قلعه پولاد در بلده نور- قلعۀ مورد استفاده پادوسپانیان - عکس از میراث فرهنگی مازندران خانم رشیدستانی

هزار اسپ دوم 

هزار اسپ دوم  پور شهرنوش (حکومت از سال ۵۷۲ الی ۵۸۶ ه.ق)

هزار اسپ برادرزادۀ کیکاوس بود و بعد از عم به فرمانروایی رویان رسید . اسفاهی و مردانه بود و در عهد او در خراسان و عراق مثل او به سواری و کمانداری کسی نبود . بعد از کیکاوس مردم با او بیعت کردند و او را پادشاه گردانیدند . پیش از این استندار کیکاوس همه روزه با ملاحده خصومت بودی و یک روز اسب به زیر نیامدی…. هزاراسپ آن سنت را اهمال نمود و به اندک زمان پیش رئیس ملاحده (نورالدین خداوند محمد دوم پورحسن دوم ششم ربیع الاول ۵۶۱ تا دهم ربیع الاول ۶۰۷ ه.ق) فرستاد و با او صلح کرد و به ملحدان استظهار طلبید و بیشتر قلاع (واقع در سرزمین بین سختسر و ملاط) با تصرف ایشان داد و با خویشتن صورت بست که از جوانب فارغ شوم و وقت خود را به عیش و نوش به سر برم و بیشتر اوقات به شرب و ملاهی و تهتک مشغول بود . رزمیور متنیوند را پسری بود ، آن را بگرفت و بکشت و شروانشاه خور داوند را برادری بود ، او را نیز به قتل آورد و این دو بزرگ از او برگردیدند و پیش ملک اردشیر آمدند و تقریر کردند که هزاراسب با ملاحده درساخت و قصد ما کرد . اگر ملک بر این معنی رضا دهد ملحدان به وسیلۀ او در مازندران راه یابند و خلل آن با خاص و عام عاید گردد .

منطقه-بین-سختسر(رامسر) و ملاط-که-با-بالون-مشخص-است-عکس-از-گوگل

منطقه-بین-سختسر(رامسر) و ملاط-که-با-بالون-مشخص-است-عکس-از-گوگل

ملک اردشیر را این سخن مقبول افتاد . این بزرگان را استمالت داده ، پیش خود بداشت و شخصی را از اکابر پیش هزار اسب به نصیحت فرستاد  و گفت هزار اسب را بگوی که کارهای تو نه بر وفق مصلحت است . دست از تهور و بی خویشتنی باز دار و کودکی مکن که به عاقبت جز ندامت حاصلی دیگر نداری .

هزار اسپ دوم نصیحت قبول نکرد و به موضع غرور و مقام خویشتن بینی به ایستاد و کار به جایی رسید که تمامت معارف و اعیان و امرای رویان و دیلمان او را فرو گذاشتند و به ملک اردشیر پیوستند . مثل عین الدوله سیاه و امیرارسلان و طارطق و سنجر و تمامت امرای ترک و تازیک ، به یک روز به پیش شاه اردشیر آمدند .

پاشا مبارزالدین ارجاسف با این بزرگان یار گشت و دستور رام نمودن هزاراسب را از ملک اردشیر گرفتند . هزار اسب با تنی جند معدود به گرگیلی برفت و در نواحی آمل همه شب خرابی می کرد چنانکه مردم از دست او بستوه آمدند . ملک اردشیر به مقام تنیر حشم جمع کرد و با چهارده هزار ترک و تاجیک و بایی (به معنی تیرانداز چیره دست) روی به رویان نهاد . سیدی بزرگ از گیلان بیامد که گرفتار هزار اسب شده و به قتل رسید .

استندار هزار اسب تنها ماند . چاره ای ندید جز آنکه به کلامه راه شد . و به نورالدین خداوند رئیس اسمعیلیان پناهنده گردید .  و ملک اردشیر به آمل شد . سوگند خورد که نیارامد تا به عوض سید هزار اسب را بکشد . استندار هزار اسب از ولایت و ملک نومید شد و او با برادر بیرون آمدند . ملک اردشیر به بلو و تنکا رفت و آن دو قلعه را مستخلص گردانید و مردم آن ولایت را مطیع کرد . حاجی شاه خسرو نام امیری را از امرای ایزآباد ، در آنجا به نیابت با دید آورد و بازگشت و در رویان هزبر الدین خورشید را حاکم گردانید و به ساری رفت . استندار هزار اسب و برادر به همدان رفته به سلطان طغرل دوم آخرین سلطان سلجوقی عراق و کردستان (۵۷۳- ۵۹۰ه.ق) و اتابک محمد (۵۶۸- ۵۸۱ه.ق) پیوستند و تمنا کردند که ملک و خانه او از ملک مازندران باز ستاند . اتابک یکی را از خواص خود ، عزالدین نام ، پیش ملک اردشیر فرستاد به حسب مصلحت ، چه سلاطین را با اصفهبدان مازندران خویشی بود و خواتین اصفهبدان بنات سلاطین بوده اند . ملک اردشیر قاصد را احترام کرد و خدمت نمود و جواب داد که استندار هزار اسب را اگر در طبرستان خانه داریباید ، او را با من بباید ساخت . اگر اشارت سلطان باشد هر ناحیت که از آن بهتر باشد در مازندران ، من به استندار دهم ، الا رویان بدو دادن صلاح نیست زیرا که ما را با ملاحده دشمنی قدیم است و او با ملاحده اتفاق کرده است .

استندار هزار اسپ دوم از سلطان نومید گشت و به ری آمد . والی ری از قبل سلطان ، امیر سراج الدین قایماز بود . استندار دختر سراج الدین را در نکاح آورد و از او التماس ممد کرد . امیری را ، نامش ابوبکر درازگوش ، نامزد کرد تا او را مدد کرده به رویان برد .

ابوبکر لشکر کشیده به رویان آمد . ملک مازندران برای هزبرالدین خورشید لشکر فرستاد تا جنگ کردند و هزیمت بر درازگوش افتاد .

پس از چند روز قاصد رسید که امیر جلیل برادر استندار ، در کجور به علت خناق فرمان یافت . هزار اسب خلاف عادت ملوک بی خویشتنی کرد و کلاه از سر بینداخت و در خاک نشست و رسم عزا در پیش گرفت . (کلاه انداختن از سر در مصیبت خویشان هنوز هم در سنگسر مرسوم است ).

ملک اردشیر تمامت معارف و اکابر را به عزا پیش او فرستاد و بعد از سه روز ، به خود بر در سرای هزار اسب حاضر شد اما از اسب به زیر نیامد . هزار اسب از این حکایت در حجاب شد . اندیشه کرد که غیبت نکند و صورت این حال در حرکات و سکنات او با دید آمد . معارف طبرستان پیش ملک اردشیر آمده اتفاق کردند که صلاح در آن جمله است که هزار اسب را باز دارند تا قلاع کوهستانها باز سپارد . ملک اردشیر گفت که بی امانتی کردن مبارک نباشد . هزبرالدین خورشید ، همۀ اکابر را با خود یار کرد و به اتفاق سعایت کرده ، هزار اسب را بگرفتند و به پایان قلعه ولج آوردند و کوتوال را آواز دادند که قلعه بازده ، اگر نه هزار اسب را هلاک کنیم . کوتوال جواب داد که پادشاه من وقتی بود که در دست شما گرفتار نبود . اکنون بدین حال رسید هرچه خواهید با او کنید و جنگ پیوست . در این میانه عم پسری را از آن هزبرالدین خورشید تیری برسینه آمد و هلاک شد .

هزبرالدین بی استصواب ملک ، به عوض خون پسر عم خود ، بفرمود تا بر وفور هزار اسب را هلاک کردند و این در سنۀ ست و ثمانین و خمسمائه (۵۸۶ه.ق) بود و فردا قلعه ولج بدادند .

چون خبر کشتن هزار اسب به سراج الدین قایماز رسید پیش اتابک شد و بگفت داماد مرا شاه مازندران بکشت . اجازت فرماید تا بروم و انتقام ثار او کشم . اتابک گفت تو دیوانه ای برای کشته ای که به دنیا و آخرت از او منفعتی نباشد با شاه اردشیر من خصومت پیش گیرم تا او را از آن چه شود …. و قایماز را از ری معزول کرد و سونجبه را عوض او پدید کرد .

ملک اردشیر از این سبب بر هزبرالدین متغیر شد . معارف و اعیان تقریر کردند که ملک سوگند خورده بود که به عوض سید رضا بن هادی ، او را بکشد . این را به عوض خون علوی بر باید گرفت . چون اولیاءالله مطلبی دیگر در ادامۀ این گفتگو نیاورده است . به نظر می رسد که شاه اردشیر از سر تقصیر هزبرالدین در گذشته و عامل قتل هزاراسب را رها نموده باشد .

فرمانروائی هزار اسب دوم بر رویان از سال ۵۷۲ ه.ق آغاز و به سال ۵۸۶ه.ق با کشته شدنش پایان یافته و مدت حکومتش چهارده سال بوده است . « گاوباریان پادوسپانی ، سنگسری ، ص۱۵»

در کتاب تاریخ مازندران و فرمانروایان آن اثر هول. رابینو ترجمۀ دکتر باقر امیر خانی درباب هزار سف بن شهرنوش بن هزارسف می گوید :

مدت حکومت او ۲۶ سال بود . هزار اسف دوم در خراسان و عراق در اسب سواری و تیر اندازی نظیری برای وی نبود . کیکاوس دائماً با اسمعیلیه در نبرد بود اما هزارسف  برعکس وی با آنان عقد اتحاد بست و بسیاری از قلاع متصرفی خود را به آنان واگذاشت و خود به باده پرستی و میگساری پرداخت . در سال ۵۹۰ ه.ق تمامی ناحیۀ واقع بین سخت سر و ملاط را به اسمعیلیه واگذاشت بطوریکه سختسر سر حد غربی رستمدار گردید . اشراف به علت ستمکاری وی از او متنفر شده از ملک اردشیر باوند خواستند که لشکری برای نبرد با وی بفرستد . هزارسف به اسماعیلیه پناهنده شد و مدتی بعد داعی الی الحق رضابن هادی را که بنام ملک اردشیر در دیلمان حکومت می کرد به قتل رسانید . ملک اردشیر قسم خورد که انتقام این قتل را بگیرد و هزبرالدین خورشیدبن کیکاوس گوشواره را به حکومت رویان منصوب کرد . ولی هزبرالدین هزارسف را زندانی کرده در قلعۀ ولیج بکشت . پس از قتل هزارسف رویان و دیلمان به پاشاعلی برادرزادۀ مبارزالدین ارجاسف بن فخرالدوله گرشاسف کبودجامه واگذار گردید . هزارسف با دختر ملک اردشیر باوند نامزد بود و بدون شک ازدواج آنان بوقوع پیوسته است . «اسفندیار ، ص ، ۲۵۳ ، ۲۵۱ و ظهیر ، ص ، ۲۰ ، ۷۹ ، ۷۴ ، ۱۴۹ ، ۲۵۶ ، ۳۲۱» « تاریخ مازندران و فرمانروایان آن اثر هول. رابینو ترجمۀ دکتر باقر امیر ، ص۳۶۲»

 

منابع :

گاوباریان پادوسپانی ، از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری قمری ، از چراغعلی اعظمی سنگسری ، ثبت در کتابخانه ملی ، ۱۳۵۴ خورشیدی ، مبحث هزار اسپ دوم

تاریخ مازندران و فرمانروایان آن اثر هول. رابینو ترجمۀ دکتر باقر امیر خانی، نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز مبحث هزار اسپ دوم

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *