستانها در پیرامون مرگ عشقی و شرح احوال او قلم فرسایی کرده و تأسفات و تأثرات خود را ابراز می داشتند . متعاقب قتل عشقی مدیران جراید وابسته به دستۀ اقلیت به وحشت افتاده ، برای تأمین جان خود در برابر حکومت وقت در مجلس تحصن اختیار کرده و نامه ای به ریاست مجلس شورای ملی نوشتند . «دیوان اشعار طنز و هزل میرزاده عشقی ، ص۶»

ملک الشعرای بهار می گوید صبح پنج شنبۀ گذشته عشقی را گلوله زدند و پس از آنکه وی را به مریضخانه نظمیه بردند ، من در مجلس بودم که پاسبان کلانتری دولت آمد و گفت عشقی از مریضخانۀ نظمیه شما را با تلفن خواسته است . بلافاصله خبر ترور کردن او را شنیدم ؛ با حال اندوه و ملال به مریضخانۀ نظمیه رفتم ، عشقی را دیدم بر یک تختخواب خفته و رنگ از رویش رفته ، بدنش سرد و عرق مرگ بر جبهۀ بلند جذابش نشسته است ! معلوم شد گلوله را از پشت سر زده اند و به تهیگاه طرف چپ یعنی زیر قلب خورده و در میان تهیگاه مانده است …

به محض رسیدنم عشقی به پشت برگشته نگاهی به من کرد و گفت : زود مرا ازاینجا بیرون ببرید …

در پایان سخن گفت : بیا مرا ببوس که جز تو کسی را ندارم ! من او را بوسیدم و بلافاصله بعد از چند ساعت که از اندوهناکترین ساعات عمر من بشمار می رود ، آن محتضر بیگناه جان تسلیم کرد.

ملک الشعرای بهار

ملک الشعرای بهار

عشقی مُرد ولی یک نام زنده و جاودان ازعشق و جوانی ، شعر و قریحه و هوش از خود باقی گذاشت . «کلیات میرزاده عشقی تألیف علی اکبر مشیر سلیمی ص۱۸»

و مرحوم محمد هاشم میرزای افسر(شیخ الرئیس) شعر زیر را در بارۀ عشقی سرود :

مرحوم محمد هاشم میرزا افسر

مرحوم محمد هاشم میرزا افسر

و فرخی یزدی نیز در مرگ او این دوبیت راسرود :

سنگ نوشته مقبره میرزاده عشقی

سنگ نوشته مقبره میرزاده عشقی

 

 

منابع :

منتخبات دیوان مرحوم میرزاده عشقی ، تصحیح کامل محمد حسن علمی ، چاپخانه محمد حسن علمی ، فروردینماه ۱۳۳۲ خورشیدی

دیوان عشقی وشرح حال شاعر ، به قلم ع . سلیمی ، مطعبه شفق ، مهرماه ۱۳۰۸ خورشیدی

تاریخ تحلیلی شعر نو ، شمس لنگرودی ، محمدتقی جواهری گیلانی ، جلد اول ، نشر مرکز ، ۱۳۷۷ خورشیدی

کلیات مصور عشقی ، تألیف و نگارش ، علی اکبر مشیر سلیمی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ، فروردینماه ۱۳۵۰ خورشیدی

میرزاده عشقی ، فرهنگ لغت دهخدا

دیوان اشعار طنز و هزل میرزاده عشقی ، سایت کلکده

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *