نیم-تنه-گچی-صاحب-منصب-ساسانی-بدست-آمده-از-حاجی-آباد-فارس-،-محل-نگهداری-در-موزه-ملی-۱-۱-۴۵۰x450

یزدگرد اول ساسانی

یزدگرد اول

 

در سال ۳۹۹ میلادی  پسر بهرام چهارم یعنی یزدگرد اول بر تخت شاهی جلوس کرد و تا سال ۴۲۰ میلادی حکومت کرد. وی شهر یزد را بوجود آورد بدین سبب وی را یزدگرد می نامند و بعدها نامش به یزگرد خلاصه گردید .

دردوران حکومت وی اقلیت های مذهبی در آرامش بیشتری جهت اجرای مناسک دینی خود قرار گرفتند بنابراین منع آزار مسیحیان و اقلیت های مذهبی سبب خشم موبدان و بزرگان زرتشتی گشت . یزگرد اول در سکه هایش به خود لقب «رام شهر» به معنی آرامش دهنده کشور لقب داده است .«گوبل ۱۹۸۳ : ۳۳۰- دریایی ۲۰۰۲: ۸۹،۹۵» لیکن منابع تاریخی تحت تاثیر ساسانی وی را با القابی مانند «گناهکار،خشن» خوانده اند که اندیشه و عملکرد مافیای دینی زرتشتی آن را نشان می دهد «فردوسی۱۳۸۶: ۶/۳۶۱ – ابن بلخی ۱۹۲۱:۷۴ – خوارزمی ۱۸۹۵: ۱۰۳- بیرونی۱۹۲۳: ۱۲۱» با تمام این تفاسیر پروکوپیوس او را فرمانروایی با رفتار و اخلاق پسندیده و ملزم به تعهدات معرفی نموده است .«پروکوپیوس۱۹۵۴: ۱/۲ ، ۸،۹» و آگاثیاس او را یک پادشاه مسیحی دوست خوانده است.«آگاثیاس ۱۹۷۵: ۴/۲۶، ۸»

بعضی دیگر درباره روابط خوب او با یهودیان سخن گفته و «نتصر ۱۳۵۱: ۲۱،۲۳» و از همسر یهودی او بنام شیشین سخن بمیان آورده اند و ذکر کرده اند که آن ملکه در آبادانی شوش و شوشتر سعی و کوشش فراوان نمود «مارکوارت ۱۹۳۱: ۱۹»

یزدگرد اول در اواخر فرمانروایی خود بعضی از روحانیون و مردان مسیحی را به دلیل هتک حرمت به عقاید دینی زرتشتی و آتشکده ها سخت تنبیه کرد.    « کریستین سن ۱۳۷۸: ۱۹۸ ، ۱۹۷ »

یزدگرد اول پذیرفت که مسیحیان نسطوری دارای شورای دینی باشند که اولین شورا درسال ۳۲۵ میلادی در تیسفون تشکیل شد و اعتقادنامه  فنیقیه در آن شورا بعنوان اعتقاد نامه رسمی تمام کلیسای ایران مورد قبول واقع شد.«بوم و وینکلر ۲۰۰۳: ۱۵» او گاه بردخالت های بزرگان و روحانیون زرتشتی خرده می گرفت و گاه تندروی روحانیون مسیحی را مورد انتقاد قرار می داد.

نقش یزدگرد اول بر سکه های بجا مانده از وی

نقش یزدگرد اول بر سکه های بجا مانده از وی

مرگ مرموز او درهاله ای از ابهام قرار دارد . موسی خورنی در نوشته های خود آورده است که یزدگرد اول براثر بیماری درگذشته است ،ولیکن شاهپورشهبازی در کتاب یزدگرد اول مرگ او را براثر رم کردن اسبش در حوالی طوس و گرگان ذکر کرده است .«طبری ۲/۶۴ –فردوسی ۱۳۸۶: ۶/۳۸۷ ،۳۸۸»  و طبری و فردوسی نیز برهمین اعتقادند  و بعضی دیگر آورده اند که در توطئه ای که توسط موبدان و بزرگان طراحی کرده بودند یزدگرد درمکانی در مشرق کشور بقتل رسیده ست. «زرینکوب عبدالحسین ۱۳۶۴: ۴۵۶ – شهبازی ۲۰۰۳ : ۳۵۵، ۳۶۲»

فردوسی در باب سطنت و مرگ یزد گرد اول چنین می گوید :

پس از مرگ بهرام چهارم به دلیل اینکه دارای پنج دختر بوده و فرزند پسر نداشت ، برادرش یزدگرد اول از مرگ برادر خوشحال و شاد شد  و به جای وی بر اریکه سلطنت جلوس کرد . و با بزرگان به درشتی سخن راند و آنان را از کیفر و جزا ترسانید بطوریکه همگان از سخنانش بر خود لرزیدند . همه کس از جمله نابخردان و بخردان  در نزد یزدگرد خوار شدند زیرا او راه و رسم شاهی نمی دانست و کهتران را از مهتران و برّه را از گرگ تشخیص نمی داد . و با کوچکترین بهانه ای شمشیر از نیام خارج می کرد ، لذا همه از او رنجیده و ناامید شدند .

هفت سال از پادشاهی یزدگرد سپری شد آنزمان همه موبدان از رفتار او در رنج و عذاب بودند در ابتدای سال هشتم و در ماه فروردین از یزدگرد پسری بدنیا آمد .شاه از تولد او شادمان گشت و وی را بهرام نام نهاد آنگاه فرمان داد تا اختر شناسان بیایند و طالع آن کودک را بازگو کنند و آنها طالع بهرام را چنین گفتند که او آینده درخشانی خواهد داشت و پادشاه هفت کشور خواهد شد . همچنین آنان نگران بودند که بهرام خو و خصلت پدر را کسب کند بنابراین به او پیشنهاد دادند که برای تعلیم و تربیت آن کودک بهتر است که وی را به سرزمینی بفرستند که در آنجا تحت تعلیم  دانشمندان و پرمایگان قرار بگیرند .

شاه از هر ایالتی دانایان و بخردان را بخواست و از میان آنان را برگزید و بهرام را بدو سپرد .مُنذِر که در یمن می زیست

ملاقات یزدگرد و منذر و سپردن بهرام به او شاهنامه بایسنقری

ملاقات یزدگرد و منذر و سپردن بهرام به او شاهنامه بایسنقری

منذر بزرگ کودک را به ولایت خود یمن برد و او را در کاخ خود ساکن کرد . به مرور ایام  بهرام راه و رسم چوگان و شکار و دیگر کردار بزرگان را آموخت .

همچنین منذر چهار زن  از نژادهای برجسته جهت دایگی شاهزاده برگزید که دو تن آنها از نژادکیان و دوتن دیگر از نژاد تازیان بودند .

سه موبد که منذر برای تعلیم او در نظر گرفته بود یکی او را دبیری آموخت ، آن دیگری از حیوانات همانند یوز و باز و …. همی گفت و سوم او را هنر رزم با تیرو کمان و رسم چوگان و شکار بیاموخت و در نهایت هر دانشی وجود داشت بر او بگفتند .

بهرام چون به سن مردی رسید ، از منذر طلب زنانی از نژادهای مختلف بکرد . منذر مباشر خود را سراغ مرد برده فروش فرستاد و چهل زن از تیره های گوناگون به بارگاه بیاورد . بهرام دو تن از آن زیبا رویان را انتخاب کرد که استخوان در زیر پوستشان همچون عاج بود .

پس از چندی که از آن اوقات بگذشت بهرام به منذر اظهار کرد که هرچند بودن در حضور شما برایم بسیار گرانبها است لیکن اشتیاق به زیارت پدرم دارم منذر نیز با این موضوع موافقت کرد و هدایا و تحف بسیاری از اسبان تازی و برد یمانی تهیه نمود و به همراه نعمان مباشر خویش و بهرام به سوی ایران روانه کرد .

بهرام پس از ملاقات پدرش  به نزدیک تخت پادشاهی پیش رفت و او را سجده کرده ، ادای احترام نمود . شاه چون بهرام را با آن شکوه و جلال و هیبت دید بسیار شادمان گشت و در شگفت شد سپس وی را در پیش خود در تختگاه بنشانید و او را نوازش کرد و سئوالات بسیار از وی پرسید . آنگاه درکاخ محلی مناسب را که سزاوار بهرام بود ، به او اختصاص داد و نعمان را نیز در کوی دیگری مسکن گزید .

زمان بدین منوال گشت که روزی بهرام به هنگام بزمگاه در نزد یزدگرد بر پای ایستاده بود که خواب بر او چیره شد و چون شاه چشمانش را برهم رفته دید با خشم بر او نهیب زد و به دژخیم فرمان داد که بهرام را به خانه برده و در آنجا حبس کند . بدون آنکه از زندگی بیرون بهره ببرد . بهرام یکسال در حبس خانگی بود و روی پدر را ، مگردر ایام نوروز و جشن سده ندید .

در آن هنگام طینوش رومی با قدری هدایا به نزد یزدگرد آمد و شاه او را مورد نوازش قرار داد . بهرام زمان را مغتنم دانست و برایش پیغام داد که من بی گناهم و تو در نزد پدرم وساطت نموده ؛ تا مرا ببخشاید و بتوانم مجدد به نزد دایگان خویش برگردم که آنها از پدر و مادربرایم مهربانتر و دلسوزتر بودند . طینوش بدان تقاضا عمل نمود و بهرام با شنیدن این خبر شادمان شده و بسیاری از داشته های خود را بخشید و و زیردستان خود را احضار نموده و شکر یزدان بجای آورد . وی اظهار کرد که از این ترس و وحشت خلاص شدیم و شبانه لشکر خود را همچون باد بسوی یمن هدایت کرد تا بدانجا رسید .

بهرام چون به نزدیک شهر یمن رسید همه مرد و زن و کودک به استقبالش رفتند ؛ همچنین منذر و نعمان به دیدنش شتافتند و بهرام تمام ماجرا را برای منذر بازگو کرد . با شنیدن این گفته ها منذر مدتی گریست و با تعجب بدین عمل یزدگرد در فکر فرو رفت . بهرام به منذر گفت شاه از ستاره بی شگون خود در رنج خواهد افتاد . منذر وی را در همان کاخ قبلی اش اسکان داد و بر او نیکویی های بسیار نمود . و دگر بار شکار و بزم و میدان چوگان کار شاه جوان گردید .

از آن به بعد غم و شادی بر یزدگرد آنچنان می رفت که باد ارد( باد جانبخش بهار) بر پسر او وارد می آورد . بدینگونه زمان می گذشت و پدر در ایران و پسر در دشت روزگار می گذرانید ؛ که یزدگرد در فکر مرگ افتاد لذا موبدان و اخترشناسان را از هر ایالت احضار نمود و از آنها سئوال کرد مرگش کی فرا می رسد و این مهم چگونه و درکجا اتفاق می افتد . ستاره شناسان به او پاسخ دادند که مرگش در توس و کنار چشمۀ سو رُخ خواهد داد . یزدگرد چون سخنان اخترشناسان را شنید ، به خُراد برزین و خورشید زرد سوگند یاد کرد که من چه در هنگام شادی و چه در هنگام خشم هرگز چشمه سو را نخواهم دید .

سه ماه از آن تاریخ گذشت . زمانه از خون شاه بجوش آمد و دچار خون دماغ گردید چنانکه پزشک از مداوای او عاجز ماند . موبد به او گفت که تو از راه خداوند منحرف شدی .  توگفتی که همچون برگی از شاخه درخت که از باد پاییز می گریزد ؛ از چنگال مرگ خواهی گریخت .

اکنون تو را چاره ای نیست جز آنکه بطرف چشمه سو عازم شوی و یزدان پاک را نیایش کنی و اظهار نمایی منِ ناتوان آمده ام تا ببینم زمان مرگم چه موقع است .

سخنان موبد مورد پسند شاه واقع شد و آن را جهت بیماری خود مفید دانست لذا بسوی دریای شهد و چشمه سو حرکت کرد . شب و روز راه می پیمودند و از بینی شاه گهگاه خون جاری می شد . چون به نزدیکی چشمه سو رسید ، از مهد (اتاق چوبی متحرک) بیرون آمد و دریا را مشاهده کرد . از آن آب مقداری بر سر و روی خود بریخت و  ایزد را به نیکی دعا نمود . چیزی نگذشت که دیگر خونی از بینی وی جاری نشد و او خورد و آشامید و استراحت نمود .

مدتی کوتاه از این واقعه گذشت که طینت بد شاه بدو بازگشت ؛ بخود مغرورشد و گفت این تغییرات نیک از وجود خودم است . لذا از دریا اسپی خنگ که دارای باسَنی گِرد به مانند گورخر و پاهای کوتاه بیرون آمد . (اسب آبی) هچنین آن اسپ ، خشمناک چون شیر ژیان و دارای تخم و سُمهای سیاه و چشمانی چون زاغ بود . یزدگرد فرمان داد که آن حیوان را با کمند در بند کنند . همه سپاهیان از دربند کردن اسپ درمانده شدند . بنابراین یزدگرد زین و لگام بگرفت و به اسپ مخوف نزدیک شد . لیکن آن خنگ آرام برجای خویش ایستاده بود و نه پیش آمد و نه عقب نشینی کرد . یزدگرد اسپ آبی را محکم ببست ، آنگاه  به پشت اسپ آبی برفت که دمش را نیز مهار کند که ناگهان آن بارۀ سنگسُم غرشی بکرد و با جفت پاهای خود محکم بر شاه کوبید که سر و تاجش بر خاک بیفتاد .

 

یزدگرد از خاک به جهان آمد و به خاک برگشت . اطرافیان او جامه های خویش دریدند و خاک بر سر ریختند . آنگاه موبد تن او را شکافت و میان تهیگاه و مغز سرش را از کافور و مُشک انباشته کرد . سپس جسد او را با دیبای رومی خشک کردند و در تابوت طلا و مهد ساج گزاردند و به پارس منتقل کردند بلی چنین است رسم این دنیای بی انتها ، بدان و آگاه باش و در زمان آرامش از فکر بلایا و گزند غافل نباش.

چون شهریار جهان را در دخمه جای دادند همه گریان و زار بسوی ایران سرازیر شدند و در پارس بر سر دخمه (آرامگاه یزگرد) جمع شدند . همه بزرگان و گندآوران که یزدگرد آنان را خوار و ذلیل کرده بود همه در آنشهر گرد هم آمدند . آنها اظهار کردند که برای جانشینی شاه دیگر کسی را از تخمۀ (بازماندگان نسبی) او بر تخت سلطنت نخواهیم نشاند زیرا او به همه زیردستان جفا کرد. و کسی از او دل خوش ندارد . همچنین بهرام که فرزند اوست نیز خوی و سرشت او را به ارث برده است و فرمانبر منذر می باشد .

«نقل از زندگی یزدگرد بزهکار در شاهنامه فردوسی ، برگرداندن از نظم به نثر توسط مهدی صبور صادقزاده»

گوردخمه یزد

برج خاموشان  که در جنوب شهر یزد ساسانی واقع است و زرتشتیان طبق آیین و سنت خود ، اموات را در بالای این برج قرار می دادند تا طعمه کرکس ها گردد  . سپس استخوانهای باقیمانده را در سوراخ وسط این برج می ریختند . از نیم قرن پیش این روش منسوخ گردید و آنها مردگان خود را در نزدیکی این برج به خاک می سپارند .

 

 

 

منابع :

کریستین سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمۀ رشید یاسمی ، ویرایش حسن رضایی باغ بیدی ، تهران ، ۱۳۷۸ شمسی

عبدالحسین زرین کوب ، تاریخ مردم ایران ، تهران انتشارات امیرکبیر ، ۱۳۶۴ شمسی

تورج دریایی ، شاهنشاهی ساسانی ، ترجمۀ مرتضی ثاقب فر ، تهران ، ققنوس ، ۱۳۸۴ شمسی

بیرونی ، ابوریحان، الآثارالباقیه عن القرون الخالیه ، به کوشش ادوارد  زاخاو ، لایپزیک ، ۱۹۲۳ میلادی

خوارزمی ، محمدبن احمد ، مفاتیح العلوم ، به اهتمام گوستاو فان فلوتن ، لیدن ، ۱۸۹۵ میلادی

ابوالقاسم فردوسی فردوسی ، شاهنامه ، به اهتمام جلال خالقی مطلق ، با همکاری محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی تهران ، ۱۳۸۶ شمسی

شهبازی ، علیرضا شاهپور ، تاریخ ساسانیان ، ترجمۀ بخش ساسانیان از کتاب تاریخ طبری و مقایسۀ آن با تاریخ بلعمی ، تهران ۱۳۸۹ شمسی

ابن بلخی ، فارس نامه ، به کوشش گای لسترنج و رینولد آلن نیکلسن ، کمبریج ، ۱۹۲۱ میلادی

مشکور ، محمدجواد، تاریخ سیاسی ساسانیان ، دوجلد ، تهران ، ۱۳۶۷شمسی

کتاب تاریخ جامع ایران ، روزبه زرین کوب

تحقیق و پژوهش : مهدی صبور صادقزاده

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *